(ص ) مى گويد، حق است سنگى از آسمان بر ما فرو فرست ، يا عذاب دردناكى بر ما نازل كن ، هنوز به مركب
سوراى خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان آمد و بر وسط سرش رسيد و از محل مدفوعش خارج گرديد، و همان دم
كشته شد.آيات اول سوره معارج در اين مورد بر پيامبر(ص ) نازل گرديد كه در آيه اول و دوم آن مى خوانيم : ساءل
سائل بعذاب واقع - للكافرين ليس له دافع : (( تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد - اين عذاب
مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند )) .(237)
204- نفرين على (ع ) بر زيد بن ارقم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْزيد بن ارقم مى گويد: على (ع ) در مسجد، مردم را قسم داد كه هر كس شنيد كه پيامبر فرمود: (( من كنت مولاه
فعلى مولاه ... )) برخيزد و شهادت دهد. دوازده نفر از كسانى كه در جنگ بدر حاضر بودند، شش نفر از جانب
راست و شش نفر از جانب چپ ، برخاستند و شهادت دادند.زيد مى گويد: من نيز از كسانى بودم كه اين قضيه را شنيده بودم ولى آن را كتمان كردم و خدا چشمم را كور
كرد، به خاطر اين كه شهادت نداده بودم . لذا پشيمان شده و استغفار مى كرد.(238)
205- مجازات منكر وصى پيامبر (ص )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْروزى انس بن مالك ، صحابى معروف پيامبر(ص ) در بصره تدريس حديث مى كرد، و شاگردان بسيار به دورش حلقه
زده بودند يكى از شاگردان پرسيد: ما شنيده ايم آدم با ايمان بيمارى (( برص )) (پيسى ) نمى گيرد، ولى علت
چيست كه شما مبتلا به اين بيمارى هستى و لكه هاى سفيد اين بيمارى را در شما مشاهده مى كنم .انس بن مالك از اين پرسش ، رنگ به رنگ شد و قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت : (( آرى ، نفرين
بنده صالح مرا مبتلا به اين بيمارى كرده است )) .حاضران تقاضا كردند تا جريان آن را بازگو كند، انس بن مالك چنين گفت :(( با جمعى در محضر رسول خدا(ص ) بوديم ، فرش مخصوصى از يكى از روستاهاى مشرق زمين به حضور آن حضرت
آوردند، آن حضرت آن را پذيرفت ، آن را در زمين پهن كرديم و جمعى از اصحاب به امر آن حضرت بر روى آن
نشستيم ، على بن ابى طالب (ع ) نيز بود، آن گاه على (ع ) به باد امر كرد، آن فرش از زمين برخاست و به
پرواز درآمد و همه ما را كنار غار اصحاب كهف پياده نمود.على (ع ) به ما فرمود: برخيزيد و بر اصحاب كهف سلام كنيد، اصحاب از جمله ابوبكر و عمر يكى يكى سلام
كردند ولى جواب سلام را نشنيدند.ناگهان امام على (ع ) برخاست و كنار غار ايستاد و گفت :السلام عليكم يا اصحاب الكهف و الرقيم .(( سلام بر شما اى اصحاب كهف و رقيم )) .از درون غار، صدا برخاست :و عليك السلام يا وصى رسول الله .(( سلام بر تو باد اى وصى پيامبر خدا(ص )) ).على (ع ) فرمود: (( چرا جواب سلام ياران پيامبر (ص ) را نداديد؟آنها گفتند: (( ما ماءذون نيستيم كه به غير پيامبران يا اوصياى آن ها، جواب بگوييم ، و چون شما خاتم
اوصياء هستيد، جواب سلام شما را داديم )) .سپس روى آن فرش نشستيم و آن فرش برخاست و به پرواز درآمد و ما را در مسجد در حضور پيامبر (ص ) پياده
كرد، پيامبر (ص ) جريان را از آغاز تا آخر بيان كرد، مثل اينكه خودش همراه ما بوده است .انس ادامه داد: در اين هنگام پيامبر (ص ) به من فرمود: (( هر وقت پسر عمويم - على (ع ) - گواهى خواست ،
گواهى بده )) ، گفتم : اطاعت مى كنم .