علم و تکنولوژی جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علم و تکنولوژی جدید - نسخه متنی

سید حسین نصر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علم و تكنولوژي جديد

نويسنده : سيد حسين - نصر

منبع :

کتاب - جوان مسلمان و دنياي تجدد

نقش اساسي علم جديد و كاربرد آن به صورت تكنولوژي در دنياي متجدد آنچنان عظيم است كه فهم عميق و نه صرفاً صوري، ماهيت علم جديد براي مسلمانان، اعم از پير و جوان، ضرروت مطلق دارد. علاوه بر اين، مسلمين بايد درباره‌ي رابطه‌ي ميان علم جديد به عنوان ساختار نظري و معرفتي نسبت به جهان مادي، با كاربرد آن در زمينه‌هاي گوناگون، از پزشكي گرفته تا صنعت، يا همه‌ي آنچه بنا به تعبير مصطلح و رايج مي‌توان تكنولوژي ناميد، نيز مطالعه كنند. بسياري از متفكران مسلمان در قرن گذشته آثار زيادي درباره‌ي علم جديد نوشته‌اند و اكثر ايشان علي‌رغم مخالفتشان با ارزش‌هاي گوناگون فرهنگي و ديني و اجتماعي غرب، به نحوي تقريباً مطلق و دربست از علم غربي تجليل كرده و آن را از ظن خود با همان علمي كه در تمدن اسلامي مطرح بوده يگانه و يكسان گرفته‌اند. در واقع بسياري از اينان مدعي بوده‌اندكه علم جديد چيزي جز ادامه و امتداد علوم اسلامي و صورت بسط يافته‌ي آن در متن جهان غرب نيست.

ترديدي نيست كه تحقق علم جديد، به نحوي كه در خلال رنسانس و به ويژه در قرن يازدهم / هفدهم صورت بست، بدون وجود ترجمه‌هايي كه در قرون پيش عمدتاً در اسپانيا و گاهي در سيسيل و ساير بخش‌هاي ايتاليا از زبان عربي به لاتيني انجام شده بود، ممكن نمي‌بود. بدون وجود طب ابن سينا يا رياضيات عمر خيام و يا نورشناسي ابن هيثم علوم پزشكي و رياضيات و نورشناسي در غرب نمي‌توانست آنچنان كه اينك پديد آمده و باليده است پديد بيايد و رشد كند. با اين حال، رابطه و نسبت ميان اين دو علم فقط پيوستگي و امتداد نيست، بلكه بين علم غربي و علوم اسلامي گسستگي و انقطاع عميقي نيز وجود دارد. همچنانكه پيشتر در اين كتاب ديديم، علوم اسلامي عميقاً با جهان‌نگري اسلامي مربوط است. اين علوم عميقاً در معرفتي مبتني بر وحدانيت خداوند يا توحيد و نگاه و نگرشي به جهان ريشه دارد كه در آن حكمت و مشيت خداوند حاكم است و همه چيز با يكديگر مربوط است و وحدت خداوند را در ديار هستي بازمي‌تاباند.

اما علم غربي، به عكس، بر اين تلقي مبتني است كه جهان طبيعي واقعيتي جدا از خداوند يا مراتب عالي‌تر وجود است. در بهترين حالت، خداوند به عنوان خالق جهان، چونان بنايي پذيرفته است كه خانه‌اي را ساخته و آن خانه اينك مستقل از اوست. در جهان‌نگري علم جديد مداخله و تصرف خداوند در اداره‌ي جهان و مراقبت و نظارت مستمر او بر آن، پذيرفته نيست. به واقع تفاوت‌هاي ژرفي ميان جهان‌نگري علم غربي و جهان‌نگري علوم اسلامي وجود دارد. بنابراين، علم غربي را صرفاً امتداد علوم اسلامي دانستن حاكي از نفهميدن كامل مباني معرفت‌شناختي اين دو علم و رابطه‌ي هر كدام از اين دو با عالم ايمان و وحي است. چنين تلقي خطاآميزي در عين حال به معناي نشناختن درست زمينه‌هاي مابعدالطبيعي و فلسفي اين دو علم نيز هست. علوم اسلامي همواره مراتب نازله‌ي وجود را با مراتب عالي‌تر وجود مربوط مي‌سازد و جهان مادي را صرفاً نازل‌ترين مرتبه در واقعيت ذومراتب هستي مي‌داند كه بازتاباننده‌ي حكمت خداوند است، در حالي كه علم جديد جهان مادي را واقعيت مستقلي تلقي مي‌كند كه مي‌توان بدون هر گونه ارجاع و استنادي به يك مرتبه‌ي عالي‌تر واقعيت، آن را به نحوي قطعي و غايي مطالعه كرد و فهميد.

در اينجا مجال آن نيست كه به بحث و فحص تفصيلي در باب رابطه‌ي علوم اسلامي و علم غربي بپردازيم، لذا به ناچار به مهم‌ترين تفاوت‌هاي اين دو از آن حيث كه آثار و عوارض ديني‌شان مطمح‌نظر است اشاره مي‌كنيم. اين اشاره كاملاً لازم است، زيرا جوان مسلماني كه در جامعه‌ي خود همواره طنين تجليل از دانش، يا در زبان عربي «علم»، را در گوش داشته، با اوضاع و احوالي مواجه شده است كه در آن اين تجليل و تقدير ديني از دانش به راحتي و بي‌دغدغه نثار علم جديد مي‌شود بدون آنكه تفاوت‌ها و اختلاف‌هاي اين دو علم از حيث مفروضات، ماهيت، روش‌ها، قالب‌ها دانسته شده باشد.

اگرچه علم جديد تا حدودي بر پايه علوم اروپايي قرون وسطي و از آن طريق بر علوم اسلامي مبتني است و پيشينه و سابقه‌ي آن حتي به علوم يونان و مصر باستان مي‌رسد، از نظر فلسفي به نحوي اساسي با همه‌ي اين علوم سنتي متفاوت است. علم جديد در ميانه‌ي انقلاب علمي قرن يازدهم / هفدهم، يعني بنابر آنچه پيشتر اشاره كرديم، همزمان با طغيان خود فلسفه بر ضد وحي و جهان‌نگري ديني، زاده شد. علم جديد بر نگرش فلسفي خاص مبتني است كه عوامل جهان مادي، يعني فضا، زمان، ماده، حركت و انرژي را از واقعيت‌هايي مي‌داند كه از مراتب عالي‌تر وجود مستقل‌اند و دست كم در خلال گشوده شدن طومار تاريخ هستي، منقطع از قدرت خداوند عمل مي‌كنند. اين نگرش فلسفي خاص جهان مادي را اولاً موضوع قابل تحويل به مناسبات و معادلات رياضي و كمي مي‌داند و به يك معنا، همه‌ي حيثيت مطالعه‌ي طبيعت را مطلقاً در وجه رياضي آن مي‌شناسد و جنبه‌هاي كميت‌ناپذير وجود مادي را بي‌ربط و خارج از موضوع تلقي مي‌كند. مضافاً كه بنا بر اين نگرش، مُدرِك يا «ذهن» كه اين جهان را مطالعه مي‌كند همانا شعور فردي بشر است كه چيزي جز قدرت استدلال نيست و ربطي به وحي و عقل كلي ندارد.

بدون اين زمينه و پيشينه‌ي خاص فلسفي نه انقلاب نيوتوني هرگز امكان تحقق مي‌يافت و نه علم جديد آن چيزي مي‌شد كه اينك شده است. بي‌ترديد درست است كه علم جديد در نتيجه‌ي توفيقات چشمگيرش در زمينه‌هاي رياضي و فيزيك به مقبول‌ترين صورت دانش يا معرفت تبديل شده و فلسفه به تدريج به خدمتكار آن بدل گرديده است، اما خود اين علم از بطن و متن يك نگرش فلسفي خاص برآمده كه با زمينه‌ي فلسفي علوم اسلامي، يا، از بابتي كه مطمح نظر است، حتي با نگرش فلسفي خود مسيحيت نيز، كاملاً متفاوت است. علم جديد بر مفروضات معيني در باب ماهيت واقعيت مادي مبتني است كه از جمله شامل خصلت منطقي قوانين حاكم بر جهان مادي، استقلال واقعيت مادي از ساير نظم‌هاي واقعيت، امكان پرداختن تجربي به جهان مادي، كميت‌پذيري نتايج و مشاهدات و آزمايشات، امكان پيش‌بيني [كنش‌ها و واكنش‌هاي واقعيات مادي] براساس مطالعه‌ي رياضي در جهان مادي مي‌گردد.

اين علم در عين حال با نظر خاصي در باب منشأ هستي نيز مرتبط است، اگرچه دانشمندان مختلف در اين زمينه آراء گوناگوني داشته‌اند. برخي از دانشمندان، چه در گذشته و چه اكنون، از زمره‌ي خداشناسان طبيعي بوده‌اند، يعني عقيده داشته‌اند كه خداوند اين جهان را خلق كرده و سپس آن را به حال خود واگذاشته است، در حالي كه بقيه‌ي دانشمندان، ايضاً در گذشته و حال، لاادري مشرب يا دهري مذهب بوده‌اند و به هيچ گونه منشأ الهي براي هستي باور نداشتند.

نظريه‌هاي علمي در باب منشأ هستي همگي يك وجه اشتراك داشته است و دارد و آن هم اين است كه نظريه‌ها منحصراً بر عللي براي توضيح منشأ هستي مبتني است كه مادي و از نظر رياضي قابل تعريف باشد. جنبه‌هاي كلامي و فلسفي اين مسأله كه در پيدايش جهان عمل خداوند با نيروهاي الهي در كار بوده است، ولو آن كه مورد قبول و باور بسياري از آحاد دانشمندان نيز بوده، اصولاً در علم، بنا به ان تعريفي كه از انقلاب علمي به اين سو در غرب از اين تعبير مي‌شده، جايي نداشته است.

نخستين گامي كه علم در قرن يازدهم / هفدهم براي مطالعه‌ي حركت سيارات و سپس براي مطالعه‌ي تحول قوانين فيزيكي براساس آن مطالعات برداشت مبتني بر كمي كردن طبيعت بود. علم جديد عمدتاً به دست معدودي از چهره‌هاي برجسته‌ي انقلاب علمي، يعني گاليله، كپلر و نيوتون پيش رفت، در حالي كه دكارت و لايب نيتس و معدودي از رياضيدانان ديگر نيز راه‌ و روش‌هاي رياضي مهمي براي انجام مطالعات كمي جديد درباره‌ي طبيعت فراهم آوردند. كمي كردن علم طبيعت، به همان تعبير روشني كه خود گاليله گفته بود، به آن معنا بود كه آن جنبه‌هايي از طبيعت كه كيفي است به عنوان جنبه‌هايي ثانوي يا غيرمهم تلقي شود. گاليله مدعي شده بود كه طبيعت داراي «كيفيات اولي»، يعني به زعم او همان كميات، «كيفيات ثانوي» است و وظيفه‌ي علم همان مطالعه در كيفيات اولي است كه، همچون وزن و طول و سرعت، از نظر رياضي قابل تعريف و تجزيه و تحليل است، به عكس كيفياتي همچون رنگ يا شكل كه كيفيات محض است و نمي‌توان آنها را به همان طرق رياضي مطالعه كرد. از اين زمان به بعد ديگر از نقطه نظر علمي بي‌معنا بود كه هستي به عنوان كتابي كه حاوي حكمت خداوند است و پديده‌ها به عنوان آيات خداوند تلقي شود، اگرچه هستي و پديده‌هاي هستي جز اين نمي‌تواند تلقي شود مشروط بر آنكه ما فقط چشمانمان را براي ديدن بگشاييم و تحريف‌هاي اعتباري و جهان‌نگري به اصطلاح علمي كه ما به جهان طبيعت تابانده‌ايم، بينايي و بصيرت ما را نپوشانده باشد.

فيزيك جديد كه در طول قرون گذشته [از انقلاب علمي به اين سو] همچنان مادر علوم ديگر بوده و هنوز هم مبناي همه‌ي علوم مربوط به جهان مادي را تشكيل مي‌دهد، از بطن اين نحوه‌ي تصور از علم زاده شده است. در چند قرن گذشته همه‌ي علوم ديگر كوشيده‌اند تا در تلاش براي ايجاد علم كاملاً كمي شده‌اي كه بتواند پديده‌هاي گوناگون را به نحوي رياضي مطالعه كند و براساس قوانين رياضي‌اي كه خود به نحو تجربي قابل تحقيق است، پيش‌بيني‌هايي بكند، از فيزيك تقليد كنند.

برخي از علوم مثل زيست‌شناسي خيلي آسان به چنين ترتيباتي تن نداده‌اند. در اين علم نمي‌توان آنچنان تحول بنياديني را كه در فيزيك رخ داده است، ديد. در زمينه‌ي مطالعه و طبقه‌بندي انواع گياهان و حيوانات همچنان زيست‌شناسي ارسطويي مبناي مطالعات انواع گياهان و حيوانات همچنان زيست‌شناسي ارسطويي مبناي مطالعات زيست‌شناختي است. در واقع به يك تعبير معين مي‌توان گفت كه زيست‌شناسي هنوز انقلاب نيوتوني خود را از سر نگذرانده است. با اين حال، در اين زمينه در قرن سيزدهم / نوزدهم فكر يا نظريه‌ي جديدي مطرح گرديده كه از جمله‌ي مهم‌ترين نظريه‌هاي علمي به حساب مي‌آمده و با آن كه به واقع بيشتر منشأ و مبناي فلسفي داشته است تا علمي، يكي از بحث‌انگيزترين و مسأله‌سازترين نظريه‌هاي علمي از نقطه‌نظر دين بوده؛ و اين نظريه همان نظريه‌ي تكامل است. مي‌توان گفت كه اين نظريه در قرن سيزدهم / نوزدهم نيز «شايع» بوده و چارلز داروين و عده‌ي ديگري از زيست‌شناسان آن را برگرفتند و مبناي علوم زيستي قرار دادند. اصل اساسي اين نظريه اين است كه اشكال عالي‌تر حيات در طي مدتي بسيار طولاني از تطور و تكامل اشكال پست‌تر حيات پديد آمده و باليده است و دست خالق مطلق در پيدايش «انواع» گوناگون و تحول تاريخي جهان در كار نبوده است.

ممكن است كه خداوند آن «آش مولكولي» اوليه‌اي را كه كيهانشناسان جديد در بحث از آغاز و تكوين هستي بدان قائلند، خلق كرده باشد، اما ظهور انواع گوناگون [ذي‌حيات] صرفاً نتيجه‌ي تطور و تكامل دروني همان قالب مادي فضا ـ زماني بود كه در آغاز هستي مادي وجود داشت، بدون آن كه مداخله و تصرف هيچ گونه علل رازآميز و متعالي در كار بوده باشد. اين تطور و تكامل هم هيچ قصد و غايتي ندارد، بلكه صرفاً از رهگذر تنازع ميان «انواع» مختلف و «بقاي انسب» عمل مي‌كند.

اين نظريه، به ويژه آنچنانكه در زمينه‌هايي جز زيست‌شناسي به كار گرفته شد، نقش و سهمي بسيار اساسي در انهدام معنا و مفهوم تقدس خلقت خداوند ايفا كرد. در واقع، انديشه‌ي «تكامل» به انهدام آگاهي مستمر از خداوند به عنوان خالق و حافظ انواع جانداران، كه در متون مقدس، از جمله در قرآن و حديث با تعبير «حي» و «محيي»، آمده بوده است، كمك كرد. نظريه‌ي تكامل در بيگانه كردن علم از دين (يا با دين) و ايجاد جهاني كه مي‌توان در آن سير كرد و شگفتي‌هاي خلقت را بدون كمترين احساس اعجاب و حيرت ديني، مورد مطالعه قرار داد، نيز تأثيري اساسي داشت. به علاوه، اين نظريه خيلي سريع از زيست‌شناسي به ساير علوم و حتي قلمروهاي غيرعلمي بسط و سرايت يافت، به نحوي كه امروزه در دنياي متجدد هر كسي به واقع تقريباً درباره‌ي همه چيز با معيار تكامل مي‌انديشد و سخن مي‌گويد.

نظريه يا اصل تكامل از رهگذر نوشته‌هاي بسياري از تجددطلباني كه اين انديشه را در مفهوم علمي يا فلسفي آن پذيرفته و برگرفته بودند، به جهان اسلام نيز راه يافته است. اين تجددطلبان پس از قبول كردن و اخذ اين انديشه كوشيدند تا برخي از آيات قرآن كريم را به نحوي معنا كنند كه فكر تكامل را نيز دربرگيرد، اگرچه، قرآن، همچون ساير متون مقدس، صريحاً مي‌گويد كه جهان و همه‌ي مخلوقات را خداوند خلق كرده و اصل و منشأ انسان حيواني ماقبل تاريخي نبوده بلكه انساني از ابتدا انسان‌وار و در سنت اسلامي موسوم به آدم بوده كه خداوند او را خلق كرده بوده است.

در قرن چهاردهم / بيستم انتقادات بسياري، هم از جانب متكلمان و فلاسفه و هم از جانب دانشمندان، بر نظريه‌ي تكامل وارد شد. با اين حال، در غرب و به ويژه در سرزمين‌هاي انگلوساكسون داروين به قهرمان بزرگي بدل شده بود و «محافل رسمي و مستقر» به اين انتقادات، اعم از آنكه علمي و عالمانه بودند يا فرهنگي، وقعي نمي‌نهادند و آنها را رد مي‌كردند. علي‌رغم آن همه شواهد زيست‌شناختي كه در رد و ابطال نظريه‌ي تكامل، چه در صورت دارويني و چه در صورت نئودارويني مطرح شده در قرن چهاردهم / بيستم آن، عرضه گرديده، هنوز اين انتقادات چندان جدي گرفته نمي‌شود. دليل اين امتناع هم آن است كه قول به نظريه‌ي تكامل يكي از اركان جهان‌نگري جديد يا تجدد را تشكيل مي‌دهد. اگر قرار باشد كه نظريه‌ي تكامل رد شود، كل ساختاري كه دنياي متجدد بر آن مبتني گرديده فرو خواهد ريخت و به ناچار بايد بر حكمت هول‌انگيز خالق مطلق در خلق صور متكثر حيات كه در روي زمين و دل درياها مشهود است، گردن نهاد. تمكين در مقابل اين واقعيت ضمناً تلقي انسان جديد را نيز از دوران‌هاي قبلي تاريخ خود، در قبال ساير تمدن‌ها و اشكال زندگي، تغيير خواهد داد. به همين دليل است كه نظريه‌ي تكامل همچنان در غرب به عنوان يك واقعيت علمي، نه به عنوان يك نظريه، تدريس مي‌شود، هر كه با آن مخالفت كند به عنوان يك دين باور تاريك‌انديش طرد خواهد شد.

نظريه‌ي تكامل، دست در دست مباني فلسفي علم جديد باعث ظهور انديشه‌اي گرديد كه صورت جنيني و ابتدايي آن را مي‌شد در اوان شكل‌گيري علم جديد ديد، اين انديشه همانا قول به قابليت تحويل يا فروكاهش علمي همه چيز بود. كمال مطلوب فيزيكدانان قرن يازدهم / هفدهم آن بود كه بتوانند همه‌ي واقعيات مادي را بر حسب حركت اتم‌ها توضيح بدهند. اين فكر در دست كساني همچون دكارت كه خود بدن آدمي را نيز چيزي جز يك ماشين يا دستگاه مكانيكي نمي‌دانستند، بسط يافت. شيميدانان كوشيدند تا كنش‌ها و واكنش‌هاي شيميايي را در پرتو اين فكر ببينند و شيمي را به گونه‌اي از فيزيك تبديل كردند، زيست‌شناسان نيز سعي كردند تا علمشان را به صرف كنش و واكنش‌هاي شيميايي و لذا النهايه به حركت ذرات فيزيكي اقتصار كنند. فكر فروكاستن يا تحويل‌گرايي را كه ذاتي علم جديد است و تنها سنگر و قلعه‌ي آن نظريه‌ي تكامل است، مي‌توان به معناي تحويل روح به ذهن يا روان مقيد، روان مقيد به فعاليت زيستي، زندگي به ماده‌ي بي‌جان، سرانجام تحويل ماده‌ي بي‌جان به ذرات محضاً و كاملاً كمي يا انرژي بي‌پاياني دانست كه مي‌توان حركات آن را به صورت كمي درآورد و سنجيد.

تحويل‌گرايي علمي يكي از قدرتمندترين نيروها در دنياي متجدد است. پيش از هر چيز، يك احساس دروني كهتري در مقابل علم جديد در اكثر رشته‌هاي مطالعاتي ديگر مشهود است و اين رشته‌ها مي‌كوشند از علم جديد تقليد و تأسي كنند، تا بدانجا كه امروزه مقوله‌اي كلي از اين رشته‌ها تحت نام علوم اجتماعي يا علوم انساني شكل گرفته است و هر كدام از اين رشته‌ها سعي دارند از روش‌هاي علوم طبيعي تقليد كنند و تا سرحد امكان كمي و «دقيق» شوند. در مرحله‌ي بعد، اين ضرورت و اضطرار فلسفي مطرح است كه همواره مفاهيم و معاني عالي‌تر به مفاهيم و معاني داني‌تر تحويل شود، از قايل شدن واقعيتي براي حيات كه فراتر و وراي اجزا و عناصر مادي متشكله‌ي هر سلول خاص زنده‌اي باشد، نيز از قايل شدن هر گونه واقعيتي براي روح كه فراتر از فعاليت‌هاي ذهن يا روان مقيد باشد، خودداري شود. ايمان به خداوند به عقده‌هاي روانشناختي، آگاهي به فعاليت زيست‌شناختي، حيات به حركت مولكولي تحويل مي‌شود. براي فهم دنياي متجدد بايستي قدرت اين تحول‌گرايي را كه، علي‌رغم مخالفت بسياري از دانشمندان با آن، به صور مختلف تقريباً در همه جا رخنه كرده است، دريافت.

در واقع مي‌توان گفت كه تحويل‌گرايي علمي يكي از مهم‌ترين عناصر تشكيل‌دهنده‌ي آن چيزي است كه در تقابل با علم به علم‌پرستي يا مذهب اصالت علم موسوم شده است. علم جديد را مي‌توان به عنوان راه و روش بايسته‌اي براي شناخت جنبه‌هاي معيني از جهان طبيعي پذيرفت، يعني به عنوان راه و روشي كه مي‌تواند برخي از ويژگي‌هاي جهان طبيعي يا مادي، نه همه‌ي جهات و جنبه‌هاي آن را، كشف كند. اگر بشود دامنه‌ي محدود نگرش آن را پذيرفت، مي‌توان آن را در طرح يا سلسله مراتب كلي‌تري از معرفت ادغام كرد كه در آن صور عالي‌تر معرفت بر معرفت يا دانش جنبه‌هاي كمي طبيعت كه به مدد روش‌هاي علمي جديد حاصل شده است، تفوق دارد ولي ضرورتاً مخالف و منكر آن نيست.

ولي مذهب اصالت علم فلسفه‌اي است كه علم جديد را به يك ايدئولوژي كامل و طريقه‌اي براي نگريستن به همه چيز تبديل كرده است، همين نحوه‌ي نگرش است كه در جهان‌نگري جديد اينچنين تفوق يافته است. همين مذهب اصالت علم است كه هيچ نظر و نظريه‌اي را جز در صورتي كه «علمي» باشد، براي حصول به معرفت جدي تلقي نمي‌كند و امكان هر گونه راه و روش ديگري براي شناخت را، همچون شناختي كه از رهگذر وحي حاصل مي‌شود، منتفي مي‌داند. استيلاي مذهب اصالت علم باعث شده است كه نظر و نظريه‌ي ديني در باب هستي بي‌ربط جلوه كند، شأن دين تا حد يك عده اصول اخلاقي كاملاً مذهبي و موضوعاتي متعلق به وجدان شخصي تنزل بيابد. همانا مذهب اصالت علم است كه واقعيت معنوي‌اي را كه انسان همواره در پيرامون خود مي‌يافته تا حدود بسيار زيادي از ميان برده و آنچه را كه مي‌توان، به تعبير متكرر قرآن مجيد، جنبه‌ي «رازگويي» طبيعت دانست، از آن گرفته و اين فكر اساسي اسلامي را كه پديده‌هاي طبيعت آيات خداوند و مظاهر او در خلقت است، منهدم كرده است. فهميدن دنياي متجدد بدون شناخت قدرتي كه مذهب اصالت علم، علي‌رغم مخالفت بسياري از دانشمندان با آن، دارد، غيرممكن است. در واقع، اين بيشتر طوايفي از فلاسفه و حتي متكلمان جديداند كه به نحوي روزافزون بر جهان‌نگري مبتني بر مذهب اصالت علم گردن نهاده‌اند نه خود دانشمندان، امروزه «كاهنان» واقعي مذهب اصالت علم بيش از آن كه خود فيزيكدان‌ها باشند شماري از علماي زمينه‌هاي علوم انساني، روانشناسي و علوم اجتماعي‌اند.

در نتيجه‌ي استيلاي مذهب اصالت علم، جامعه جديد يا متجدد (= مدرن) و حتي جامعه‌اي كه امروزه اصطلاحاً جامعه پست مدرن خوانده مي‌شود به دانشمندان با همان ديدي نگاه مي‌كند كه جوامع پيشين به كاهنان مي‌نگريسته‌اند. در جوامع پيشين كاهنان يا مردان خدا برخوردار از دانشي انگاشته مي‌شدند كه از جانب خدا رسيده بود، دانشي مطلق و قطعي كه مردم، ولو آن كه ممكن بود هيچ چيز از جوهر يا جزئيات آن ندانند، به آن اعتماد مي‌كردند. مردم اگرچه نمي‌توانستند عمرشان را صرف آزمودن صدق و اعتبار دانشي بكنند كه اين كاهنان و علماي دين داشتند، با اين حال در [صدق و صحت] آن شك نمي‌كردند. ايشان سؤالاتي را كه در باب مسايل غايي داشتند نزد آنان مي‌برند و براي رستگاري خود به پاسخ‌هايي كه آنان مي‌دادند اعتماد مي‌كردند. امروزه، عامه‌ي مردم اين وظايف و نقش‌ها را تا حدود بسيار زيادي به عهده‌ي دانشمندان گذاشته‌اند، ولو آنكه خود فرد فرد دانشمندان چنين وظايف و نقش‌هايي را كه بر عهده‌ي خويش ندانسته باشند. در اين روزگار، اكثريت مردم، نه تنها در جهان غرب بلكه در هر جاي ديگري كه تجدد در آن اشاعه يافته است، گمان مي‌كنند كه دانشمندان نه تنها براي مسايل و موضوعات محضاً علمي بلكه براي همه‌ي آنچه فراتر از دسترس علم نيز نهفته است، پاسخ‌هايي نهايي و قطعي دارند. دليل اين كه كتاب‌هايي درباره‌ي نظر فيزيكدان‌هاي مشهور درباره‌ي وجود خداوند يا جاودانگي روح منتشر مي‌شود همين است، حتي اگر برخي از فيزيكدان‌ها سخنان كاملاً كودكانه‌اي هم در خارج از حوزه‌ي تخصص و صلاحيتشان گفته باشند، نظرياتشان صرفاً به خاطر آن كه ايشان فيزيكدانند، بسيار مهم تلقي مي‌شود. شناختن نقش و وظيفه‌اي كه دانشمندان در دنياي متجدد به عنوان مرجع نهايي شهروندان منفرد و حكومت‌ها در همه‌ي جوامع تحت استيلاي مدرنيسم يا تجدد ايفا مي‌كنند، بسيار ضروري است.

تا آنجا كه حكومت‌ها مطمح نظرند، بايد گفت كه حمايت ايشان از علم، كه يكي از ويژگي‌هاي عمده‌ي دنياي متجدد است، از سر عشق و علاقه به صرف دانش نيست بلكه ناشي از عشق به قدرت و ثروت است. يكي از ويژگي‌هاي علم جديد، كه آن را به نحوي واضح و اساسي از علوم اسلامي و ساير علوم سنتي متمايز مي‌كند، همين است كه هدف اين علم از همان آغاز، همچنانكه فرانسيس بيكن، فيلسوف انگليسي نيز صريحاً گفته بوده، قدرت و غلبه بر طبيعت بوده است. به خاطر همين واقعيت بوده كه حكومت انگليس از قرن يازدهم / هفدهم به اين سو به توصيه‌ي مرداني همچون او به حمايت از علم همت گماشته است. امروزه حكومت‌ها اميدوارند كه از طريق علم جديد بتوانند به قدرت و غلبه بر طبيعت، از رهگذر آن به امتيازات اقتصادي و نظامي‌اي كه بتوانند از آن درجهت منافع خودشان سود بجويند، دست بيابند. حمايتي كه حكومت‌ها در سراسر جهان غرب از علم مي‌كنند، طبعاً همين حمايت‌ها باعث دستاوردهاي بسيار قابل توجهي در زمينه‌هاي نظامي و اقتصادي بوده، از همين روست. ولي، حمايت حكومت‌ها از آن گونه تحقيقاتي كه كاربرد يا ثمره‌ي بلاواسطه‌ي اقتصادي يا نظامي ندارند، همواره با ترديد و اكراه بيشتري همراه بوده است.

رابطه‌ي علم جديد با قدرت باعث دلمشغولي شماري از دانشمندان به مسأله‌ي مسووليت اخلاقي شده است، زيرا اختراعات و كشفيات ايشان، كه خود غالباً افرادي متواضع و اخلاقي هستند، به دارندگان قدرت امكان داده است تا به مدد انواع تسليحات نظامي، از بمب‌هاي آتشزا گرفته تا بمب‌هاي هيدروژني، روش‌هايي براي كشتار جمعي ايجاد كنند، قطع نظر از آن كه روش‌هاي بيشماري نيز براي انهدام تعادل محيط طبيعي كه اينك كل امكان حيات بر روي زمين را در معرض تهديد و مخاطره قرار داده، در اختيار صاحبان قدرت گذاشته است. امروزه اين سؤال در دنياي متجدد مطرح شده است كه مسوول اوضاع مصيبت‌بار كنوني كه بشريت با آن مواجه است كيست. تا همين اواخر اكثر دانشمندان معتقد بودند كه كار ايشان جست‌وجوي دانش است و ايشان مسوول نحوه‌ي استفاده‌اي كه از اختراعات و كشفيات آنان مي‌شود نيستند. اين تلقي نتيجه‌ي تفكيك ميان علم و اخلاق بود كه از همان آغاز تكوين علم جديد تاكنون مميزه‌ي بارز علم جديد بوده است. ولي امروزه، امكانات منفي كاربرد علوم آنچنان افزايش يافته و علاوه بر استفاده‌ي از علوم در ايام جنگ شامل انواع [سوء]استفاده‌هاي از علوم در ايام به اصطلاح صلح نيز شده، كه عده‌اي از دانشمندان غربي پذيرفته‌اند كه به واقع مسوول اختراعات و كشفيات خود نيز هستند. ايشان پذيرفته‌اند كه به هر حال از بابت مسلح كردن سياستمداران يا گروه‌هاي ديگر به دانشي كه از آن، بدون دغدغه‌ي رفاه كل بشريت، در جهت زياده‌طلبي يا حتي تأمين مصالح ملي استفاده مي‌كنند، مسوولند. با اين حال، هنوز مسأله‌ي مسووليت دانشمندان در قبال اختراعات و اكتشافات در علم جديد كاملاً حل نشده و همچنان به صورت يكي از معضلات عمده‌ي دنياي متجدد باقيست.

تذكر اين نكته نيز مهم است كه تحولاتي كه در اين قرن در فيزيك جديد به ويژه در زمينه‌ي مكانيك كوانتومي و نسبيت رخ داده و به تغييراتي در جهان‌نگري مكانيستي نيوتوني انجاميده، توجه عده‌اي از دانشمندان را به مطالعه در باب مسايل فلسفي معيني جلب كرده كه از قرن يازدهم / هفدهم تا اين اواخر مورد عنايت نبوده است. اين تحولات باعث توجه بسياري از فيزيكدان‌ها و دانشمندان ديگر به برخي فلسفه‌ها و تعاليم ديني و عرفاني شده است، اگرچه هنوز بخشي از هماهنگي ميان دين و علم جديد در قرن چهاردهم / بيستم كه منابع متعددي از آن سخن مي‌گويند، سطحي و ظاهري است. ولي ترديدي نيست كه امروزه علاقه‌ي فيزيكدان‌ها و دانشمندان به دين و كلام و حكمت الهي بسيار بيشتر از سه قرن پيش است و عنايت بسياري از فيزيكدان‌ها به حكمت الهي بسيار جدي‌تر از علاقه متكلماني است كه بسياري از ايشان مي‌كوشيده‌اند كلام را آنچنان رقيق و سست‌ كنند كه متعرض جهان‌نگري مسلط علمي موجود نشود.

توجه به اين نكته براي جوان مسلمان مهم است كه علم و تكنولوژي هم‌معنا و مترادف يكديگر نيست، اگرچه به رغم تمايز روشني كه در حلقات علمي و دانشگاهي بين اين دو مفهوم قائلند، غالباً در محافل خارج از جهان غرب و حتي در خود غرب از اين دو مفهوم با هم استفاده مي‌شود. از نظر تاريخي تكنولوژي جديد تا اواسط قرن دوازدهم / هجدهم و اوايل قرن سيزدهم / نوزدهم چندان با علم جديد همراه نشده بود. در واقع با ظهور انقلاب صنعتي و اختراع ماشين‌هاي جديد بود كه ابزارهاي توليد در غرب تغيير كرد و يك تكنولوژي كاملاً متحد با علم محضاً ماده‌گرا در قرن يازدهم / هفدهم به تدريج وارد صحنه شد. نتيجه‌ي اعمال اين علم عبارت بود از ايجاد تكنولوژي جديدي كه قدرت عظيمي براي تسلط بر طبيعت و ساير تمدن‌هاي فاقد تكنولوژي‌هاي مشابه در اختيار بشر متجدد مي‌گذاشت. اين جريان در ضمن باعث فراهم آمدن ثروتي عظيم در يك سو و در عين حال فقر در سويي ديگر، كشفيات چشمگير پزشكي همراه با تورم جمعيت، تدارك وسايل فراواني براي تسهيل زندگي روزانه و در عين حال از هم پاشيدن ساختار منسجم جامعه و امكانات سفر راحت‌تر توأم با انهدام مصيبت‌بار طبيعت نيز بوده است.

به لحاظ همراه بودن آن با نتايج مثبت محدود با اين عواقب و آثار منفي خطرناك، از اوايل قرن چهاردهم / بيستم انتقادات فراواني بر تكنولوژي و كاربرد كور آن در غرب وارد شده است. اين انتقادات نخست از جانب شعرا و نويسندگان و برخي از فلاسفه آغاز گرديده و سپس به ميان منتقدان اجتماعي كشيده و امروزه در ميان بسياري از محققان و دانشمندان كه در استفاده‌ي نامحدود از تكنولوژي‌هاي جديد احتمال انهدام كل محيط زيست طبيعي و حتي پايان حيات بشر را بر روي كره‌ي زمين مي‌بينند، طنيني نيرومند يافته است. تنها كاربردهاي نظامي تكنولوژي‌هاي جديد و وحشت جنگ‌هايي كه در اين قرن رخ داده و در آنها اين تكنولوژي، دست آخر با رهاورد بمب اتم، مورد استفاده قرار گرفته است نيست كه محيط زيست طبيعي را آلوده است، بلكه استفاده‌هاي به اصطلاح صلح‌آميز از اين تكنولوژي نيز باعث تخريب و آلودگي محيط زيست بوده و اين تكنولوژي روي هم رفته بشريت را با خطر جدي و عظيم انهدام تدريجي محيط زيست مواجه ساخته است.

اما مايه‌ي شگفتي است كه امروزه آگاهي از محدوديت‌ها و خطرات تكنولوژي جديد در خود غرب به مراتب بيشتر از بقيه‌ي جهان است. بسياري از مسلمين، همچون بقيه‌ي آسيايي‌ها و آفريقايي‌ها، به تكنولوژي غربي به عنوان عصاي سحرآميزي مي‌نگرند كه به مدد آن مي‌توان بر همه‌ي مسايل و فراز و نشيب‌هاي جامعه فايق آمد و خوشبختي و سعادت براي افراد اين جوامع به بار آورد. اين تصور يا توهم تا حدودي طبيعي است، زيرا به مدد همين تكنولوژي بوده كه غرب در طول مدتي چنين طولاني بر ساير جوامع تسلط داشته و هنوز هم، اگر نه مستقيماً به طور نظامي و سياسي، به نحوي اقتصادي بر اين جوامع مسلط است. ولي بايد دانست كه اين واقعيت تاريخي هرگز نمي‌تواند ماهيت اين تكنولوژي را كه مردان و زنان را از حالت آدمي خارج كرده و ايشان را به امتداد ماشين تبديل نموده و اگر مورد مراقبت و كنترل قرار نگيرد به انهدام كل شبكه‌ي طبيعت منجر خواهد شد كه حيات بشر را در اين جهان ممكن مي‌ساخته است، تغيير دهد. كساني كه به خداوند ايمان دارند هيچ راهي جز آن ندارند كه حق طبيعت و همه‌ي مخلوقات ديگر خداوند، از جمله گياهان و حيوانات، را ادا كنند و ساير مخلوقات را به وسيله‌ي تكنولوژي جديد و به نام حق مطلق انساني كه اينچنين مدار و محور جهان‌نگري جديد شده است، منهدم نسازند.

امروزه غرب، تا جايي كه به علم مربوط است در ساحت نظري و در ساحت علمي در زمينه‌هاي گوناگون تكنولوژي، با بحراني عميق مواجه است. مهم‌ترين اقدام مسلمين در اين لحظه از تاريخ بشر همين است كه، گرچه غالباً مسحور قدرت علم و تكنولوژي جديد شده‌اند، ريشه‌هاي اين هر دو را به نحوي جدي مطالعه كنند، مباني آن را بفهمند، آنها را در چارچوب جهان‌نگري اسلامي ارزيابي كنند و آنها را منحصراً براساس تعاليم اسلام به كار ببرند. اگر چنين قدم‌هايي برداشته نشود جهان اسلام با نتايج خسارت‌بار تكنولوژي جديد و غيرانساني شدن آدم‌ها حتي به مراتب شديدتر از غرب مواجه خواهد شد و مسايل جداماندگي از يكديگر و بيگانگي از خود، آنچنانكه در غرب مشهود است، گريبان جامعه‌ي اسلامي را نيز خواهد گرفت، ولو آن كه حضور دين اسلام بتواند در تخفيف چنان آثار مخربي مؤثر باشد.

جهان اسلام با اقتباس كوركورانه‌ي تكنولوژي غربي تنها مي‌تواند در طريق انهدام شتابان محيط زيست طبيعي، كه امرزوه با آهنگي باورنكردني سرعت يافته است، با دنياي متجدد همراه شود. جهان اسلام به عنوان جهاني كه وحي قرآني را دريافت كرده و امانت حمايت از ساير مخلوقات خداوند را بر دوش گرفته، در قبال جهان طبيعت مسووليت ويژه‌اي دارد و نبايستي به بهانه‌ي ضرورت نوسازي و رسيدن به غرب، از ايفاي وظايف خليفه‌الهي، كه همه‌ي مسلمين در مقام آدميت بر عهده دارند، سرباز بزند. در شرايط كنوني براي جامعه‌ي اسلامي يا هر جامعه‌ي ديگري مسأله اين نيست كه از اين حيث به جوامع ديگر برسند، بلكه اين است كه خودشان را با محيط زيست طبيعي‌اي كه در صورت از دست رفتن آن نَفسِ «رسيدن» [به غرب] معادل با انهدام مجتمع اسلامي و دست آخر انهدام كل جامعه‌ي بشري خواهد بود، هماهنگ نگاه دارند. جهان طبيعي نمي‌تواند تمدن جديد را كه اگر قرار باشد زندگي بشر بر كره‌ي ارض ادامه بيابد بايد آن را برچيد، همچنان تحمل كند. براي ادامه حيات بايد جامعه‌ي اسلامي راه خاص خود را مشخص كند و تحت هيچ شرايطي كوركورانه از تمدني كه قدرت تكنولوژيش كل زنجيره‌ي حيات را بر روي زمين تهديد مي‌كند، تقليد نكند.

/ 1