گر چه دوريم به ياد تو قدح ميگيريم
از گل پارسيم غنچه عيشي نشکفت
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
اي نسيم سحري خاک در يار بيار
که کند حافظ از او ديده دل نوراني
بعد منزل نبود در سفر روحاني
حبذا دجله بغداد و مي ريحاني286
کي خلاصش بود از محنت سرگرداني
که کند حافظ از او ديده دل نوراني
که کند حافظ از او ديده دل نوراني
غزل 473
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
کام بخشي گردون عمر در عوض دارد
باغبان چو من زين جا بگذرم حرامت باد
زاهد پشيمان را ذوق باده خواهد کشت289
محتسب1) نميداند اين قدر که صوفي را
جنس خانگي2) باشد همچو لعل رماني290
حاصل از حيات اي جان اين دم است تا داني287
جهد کن که از دولت داد عيش بستاني288
گر به جاي من سروي غير دوست بنشاني
عاقلا مکن کاري کورد پشيماني
جنس خانگي2) باشد همچو لعل رماني290
جنس خانگي2) باشد همچو لعل رماني290
1) چنين استدر خ ، ق ر ي و سودي : خم شکن،2) چنين است در جميع نسخ، و مراد از «جنس خانگي» چنانکه سودي
نيز تفسير نموده بدون شبهه شراب خانگي است که خواجه در مواضع ديگر نيز بدان مکرر اشاره نموده است
مثلا اين بيت او:
شراب خانگي ترس محتسب خورده
بروي يار بنوشيم و بانگ نوشا نوش
بروي يار بنوشيم و بانگ نوشا نوش
بروي يار بنوشيم و بانگ نوشا نوش
شراب خانگيم بس مي مغانه بيار
که من نمي شنوم بوي خير ازين اوضاع
که من نمي شنوم بوي خير ازين اوضاع
که من نمي شنوم بوي خير ازين اوضاع
همان معتادين باين گياه بايد باشد،