ذخيرهاي بنه از رنگ و بوي فصل بهار
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
شکوه سلطنت و حسن1) کي ثباتي داد
خزينه داري2) ميراث خوارگان کفر است
زمانه هيچ نبخشد که بازنستاند161
نوشتهاند بر ايوان جنه الماوي
سخا نماند سخن طي کنم شراب کجاست
بخيل بوي خدا نشنود بيا حافظ
پياله گير و کرم ورز و الضمان علي
که ميرسند ز پي رهزنان بهمن و دي
منه ز دست پياله چه ميکني هي هي
ز تخت جم سخني مانده است و افسر کي
به قول مطرب و ساقي به فتوي دف و ني
مجو ز سفله مروت که شيه لا شي
که هر که عشوه دنيي خريد واي به وي162
بده به شادي روح و روان حاتم طي
پياله گير و کرم ورز و الضمان علي
پياله گير و کرم ورز و الضمان علي
غزل 431
لبش ميبوسم و در ميکشم مي
نه رازش ميتوانم گفت با کس
لبش ميبوسد و خون ميخورد جام
بده جام مي و از جم مکن ياد
که ميداند که جم کي بود و کي کي
به آب زندگاني بردهام پي
نه کس را ميتوانم ديد با وي
رخش ميبيند و گل ميکند خوي
که ميداند که جم کي بود و کي کي
که ميداند که جم کي بود و کي کي
1) چنين است در خ ک، باقي نسخ: حکم،
2) ر: خزانه داري،