اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: نامت چيست ؟ عرض كرد: جهان شاه ، فرمود: بلكه شهربانو است و سپس به حسين (ع )
فرمود: اى اباعبدالله فرزندى كه بهترين اهل زمين است از اين زن نصيب تو خواهد شد، و على بن الحسين (ع )
از او متولد شد، و به آن جناب مى گفتند پسر دو انتخاب شده ، چون كه از ميان عرب بنى هاشم انتخاب شده و
از ميان غير عرب فارس .(131)
119- شايعه مرگ معاويه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْمعاويه بعد از جريان حكميت (در صفين ، و تمام شدن كار به نفع معاويه ) به همنشينان گفت : چگونه مى
توانيم عاقبت كارمان را بدانيم ؟گفتند: راهى براى آن نمى دانيم .گفت : پس من علم آن را از على (ع ) استخراج مى كنم ، چون كه او سخن باطل نمى گويد، و سه نفر از معتمدانش
را خواست و گفت : تا يك منزلى كوفه برويد، و آن جا با هم توطئه و قرارداد كنيد كه در كوفه خبر مرگ مرا
منتشر كنيد، و بايد سخن تان درباره شب و روز و وقت مرگ ، و جاى قبر، و كسى كه بر جنازه من نماز خوانده و
ساير خصوصيات متفق باشد، تا در چيزى باهم مختلف نشويد، آن گاه اول يكى وارد شود و خبر مرگ مرا بدهد، و
بعد دومى وارد شود و همان طور نقل كند، و سپس سومى و باز مثل آنها خبر دهد، و ببينيد على (ع ) چه مى
گويد؟ سپس طبق دستور رفتند و يكى از آنها چاشتگاه با رنگ متغير سواره وارد شد، مردم گفتند: از كجا مى
آيى ؟گفت : از شام .گفتند: چه خبر دارى ؟گفت : معاويه مرد، خدمت على (ع ) آمدند و گفتند: شتر سوارى از شام آمده از مرگ معاويه خبر مى دهد، حضرت
اعتنايى نكرد، آن گاه فردا صبح ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: چه خبر؟گفت : معاويه مرد و همان طور كه رفيقش خبر داده بود خبر داد، و باز نزد على (ع ) آمدند و گفتند: شترسوارى
از مرگ معاويه خبر مى دهد همان طور كه رفيقش خبر داد، بدون اختلاف ، على (ع ) باز اظهارى نكرد، و روز
سوم ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: پشت سر چه دارى ؟ (يعنى شام چه خبر بود؟) گفت : معاويه مرد، و از آنچه
مشاهده كرده پرسيدند، و با گفتار آن دو نفر مخالف درنيامد، و نزد على (ع ) آمده گفتند: يا اميرالمؤ
منين ! خبرصحيح است ، اين شتر سوار سوم است و مثل آن دو نفر خبر داد، و چون زياد دنبال كردند فرمود:هرگز چنين نمى شود، تا اينكه اين از اين رنگين شود، يعنى محاسن مباركش از سر مقدسش ، و پسر آن زنى كه
جگرها را مى جويد (يعنى هند كه جگر حمزه را جويد) با خلافت بازى كند، و اين خبر را براى معاويه
بردند.(132)
120- پيشگويى از مصايب اهل بيت (ع ) در كتاب اميرالمؤ منين (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْابن عباس گفت : روزى در ذى قادر خدمت اميرالمؤ منين (ع ) وارد شدم . حضرت كتابى را برايم بيرون آورد و
فرمود: اى ابن عباس ، اين كتابى است كه پيامبر(ص ) بر من املاء فرموده و دست خط خودم است .عرض كردم : يا اميرالمؤ منين (ع )، آن را برايم بخوان . حضرت آن را خواند و در آن همه آنچه از زمان رحلت
پيامبر(ص ) تا زمان شهادت امام حسين (ع ) اتفاق افتاده و اين كه چگونه كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد
و چه كسى او را يارى مى كند و چه كسانى همراه او شهيد مى شوند يافت مى شد. آن حضرت به شدت گريه كرد و مرا
به گريه درآورد.از جمله آنچه برايم خواند اين بود كه با خود آن حضرت چه مى كنند، و چگونه حضرت زهرا(س ) شهيد مى شود، و
چگونه پسرش امام حسن (ع ) به شهادت مى رسد و چگونه امت به او حيله مى كنند. وقتى كيفيت قتل امام حسين (ع )
را خواند بسيار گريست ، و سپس آن كتاب را بست ، و بقيه آنچه تا روز قيامت واقع مى شود باقى ماند.(133)