بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر ميطلب که مخموري
ساغر ميطلب که مخموري
ساغر ميطلب که مخموري
غزل 454
ز کوي يار ميآيد نسيم باد نوروزي
چو گل گر خردهاي داري خدا را صرف عشرت کن
ز جام گل دگر بلبل چنان مست مي لعل است
به صحرا رو که از دامن غبار غم بيفشاني
چو امکان خلود اي دل در اين فيروزه ايوان نيست
طريق کام بخشي چيست ترک کام خود کردن
کلاه سروري آن است کز اين ترک بردوزي224
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
که قارون را غلطها داد سوداي زراندوزي
که زد بر چرخ فيروزه صفير تخت فيروزي1)
به گلزار آي کز بلبل2) غزل گفتن بياموزي
مجال عيش فرصت دان به فيروزي و بهروزي223
کلاه سروري آن است کز اين ترک بردوزي224
کلاه سروري آن است کز اين ترک بردوزي224