دولت فقر خدايا به من ارزاني دار17
واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش
يا رب اين کعبه مقصود تماشاگه کيست
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است
زان که منزلگه سلطان دل مسکين من است
که مغيلان طريقش گل و نسرين من است
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
غزل 53
منم که گوشه ميخانه خانقاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نيست چه باک
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
غرض ز مسجد و ميخانهام وصال شماست
مگر به تيغ اجل خيمه برکنم ور ني
از آن زمان که بر اين آستان نهادم روي
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است21
دعاي پير مغان ورد صبحگاه من است18
نواي من به سحر آه عذرخواه من است19
گداي خاک در دوست پادشاه من است20
جز اين خيال ندارم خدا گواه من است
رميدن از در دولت نه رسم و راه من است
فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است21
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است21
غزل 54
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است
به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
حکايت لب شيرين کلام فرهاد است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوي است
ز دور باده به جان راحتي رسان ساقي
از آن دمي که ز چشمم برفت رود عزيز
چگونه شاد شود اندرون غمگينم
ز بيخودي طلب يار ميکند حافظ
چو مفلسي که طلبکار گنج قارون است22
ببين که در طلبت حال مردمان چون است
ز جام غم مي لعلي که ميخورم خون است
اگر طلوع کند طالعم همايون است
شکنج طره ليلي مقام مجنون است
سخن بگو که کلامت لطيف و موزون است
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
کنار دامن من همچو رود جيحون است
به اختيار که از اختيار بيرون است
چو مفلسي که طلبکار گنج قارون است22
چو مفلسي که طلبکار گنج قارون است22