غزل 98
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
سواد زلف سياه تو جاعل الظلمات
ز چين زلف کمندت کسي نيافت خلاص
ز ديدهام شده يک چشمه در کنار روان
لب چو آب حيات تو هست قوت جان
بداد لعل لبت بوسهاي به صد زاري
دعاي جان تو ورد زبان مشتاقان
صلاح و توبه و تقوي ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
بياض روي چو ماه تو فالق الاصباح118
از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح
که آشنا نکند در ميان آن ملاح
وجود خاکي ما را از اوست ذکر رواح
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
هميشه تا که بود متصل مسا و صباح
ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح
ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح