ببينيد، اگر چيزى به درد شما مى خورد به صورت امانت ببريد و بعد برگردانيد. گفتم : كى بيايم ؟گفت : من امروز كتاب ها را بيرون مى آورم و آماده مى كنم . جناب عالى فردا صبح براى صرف صبحانه به منزل
ما تشريف بياوريد، هم صبحانه صرف كنيد و هم كتاب ها را ملاحظه بفرماييد.قبول كردم و رفتم . مقدار بيست و چند جلد كتاب روى هم گذاشته بود. من تا نشستم ، دست دراز كردم و اولين
كتاب را كه برداشتم ، ديدم نسخه اى بسيار پاكيزه نفيس و مجدول از كتاب الصراط المستقيم است . حالت
گريه شديدى به من دست داد. صاحب خانه علت را جويا شد، من قضيه كتاب را در نجف نقل كردم . ايشان هم از
لطف الهى به گريه افتادند، كتاب مذكور و چند جلد كتاب نفيس ديگر را به امانت دادند و مدت سه سال نزد
من بود تا بعد از انجام رسيدن كارم به شخص مذكور بازگردانم .(284)
245- يك فنجان عسل
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْآية الله گلپايگانى براى تكميل تحصيلات و بهره مندى از محضر علماى نجف راهى عراق گرديد و از محضر
ميرزاى نايينى ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، آقا ضياء الدين عراقى و شيخ محمد حسين غروى اصفهانى بهره ها
برد. در همين سفر بود كه شبى در عالم رؤ يا، آقا به حضور با كرامت حضرت على (ع ) مشرف شده و مورد لطف آن
حضرت قرار گرفتند، ايشان خود فرموده اند: شبى در خواب ديدم داخل ضريح مطهر در برابر مرقد مبارك
اميرالمؤ منين (ع ) ايستاده ام ، آقا يك فنجان عسل به من عطا فرموده و گفتند: اين براى تو است ، مقدارى
از آن را خوردم و بقيه را نگه داشتم ، حضرت فرمودند: چرا بقيه آن را نمى خورى ؟گفتم باقى مانده را براى زعيم شيعه آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى گذاشتم .فرمودند: ما به او عسل عطا كرديم و اين فنجان به شما اختصاص دارد، از خواب بيدار شدم .مرحوم آية الله جاج شيخ على مشكات اصفهانى كه هم حجره اى معظم له بودند، در جمعى اظهار داشتند: زمانى
كه ماجراى اين رؤ يا را از زبان آية الله گلپايگانى شنيدم ، به حرم مطهر مولاى متقيان على (ع ) مشرف
گشته و ضريح را گرفتم و گفتم : آقا به ميهمان من داديد، سهمى هم به من بدهيد. شبى در عالم رؤ يا ديدم ،
قنديلى از سقف جدا شد و جلو پايم افتاد، به من گفتند: آن را بردار. هر چه سعى كردم موفق نشدم آن را از
جايش تكان بدهم . از خواب دريافتم كه لياقت و صلاحيت مرجعيت شيعيان از جانب خداوند به ايشان عطا شده
است .(285)
246- جواب صحيح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْابن ابى الحديد در كتاب (( شرح نهج البلاغه )) نوشته است : شيخ مفيد با سيد مرتضى علم الهدى در مساءله
اى مباحثه مى نمودند و از راه بحث و استدلال به جايى نرسيدند و هر كدام در نظر خويش اصرار و ابرام مى
ورزيدند. پس قرار گذاشتند كه هر كدام مطلب مورد مجادله را تحرير نموده و از حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سؤ
ال كنند، پس آن را نوشته و بالاى مرقد مطهر آن حضرت قرار دادند، صبح آن روز ديدند در جواب نوشته شده :(( الحق مع ولدى والشيخ معتمدى )) يعنى حق با فرزندم (سيد مرتضى ) است و شيخ (مفيد) مورد اعتماد من است
.(286)
247- پيغام على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر زمان مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از علماى بزرگ نجف اشرف بودند، قحطى عجيب آمد، مردم محتاج
باران شدند، به حضور شيخ آمده ، از او خواستند دعا كند، شيخ آمد و دعا كرد و ميان حرم اميرالمؤ منين (ع
) عرض كرد: اى مولاى من ، مردم محتاج باران مى باشند با اين همه نماز و دعا، خداوند اثرى بر دعاهاى
مردم نمى گذارد، از خداوند بخواهيد عنايتى بفرمايد.در عالم خواب ديد حضرت كنار بالينش آمدند و فرمودند: به فلان مرد قهوه چى