کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن
تا چو مجمر نفسي دامن جانان گيرم
چند پويد به هواي تو ز هر سو حافظ
يسر الله طريقا بک يا ملتمسي
وه که بس بيخبر از غلغل چندين جرسي235
حيف باشد چو تو مرغي که اسير قفسي236
جان نهاديم بر آتش ز پي خوش نفسي237
يسر الله طريقا بک يا ملتمسي
يسر الله طريقا بک يا ملتمسي
غزل 456
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشي238
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي239
در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است
نقد عمرت ببرد غصه دنيا به گزاف
گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي243
که بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشي240
حيف باشد که ز کار همه غافل باشي
گر شب و روز در اين قصه مشکل باشي241
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي242
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي243
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي243
غزل 457
هزار جهد بکردم که يار من باشي
چراغ ديده شب زنده دار من گردي244
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
از آن عقيق که خونين دلم ز عشوه او
در آن چمن که بتان دست عاشقان گيرند
شبي به کلبه احزان عاشقان آيي
شود غزاله خورشيد صيد لاغر من
سه بوسه کز دو لبت کردهاي وظيفه من
من اين مراد ببينم به خود که نيم شبي
من ار چه حافظ شهرم جوي نميارزم245
مگر تو از کرم خويش يار من باشي
مرادبخش دل بيقرار من باشي
انيس خاطر اميدوار من باشي
تو در ميانه خداوندگار من باشي
اگر کنم گلهاي غمگسار من باشي
گرت ز دست برآيد نگار من باشي
دمي انيس دل سوکوار1) من باشي
گر آهويي چو تو يک دم شکار من باشي
اگر ادا نکني قرض دار من باشي
به جاي اشک روان در کنار من باشي
مگر تو از کرم خويش يار من باشي
مگر تو از کرم خويش يار من باشي
1) سوگ بضتم سين بمعني ماتم و مصيبت ظاهراً با کاف عربي است چه در فرهنگ سروري آنرا در باب سين با کاف
تازي ذکر کرده است قبل از باب سين با کاف فارسي، و علاوه برين رودکي در دو بيتي که در فرهنگ اسدي چاپ
آقاي اقبال ص 283 - 284) مذکور است آنرا با «ملوک» قافيه بسته است، ولي در فرهنگهاتي که در هند تأليف شده
است از قبيل جهانگيري و غياث اللغات و مؤيد الفضلا اين کلمه را با کاف فارسي ضبط کرده اند و ظاهراً
اين تلفظ تلفظ هندي بايد باشد، -