ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش
که آگه است که کاووس و کي کجا رفتند
ز حسرت لب شيرين هنوز ميبينم
مگر که لاله بدانست بيوفايي دهر
بيا بيا که زماني ز مي خراب شويم
نميدهند اجازت مرا به سير و سفر
قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
که لاله ميدمد از خون ديده فرهاد
که تا بزاد و بشد جام مي ز کف ننهاد121
مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد122
نسيم باد مصلا و آب رکن آباد123
که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد
که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد
غزل 102
دوش آگهي ز يار سفرکرده داد باد
کارم بدان رسيد که همراز خود کنم
در چين طره تو دل بي حفاظ من
امروز قدر پند عزيزان شناختم
خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن
از دست رفته بود وجود ضعيف من
حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد
جانها فداي مردم نيکونهاد باد
من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد
يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
بند قباي غنچه گل ميگشاد باد
صبحم به بوي وصل تو جان بازداد باد
جانها فداي مردم نيکونهاد باد
جانها فداي مردم نيکونهاد باد
غزل 103
روز وصل دوستداران ياد باد
کامم از تلخي غم چون زهر گشت
گر چه ياران فارغند از ياد من
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
بانگ نوش شادخواران ياد باد124
از من ايشان را هزاران ياد باد
کوشش آن حق گزاران ياد باد
کوشش آن حق گزاران ياد باد