آسيبى به او مرسان . عبيدالله طبق دستور، مختار را آزاد كرد و فرمان داد تا ميثم را به دار بياويزيد،
در راه مردى با ميثم ملاقات كرده گفت : بى جهت به قتل تو حكم كرده زيرا از كشتن تو فايده اى حاصل نمى
شود.ميثم لبخندى زده گفت : من براى اين درخت خرما آفريده شده و او را براى من پروريده اند. چون او را به چوب
دار آويختند و مردم در كنار خانه عمرو بن حريث اطراف او گرد آمدند، عمرو گفت : سوگند به خدا او همواره
مى گفت : مجاور تو خواهم شد، آن گاه به كنيزش دستور داد زير آن درخت را جاروب كرده آب بپاشد و مجمره
عودى حاضر نمايد.ميثم در همان حال ، فضايل بنى هاشم را نشر مى داد، به ابن زياد اطلاع دادند كه اين جوان شما را رسوا
كرد، وى برآشفته فرمان داد تا دهنه به دهان او بزنند و او نخستين آفريده مسلمان بود كه بر دهان او
لجام زدند.كشتن ميثم ده روز پيش از ورود حضرت امام حسين (ع ) به عراق بود. روز سوم كه از دار كشيدن وى گذشت او را
با نيزه زدند ميثم تكبير گفت و در آخر روز دهان و دماغ او خون آلود شد.(105)
93- پيشگويى على از شهادت ميثم تمار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْميثم تمار مى گويد: روزى ، على (ع ) به من گفت : (( وقتى زنازاده بنى اميه به تو بگويد از من برائت بجويى
چه مى كنى ؟ )) .گفتم : (( تبرى نمى جويم )) .فرمود: پس در آن هنگام تو را مى كشد و به دار مى آويزد )) .گفتم : (( مقاومت مى كنم و اين در راه خدا كم است )) .حضرت فرمود: (( پس با من در بهشت خواهى بود )) .(( ميثم )) به يكى از نزديكانش مى گفت : مثل اين كه مى بينم ابن زياد مرا از تو مى خواهد و تو مى گويى او
در مكه است . او مى گويد: هر جا باشد بايد بياورى ، و تو به قادسيه مى روى و آنجا مى مانى تا اين كه من به
تو مى رسم و مرا پيش ابن زياد مى آورى و او به من مى گويد: از ابوتراب تبرى بجوى . ولى من قبول نمى كنم .و او مرا در دروازه عمرو بن حريث به دار مى كشد. وقتى كه روز چهارشنبه مى شود، خون از گلويم سرازير مى
شود و همينطور هم شد.و هنگامى كه ميثم به دار آويخته مى شد، به مردم گفت : (( از من بپرسيد تا از فتنه هاى بنى اميه شما را
آگاه كنم )) . و چون اندكى با آنها سخن گفت . ابن زياد دستور داد به او لجام بزنند. و ميثم اولين شخصى
بود كه در بالاى دار به او لجام زدند.(106)
94 - پيش بينى على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعبيدالله بن زياد وقتى كه از طرف يزيد به عنوان استاندار كوفه ، وارد شد، هنگام ورود، سوار بر اسب
بود و پرچمى به دست داشت ، در نخلستان كوفه به سوى كوفه مى آمد، پرچمش به شاخه نخله اى گير كرد، به
طورى كه پرچم ، پاره شد، ابن زياد فال زد و گفت : (( اين درخت ، يك نوع ضديت با پرچمدارى من دارد )) .دستور داد تا آن درخت را قطع كردند، نجارى آن را خريد و به چهار قسمت درآورد.قبلا على (ع ) به (( ميثم تمار )) خبر داده بود، كه آن نخله ، چهار قسمت مى شود، و در قسمت چهارم آن تو را
به دار مى كشند.صالح پسر ميثم مى گويد: پس از آن كه ابن زياد پدرم را به دار آويزان كرد و به شهادت رساند، پس از چند
روز، از آن چوبه دار ديدن كردم ، ديدم آن چوبه ، يكى از چهار قسمت آن نخله است ، كه من به دستور پدرم ،
با ميخ اسم پدرم را در آن نوشته بودم ، ديدم همان اسم در آن وجود دارد.(107)