گوش بگشاي که بلبل به فغان ميگويد
گفتي از حافظ ما بوي ريا ميآيد
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي332
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
غزل 486
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوي
يعني بيا که آتش موسي نمود گل1)
مرغان باغ قافيه سنجند و بذله گوي
جمشيد جز حکايت جام از جهان نبرد
اين قصه عجب شنو از بخت واژگون
خوش وقت2) بوريا و گدايي و خواب امن334
چشمت به غمزه خانه مردم خراب3) کرد
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کاي نور چشم من بجز از کشته ندروي335
ميخواند دوش درس مقامات معنوي
تا از درخت نکته توحيد بشنوي
تا خواجه مي خورد به غزلهاي پهلوي
زنهار دل مبند بر اسباب دنيوي333
ما را بکشت يار به انفاس عيسوي
کاين عيش نيست درخور اورنگ خسروي
مخموريت مباد که خوش مست ميروي
کاي نور چشم من بجز از کشته ندروي335
کاي نور چشم من بجز از کشته ندروي335
1) يعني گل نمودار آتش موسي شد ، يعني آتشي که در وادي ايمن بر درخت عتيق بر آنحضرت ظاهر گرديد و آوازي
از آن برآمد که يا موسي اني انا الله رب العالمين، و مصراع ثاني متمم همين معني است و مراد از نکته
توحيد اشاره بهمان نداي درخت است،2) چنين است در جميع نسخ خطي موجوده نزد من، بعضي نسخ چاپي: خوش
فرش،3) چنين است در اغلب نسخ، ق و سودي : سياه،
ساقي مگر وظيفه حافظ زياده داد
کشفته گشت طره دستار مولوي
کشفته گشت طره دستار مولوي
کشفته گشت طره دستار مولوي