210 - نفرين على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گواهى ندهى آخر عمر، از هر دو چشم كور مى شوى و اما تو اى خالد بن يزيد!، اگر در حق من چنين شنيده اى و
امروز كتمان كنى و گواهى ندهى ، خداوند تو را به مرگ جاهليت بميراند. و اما تو اى براء بن عازب ! اگر
شنيده اى كه پيامبر(ص ) در حق من چنين فرمود: و اينك گواهى به ولايت من ندهى ، در همان جا مى ميرى كه از
آن جا به سوى مدينه ) هجرت كردى .

(اين چهار نفر، آن چه در روز غدير از پيامبر (ص ) شنيده بودند كه آن حضرت ، على (ع ) را رهبر بعد از خود
قرار داد، كتمان كردند) جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: (( سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالك
را ديدم كه بيمارى برص گرفته به طورى كه عمامه اش نمى تواند لكه هاى سفيد اين بيمارى را از سر و رويش
بپوشاند.

و اشعث را ديدم كه از هر دو چشم كور شد، و مى گفت : (( سپاس ‍ خداوندى را كه نفرين على (ع ) در مورد كورى
دو چشم در دنيا بود، و مرا به عذاب آخرت نفرين نكرد كه در اين صورت براى هميشه در آخرت ، عذاب مى شدم
)) .

خالد بن يزيد را ديدم كه در منزلش مرد، خانواده اش خواستند او را در منزل دفن كنند، قبيله كِنده با
خبر شدند، و هجوم آوردند و او را به رسم جاهليت كنار در خانه ، دفن كردند، و به مرگ جاهليت مرد.

و اما براء بن عازب ، معاويه او را حاكم يمن كرد، و او در يمن از دنيا رفت ، همان جا كه از آن جا هجرت
كرده بود (آن هم در حالى كه حاكم از ناحيه ظالم بود).(244)

210 - نفرين على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


هنگامى كه به على (ع ) خبر رسيد كه بسر بن ارطاة از طرف معاويه به يمن رفته و در آن جا برخى كارهاى
ناروا انجام داده است ، فرمود: (( خداوندا! بسر، دينش را به دنيا فروخته ، عقلش را از او بگير )) . عقل
بسر بن ارطاة اختلال پيدا كرد و ديوانه شد. و شمشيرى از چوب برمى داشت و با آن بازى مى كرد بدين حال
بود تا اينكه مرد.(245)

على (ع ) به جويرية بن مسهر فرمود: (( بعد از اين در حق تو ظلم مى كنند و دست و پايت را قطع مى كنند و به
دار مى آويزند )) .

مدتى نگذشت تا اين كه معاويه ، زياد بن ابيه را والى كوفه نمود. او دست و پاى جويريه را قطع كرد و او را
به دار آويخت .(246)

211 - كور شدن غيزار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


على (ع ) مردى را به نام غيزار، متهم كرد كه خبرهاى سرى او را به معاويه اطلاع مى دهد نامبرده شديدا
انكار كرد، على (ع ) فرمود: سوگند ياد مى كنى كه چنين عملى از تو سر نزده ؟! گفت : آرى و همان جا سوگند
ياد كرد كه از شما به معاويه خبرى نداده ام . على (ع ) فرمود: اگر دروغ بگويى خداى متعال چشم هاى تو را
كور خواهد كرد. وى پذيرفت و خيال نمى كرد به زودى به سزاى عمل خود خواهد رسيد و از حضور على (ع ) خارج
شد، هفته اى نگذشت به سرنوشت خود مبتلا شد و دست هاى او را در حالتى كه از نعمت چشم محروم شده بود
گرفته از خانه خانه خود بيرون مى آمد.

با على هر كه دشمنى ورزد
كور دنيا و آخرت گردد.(247)

212- عاقبت تكذيب كردن اميرالمؤ منين (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


على (ع ) در رحبه از مردى درباره حديثى سؤ ال كرد. آن مرد او را تكذيب نمود. على (ع ) فرمود: مرا تكذيب
كردى ؟ گفت : تو را تكذيب نكردم .

على (ع ) فرمود: از خدا مى خواهم كه اگر مرا تكذيب كردى چشم تو را كور كند.

گفت : بخواه . در اين هنگام على (ع ) آن مرد را نفرين كرد و در نتيجه آن نفرين ، هنوز او از رحبه نرفته
بود كه چشمش نابينا شد.(248)

/ 162