ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
همچو گل بر چمن از باد ميفشان دامن1)
بر مثاني و مثالث بنواز اي مطرب 106
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثاني
تا تن خاکي من عين بقا گرداني
به سر خواجه که تا آن ندهي نستاني
زانکه در پاي تو دارم سر جانافشاني
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثاني
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثاني
پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند
با چنين جاه و جلال از پيشگاه سلطنت
با فريب رنگ اين نيلي خم زنگارفام
آن که ده با هفت و نيم آورد بس سودي نکرد
فرصتت بادا که هفت و نيم با ده ميکني 107
خيز اگر بر عزم تسخير جهان ره ميکني
آگهي و خدمت دلهاي آگه ميکني
کار بر وفق مراد صبغه الله ميکني
فرصتت بادا که هفت و نيم با ده ميکني 107
فرصتت بادا که هفت و نيم با ده ميکني 107
رباعيات
جز نقش تو در نظر نيامد1) ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما را
1) دامن افشاندن از چيزي و بر چيزي کنايه از خويشتن را دور داشتن از آن است بهار عجم)، يعني مانند گل
که در اثر باد دامن بر چمن مي افشاند بر من دامن ميفشان يعني از من اعراض مکن و خويشتن را از من دور
مدار، -2) بعضي نسخ: نيايد در هر سه مصراع)،
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نيامد ما را
حقا که به چشم در نيامد ما را
حقا که به چشم در نيامد ما را