گر چه صد رود است در چشمم مدام
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
اي دريغا رازداران ياد باد
زنده رود باغ کاران ياد باد125
اي دريغا رازداران ياد باد
اي دريغا رازداران ياد باد
غزل 104
جمالت آفتاب هر نظر باد
هماي زلف شاهين شهپرت را
کسي کو بسته زلفت نباشد
دلي کو عاشق رويت نباشد
بتا چون غمزهات ناوک فشاند
چو لعل شکرينت بوسه بخشد
مرا از توست هر دم تازه عشقي
به جان مشتاق روي توست حافظ
تو را در حال مشتاقان نظر باد
ز خوبي روي خوبت خوبتر باد
دل شاهان عالم زير پر باد
چو زلفت درهم و زير و زبر باد
هميشه غرقه در خون جگر باد
دل مجروح من پيشش سپر باد
مذاق جان من ز او پرشکر باد
تو را هر ساعتي حسني دگر باد
تو را در حال مشتاقان نظر باد
تو را در حال مشتاقان نظر باد
غزل 105
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد126
آن که يک جرعه مي از دست تواند دادن
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت129
شاه ترکان سخن مدعيان ميشنود
گر چه از کبر سخن با من درويش نگفت
چشمم از آينه داران خط و خالش گشت
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
به غلامي تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد
ور نه انديشه اين کار فراموشش باد127
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد128
آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد
شرمي از مظلمه خون سياووشش باد
جان فداي شکرين پسته خاموشش باد
لبم از بوسه ربايان بر و دوشش باد
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد
حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد