را به درستى كه آنها را كه سوزاندى برگشتند به منزلهاى خود از اول سالمتر و نيكوتر. حضرت فرمود: آيا
چنين نيست كه شما آنها را سوزانيديد با آتش و استخوان هاى آنها را كوبيديد و بر باد داديد؟ عرض كردند:بلى چنين است . فرمود: خداوند آنها را زنده كرده است . در اين هنگام اهل ساباط از مقام شامخ على (ع )
متحير شدند.(55)
50 - تكلم على با مردگان يهود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز جابربن عبدالله رضى الله عنه نقل شده است كه :اميرالمؤ منين على (ع ) را در خارج كوفه ديدم پشت سر آن حضرت رفتم تا آن كه آن حضرت به قبرستان يهود
رسيد. پس ايستاد و ندا كرد: اى گروه يهود! شنيديم كه به آن حضرت از داخل قبرها جواب دادند: لبيك لبيك ،
آن گاه فرمود: چگونه ديديد عذاب خدا را؟ گفتند: به سبب نافرمانى ما نسبت به شما در عذاب خدا هستيم تا
روز قيامت ، پس آن حضرت صيحه اى زد به صدايى مهيب كه من از صدا بى حال شده به زمين افتادم ، پس از آن كه
به هوش آمدم با على (ع ) مراجعت كرده داخل كوفه شديم على (ع ) داخل مسجد كوفه شد و من عقب سر آن حضرت
بوديم و شنيديم كه مى فرمود: نه به خدا قسم نخواهم كرد نه به خدا نخواهد شد هرگز. عرض كردم : اى مولاى
من با چه كسى حرف مى زنى در حالى كه احدى را نمى بينم ؟در اين جا فرمود: اى جابر برهوت آشكار شد پس شيبوبه و حبتر را در حالتى كه در عذاب بودند در داخل تابوت
ديدم پس آن دو مرد مرا صدا زدند و گفتند: يا اباالحسن برگردان ما را به دنيا تا اقرار كنيم به فضل تو و
اقرار كنيم به ولايت و امامت تو.گفتيم : نه و الله نمى كنم و نه به خدا نمى شود اين مطلب ابدا. سپس حضرت اين آيه را خواند: (( و لورد و
العادوا لمانهوا و انهم لكاذبون . يعنى : اگر برگردانيده شوند بر همان طريقه اى كه بودند برمى گردند و
ايشان دروغگويانند )) .اى جابر هيچ كس نيست كه مخالفت وصى پيغمبر نمايد مگر آن كه به صورت انسان كورى به صورت افتاده است
محشور مى شود.(56)
51 - گفتگوى على (ع ) با اصحاب كهف
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْشريك بن عبدالله مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) و ابوبكر و عمر را به سوى اصحاب كهف فرستاد و فرمود:سلام مرا به آنها برسانيد.وقتى كه از نزد پيامبر(ص ) بيرون رفتند، آن دو به على (ع ) گفتند: جاى آنها را مى شناسى ؟حضرت فرمود: پيامبر ما را جايى نمى فرستد. مگر اين كه خدا ما را به آنجا هدايت كند!هنگامى كه بر در غار رسيدند، على (ع ) به ابوبكر گفت : (( تو سلام كن چون تو سالمندتر از ما هستى )) . او
سلام كرد ولى به او جواب ندادند.امام به عمر گفت : (( اى ابا حفص (57) تو سلام كن ، چون سن تو نيز از سن من زيادتر است )) .عمر سلام كرد ولى به او نيز جواب ندادند.اما وقتى كه على (ع ) سلام داد، جواب او را دادند و حضرت سلام پيامبر را به آنها رساند و آنها نيز بر
پيامبر سلام رساندند.ابوبكر گفت : از اينها بپرس . ابوبكر پرسيد، ولى با او سخن نگفتند عمر نيز پرسيد باز هم حرف نزدند، به
حضرت گفتند: اى اباالحسن ! تو سؤ ال كن .جضرت فرمود: رفقاى من مى گويند: چرا جواب آنها را نداديد، ولى جواب مرا داديد؟گفتند: (( ما فقط با پيامبر و وصى او سخن مى گوييم )) .(58)
52 - ارواح مؤ منين در وادى السلام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاميرالمؤ منين (ع ) از كوفه خارج شد و همين طور مى رفت تا به غريين (59) رسيد، و از آن جا نيز گذشت ، و ما