غزل 123
مطرب عشق عجب ساز و نوايي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
پير دردي کش ما گر چه ندارد زر و زور
محترم دار دلم کاين مگس قندپرست
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
اشک خونين بنمودم به طبيبان گفتند
ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
خسروا حافظ درگاه نشين فاتحه خواند
و از زبان تو تمناي دعايي دارد 19
نقش هر نغمه که زد راه به جايي دارد 18
که خوش آهنگ و فرح بخش هوايي دارد
خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد
تا هواخواه تو شد فر همايي دارد
پادشاهي که به همسايه گدايي دارد
درد عشق است و جگرسوز دوايي دارد
هر عمل اجري و هر کرده جزايي دارد
شادي روي کسي خور که صفايي دارد
و از زبان تو تمناي دعايي دارد 19
و از زبان تو تمناي دعايي دارد 19
غزل 124
آن که از سنبل او غاليه تابي دارد
از سر کشته خود ميگذري همچون باد
ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف
چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک
غمزه شوخ تو خونم به خطا ميريزد
آب حيوان اگر اين است که دارد لب دوست
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
جان بيمار مرا نيست ز تو روي سال
کي کند سوي دل خسته حافظ نظري
چشم مستش که به هر گوشه خرابي دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابي دارد
چه توان کرد که عمر است و شتابي دارد
آفتابيست که در پيش سحابي دارد
تا سهي سرو تو را تازهتر آبي دارد
فرصتش باد که خوش فکر صوابي دارد
روشن است اين که خضر بهره سرابي دارد
ترک مست است مگر ميل کبابي دارد
اي خوش آن خسته که از دوست جوابي دارد
چشم مستش که به هر گوشه خرابي دارد
چشم مستش که به هر گوشه خرابي دارد