غزل 399
کرشمهاي کن و بازار ساحري بشکن
به باد ده سر و دستار عالمي يعني
به زلف گوي که آيين دلبري بگذار
برون خرام و ببر گوي خوبي از همه کس
به آهوان نظر شير آفتاب بگير
چو عطرساي شود زلف سنبل از دم باد
چو عندليب فصاحت فروشد اي حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامري بشکن
کلاه گوشه به آيين سروري بشکن
به غمزه گوي که قلب ستمگري بشکن
سزاي حور بده رونق پري بشکن
به ابروان دوتا قوس مشتري1) بشکن
تو قيمتش به سر زلف عنبري بشکن
تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
غزل 400
بالابلند عشوه گر نقش باز من
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم99
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
مست است يار و ياد حريفان نميکند
يا رب کي آن صبا بوزد کز نسيم آن
نقشي بر آب ميزنم از گريه حاليا101
بر خود چو شمع خنده زنان گريه ميکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
با من چه کرد ديده معشوقه باز من
محراب ابروي تو حضور نماز من100
غماز بود اشک و عيان کرد راز من
ذکرش به خير ساقي مسکين نواز من
گردد شمامه کرمش کارساز من
تا کي شود قرين حقيقت مجاز من
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
1) اضافه قوس بمشتري بمناسبت آنست که برج قوس يکي از دو خانه مشتري است و خانه ديگر حوت است چنانکهشير در مصراع اول يعني برج اسد خانه آفتاب است کتاب التفهيم ابوريحان بيروني چاپ آقاي همائي ص 396)، 2)چنين است در اغلب نسخ، بعضي ديگر: فروش شد حافظ،
زاهد چو از نماز تو کاري نميرود
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
هم مستي شبانه و راز و نياز من102
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
با شاه دوست پرور دشمن گداز من