غزل 45
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است
نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس
به چشم عقل در اين رهگذار پرآشوب
بگير طره مه چهرهاي و قصه مخوان
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت
به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش
چنين که حافظ ما مست باده ازل است15
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
پياله گير که عمر عزيز بيبدل است
ملالت علما هم ز علم بي عمل است
جهان و کار جهان بيثبات و بيمحل است
که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است
ولي اجل به ره عمر رهزن امل است
چنين که حافظ ما مست باده ازل است15
چنين که حافظ ما مست باده ازل است15
غزل 46
گل در بر و مي در کف و معشوق به کام است
گو شمع مياريد در اين جمع که امشب
در مذهب ما باده حلال است وليکن
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است
در مجلس ما عطر مياميز که ما را
از چاشني قند مگو هيچ و ز شکر
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است
ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است17
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
زان رو که مرا از لب شيرين تو کام است
همواره مرا کوي خرابات مقام است
وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است16
وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است
پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است17
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است17