لطفا منتظر باشید ...
غزل 71
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست50
تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند51
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است
صاحب ديوان ما گويي نمي‌داند حساب52
هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود53
هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
بنده پير خراباتم که لطفش دايم است
حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربيست54
عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست
در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيست
در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست
کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
خودفروشان را به کوي مي فروشان راه نيست
ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست
عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست
