12 - على (ع ) و رد امانات - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

12 - على (ع ) و رد امانات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


امام حسين (ع ) فرمود: روزى على (ع ) ندا كرد: (( هر كس از رسول خدا (ص ) طلبكار است يا عطايى را مى طلبد،
بيايد و آن را بگيرد )) .

هر روز عده اى مى آمدند و چيزى را مى خواستند و على (ع ) جا نماز پيامبر را بلند مى كرد و همان مقدار در
آن جا مى يافت و به شخص طلبكار مى داد.

خليفه اول به خليفه دوم گفت : على با اين كار آبروى ما را برد! چاره چيست ؟

عمر گفت : تو نيز مثل او ندا كن ، شايد مانند او بتوانى بدهى هاى رسول خدا (ص ) را ادا كنى .

ابوبكر ندا كرد: هر كس از رسول خدا (ص ) طلبى دارد بيايد. اين قضيه به گوش على (ع ) رسيد، فرمود: (( او به
زودى پشيمان مى شود )) .

فرداى آن روز، ابوبكر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربى بيابانى آمد و پرسيد:

كدام يك از شما جانشين رسول خدا است . به ابوبكر اشاره كردند.

گفت : تو وصى و جانشين پيامبر هستى ؟

ابوبكر گفت : بلى ؟ چه مى خواهى ؟

گفت : پيامبر اكرم (ص ) قول داده بود كه هشتاد شتر به من بدهد، اكنون كه او نيست ، پس آنها را تو بايد
بدهى .

ابوبكر گفت : شترها بايد چگونه باشند؟

عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موى و سيه چشم .

ابوبكر به عمر گفت : چه كار كنيم ؟

عمر گفت : عرب ها چيزى نمى دانند، از او بپرس آيا شاهدى بر گفته خود دارد؟ ابوبكر از او شاهد خواست .

عرب گفت : مگر بر چنين چيزى شاهد مى خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشين پيامبر نيستى .

سلمان برخاست و گفت : اى عرب ! دنبال من بيا تا جانشين پيامبر را به تو نشان دهم .

عرب به دنبال او به راه افتاد تا اين كه به على (ع ) رسيدند.

عرب گفت : تو وصى پيامبر (ص ) هستى ؟

حضرت فرمود: بلى ، چه مى خواهى ؟

عرب گفت : رسول خدا (ص ) هشتاد شتر سرخ موى و سيه چشم براى من تعهد كرده بود، اكنون از تو مى خواهم .

حضرت فرمود: آيا تو و خانواده ات مسلمان شده ايد؟

در اين هنگام عرب دست على (ع ) را بوسيد و گفت : تو وصى به حق پيغمبر خدا (ص ) هستى . چون بين من و پيامبر
شرط همين بود، ما همه مسلمان شده ايم .

على (ع ) فرمود: (( اى حسن ، تو و سلمان ، با اين عرب به فلان صحرا برويد و بگوييد:

(( يا صالح ، يا صالح ! )) وقتى كه جوابتان را داد، بگو: اميرالمؤ منين به تو سلام مى رساند و مى گويد:

هشتاد شترى كه رسول خدا (ص ) براى اين عرب تعهد كرده بود بياور ))
سلمان مى گويد: به جايى كه على (ع ) فرموده بود، رفتيم ، اما حسن (ع ) همان گونه كه على (ع ) فرموده بود،
ندا سر داد. پس جواب دادند: لبيك يابن رسول الله .

امام حسن (ع ) پيام اميرالمؤ منين على (ع ) را رساند، گفت : روى چشم اطاعت مى كنم .

چيزى نگذشت كه افسار شترها از زمين خارج شد و امام حسن (ع ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود: بگير.

شترها پيوسته خارج مى شدند تا اين كه هشتاد شتر با همان اوصاف تكميل شد.(13)

13 - دعاى على (ع ) در حق زاذان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


سعد خفاف مى گويد: به زاذان گفتم : تو قرآن را خوب تلاوت مى كنى ، چگونه ياد گرفتى ؟

تبسمى كرد و گفت : روزى اميرالمؤ منين از كنار من مى گذشت و من شعر مى خواندم و اخلاق خوبى داشتم . از
صدايم خوشش آمد. فرمود: اى زاذان ! چرا قرآن حفظ نكرده اى ؟

/ 162