غزل 106
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
جمال صورت و معني ز امن صحت توست
در اين چمن چو درآيد خزان به يغمايي
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
هر آن که روي چو ماهت به چشم بد بيند
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوي
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
رهش به سرو سهي قامت بلند مباد
مجال طعنه بدبين و بدپسند مباد
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
غزل 107
حسن تو هميشه در فزون باد
اندر سر ما خيال عشقت
هر سرو که در چمن درآيد
چشمي که نه فتنه تو باشد
چشم تو ز بهر دلربايي
هر جا که دليست در غم تو
قد همه دلبران عالم
هر دل که ز عشق توست خالي
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
رويت همه ساله لاله گون باد
هر روز که باد در فزون باد
در خدمت قامتت نگون باد
چون گوهر اشک غرق خون باد
در کردن سحر ذوفنون باد
بي صبر و قرار و بي سکون باد
پيش الف قدت چو نون باد
از حلقه وصل تو برون باد
دور از لب مردمان دون باد
دور از لب مردمان دون باد