به اختيارت اگر صد هزار تير جفاست
بکش جفاي رقيبان مدام و جور حسود
به وصل دوست گرت دست ميدهد يک دم
چو گل به دامن از اين باغ ميبري حافظ
چه غم ز ناله و فرياد باغبان داري
به قصد جان من خسته در کمان داري
که سهل باشد اگر يار مهربان داري
برو که هر چه مراد است در جهان داري
چه غم ز ناله و فرياد باغبان داري
چه غم ز ناله و فرياد باغبان داري
غزل 446
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داري
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
در آن شمايل مطبوع هيچ نتوان گفت
نواي بلبلت اي گل کجا پسند افتد
به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
به سرکشي خود اي سرو جويبار مناز
دم از ممالک خوبي چو آفتاب زدن
قباي حسن فروشي تو را برازد و بس
ز کنج صومعه حافظ مجوي گوهر عشق188
قدم برون نه اگر ميل جست و جو داري
به يادگار بماني که بوي او داري
توان به دست تو دادن گرش نکو داري
جز اين قدر که رقيبان تندخو داري
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داري
خود از کدام خم است اين که در سبو داري
که گر بدو رسي از شرم سر فروداري
تو را رسد که غلامان ماه رو داري
که همچو گل همه آيين رنگ و بو داري
قدم برون نه اگر ميل جست و جو داري
قدم برون نه اگر ميل جست و جو داري