يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر
از پاي تا سرت همه نور خدا شود
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
بنياد هستي تو چو زير و زبر شود
گر در سرت هواي وصال است حافظا
بايد که خاک درگه اهل هنر شوي345
کز آب هفت بحر به يک موي تر شوي341
در راه ذوالجلال چو بي پا و سر شوي342
زين پس شکي نماند که صاحب نظر شوي343
در دل مدار هيچ که زير و زبر شوي344
بايد که خاک درگه اهل هنر شوي345
بايد که خاک درگه اهل هنر شوي345
غزل 488
سحرم هاتف ميخانه به دولتخواهي346
همچو جم جرعه ما کش1) که ز سر دو جهان
بر در ميکده رندان قلندر باشند
خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پاي
سر ما و در ميخانه که طرف بامش
قطع اين مرحله بي همرهي خضر مکن349
اگرت سلطنت فقر ببخشند اي دل350
تو دم فقر نداني زدن از دست مده351
حافظ خام طمع شرمي از اين قصه بدار
عملت چيست که فردوس برين ميخواهي
گفت بازآي که ديرينه اين درگاهي
پرتو جام جهان بين دهدت آگاهي2) 347
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهي348
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهي
به فلک بر شد و ديوار بدين کوتاهي
ظلمات است بترس از خطر گمراهي
کمترين ملک تو از ماه بود تا ماهي3)
مسند خواجگي و مجلس تورانشاهي
عملت چيست که فردوس برين ميخواهي
عملت چيست که فردوس برين ميخواهي
غزل 489
اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهي
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهي
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهي
1) چنين است در خ س نخ ، ساير نسخ: جرعه مي،2) در بسياري از نسخ اينجا بيت ذيل را علاوه دارند:
با گدايان در ميکده اي سالک راه
بادب باش گر از سر خدا آگاهي
بادب باش گر از سر خدا آگاهي
بادب باش گر از سر خدا آگاهي
يکي ازين دو بيت اصلاح و عباره اخراي بيت ديگر بوده از خود خواجه و سپس بعضي نستاخ، هر دو را درين غزل
ثبت کرده اند:
گذرت بر ظلماتست بجو خضر رهي که درين مرحله بسيار بود گمراهي،4) خ: منصب،5) چنين است در خ ، ساير نسخ:
مزدش دو جهان ميخواهي، - نخ درين غزل بيت ذيل را علاوه دارد: