فتوت نامه عبد الرزاق کاشانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فتوت نامه عبد الرزاق کاشانی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فتّوت نامه عبدالرّزاق كاشاني

جايگاه علمي عبدالرزاق

2-1- عبدالرزاق كاشاني متفكر بزرگ شيعي به عنوان يكي از مريدان ابن عربي معروف است . در ميان يكصد و پنجاه تفسيري كه از قرآن شده (بر حسب شمارش عثمان يحيي ) و در كتاب فصوص الحكم شيخ اكبر آمده است ، تفسير كمال الدين عبدالرزاق كاشاني يكي از معروف ترين آنهاست كه هميشه خواستاران بسيار داشته است . گروهي ، تأويلهاي عرفاني او از قرآن را از ابن عربي پنداشته اند .

2-2- عبدالرزاق در مقدمه اي كه بر فتّوت نامه ي خود نوشته مي گويد اين كتاب را به درخواست يكي از بزرگان رمان به زبان عربي نوشته است ، ولي بعداً مانند روزبهان بقلي شيرازي به سبب آنكه طُلاّب به زبان عربي آشنا نبودند، كتاب خود را به زبان فارسي ترجمه كرده است .

عنوان اين متن تحفة الاخوان في خصايص الفتيان (هديه ي برادران درباره ي خصايص جوانمردان ) است . كتاب شامل يك مقدمه ، ده باب و يك نتيجه است كه در اينجا آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم .

فصول چهارگانه

2-3- در مقدمه كه شامل چهار فصل است ، مؤلف به شرح ماهيّت فتوت يعني منشاء و اصول و قواعد آن مي پردازد. در فصل اول مقدمه تجلّي كامل طبيعت اوليه ، يعني فطرت را چنان كه خداوند آفريده ، بيان مي كند. به عبارت ديگر، به عقيده ي او مفهوم كاملاً اسلامي فطرت به صورت مفهوم بنيادي فتوت در آمده است ؛ يعني مفهومي كه متضمن نبردي تمام عيار با تاريكيهاست .


جوانمرد كيست ؟

2-4- حالت معنوي كه فتوت برمي انگيزد، در واقع پيروزي نور فْطرت بر تاريكيهاي اين جهان است ، چندان كه صفات ممتاز روح آدمي شكفته مي گردد و از قيدهاي طبيعت و وابستگيهايي كه باعث اسارت و انقياد آدمي است ، رها مي شود. به عقيده ي عبدالرزاق كاشاني ، جوانمرد ( شواليه ي معنوي ) انسانِ آزاده اي است كه براي رسيدن به مرتبه ي او، بايستي مراحلي را سپري كرد .

2-5- مرحله ي نخست مرحله ي مروّت است ، اما مراد از آن مروّت خصوصياتي است كه انسانيّت انسان را تشكيل مي دهد؛ خصوصياتي كه انسان را شايسته ي اين نام مي كند. شايد بتوان مروّت را به كرم نيز ترجمه كرد، اما بهتر است كرم را براي معادل اصطلاحهاي ديگري به كار ببريم ، چه مروّت شامل مجموعه اي از فضايل و سجايا و كردارهاي نيكوست كه واژه ي آداب داني (1) به مفهوم آن نزديك است . وقتي مي توان سخن از فتّوت به ميان آورد كه همه ي عوامل شر مهار شده و نيروهاي ناشي از خير و نور، چيرگي يافته و فضليت و عدالت و نجابت مصداق پيدا كرده باشد. از اين روست كه مي گويند مروّت شرط نخستين فتوت است ، و فتّوت نيز از شرايط نخستين وَلايت است . در اينجا بايد توجه داشت كه وَلايت با فتح و او با وِلايت (با كسر و او) اشتباه نشود. دومي در ميان عرفا استعمال فراوان دارد . شايد بتوان تا حدودي آن را نوعي تقّدس ناميد. اما وَلايت در مفهوم شيعي واژه ، نوعي تقرّب و دوستي الاهي است كه از خصوصيات اولياءاللّه است و مصاديق بارز آن امامان شيعه اند .

رابطه خدا و جوانمرد

2-6- تقرب به خداوند سبب مي شود كه انسان از نفسانيتش جدا شود تا به گفته ي حيدر آملي ، بتواند از سوي خداوند دوست برگزيده شود. بهتر از اين نمي توان رابطه ي شواليه گري را كه ميان خدا و انسان برقرار شده است تعريف كرد. اين همان سختي است كه در انجيل يوحنا از زبان خداوند آمده است : «ديگر شما را از خادمينم نخواهم ناميد بلكه شما را از دوستان خود خواهم شمرد .»

به اين ترتيب پديرفتن مشيّت الاهي عبارت است از همراهي و هم قدمي با امام .

پس وَلايت ، غايب و كمال فتوت و فتوت مستلزم مروّت است و معناي مروّت اين است كه انسان به اصالت فطرت نخستين خود باز گردد . بنابراين ، مفهوم توبه فقط استغفار از گناه نيست ، بلكه پذيرش دگرگوني كامل و بازگشت به طهارت فطري نخستين است .

ريشه جوانمردي

2-7- خلاصه آنكه جوانمرادن ايمان دارند و ايمانشان با خلوص ذاتي و فطرت نخستين انسان يكي است . از اين رو جوانمردي به ميثاق پيش از تولد انسان (عهد الست ) (2) باز مي گردد. اين شواليه گري به وسيله ي هفت جوانمرد كه در هنگام كشتار دقيانوس حاضر نشدند بتها را سجده كنند زيرا به خدا اعتقاد داشتند، در مسيحيت بيان شده است . اينها همان كساني هستند كه در سوره ي كهف ، آيه ي 8 تا 22، به آنها اشاره رفته است ؛ جوانمرداني به نام اصحاب كهف به خوابي رازآلود فرو رفتند. بيدراي آنها از خواب تمثيل تحول اعتقاد نظري و اصولي (علم اليقين ) به اعتقاد شهودي و عيني (عين اليقين ) و از آنجا به مرحله اي والاتر است كه سير حالات و كمالات شخصي و همان مرحله ي والاتر است كه سير حالات و كمالات شخصي و همان مرحله ي حق اليقين است . اين مرحله ي آخر مرحله اي است كه آدمي پس از گسستن علاقه هاي مادي به وحدت مي رسد و در اين مرحله تنها خدا را مي بيند و بس .

دقيانوس كه بود؟

2-8- دقيانوس يا داقيوس معرب نام دسيوس Decius امپراتور (251-201م ) است . او در شكنجه و آزار مسيحيان شهرت داشت . اصحاب كهف را معاصري وي دانسته اند .

به طوري كه در سوره ي كهف قرآن آمده ، قصه ي اصحاب كهف (ياران غار) ماجراي چند جوانمرد است كه همتي بلند داشتند، خدا را مي پرستيدند و از خدا مي خواستند آنها را به راه راست و كمال معنوي هدايت كند. خدا نيز ايشان را به زيور تقوي آراسته نمود. آن جوانمردان از بيداگري فرمانرواي زمان خود (دقيانوس ) و بت پرستي مردم بي زار تقوي آراسته نمود. آن جوانمردان از بيداگري فرمانرواي زمان خود (دقيانوس ) و بت پرستي مردم بي زار بودند و مردم را به خداپرستي فرامي خواندند. چون مردّم به سبب ناداني وجودشان را تحمّل نمي كردند، پس از شهر بيرون رفته به غاري پناه بردند تا به دور از جامعه ي بت پرستان خداي خود را پرستش كنند. جامعه ي آن روزگار به روز قيامت و رستاخيز مردگان شك و ترديد داشت و ميان ايشان اختلاف نظر بود. خدا براي نشان دادن چشمه اي از دگرگوني طبيعت ، نمونه اي از توانايي خود و نيز آگاهي بيشتر آن جوانمردان كه به حق اليقين برسند، خواب را بر ايشان چيره گردانيد، چندان كه سيصد و اندي سال در آن غار به خواب فرو رفتند و سگي كه در آن غار همراهشان شده بود، در دهانه ي غار بخفت . مردم مي پنداشتند كه آنها بيدارند، اما از ترس از ايشان دوري مي كردند. پس از سيصد و نه سال از خواب برخاستند، اما گمان مي كردند روزي يا قدري از روز را در خواب بوده اند. يكي را از ميان خود براي خريدن آذوقه با سكه اي كه از عهد دقيانوس داشتند به شهر فرستادند و در آنجا بود كه پرده از رازشان برداشته شد و بر بسياري از مردم قدرت خدا و راز رستاخير آشكار گرديد .

يكي ار بهترين شروح قصه اصحاب كهف در «كشف الاسرار» ميبدي با نثري فصيح دلاويز آمده است كه قسمتي از آن را در اينجا نقل مي كنيم - م .

علماء صحابه و تابعين و ائمّه ي دين در آنِ مختلفند و در روايات و اقوال ايشان اختلاف و تفاوت است . قول اميرالمؤمنين علي (ع ) آن است كه اصحاب الكهف قومي بودند در روزگار ملوك طوايف ميان عيسي (ع ) و محمّد(ص ) و مسكن ايشان زمين روم بود در شهر افسوس گفته اند كه آن شهر امروز طرسوس است ، و اهل آن شهر بر دين عيسي بودند و كتاب ايشان انجيل بود، و ايشان را مَلكي بود صالَح تا آن مَلك بر جاي بود كار ايشان بر نظام بود و بر دين عيسي راست بودند، چون آن را مَلك از دنيا برقت كار بر ايشان مضطرب گشت و سر به باطل و ضلالت و تباه كاري نهادند و بت پرست شدند، و در ميان ايشان قومي اندك بماندند متواري از بقاياي اهل توحيد كه بر دين عيسي بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقيانوس بود جبّاري متمرّد، كافري بت پرست ، قومي گفتند دعوي خدايي كرد و خلق را بر طاعت خود دعوت كرد، و اين دقيانوس با لشكر و حشم فراوان از زمين پارس آمده بود و اين مدينه ي افسوس دارالملك خود ساخته ، هر كس كه سر در چنبر طاعت وي نياورده و از دين وي برگشتي او را هلاك كردي .

2-9- مي گويند در ين شهر افسوس قصري عظيم ساخته بود و از آبگينه بر چهار ستون زريّن بداشته و قنديلهاي زرّين از آن در آويخته به زنجيره اي سيمين ، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان كه هر روز آفتاب از روزني ديگر درتافتي و به ديگري بيرون شدي ، و در آن قصر تختي زرّين ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن به انواع جواهر و يواقيت مرصّع كرده ، و به يك جانب تخت هشتاد كرسي زرّين نهاده كه اميران و سالاران لشكر و اركان دولت بر آن نشستندي ، و به ديگر جانب هم چندان كرسي نهاده كه علماء و قضاة و احبار بر آن نشستندي ، و بر سر خود تاجي نهاده كه چهار گوشه داشت در هر گوشه اي گوهري نشانده كه در شب تاريك چون شمع مي تافت ، و پنجاه غلام از ملك زادگان با جمال بر سر وي ايستاده ، هر يكي را تاجي بر سر و عمودها در دست ، شش جوان ديگر از فرزندان ملوك با خرد و رأي و تدبير تمام ايستاده بر راست و چپ وي ، اين شش جوان اند كه اصحاب الكهف اند، نامهاي ايشان : يمليخا، مَكْسَلَمينا، مَحْشطَلينا، مَرطونُس ، اساطونس ، اَفْطونُس . آن متكبّر متمرّد دقيانوس برين صفت پادشاهي و مملكت مي راند و هرگز او را دردسري نبود و تبي نگرفت تا از متكبّري و جبّاري كه بود دعوي خدايي كرد! چنانك فرعون با موسي كرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست كرد، و هر كه به خدايي او اقرار ندادي او را هلاك كردي . روزي دعوتي ساخته بود و اركان دولت و جمله ي خيل و حشم را خوانده ، به طريقي درآمد گفت لشكر فلان مَلك آمد و قصد ولايت تو دارد، لرزه بر وي افتاد و هراسي و ترسي عظيم در دلش پديد آمد بر صنعتي كه تاج از سر وي بيفتاد و زرد روي گشت ، و آن روز نوبت خدمت يمليخا بود كه آب بر دست ملك مي ريخت ، و اين شش كس نوبت كرده بودند كه چون از خدمت وي فارغ شدندي به دعوت به خانه ي يكي از ايشان بودندي ، و آن روز اتّفاق را نوبت يمليخا بود چون خوان بنهادند و دست به طعام بردند، يمليخا نخوردند و همچنان متفكّر و مضطرب نشسته ، گفتند چرا طعام نخوردي و بر طبع خودنه اي ؟ گفت ؛ اي برادران مرا انديشه اي در دل افتاد كه خورد و قرار از من ربوده ، گفتند آنچه انديشه است ؟! - گفت : اين ملك دعوي خدايي مي كند و من امروز او را بر حالي ديدم از بيم و ترس كه خدايان چنان نباشند و چنان نترسند، و نيز انديشه مي كنم كه خدايي را كسي شايد و خداوندي كسي را سزد كه آفريدگار آسمان و زمين و جهان و جهانيان بود .

2-10- چون يمليخا اين سرّ بر ايشان آشكار كرد، ايشان چشم وي را بوسه همي دادند و مي گفتند ما را همين انديشه به خاطر در مي آمد لكن زهره ي آن نداشتيم كه اين حال را كشف كنيم ، به يك بار آواز برآوردند كه دقيانوس خداي نيست و جز آفريدگار آسمان و زمين خداوند و جبّار نيست : «ربّنا ربّ السّموات و الارض ».

يمليخا گفت اكنون يقين دانيد كه ما اين دين در ميان اين قوم نتوانيم داشت ، ما را ببايد گريخت در وقت غفلت ايشان به بهانه ي اسب تاختن و گوي زدن ، پس چون دانستند كه قوم از ايشان غافلند، بر نشستند و از شهر بيرون شدند و سه ميل گرم براندند، آنگه يمليخا گفت از اسب فرو آييد كه ناز اين جهاني ما شد و نياز آن جهان آمد، از ستور پياده شدند و قصد رفتن كردند، جوانانِ به ناز و نعمت پرورده همي كلفت و مشقّت اختيار كردند و محنت بر نعمت گزيدند، پاي برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پايهاشان افگار شده و رنجور گشته ، گرسنه و تشنه ، شباني را ديدند گفتند هيچ طعم داري يا پاره ي شير كه به ما دهي ؟ گفت : دارم ، ليكن رويهاي شما روي مُلوكست و بر شما اثر پادشاهي مي بينم نه اثر درويشي و چنان دانم كه شما از دقيانوس گريخته ايد! قصّه ي خويش با من بگوييد، ايشان گفتند، ما ديني گرفته ايم كه اندر آن دين دروغ گفتن روا نيست ، اگر قصّه ي خود با تو راست گوييم ما را از تو هيچ رنجي و گزندي رسد؟ شبان گفت نه ، پس ايشان قصّه ي خود بگفتند، شبان به پاي ايشان در افتاد و گفت دير است تا مرا در دل همين مي آيد كه شما مي گوييد، چندان صبر كنيد تا من اين گوسفندان را به خداوندان باز رسانم كه آن همه امانت اند به نزديك من ، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و به نزديك ايشان باز آمد و آن سگ با ايشان همي رفت .

گفته اند كه نام آن سگ قطمير بود. گفته اند صهبا و گفته اند بسيط و گفته اند قطفير و گفته اند قطمور، و رنگ وي ابلق بود و گفته اند آسمان گون و گفته اند از سرخي زردي زدي ، و نام شبان كَفيشطَظيونُس . جوانان گفتند مر شبان را كه اين سگ را بر اين كه سگ عمّز باشند. نبايد كه بانگ خويش ما را فضيحت كند، هر چند كه شبان وي را همي راند نمي رفت ، آخر آن سگ به زباني فصيح آواز داد كه مرا مرانيد كه من نيز گواهي مي دهم كه خداي كيست ، دست از من بداريد تا بيايم و شما را پاسباني كنم تا دشمن بر شما ظفر نيابد. و اگر شما را نزد خداوند قربتي باشد ما نيز به بركت شما به نعمتي در رسيم . جوانان چون اين بشنيدند او را فرو گذاشتند. و گفته اند كه او را بر گردن گرفتند و به نوبت او را همي بردند، پس شبان ايشان را به كوهي برد نام آن كوه بنجلوس و در پيش آن غاري بود و نزديك آن غار درخت مثمره اي بود و سر چشمه ي آب روان . ايشان از آن ميوه و آب خوردند و در غار شدند؛ دقيانوس چون ايشان را طلب كرد و نيافت گفتند ايشان از تو بگريختند و ديني ديگر گزيدند، وي بر نشست با لشكر خويش و بر اثر ايشان برفت تا به در غار رسيد: فوجدوا آثار هم داخلين ولم يجدوا آثارهم خارجين ، گفتند نشان رفتن ايشان در غار پيداست امّا نشان بيرون آمدن پيدا نيست . چون در غار شدند ايشان را نديدند ربّالعالمين ايشان را در حفظ و رعايت خويش بداشت و چشم دشمن از ديدن ايشان نابينا كرد. و گفته اند كه ايشان را در غار بديدند خفته امّا هيچ كس طاقت آن نداشت كه در غار شود از رعب و فزع كه در دل ايشان افتاد. پس دقيانوس گفت مقصود ما هلاك ايشان است ، در غار برآريد بر ايشان استوار تا از تشنگي و گرسنگي بميرند. پس چنان كردند و باز گشتند .

جلال الدين مولوي هم در اين باره چنين گويد :

پس نخسبم باشم از اصحاب كهف به زدقيانوس باشد خواب كهف

يقظه شان معروف دقيانوس بود خوابشان سرمايه ناموس بود

خواب بيداريست چون با دانش است واي بيداري كه با نادان نشست

چون كه زاغان خيمه در گلشن زدند بلبلان پنهان شدند و تن زدند

2-11- از بحث حاشيه اي دقيانوس و اصحاب كهف مي گذريم و به فتّوت نامه عبدالرزاق كاشاني مي پردازيم . او در باب مراتب پيش گفته يادآوري مي كند كه بالاترين مرحله اعتلا از فتوت به مقام رفيع رسالت است . او در فصل دوم مقدمه به شرايط وِلايت مي پردازد. آنجا كه فتّوت به مرحله ي كمال مي رسد، وِلايت آغاز مي گردد. حضرت ابراهيم (ع ) نخستين نمونه ي كاملي است كه در يك آن فتّوت و ولايت در وجودش متجّلي گرديده است . او كسي است كه دنياي لذّتها و هوسهاي آن را رها كرده (تجريد ) و از خانواده و طايفه ي خود گسسته تا به عالم الاهي برسد. چون سختي هجران كسان خود را به تنهايي پذيرفته ، جهاد او نمونه ي كامل فتوت ، هم به مفهوم نهان روشي ، هم به معناي عيان روشي (3) است . او از بيگانگان ناشناس استقبال كرد و بعداً دانسته شد كه آن سه از فرشتگان بودند و اين همان تصويري است كه از ابراهيم و سه فرشته در كليساهاي مسيحيت شرقي (ارتدكس ) بازتافته است .

جوانمردي ابراهيم چه بود؟

2-12- ابراهيم كسي است كه با شهامت و دلاوريِ جوانمردان بتها را مي شكند، طوري كه دشمنانش درباره ي او مي گويند: ما از جوانمردي به نام ابراهيم شنيديم كه به خداي ما ناسزا و بد مي گويد. به اين ترتيب رسالت پيامبر به خدمت شواليه گري شباهت دارد. نكته ي مهم در اينجا تلاقي اصول نبوّت و امامت است ، زيرا سه مرحله ي بزرگ پيامبري از يك سو عبارت بود از حضرت آدم (ع ) كه نقطه ي آغاز بود؛ و سپس حضرت ابراهيم (ع ) كه قطب بود؛ و سرانجام حضرت محمد (ص ) كه خاتم بود، و از سوي ديگر جريان فتوت نيز شامل سه مرحله است كه مبدأ سوم امام زمان (عج ) كه خاتم آن خواهد بود. مؤلف تحفة الاخوان في خصائص الفتيان معتقد است كه فتّوت امان علي (ع ) در قياس با فتوت حضرت ابراهيم (ع ) همان نسبتي را دارد كه پيامبري حضرت ابراهيم به نسبت حضرت آدم (اشاره به ماجراي حضرت ابراهيم خليل (ع ) است كه عليه بت پرستي قيام كرد و به طوري كه در سوره هاي مختلف قرآن از جمله در سوره ي انبياء آمده ، ابراهيم تنها جواني بود كه در برابر بت پرستي قيام كرد و روزي كه بت پرستها براي تفرج از شهر بيرون رفته بودند،او فرصت يافت ، به بتكده پانهاد و بتها را با تبر درهم شكست و فرو ريخت و تبر را به گردن بت بزرگ آويخت . مردم كه باز گشتند و بتهاي خود را شكسته و سرنگون ديدند، به ابراهيم بدگمان شدند، چه پيش از آن شنيده بودند كه ابراهيم به بتهايشان ناسزا مي گفته و خود آنها را به سبب پرستش بتها سرزنش مي كرده است . ابراهيم را احضار كردند، او را مخاطب قرار داده و پرسيدند: تو اين كار را كرده اي ؟ ابراهيم گفت : شايد كار بت بررگ باشد، از او بپرسيد تا اگر مي تواند پاسخ دهد. مردم مي دانستند كه او بتهايشان را تخطئه و نفي مي كند. براي اينكه صداي ابراهيم يكتاپرست و مبلغ يكتاپرستي را در گلو خفه كنند و از اشاعه ي عقيده و رفتارش جلوگيري كرده باشند، دستور دادند تا براي كمك به بتهايشان ابراهيم را بسوزانند. همگي براي سوزانيدن ابراهيم اهتمام كردند . خدا مي گويد ما به آتش گفتيم بر ابراهيم سرد و بي زيان باشد و آتش بر او سرد و بي زيان شد. ابراهيم پيش از آنكه به آتش در افكنده شود، از همه چيز چشم پوشيده و با سراسر وجود خود را به خدا سپرده بود،اما به فرمان خدا آتش بر او گلستان شد ).

خلاصه توجه به چنين سيري ناشي از تفكّر عميق مذهبي شيعي است كه هيچ رابطه اي با تسلسل و توالي تاريخي و فلسفه ي تاريخ ندارد .

2 - 13- فصل سوم از مقدمه در بيان اصل و مبدأ فتّوت است . تشريفات ورود به جرگه ي جوانمردان ، يادآور مراسم اهل طريقت و همان صحنه ي آب و نمك است . جزئيات اين مراسم را در رساله ي نجم الدين زركوب مي توان ديد. به گفته ي عبدالرزاق كاشاني واقعه اجمالاً از اين قرار است كه روزي پيامبر با جمعي از ياران نشسته بود. كسي در آمد و گفت يا رسول اللّه در خانه اي نزديك اينجا زن و مردي در حال ارتكاب گناهند. هر كدام از ياران حضرت كه داوطلب شدند بروند و گزارش ما وقع را براي حضرت بياورند، حضرت اجازه نداد؛ تا اينكه اميرالمؤمنين علي (ع ) وارد شد. حضرت فرمود يا علي برو ببين اين حال راست است يا نه . علي وارد منزل شد، با چشم به اندرون رفت ، دست بر ديوار مي كشيد تا گردخانه بگرديد و بيرون آمد. چون نزد پيامبر رسيد، گفت يا رسول اللّه گرد آن خانه بگشتم و هيچ كس را در آنجا نديدم . پيامبر فرمود: «يا' علي اَنْتَ فَت'ي ه'ذِهِ اْلاُمَّةْ.» يعني اي علي تو جوانمرد اين امتي . سپس قدحي آب و قدري نمك خواست و رسمي را برقرار ساخت كه مبناي آن مفهوم سه گانه اي است كه زندگي معنوي اسلام را در وجوه سه گانه اش نشان مي دهد .

2-14- پيامبر نخست يك كف دست نمك برداشت و گفت اين شريعت است و نمك را در قدح پر از آب ريخت . سپس كفي ديگر برداشت و گفت اين طريقت است و آن را در قدح ريخت . كف سوم نمك را برگرفت . گفت اين حقيقت است و آن را نيز در آب ريخت . سپس قدح را به علي داد تا جرعه اي از آن بنوشد. به علي گفت : «اَنْتَ رَفيقي وَ اَنا رَفيق جِبْرا'ئيل جَب'را' ئيل رَفيق اللّه تعالي .» آن گاه رو به سلمان كرد و گفت تو كه رفيق و يار علي هستي حال از دست او بنوش و سپس خُذَيفه را فرمود تا قدح از دست رفيقش سلمان بگيرد و بنوشد. از آن پس اجراي اين مراسم بخش ثابتي از مراسم پذيرش عضو در جرگه ي جوانمردان شد .

آب نمك به جاي شراب

2-15- نكته اي كه در فتّوت نامه ي نجم الدين زركوب آمده اين است كه به عقيده ي او مراسم نوشيدن آب نمك جاي مراسم نوشيدن شراب را در مسيحيّت گرفته است . در ضمن بايستي توجّه داشت كه بر پايه ي اين مراسم ، رشته ي پيوندي كه به صورت پيوستگي عمودي از سوي پيامبر برقرار شده ، به گونه اي است كه رشته ي ارتباط تا جبرائيل كه دوست خداوند است مي رسد و رابطه ي پيامبر با فرشتگان حامل وحي رابطه ي دوستي است .

2-16- وارد كردن شواليه گري معنوي در فتّوت ، بعدي ملكوتي به آن بخشيده است . همچنان كه گفتم ، حضرت ابراهيم (ع ) نمونه ي بارز اين شواليه گري بود و اين ويژگي مطمح نظرِ همه ي شواليه هاي زميني است . از اين رو است كه در بسياري از رساله هاي مربوط به جوانمردان از جبرائيل با عنوان «اخي » (برادرم ) ياد شده است . و اين عنوان با رفتار پيامبر كه رسم فتّوت را برقرا ساخته توجيه پذير است . با اين همه نوشيدن قدح آب نمك تنها بخشي از مراسم پذيرش عضويت است ؛ بخش ديگر آن ، مراسم پوشيدن لباس مخصوص فتيان است . اصطلاحهايي چون اِزار، شلوار، سراويل هر كدام به مفهومي است كه امروز آن را «زير جامعه » مي ناميم . در هر حال همان ازار يا زير جامعه بوده كه پيامبر به تن امام پوشانده و زير جامعه براي جوانمردان همان معني و نقشي را داشته است كه خرقه براي صوفيان .

پيامبر كمربند علي (ع ) را مي بندند

2-17- سرانجام پيامبر كمربند را به كمر علي بست و گفت : « اُكِّمِلُكَ ي'ا عَلي .» يعني اي علي تو را تكميل مي كنم . هر بخش اين مراسم داراي معنا و مفهومي است كه عبدالرزاق كاشاني به وجه تعبير مي كند :

الف ) آب در قدح اشارت است به معرفت و خرد، كه شخص مي تواند بر حسب پاكي جبلي و استعداد ذاتي خود كه در فطرت الاهيش نهفته است ، به دست آورد. اين توانايي نهفته در انسان آن گاه كه از قّوه به فعل در مي آيد به سرچشمه ي زندگاني حقيقي تبديل مي شود، چرا كه سرچشمه ي زندگاني دروني انسان معرفت و دانش است ؛ همچنان كه آب سرچشمه ي زندگي مادّي است . اشاره به بخشي . از آيه ي سي ام از سوره ي انبياء: «وَجَعَلْن'ا مِنَ اَلْما´ءِ كُلَّ شَي ءٍ حَيٍّ.» (و هر چيز زنده اي را از آب آفريديم .)

ب ) نمك اشارتي است به صفت عدالت وَ نَصفَت كه شرط مقدم تعادل دروني انسان است . عدالت و نصفت اصلي است كه جايگاه شريعت ، طريقت و حقيقت را معلوم مي دارد. اوّلي ، يعني شريعت ، عبارت از قانون ديني است كه برقرار كننده ي تعادل در رابطه ي انسان و خداست ؛ دوّم طريقت است كه هدف از آن آزاد ساختن فطرت و طبيعت الاهي انسان از همه ي هوي'ها و هوسهايي است كه سبب تباهي اوست ؛ سوّم حقيقت است كه شخص از راه تفكر همراه با تزكيه ي نفس مستقيماً به آن مي رسد: يعني رسيدن به يگانگي از درون و برون . (4 )

ج ) اما موضوع زيرجامه ، يعني پوشيدن شلوار، اشارتي است به فضيلت عفاف و نجابتي كه در نخستين گام و در بدو ورود جوانمردان به حلقه ي فتّوت ، بايد آنها را در گسستن از بخشهاي زيرين آدمي ياري دهد، حال آنكه كلاه صوفيان اشارتي است به اعتلاي معنوي كه بايستي در بخشهاي زبرين وجود آدمي تجلّي پيدا كند .

د) كمربند بستن يا ميان بستن ، اشارتي است به فضيلت شجاعت و غيرت ، يعني آنچه براي جوانمرد اساسي است و او را همواره آماده ي قيام به خدمت مي كند و نشان مي دهد جوانمرد يك مرد كامل است ؛ همچنان كه پيامبر اين عنوان را به علي خطاب كرد .

جوانمردي ، سرآغاز ولايت و بخشي از تصوف

2-18- فتّوت آغاز ولايت و بخشي از تصّوف است . و به عقيده ي عبدالرزّاق كاشاني به گونه اي است كه ولايت بخشي از نبوّت است . به نظر او لازمه ي رسيدن به مرحله ي نبوّت ، رسيدن به مرحله ي ولايت است ، چرا كه هر نبي پيش از نبوّت ولي بوده است . پس پيدا است كه نبوّت مزيد بر ولايت است ؛ يعني نبوّت ، ولايتي دائمي است و در حقيقت پيامبري امري موقتي است . و اين نكته اي است كه ما از پيامبر شناسي شيعي استنباط مي كنيم .

2-19- مؤلف در فصل چهارم مقدمه در مبادي و معاني فتوت بحث كرده و گفته است : پيدا است كه فتوّت ظهور نور فطرت است ، پس مبادي آن اسباب تزكيه ي نفس تواند بود. بدين سبب مؤلف مي گويد: هدف فتوّت ، انتقال نور اصلي فطرت از حالت بالقّوه به حالت بالفعل است . از اين رو در فتوت ، اصلْ تزكيه ي جان و دل است از آنچه بتواند حجاب ظلمت را از برابر انوار معنوي كنار بزند. طبقه بندي خصوصيات اخلاقي كه ده فصل از رساله ي تحفة الاخوان به آن اختصاص يافته ، در واقع از ديدگاه مؤلف تفسير حديثي است منسوب به امام اول شيعيان درباره ي فتوت و خطاب به پسرش حسن (ع ) امام فرموده است : «هِيَ العَفْو عَنَد القُدرَة ، وَالّتو'اضُع عَندالدَولَة ، وَ السَ'خاء عِنْدَ القِّلَة وَ الَعطَّية بغَيرِ مِنّه .» (عفو در وقت قدرت و تواضع در زمان دولت و سخا در وقت فقر وفاقه و عطاي بي منت .) (5 )

2-20- خلاصه ي متن كتاب ، تفسير اين حديث است . باب اوّل درباره ي توبه است . «توبه » در معنايي كه واژه ي « اپسيتروف » (6) يوناني بر آن دلالت مي كند، نوعي دگرگوني دروني است ، نوعي بازگشت به اصل است كه به آن «متانويا» (7) مي گويند؛ يعني فرد از هر لحاظ دگرگون شود و در درون او اصلاح بنيادي و قاطع تحقّق پيدا كند. بازگشتن به فطرت ، يعني باز يافتن عفّت و طهارت نخستين كه به مروّت بينجامد و چشم پوشيدن آزادي گنجينه ي فتّوت و هسته ي اصلي آن است . شواليه ي جوانمرد به هوسهاي نفساني تسليم نمي شود و حاضر نيست روحش را اسير چنين هواهايي كند .

2-21- باب دوم در سخاست . بخشندگي و كرامت بالاترين درجه ي مروّت است . از پيامبر روايت كرده اند كه فرموده است : «اَلج'اهِل اَلسَخي اَحَّبُ اِلَيَّ مِن عابِد اَلبخيل .» (جاهل مشركي كه اهل كرم باشد، در نظر من عزيزتر است از مؤمني كه بخيل باشد .)

مراتب سخا

2-22- سخا داراي سه مرتبه است : مرتبه ي اول بي نظري و بي غرضي است ؛ يعني بخشش بدون منّت و بدون چشم داشت عوض يا داشتن غرض . منظور اين است كه شخص مالي را يا حقي را واگذار مي كند، بدون هيچ چشم داشت و عوضي يا بدون آنكه اجباري در كار باشد .

درجه ي دوم سماحت است كه بذل چيزي است بر سبيل تفضيل . و اين صفتي است كه براي جوانمرد اساسي است و فتّوت بدون آن ناممكن است ؛ در حقيقت همان روح جوانمردي معنوي است .

مرتبه ي سوم مواسات است . آن ، بذل مال است در معاونت ياران و دوستان خود و شركت دادن ايشان در هر آنچه به جوانمرد تعلّق دارد .

در باب تواضع

2-23- باب سوم در تواضع است . تواضع و شكسته نفسي و آنچه به مروّت مربوط مي شود، به گفته ي مؤلف نخستين مرتبه از مراتب شجاعت است « و شجاعت مطيع گردانيدن قوّت غضبي است مر عقل صريح و رأي صحيح را در وقت اقدام ... و تواضع ، اكرام و استعظام اصحاب فضائل و دوستان و ياران است و اعزاز و تغطيم كساني كه به مال و جاه فروتر از او باشند و به فضيلت و شرف مساوي يا برتر.» (8 )

در باب امن

2-24- باب چهارم ، در امن است . امن ، اطمينان خاطر، آرامش درون و طمأنينه است ، يعني شخص ، استوار، مطمئن و خاطر جمع در جاي خود بماند و وحشت و ريبي به خود راه ندهد، هر چند مصائب و مشكلات سهمگين باشد. و آن را نَجْدتْ نيز خوانند كه صلاب باطن و قوّت قلب است و در حقيقت غايت شجاعت كه در فصل پيش به آن اشاره شده است .

2-25- كسي كه قلبش آكنده از نور ايمان نباشد، از ظلمات شكّ و جهل رهايي ندارد و همواره آماج ترس و وحشت است و در برابر مخاطره ها زبون . از اين رو به آساني از راه به بي راه مي رود، حال آنكه اعتماد از خواص روشني است و استقامت بدون ترس آن گاه در شخص قوّت مي گيرد كه ايمان و اعتقاد كافي وجود داشته باشد .

در باب صدق

2-26- باب پنجم در صدق است . صدق ، مبنا و اساس حكمت است و اول درجات آن . جوانمرد كسي است كه هيچ گونه نيّت و عملي كه سبب شرمساري باشد در او راه نداشته باشد و از او سر نزند. رفتار ظاهري و وضع درونيش متفاوت نباشد و ميان وجود دروني او (غيب ) و آنچه در خارج از وجود از وجود او (شهادت ) ديده مي شود، سازگاري برقرار باشد .

كسي كه به اصول وفاداري و صداقت پاي بند نباشد، هيچ راهي به فتوت و حتي به مروّت ندارد . (9)

در باب هدايت

2-27- باب ششم در هدايت ، گام نهادن در جهت صحيح و راه رستگاري است . از اين رو مفهوم استقامت ، يعني ثبات قدم ، استحكام موضع و خلل ناپذيري اراده در اينجا جلوه ي خاصي مي يابد. به گفته ي مؤلف ، مراد از هدايت و «مشاهدات » در اين مقام ، علم اليقين و رؤيت قلبي است كه از فرط صفا به طريق نظر و استدلال يا بر سبيلِ كشفِ حجاب ، بنده را روي نمايد. (10) و هدايت يعني ديده ي بصيرت كه به شكرانه ي تأييد الاهي نصيب مي گردد و از اين راه است كه شخص مي تواند موضوع مطلوب را شخصاً به چشم خود ببيند. خوب است دوباره يادآوري كنيم كه مراحل اساسي در ميان عرفا از چه قرار بوده است . مرحله ي اول ، علم اليقين (اعتقاد ديني و فقهي ) است . براي مثال ، درك اين مطلب كه آتش هست و چه مشخصاتي دارد. مرحله ي دوم ، عين اليقين (اعتقاد به شاهد عيني ) است كه ديدن آتش باچشمان خود است . مرحله ي سوم ، حق اليقين (اعتقاد از راه رسيدن به يقين و به عبارت ديگر از طريق سير شخص تا وصول به حقيقت ) است ؛ مانند آنكه خود شخص به آتش بدل شود. (11 )

2-28- پس هدايت كه همان فتوت است هنوز در مرحله ي علم اليقين است ؛ يعني اعتقاد از راه درك و شناسايي و اينكه حقيقتي خود را به انسان مي نماياند و پرده از چهره اش برگرفته مي شود (كشف الحجاب ). اين مرحله هنوز عين اليقين نيست كه مطلب مورد نظر با همه ي جلال و شكوهش تجلّي كند، چه حكمت و خرد فلسفي نمي تواند به مرحله ي عين اليقين يا حق اليقين برسد. اين دو مرحله وقتي حصول پيدا مي كند كه هم ديد توحيدي و هم ديد جامع و كامل حاصل شود. كسي به اين درجات نائل مي گردد كه در شمار دوستان خدا (صاحب ولايت ) باشد .

از شواليه گري ساده تا شواليه گري پيامبرانه

2-29- گفتيم كه درجات شواليه گري ، از شواليه گري ساده تا شواليه گري پيامبرانه ، به درجات صاحب فتوت كه شواليه ي ساده اي است تا مرتبه ي حالات صاحب ولايت كه شواليه ي معنوي است يعني كه به درجه ي اولياء الّلهي رسيده است ، شباهت كامل دارد. و گفتيم فتّوت در جايي ختم مي شود كه ولايت آغاز مي گردد. ديگر اينكه استقامت يا پايداري در صراط مستقيم است كه فتّوت را به نبوّت مي رساند؛ يعني رابطه ي ميان خدمت شواليه گري و رسالت پيامبري .

2-30- صاحب فتوت به سوي خدا حركت و در راه خدا عمل مي كند ( للّ'ه و في اللّه ). شواليه ي معنوي كه به مرحله ي معنوي كه به مرحله ي دوستي خدا (صاحب ولايت ) رسيده است ، به سوي خدا، در راه خدا و به وسيله ي خدا حركت و عمل مي كند. كسي چون ابراهيم از سوي خدا مأمور است كه مردم را به سوي او هدايت و ارشاد كند و خودش مراحل ساده اي را از فتوت آغاز مي كند و به مرحله ي عالي كه همانا حق اليقين است واصل مي گردد. به همين جهت اين مؤلف معتقد است استقامت كه از مختصات فتوت است ، يك سومش از جذبه ي نبوت است و دو سومش از ولايت است . در عين حال اين مطلب مسّلم است كه اگر خداوند لطف و هدايتش را به جوانمرد عنايت نكند، او هيچ گاه به خصوصيات جوانمردي نمي رسد .

در باب نصيحت

2-31- باب هفتم در نصيحت است . نصيحت ، «مبدأ ظهور نور عدالت و مبنا و اساس صداقت است » و خود مظهر تعادل دروني است كه جوانمرد به آن مي رسد. در اينجا عبدالرزّاق كاشاني به وضوح براي ما روشن مي كند مجوعه ي صفات اخلاقي كه در نزد جوانمرد به آرامش و صفاي باطن او منتهي مي گردد، باز نشانه اي از جذب و انسجام همه ي خصوصيات در اوست . اين است كه نصيحت از آن ، يادآوري صفات و خصائل عالي انساني و نيز بيدار كردن عشق به اين صفات و خصائل است ؛ و از اين روست كه جوانمرد خود به راهنما تبديل مي شود .

در باب وفا

2-32- باب هشتم در وفا است . وفا، پاي بندي فرد است به تعهّد و قولش . اصولاً توجه به اين ميثاق ازلي همه ي خصوصيات شواليه را نشان مي دهد و همه ي كيفيت اين خدمت الاهي را ترسيم مي نمايد. به عقيده ي مؤلف ، وفاداري و سر سپردگي مشخّص كننده ي كمال نيروي ناشي از فطرت است و فتوت وقتي تحقّق پيدا مي كند كه اين فطرت در خلوص و صفاي اصلي خود متجّلي شود. اين فطرت هنگامي از ظلمات اين دنيا منزّه مي شود كه انسان وفادراي خود را به عهد الست نشان دهد. اگر به عهد پاي بند باشد، خلوص فطرت متجلّي مي گردد؛ يعني پرده برداشته مي شود و كمال اخلاقي كه فتوت بر پايه ي آن بنا شده است ، در عمل متحقّق مي گردد. اين خلوص لطافت خاص جوهر ذاتي انسان است و وسيله ي زدودن غبار از آيينه ي شفّاف و ستردن زنگار طبيعت از آن . به همين جهت مي گويند «خلوص ثانوي » نوعاً در وجود ابراهيم متجلّي مي گردد و نيز در وجود كسي كه قطب اقطاب فتوت (امام علي ع ) بود. تنها در اين صورت است كه مي توان از وفاداري نسبت به خداوند سخن به ميان آورد. نتيجه ي اين وفاداري كشف همه ي حقايق الاهي و امكان تأويل درست است . در پرتو اين وفادراي است كه ايمان هم متجلّي مي شود و در اين هنگام است كه وفادراي به مخلوق خداوند از راه عشق و محبت ظاهر مي گردد. در ازل ميان افراد بشر ميثاق دوستي بسته شده است ، آنها از وقتي به اين عالم غربت پا گذاشته اند، از يكديگر جدا افتاده اند. آنها در ازل در حالت توحيد بودند و در اين دنيا نسبت به هم بيگانه شده اند. آنها در ازل در حالت توحيد بودند و در اين دنيا نسبت به هم بيگانه شده اند. اين است گسستگي رشته ي اخوت كه بايد به آن پايان داد؛ يعني اين رشته بايستي دوباره در اين عالم پيوند داده شده . بايد حالتي به وجود آيد كه هر كس چيزي را بر ديگران روا دارد كه برخود مي پسندد .

آفات جوانمردي

2-33- باب نهم در آفاتي است كه به فتّوت لطمه مي زند. از همه ي آفات مهم تر، غرور و نخوت و به نوشته ي مؤلف ، مفاخرت و مباهات است ، چه راه معنوي فتيان ايجاب مي كند نفس از همه ي بندهاي دنيوي و از همه ي اشكال هويها و هوسها و جاه طلبيها و قدرت پرستيها و انواع صور نهاني و مكنون نفساني آزاد شود، يا تجرّد حاصل كند .

2-34- مؤلف در اينجا چند صفحه را به ويژگيهاي روحي كه به طور نامرئي افراد را تحت تأثير قرار مي دهند، اختصاص داده است ؛ افرادي كه به ظاهر حتي بسيار راست و درستند، امّا براي مثال ، در راه رسيدن به قدرت مرتكب اعمال خلاف مي شوند. رذائل اخلاقي كه به ضمير و باطن خود حاصل مي كند، آن رذائل ، را از خود دور گرداند .

2-35- باب دهم در فرق ميان فتي و متفتّي و مدّعي است . در اينجا مؤلف درباره ي كسي كه به جوانمردي تظاهر مي كند (متفتي ) و بدون آنكه به اصول جوانمردي مؤمن باشد دعوي جوانمردي دارد، دست به تجزيه و تحليل بسيار جالبي زده و چنين گفته است : «و امّا مدّعي شخصي بود خود را زّي جوانمردان بيا راسته و به حليت فتيان متجلّي گشته ، نه سيرت ايشان گرفته و نه در طريق ايشان قدمي رفته . گاه اموال بسيار بذل كند، نه از روي سخاوت ؛ و گاه مرتكب اخطار و اهوال شود، نه از سر شجاعت ، بل جهت تقدّم بر اخوان و تطاول بر اقران با اخلاقي نامتناسب و افعالي متفاوت . در آشكارا بر خلاف نهان رود و ظاهرش منافي باطن بود. احوالش در جبن و تهوّر مختلف و عاداتش ميان بخل و اسراف متردد .»

سه گام پاياني و چكيده ابواب دهگانه

2-36- در قسمت آخر رساله تحت عنوان « خاتمه »، به بحث درباره ي سه موضوع پرداخته است : اول در طريق اكتساب فتوت ، دوّم در خصائص فتّوت و سير و طريق ايشان ؛ و سوم در خدمت و ضيافت و مهمان نوازي .

در اين بخش ابواب دهگانه را خلاصه مي كند و مي گويد : « اشرف خصائص جوانمردان ، وفاست و صدق عهد... ديگر از خصائص ايشان مبالغت است در حفظ اسرار و كتم آن از اغيار، تا اگر يكي را به شمشير تهديد كنند، يا به آتش تعذيب تمايند، جز كتمان از او نيابند... و ديگر غيرت كه استنكاف است از چيزي كه موجب عار بود... و ديگر علّو روح و بزرگواري است .»

سوّم ، در خدمت و ضيافت و مهمان نوازي است و بايد «كه صاحب فتوت همه را به نظر محبّتْ، اِخوان و اقارب خويش بيند و اتّصال و پيوند اصلي با ايشان درست داند و به مقتضاءِ اخوت حقيقي و شفقت غريزي نفع و راحتْ، همه را ايثار كند، تا ظاهر مطابق باطن بود و مبدأ موافق منتهي و صورت مناسب معنا.» خلاصه آنكه همه ي اينها رفتار اساسي جوانمردان است و در عين حال اين صفات تنها صورت خارجي آن است ، چرا كه ولايت امر دروني و باطني فتوت است .

1. courtoisie

2. اَلَسْتُ بِرَبِكُمْ قا'لُوا بَل'ي . اعراف ، آيه ي 171 .

از ميان تفسرهاي گوناگوني كه درباره ي الست و عهد الست هست ، تفسير كوتاه زير كه از تقريرات خواجه عبداللّه انصاري است ، به نقل از صفحه ي 793، جلد سوم كشف الاسرار ميبدي (تصحيح علي اصغر حكمت ) آورده مي شود :

از روي فهم برسان حقيقت ، اين آيت رمزي ديگري دارد و ذوقي ديگر. اشارات است به هدايت احوال دوستان و بستن پيمان و عهد دوستي ايشان ، روز اول در عهد ازل كه حق بود حاضر و حقيقت حاصل ...

چه خوش روزي كه روز نهاد بنياد دوستي است ! چه عزيز وقتي كه وقت گرفتن پيمان دوستي است ! مريدان روز اول ارادت فراموش هرگز نكنند، مشتاقان هنگام وصالِ دوست تاج عمر و قبله ي روگار دانند ...

فرمان آمد يا سيّد «وَذَكِرّ هُم بايَام اللّه ». اين بندگان ما كه عهد ما را فراموش كردند و به غيري مشغول گشته ، با ياد ايشان در آن روز كه روح پاك ايشان با ما عهد دوستي مي بست و ديده ي اشتياق ايشان را اين توتيا مي كشيديم كه «آلستُ بِرَبكُم ؟» اي مسكين ! ياد كن آن روز كه ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما مي آشاميدند و مقربان ملا اعلي مي گفتند: اينست عالي همت تومي كه ايشانند! ما باري از اين شراب هرگز نچشيده ايم و نه شمه اي يافته ايم وهاي و هوي آن گدايان در عيوق افتاده كه : «هَلْ مِنْ مَزيد »

3. exoterique

4. عبدالرزاق كاشاني در تحفة الاخوان مي گويد: «شريعت صورت و ظاهر عدالت باشد و طريقت سيرت عدالت و سريان اصل او در وجود و حركت او از بطون به ظهور و حقيقت معني و باطن آن . يعني سلامت و كمال قلوب نبود، الا ´ به مقامات سه گانه كه مدار آن بر عدالت است . رسائل جوانمردان ، ص 14.-م .

5. رسائل جوانمردان ، ص 17 .

6. epistrophe

7. metanoia

8. سوره ي شعرا، آيه ي 215: وَ اَخفِض جَنَا حَكَ لِمَنِ اتبَّعكَ مِنَ المُؤمنينَ : در برابر مؤمناني كه از تو پيروي كرده اند، فروتن باش .

9. باب چهارم و پنجم ويژگيهاي شواليه ي مسيحي قرون وسطايي را توصيف مي كند؛ شواليه اي كه صفت بارزش اين بود كه «شجاع و منزه » باشد .

10. به چشم نهان ، بين نهان جهان را كه چشم عيان بين نبيند نهان را

( ناصر خسرو) .-م

11. رنگ آهن محور رنگ آتش است ز آتشي مي لافد و آهن وش است

شد ز رنگ و طبع آتش محتشم گويد او من آتشم من آتشم

مثنوي - دفتر دوم .- م .

/ 1