64 - احضار ابليس ابليسيان و فرعون فراعنه - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام صادق (ع ) فرمود: فلانى و فلانى و عبدالرحمان بن عوف آمدند تا پيامبر (ص ) را اذيت كنند.

اولى گفت : خدا ابراهيم (ع ) را خليل و دوست خود قرار داد با تو چه كار كرد؟!

دومى گفت : خدا موسى را كليم خود قرار داد با تو چه كار كرد؟!

عبدالرحمان بن عوف گفت : عيسى بن مريم ، مرده را به اذن خدا زنده مى كرد تو چه كار مى توانى انجام بدهى
؟!

حضرت به اولى گفت : (( خدا ابراهيم را خليل خود قرار داد و مرا حبيب خود )) .

به دومى گفت : (( خدا با موسى از پشت پرده سخن مى گفت و من عرش ‍ خدا را ديدم و با او سخن گفتم )) .

به سومى گفت : (( عيسى بن مريم مرده را به اذن خدا زنده مى كرد و اگر بخواهيد من مردگان شما را زنده مى
كنم )) .

گفتند: (( آرى ، مى خواهيم )) . و به اين خاطر هم در آنجا جمع شده بودند.

پيامبر (ص ) على (ع ) را طلب كرد، و به او فرمود: (( اينها را به قبرستان ببر )) سپس به آنها گفت : (( دنبال
على (ع ) برويد )) . وقتى به وسط قبرستان رسيدند، حضرت سخنانى گفت كه زمين لرزيد و دگرگون شد. قلبهاى
آنها را وحشت گرفت و ترسيدند و نتوانستند آن را تحمل كنند.

گفتند: يا على ! خدا از تقصيرات تو بگذرد از تقصير ما بگذر.

حضرت فرمود: پس به سوى خدا برگشتيد.

پيامبر اكرم (ص ) كسى را فرستاد و على (ع ) را برگرداند.(73)

64 - احضار ابليس ابليسيان و فرعون فراعنه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


اصبغ بن نباته روايت كرده روزى من با مولايمان ، اميرالمؤ منين (ع ) بودم كه چند نفر از اصحابش داخل
شدند، از آن جمله ابوموسى اشعرى ، عبدالله بن مسعود، انس بن مالك ، ابوهريره ، مغيرة بن شعبه ، حذيفه
بن يمان و غير ايشان .

گفتند: اى اميرالمؤ منين (ع )، چيزى از معجزات را به ما بنمايان كه خداوند تو را بدان مخصوص گردانيده
است .

فرمود: شما را به اين مسايل چه كار؟ و چرا سؤ ال مى كنيد از چيزى كه بدان راضى نمى شويد. خداوند تعالى
مى فرمايد: (( به عزت و جلال و عظمت مقامم ، كسى را از آفريده هايم عذاب نخواهم كرد، مگر با حجت و برهان
و علم و بيان ، زيرا رحمت من بر غضبم سبقت گرفته است و رحمت را بر خودم لازم گردانيده ام ، پس من رحم
كننده و مهربانم و دوست برترم . من منان بزرگم و عزيز كريمم . هنگامى كه رسولى بفرستم ، به او برهانى
عطا كنم و بر او كتابى نازل نمايم ، پس هر كس به من و رسولم ايمان آورد، آنان كامياب و رستگارند و هر
كس به من و رسولم كفر ورزد، آنان زيانكارانند كه مستحق عذاب من هستند )) .

گفتند: اى اميرالمؤ منين ، ما به خدا و رسولش ايمان آورديم و به خداوند توكل كرديم . على (ع ) فرمود:

پروردگارا شاهد باش بر آن چه كه مى گويند و من دانا و خبيرم به آن چه كه مى كنند. سپس فرمود: به نام خدا
و بركاتش ‍ برخيزيد. راوى گويد: همراه آن جناب برخاستيم تا اين كه ما را به جبانه (صحرا) آورد و در آن
جا (سابقا) آبى نبود. نگاه كرديم ناگاه باغى سرسبز داراى آب ديديم . آن گاه در ميان باغ بركه هاى آب و
در درون بركه ها ماهى هاى (زيادى ) ديديم ، گفتيم : به خدا قسم اين دلايل امامتند، پس يا اميرالمؤ منين
، معجزات ديگرى به ما بنما و الا ما قسمتى از آن چه كه خواستيم دريافتيم . فرمود: خدا براى من كافى است
و او كفايت كننده خوبى است . آن گاه با دست ديگر خود به طرف صحرا اشاره فرمود: ناگاه كاخ ‌هاى زيادى كه
با در و ياقوت و جواهر مزين شده بودند و درهايشان از زمرد سبز رنگ بود و در ميان قصرها دختران سياه
چشم و پسران زيباروى و درختان و پرندگان و گياهان فراوانى وجود داشت ، نمايان شد و ما در تحير و تعجب
فرو مانديم . كنيزان و پسران زيبارويى كه مانند درّ در صدف بودند مى گفتند: يا اميرالمؤ منين ، شوق ما
به شما و شيعيان و دوستان شما فراوان گشت و حضرت با دست ايشان را اشاره به سكوت فرمود.

سپس پاى بر زمين زد، زمين گشوده شد و منبرى از ياقوت سرخ ظاهر گرديد. آن گاه بر فراز آن رفته ، حمد و
ثناى خدا نموده و بر پيامبرش درود فرستاده و سپس فرمود: چشم هايتان را بر هم نهيد. ما چشم بر هم نهاديم

/ 162