نگرشی بر چارچوب نظری و آسیب های دانشگاه از منظر تولید دانش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرشی بر چارچوب نظری و آسیب های دانشگاه از منظر تولید دانش - نسخه متنی

عماد افروغ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگرشي بر چارچوب نظري وآسيب‏هاي دانشگاه از منظر توليد دانش

دكتر عماد افروغ

قبل از ورود به آسيب‏شناسي دانشگاه و ذكر آسيب‏ها و كاستي‏هاي دانشگاه و نظام آموزش عالي، ارائه يك چارچوب نظري به منظور تعيين جايگاه مطلوب دانشگاه در نظام اجتماعي يا به تعبير دقيق‏تر تالكوت پارسونز، نظام عمومي كنش، خالي از فايده نخواهد بود. هر چند ارائه جايگاه مطلوب در قالب يك چارچوب نظري خاص، ممكن است ما را از ملاحظه برخي آسيب‏ها دور نمايد، اما علاوه بر اجتناب‏ناپذير بودن آن، حداقل اين فايده را دارد كه با نگريستن به آسيب‏ها يا حداقل برخي از آسيب‏ها از منظري خاص، فاصله‏گيري وضع موجود از يك الگوي پيشنهادي را بهتر تشخيص دهيم. اميدوارم پس از ارائه اين چارچوب نظري و آسيب‏شناسي وضع موجود نظام آموزش عالي و دانشگاه‏ها با استفاده از نقادي به چارچوب نظري دقيق‏تري براي مشاهده كليّت آسيب‏ها و ارائه سياست‏هاي كاربردي، براي مواجهه با اين آسيب‏ها نايل آيد.

اگر قرار باشد، از بين خرده‏نظام‏هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي، جايگاهي براي دانشگاه تعيين كنيم، اين جايگاه را بايد به طور عمده در خرده‏نظام فرهنگي جست‏وجو كرد؛ يعني جايگاهي كه از طريق نظام ارزشي و هنجاري و توليد دانش و اطلاعات بر ساير خرده‏نظام‏ها، نظارت و كنترل دارد. البته بايد توجه داشت كه تمام جايگاه خرده‏نظام فرهنگي در نظام عمومي كنش، منحصر به دانشگاه نيست. مي‏توانيم علاوه بر دانشگاه به حوزه و ساير مراكزي كه فكرساز و فرهنگ‏ساز هستند، نيز اشاره كنيم. اما به هر حال، جايگاه دانشگاه يك جايگاه فرهنگي است.

حال بايد ديد وظايف يك نظام فرهنگي در جامعه چيست؟ تالكوت پارسونز كه مي‏تواند ديدگاهش حداقل منشأ الهام و نقطه عزيمتي براي دستيابي به يك چارچوب نظري مناسب باشد، يك نظام سلسله‏مراتبي سيبرنتيك را ذكر مي‏كند و معتقد است كه كارويژه نظام فرهنگي، كنترل و نظارت از طريق توليد دانش و اطلاعات است و بدين‏وسيله نقش يك ترموستات را ايفا مي‏كند. اگر خرده‏نظام‏هاي اقتصادي و سياسي، انرژي يك نظام را تأمين مي‏كنند، ترموستات فرهنگي يك نظام، ميزان انرژي را معلوم مي‏كند و اگر دانشگاه بتواند نقش فرهنگي خود را به خوبي ايفا كند، آن‏وقت است كه به نظام سياسي نيز خط مي‏دهد. بايد براي نظام اجتماعي نيز الگو و راهنماي عمل باشد و براي نظام اقتصادي نيز قابليت‏هاي لازم را تأمين و نيروي انساني مورد لزوم را تربيت كند و ظرفيت انطباق نظام را با محيط افزايش دهد. اگر در مجموع ـ ولو فهرست‏وار ـ كاركردهاي خرده‏نظام‏هاي ديگر را در نظر گيريم، سخن بالا روشن‏تر مي‏شود. ما در نظام اجتماعي به دنبال انسجام و ثبات يك جامعه هستيم؛ در نظام سياسي به دنبال تحقق اهداف تعهدآور يك نظام هستيم؛ در نظام اقتصادي به دنبال انطباق نظام با محيط اطراف هستيم. كجاست آن‏جايي كه ظرفيت انطباق با ـ محيط اعم از فيزيكي و اجتماعي ـ را افزايش دهد؟ انطباق نيز تنها به معناي هماهنگي با طبيعت نيست؛ البته در يك معنا بايد با طبيعت و هستي‏شناسي آن هماهنگ بود، اما در اينجا به معناي احاطه و تسلط و كنترل بر آن، به منظور رفع نيازهاي انساني است. افزايش قابليت‏هاي طبيعت نيز مورد نظر است. كجا بايد اين قابليت‏ها را افزايش داد؟ دهد كجا بايد سامان‏بخش اين سازگاري باشد؟ به طور قطع دانشگاه است. كجاست كه اهداف سياسي و استراتژي نظام سياسي را تعيين مي‏كند؟ دانشگاه كجاست كه الگوي ثبات اجتماعي را تأمين مي‏كند؟ دانشگاه.

در كل اگر فهرست‏وار بخواهم از اين چارچوب نظري استفاده كنم، به نظر بنده دانشگاه بايستي اهداف و جهت‏هاي نظام را تعيين كند. اما آيا دانشگاهيان اين كار را كرده‏اند؟ آيا اهداف بلندمدت نظام سياسي ما معلوم است؟ استراتژي آن معلوم است؟ ما مي‏دانيم در بيست سال آينده به لحاظ فرهنگي، سياسي و اقتصادي، كجا خواهيم رفت؟ نوعي روزمرگي مفرط بر جامعه ما حكفرماست. مسئوليت اساسي اين روزمرگي نيز ـ به نظر من ـ در وهله اول متوجه دانشگاه است. ممكن است بگوييد كه شما فردگراييد يا عامل‏گراييد؛ بايد به ساخت‏ها هم توجه داشت، بله، بنده توجه به ساخت‏ها هم دارم. بخشي از اين روزمرگي از بيرون به شما تحميل مي‏شود، اما اينجا دانشگاه است. دانشگاه در نگاه كلان به ساختارش تعريف نمي‏شود، به عامليت آن تعريف مي‏شود. يعني دانشگاه بايد با تربيت انسان‏هاي خلاق، بسياري از ساخت‏هاي تهديدكننده را بشكند. اما نه تنها نمي‏شكند، بلكه خود در اين ساختار ايفاي نقش مي‏كند.

از اهداف ديگر دانشگاه اين است كه وسايل رسيدن به اهداف را نيز معلوم كند كه از جنس استراتژي و تاكتيك‏هاي تحقق اهداف است. محدوده كنش‏هاي مجاز را معلوم كند؛ چون نظام فرهنگي است و نظام فرهنگي نيز به ارزش‏ها، الگوهاي رفتاري و نمادها تعريف مي‏شود. البته اين تنها دانشگاه نيست كه ارزش‏ساز و هنجارساز است، اما به هر حال بخشي از نظام ارزشي ما بايد توسط دانشگاه توليد و يا بازتوليد شود. اما چه دانشگاهي؟ دانشگاهي كه ريشه در زيست جهان ما داشته باشد؛ دانشگاهي كه در خدمت جامعه‏پذيري افراد باشد؛ همان نقش فرهنگي دانشگاه كه در سطح كلان مطرح مي‏كند، در سطح جامعه تبديل به نقش جامعه‏پذيري مي‏شود. به عبارت ديگر، دانشگاه يكي از محمل‏هايي است كه توسط آن افراد، با ارزش‏ها و فرهنگ‏هاي نسل پيشين آشنا مي‏شوند. بنابراين دانشگاه نمي‏تواند عامل اساسي گسست با هويت فرهنگي و تاريخي باشد؛ يعني نبايد مدعي شود كه نوگرايي من، منفصل از هويت تاريخي و زيست ـ جهان جامعه است؛ زيرا كاركردش، جامعه‏پذيري است و جامعه‏پذيري، يعني انتقال فرهنگ گذشته به نسل جديد. بنابراين نمي‏تواند به ارزش‏هاي گذشتگان، پشت كند. به علاوه، بايد اولويت‏ها را مشخص كرده، به صورت‏هاي ممكن كنش افراد هويت يگانه ببخشد. بايستي جامعه به رغم وجود تفاوت‏هايي بين افراد و گروه‏ها و توسعه سياسي نيز يعني ايجاد زمينه براي تفكيك، شاهد اتصال و پيوست بين افراد و گروه‏ها نيز باشد. متأسفانه جامعه ما يا شاهد افتراق است و يا شاهد يك وفاق سياسي و ثباتي است كه جلو هرگونه افتراق و تفكيك را مي‏گيرد؛ چون نتوانسته‏ايم بين ثبات و تفكيك، پيوند برقرار كنيم. دانشگاه بايد توصيه‏كننده انتخاب‏ها و بديل‏هاي ممكن براي كنشگران باشد؛ يك الگوي راهنما و سرمشق براي كنش بدهد كه بر پايه آن كنشگر بتواند مواضع خود را در قبال ديگري مشخص كند؛ به نظام كنش و اعمال معنادار ما بتواند ساخت، نظام و هماهنگي بدهد؛ بتواند به كنشگران مختلف الگوي قضاوت و داوري بدهد و در نهايت براي كنش ايجاد انگيزه و آمادگي ذهني بكند. در كل اين نقش‏هايي است كه دانشگاه در كنار ساير نهادهاي فرهنگ‏ساز ما بايد ايفا كند.

البته ايفاي اين نقش منوط به يك سري عوامل و زمينه‏هاست. اما آيا واقعا دانشگاه، ما امروزه عهده‏دار اين نقش هست؟ آيا واقعا كاركرد دانشگاه كاركرد فرهنگي است؟ آيا الگوي لازم را براي ساير خرده‏نظام‏ها فراهم مي‏كند؟ آيا انطباقي با ساخت شغلي ما دارد؟ آيا توليد دانش مي‏كند؟ آيا مولد اطلاعات لازم هست؟ آيا نيروي انساني لازم را براي انطباق با محيط تربيت مي‏كند؟ آيا نيروي انساني‏اي كه تربيت مي‏كند، متناسب با نيازهاي جامعه ما هست؟ آيا اين نظام آموزشي ما فرهنگي است؟ بحث‏هاي مختلفي در خصوص كاركردهاي دانشگاه مي‏توان مطرح كرد؛ يكي از آنهايي كه بي‏ارتباط با موضوع بحث‏هاي ما نيست، بحث‏هايي است كه در فلسفه علم يا جامعه‏شناسي علم مطرح مي‏شود. تا چه‏اندازه رؤساي دانشگاه‏هاي ما با اين مباحث آشنا هستند؟ تا چه‏اندازه فلسفه علم و جامعه‏شناسي علم، مي‏دانند؟ تا چه اندازه با نرم‏افزارهاي توسعه علم و فناوري آشنايي دارند؟ چرا ما امروز شاهد يك نظام آموزش عالي هستيم كه گردانندگان آن يك نگاه سخت‏افزارانه به علم و تكنولوژي دارند و از وجوه نرم‏افزاري آن، وجوه فرهنگي و زيست ـ جهاني آن غافل هستند؟ به نظر بنده، مسئله توسعه علم و توسعه تكنولوژي، مقوله‏اي است كه بايد در علوم انساني طراحي شود. چون از جنس مسائلي مربوط به فلسفه علم، تاريخ علم و جامعه‏شناسي علم است؛ نه از سنخ فعاليت‏هايي كه يك پزشك يا يك مهندس انجام مي‏دهد. اين نكته بسيار اساسي است و ما شاهديم كه نه تنها مهندسان و پزشكان، آشنايي كافي با مباحث مربوط به توسعه علم و تكنولوژي ندارند، بلكه حتي از دريچه شاخص‏هاي مروبط به رشته خود، به علوم انساني مي‏نگرند و براي آن شاخص تعيين مي‏كنند. اين يك آفت است. من پيشنهاد مي‏كنم درسي تحت عنوان فلسفه علم و جامعه‏شناسي علم در دانشگاه‏ها و براي استادان تعريف شود. از بيرون بايد به ما بگويند كه علم و فناوري چگونه توسعه مي‏يابد. نبايد تنها به وجه سخت‏افزاري علم و فناوري توجه كرد و از وجه نرم‏افزاري آن غافل شد. برخي تصور مي‏كنند كه براي توسعه علم و فناوري تنها يك ساختمان و يك آزمايشگاه و تعدادي استاد و دانشجو و تهيه مجموعه‏اي از متون درسي، كافي است. وجوه نرم‏افزاري آن چه مي‏شود؟ وجوهي از قبيل مرتبت اسناد، جايگاه او در سلسله مراتب اجتماعي، اعم از جايگاه اقتصادي، فرهنگي و سياسي او، نسبت دانشگاه با زيست ـ جهان، و ارتباط دانش نظري با دانش عملي. مگر مي‏شود از اين رابطه غافل بود؟ اگر علم در غرب با هر مبنايي رشد مي‏كند، به دليل آن است كه فرهنگي شده است، در زيست ـ جهان مردم ريشه دوانده است و اما شما دانشگاهيان هنوز در زيست ـ جهان مردم ريشه ندوانيده‏ايد؛ هنوز جزئي از فرهنگ مردم نشده‏ايد؛ مردم شما را خودي نمي‏دانند. چرا؟ چرا مردم مدرسه وقف مي‏كنند؛ اما دانشگاه وقف نمي‏كنند؟ چون احساس غربت و شكاف مي‏كنند.

چه شده است كه اين اتفاق و اين انفصال رخ داده است؟ رفته‏ايم از دنياي غرب چيزي را برداشته‏ايم و بدون توجه به وجوه نرم‏افزاري آن، در يك سرزمين ديگر كاشته‏ايم جواب نمي‏دهد. بايد پذيرفت كه به هر حال دانشگاه، وجه توليدي ندارد. توقع آن است كه دانشگاه توليد كند، اما صرفا مصرف كننده است و حتي روز به روز ابزارهاي ديني مصرف گرايي را تقويت مي‏كند. توجه به ابعاد نرم‏افزارانه علم، ما را به اين سمت سوق مي‏دهد كه تا حدودي به مسائل مطرح در فلسفه علم توجه كنيم. رئاليست‏ها مي‏گويند شرايط اجتماعي، فرهنگي و تاريخي يك جامعه تا حدودي محتواي علم را تحت تأثير قرار مي‏دهد. در جامعه‏شناسي علم، دو رويكرد هست: برون‏گر و درون گرا. رويكرد برون گرا معتقد است كه شرايط اجتماعي روي حجم علم، شكل علم و شدت علم اثر مي‏گذارد؛ اما روي محتواي آن اثر نمي‏گذارد و اين رويكرد در جامعه ما غالب است. اين رويكرد، مربوط به فيلسوفان حلقه وين و پوپر، به عنوان يك نفي‏گرا بود كه برخي معتقدند او هم يك اثبات‏گراي جديد است؛ اما از آن به بعد رويكردهايي مطرح مي‏شود كه معتقدند جامعه فقط روي حجم، شكل و شدت علم اثرگذار نيست، بلكه محتواي آن را نيز تحت تأثير قرار مي‏دهد. معلوم نيست كه علم ما همان باشد كه در غرب مورد استفاده قرار مي‏گيرد. يك ساختار ممكن است در دو زمينه، دو نتيجه متفاوت بدهد. اين مربوط به وجوه نرم‏افزاري است. شما ممكن است بگوييد اين حرفها ضد علم است و عام‏گرايي را در علم منكر مي‏شود؛ اما با مطالعه آثار مربوط به فلسفه علم و جامعه‏شناسي علم را وجه غالب را درمي‏يابيد. همان دانشگاه‏هايي كه شما به عنوان شاخص توسعه علمي و فناوري از آن ياد مي‏كنيد، در بحث‏هاي فلسفه و جامعه‏شناسي علم، ساختار ديگري پيدا مي‏كنند. گذشت آن زماني كه مي‏گفتند معرفت حسي، اساسي است، و انسان بايد از طريق معرفت حسي بر طبيعت مسلط شود و معرفت شهودي و اشراقي و وحياني را كنار بگذارد. امروز به دنبال معرفت هماهنگ اند. مگر مي‏شود من قلبم را در خانه بگذارم و با عقل صرفم وارد آزمايشگاه شوم. بايد بين عقل و دل هماهنگي باشد.

وضع مطلوب، اين است كه دانشگاهي داشته باشيم كه تعامل و ارتباطي با خرده نظامهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي دارد تا بتواند توليد دانش كند، و توليدش متناسب با نيازهاي جامعه و منطبق با ساختار شغلي و نيازهاي آن باشد. الان يكي از مشكلات ما همين است كه انطباقي وجود ندارد. ساختار شغلي ما نيازمندي‏هاي خود را دارد؛ آموزش عالي ما نيز راه خود را مي‏ورد. اين است كه فارغ التحصيل ما پاسخگوي ساختار شغلي كشور نيست. ما بيش از حد، فارغ التحصيل بيرون مي‏دهيم يا فارغ التحصيلاني بيرون مي‏دهد كه تناسبي با ساختار شغلي ندارند.

آفات و آسيب‏ها

1. دانشگاه ما بيش از آن كه توليدكننده دانش باشد، مصرف‏كننده آن است و اگر نوآوري و بداعتي نيز ديده مي‏شود، بيشتر نوآوري اشاعه‏اي است، نه توليدي.

2. دانشگاه با زمينه‏هاي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي ايران، بيگانه است؛ به ويژه در حيطه علوم انساني. البته در علوم دقيقه نيز اين بحث در بين فيلسوفان علم غرب، مطرح است.

3. به طور عمده نگاه پيش زمينه‏اي (Korground) و سخت افزارانه به علم دارد و از ابعاد پس زمينه‏اي (Background) و نرم‏افزاري آن غافل است" حتي رويكرد برون‏گرا در علم نيز معتقد است كه نبايد تنها به وجوه سخت‏افزاري علم توجه شود. بايد به شرايط فرهنگي، ارزشي، اقتصادي و محيطي كه علم در آن مي‏بالد نيز توجه كرد.

4. عدم انطباق بين دانش نظري و دانش عملي. دانش عملي، دانش مربوط به زيست ـ جهان و روزمره شماست. دانشي كه با آن خوي گرفته‏ايد، و هيچ وقت آن را به طور رسمي نياموخته‏ايد و نسل در نسل به شما منتقل شده است. نمي‏شود دانش نظري را بي ارتباط با دانش عملي رشد داد. زيست‏جهان افراد را بايد درگير دانش نظري كرد. اين دانشگاه چنان عقبه‏اي در فرهنگ عمومي ما ندارد.

5. دانشگاه با ساختار شغلي ما سازگار نيست.

6. دانشگاه با نيازهاي جامعه نيز سازگار نيست. البته حضرت امام(ره) از اين بعد به عنوان فايده‏مندي ياد مي‏كردند.

7. حاكميت تمركزگرايي در اداره دانشگاه‏ها. دانشگاه‏ها آزادي عمل ندارند. مسئله‏اي در كل جامعه ما وجود دارد به نام تمركزگرايي در اداره و مديريت كشور. تهران براي كل كشور تصميم مي‏گيرد. تمركزگرايي با سلسله‏مراتب قدرت، متفاوت است. سلسله‏مراتب قدرت را مي‏پذيريم، اما اگر سلسله‏مراتب قدرت با يك تمركز و تراكم مكاني ـ جغرافيايي عجين شد، اين پديده را تمركزگرايي مي‏ناميم. چرا دانشگاه‏ها نمي‏توانند، خود دانشجو بگيرند؟ بايد رقابتي بين دانشگاه‏ها باشد. افرادي در تهران نشسته‏اند و براي كل كشورتصميم مي‏گيرند و اين تنها در دانشگاه نيست؛ كل نظام مديريتي كشور، اين چنين است. اگر به هيچ وجه اين كار نمي‏كنم، كه در ساير عرصه‏ها و ساير خرده‏نظام‏ها تمركزگرايي مجاز باشد، در دانشگاه‏ها به هيچ وجه مجاز نيست. وزير، و رؤساي دانشگاه‏ها را انتخاب مي‏كند، رؤساي دانشكده‏ها، معاونين خود را انتخاب مي‏كنند. در اين بين، اعضاي هيأت علمي چه كاره‏اند؟ چه مشاركتي دارند؟ اين همان وجه سياسي و جايگاه استاد در سلسله‏مراتب اجتماعي جامعه در بُعد سياسي آن است. دو وجه ديگر آن مربوط به جايگاه و مرتبت استاد در نظام رتبه‏بندي اقتصادي و منزلت شغلي و ميزان حيثيت و پرستيژ او در جامعه است. تا چه اندازه استاد در اداره كشور دخالت داده مي‏شود؟ دخالت در امور كشور پيشكش، اما آيا در داخل خود دانشگاه دستي به سوي استاد دراز مي‏شود؟ تصميمات اساسي و كليدي دانشگاه را استادان مي‏گيرند؟ ژاپن، وقتي مي‏خواهد خيزش بزرگي براي توليد علم بردارد و از مصرفي بودن خارج شود، اول كاري كه مي‏كند اين است كه مجمعي در دانشگاه‏ها تأسيس مي‏كند كه استادان بالاجبار در تصميمات كليدي مشاركت كنند. اين به استاد انگيزه مي‏دهد. ما اين را متأسفانه حتي در اين دوره كه بحث مشاركت مطرح است، نداريم. دانشگاه بايد استقلال و آزادي عمل داشته باشد. در اين صورت است كه جلو بسياري از تمركزگرايي‏هاي متداول گرفته مي‏شود. يك نظام متمركز در كنكور دانشجوي چابهاري را به تهران مي‏كشاند و بعد از آشنايي بامحيط تهران، ديگر حاضر نيست به چابهار برگردد. در واقع، با اين نظام متمركز تمام خلاقيت‏ها، نوآوري‏ها و اطلاعات به سمت تهران جذب مي‏شود.

يكي از شاخص‏هاي تمركزگرايي، ظهور شهرهاي اصلي است و اگر شما در يك استان، شاهد اين باشيد كه نسبت جمعيتي شهر اول بيشتر از دو برابر شهر دوم باشد (Size.Rank Rule) شهر اصلي ظهور كرده است. در استان فارس در سال 1365 نسبت شهر اول به شهر دوم، بيش از 5/10 برابر بوده است.

8. جايگاه نه چندان مطلوب استادان در نظام رتبه‏بندي اجتماعي، بويژه سلسله‏مراتب اقتصادي جامعه. اين جايگاه كليدي كه براي دانشگاه تعريف مي‏كنند، كجا و اين وضع اقتصادي استادان كجا؟ چه كسي بايد اين مرتبت را تشخيص دهد و جايگاه‏ها را معلوم كند؟ چه كسي دراين كشور توزيع ثروت و درآمد مي‏كند؟ از يك طرف، استقلال دانشگاه‏ها را از آنها گرفته‏ايد كه نتوانند تأمين مالي خود را سامان دهند و از طرف ديگر آنها را در يك نظام متمركز گذاشته‏ايد. اگر دانشگاه آزادي عمل داشته باشد، خود مي‏تواند بخشي از نيازهاي مالي خود را تأمين كند. و در يك نظام رقابتي سالم، منزلت اقتصادي استادان را ارتقا بخشد. بايد براي اين قضيه فكر كرد و اگر بالايي‏ها نمي‏توانند فكري كنند، به دانشگاه‏ها آزادي عمل دهند تا در محدوده منطقه‏اي فعاليت خود، به اين مسئله سامان دهند.

9. نكته ديگري كه اخيراً و با نهايت تأسف شاهد آن هستيم، بويژه در حيطه علوم انساني، به تدريج مرجعيت علم از داخل به خارج مي‏رود تا همان معيارهاي به اصطاح عام را بگيرد، بومي‏اش كنيد ودر داخل به كار بندد، چرا مرجع را به غرب كشانده‏اند؟ قانون تصويب مي‏كنند كه به شرطي استاديار، دانشيار مي‏شود كه مقاله‏اي در نشريات خارجي بنويسد. شما اگر مقاله‏اي عليه صهيونيسم بنويسد، به راحتي چاپ مي‏كنند؟ غرب نيز حساسيت‏هاي فرهنگي خودش را دارد. اگر قرار است كه دانشگاه‏ها كاركرد جامعه‏پذيري داشته باشند و فرهنگ گذشته را به نسل آينده منتقل كنند، خواه ناخواه نسبت به برخي مقالات، حساسيت نشان مي‏دهند. شما بيا و سطح علمي خودت را ارتقاء ببخش، معيارها را بگير، تجزيه و تحليل كن، نقد كن، بومي كن و در ايران به كار ببر. حتي مي‏گويند فارغ‏التحصيلان داخل را به كار نگيريد، برويد فارغ‏التحصيلان خارج از كشور را به كار بگيرد. اين اوج وادادگي است. جامعه به اين شكل رشد نمي‏كند. مگر آمريكا وقتي مي‏خواهد توسعه علمي كند، به اين معيارها خارجي تن مي‏دهد؟ خودش هست و نيازهاي خودش و يك نظام تعريف شده، پاسخگو به نيازهاي آن است. شما هم به نيازهاي خودتان پاسخگو باشيد. اين قدر گرته‏بردارانه و تقليدي نگاه نكنيد. نگوييد عام است و كافي است، استفاده كنيم. نبايد تنها به وجه آموزشي پرداخت؛ وجه توليدي را بايد مقدم دانست. در اين بين سخن از نوآوري ابداي است كه در وجه توليدي دانشگاه تبلور مي‏يابد. اكنون شاهد نوعي شكل‏گرايي و فرم‏گرايي هستيم؛ به طور مثال مي‏گويند، فرد براي ارتقا، بايد در مجله‏هاي علمي ـ پژوهشي، مقالاتي به چاپ رسانده باشد. نمي‏گويم اين معيار بدي است، اما نمي‏تواند تنها معيار باشد. ما در حال بررسي و ارزيابي انتقادي مقالات مندرج در مجلات علمي ـ پژوهشي هستيم. بسياري از مقالات كه در مجله‏هاي علمي ـ پژوهشي به چاپ رسيده‏اند، ارزشي علمي ندارند و برعكس بسياري از مقالات كه در مجلات علمي‏ـپژوهشي به چاپ نرسيده‏اند، ارزشي علمي فراواني دارند. بسياري از اين مجلات ملك‏طلق‏گردانندگان اين مجلات‏اند. مشاهده مي‏كنيد كه عمده اين گردانندگان، قبل و بعد از اداره مجلات، هيچ مقاله‏اي ندارند. اين برخورد، فرماليستي و شكل‏گرايانه است. در خود غرب، مجله اگر امتياز دارد، مقاله هم امتياز دارد، حتي مقاله‏هاي چاپ نشده هم امتياز دارد. چون محتوا اصل است. هيأتي انتخاب مي‏كنند تا داوري كند، اما اينجا مي‏گويند: خير، قبول نيست. مي‏گوييم ارزشيابي كن. جواب مي‏دهند، ملاك همان است. گويا مجله ارزش دارد، نه مقاله. حتي براي نمونه، برخي از استادان تأييديه چاپ مقاله را در اين مجلات اخذ مي‏كنند، اما به دليل دير كرد در چاچ ترجيح مي‏دهند در ساير مجلات به چاپ برسانند. اين چيزي جز شكل‏گرايي و ادا و اصول در آوردن نيست. اتفاقاً اگر غرب، غرب شده است، در همان بستر معرفتي خودش، قالب شكنانه برخورد كرده است. تمام بزرگان علم، قالب‏شكني كردند. در خود ايران نيز خيلي‏ها قالب شكني كردند. آن زماني كه قالب‏شكني مي‏كردند كسي براي آنها تره هم خورد نمي‏كرد. نيما يوشيج شعر نو مي‏گفت اما جايگاهي در دانشگاه نداشت. اصولاً براي او شأن استادي قائل نبودند؛ اما بعدها سبك نيمايي، سبكي مي‏شود كه در دانشگاه‏ها تدريس مي‏كنند. اين همان وجوه نرم‏افزاري و اجتماعي علم است. معيارها، بايد معيارهاي ديگري نيز مطرح شود. اين معيارها وحي منزل نيستند؛ حتي اگر عام هم باشند، بايد ديد در جايي به نام ايران چگونه عمل مي‏كنند؟ معاون پژوهشي وزارت علوم در دانشگاه شيراز گفته است كه به تدريج مي‏خواهيم فقط مجلات علمي ـ پژوهشي خارج از كشور را اساس ارتقاء قرار دهيم! اين نهايت وادادگي است و اگر پاي محتوا به ميان آيد، دانشگاه‏ها تلاش بيشتر خواهند كرد؛ مقالات را خود ارزيابي مي‏كنند؛ كميته‏هاي ارزشيابي مي‏گذارند و اين باعث مي‏شود كه قالب‏هاي كاذب يا حداقل وجه انحصاري‏شان بكشند. نگاه قالبي به علم ترمزي است براي شكوفايي علم. حداقل ببينيد خود غرب، علاوه بر اين ملاك‏ها از چه ملاك‏هاي ديگري استفاده مي‏كند. ضمن آن كه غرب الگوي مرجع ما نيست.

10. فقدان يك تئوري مناسب، به منظور تعيين جايگاه و اهداف دانشگاه.

11. تفوق علم‏شناسي فلسفي اثبات‏گرا و رويكرد برون‏گرا در جامعه‏شناسي علم و با به عبارتي، حاكميت نوعي «علم‏گرايي» و غفلت از فرهنگي بودن معرفت علمي.

12. بي‏توجهي به مباني متافيزيكي علم كه نقش مفروضات و بديهيات اوليه را براي علم‏گرايي ايفا مي‏كند و با تغيير آن كل پيكره علم، مي‏تواند دستخوش تغيير قرار گيرد.

13. غفلت از فلسفه تعليم و تربيت كه همان غايات و جهت‏هاي علم است. در دائره‏المعارف بريتكانيكا در ذيل «فلسفه تعليم و تعلم» آمده است كه يك جامعه مسيحي، جهت علم خود را از مسيحيت مي‏گيرد. خواه‏ناخواه اين نكته بايستي بر توجه به اسلام در تعيين غايات علم، سايه بيفكند.

14. غفلت از نقش سوبژه و محقق و انگيزه‏ها و نظام هنجاري او در تحقيقات علمي.

15. غفلت از نظم هنجاري و اجتماعي علم محقق.

16. عدم توفيق در جامعه‏پذيري و انتقال فرهنگ و هويت تاريخي به دانشجو. ما هنوز هويت ايراني و ملي خود را نمي‏شناسيم. يكي از كارويژه‏هاي دانشگاه در بعد جامعه، اين است كه انتقال‏دهنده فرهنگ از نسل گذشته به نسل بعدي باشد. تا چه اندازه، شاهد ايفاي اين نقش مهم و كاركرد اساس هستيم. دانشگاهي كه خود در معرض گسست سنت و مدرنيته است، چگونه مي‏تواند انتقال‏دهنده فرهنگ گذشته ما باشد. در جهت انتقال فرهنگ گذشته به نسل جوان، حوزه توفيق بيشتري داشته است؛ اما در جهت توجه به مباني متافيزيكي الهي و جهت ديني علم، هم حوزه چيز درخوري عرضه نكرده است و هم دانشگاه.

17. فقدان استقلال در فكر و انديشه كه به گونه‏اي در مصرف‏گرا بودن دانشگاه متجلي است.

18. توليد و بازتوليد بي‏قاعدگي يا آنومي در جامعه به دليل فاصله‏گيري از ارزش‏هاي فرهنگي. مسئله فرار مغزها در ذيل آنومي معنادار است. در شرايطي كه نظم هنجاري سنتي را سست مي‏كنيد و نظم هنجاري جديدي نيز جايگزين نمي‏كنيد، افراد يك بام و دو هوا مي‏شوند. در چنين حالتي، فرار مغزها حداقل هزينه‏اي است كه جامعه ما متحمل مي‏شود. انواع و اقسام كجروي‏هاي اجتماعي را بايد شاهد باشيم. وقتي فرهنگ و هويت تاريخي را به نسل بعدي انتقال نمي‏دهيد و حتي فرهنگ بيگانه با گذشته را ترويج مي‏كنيم، بايد منتظر چنين عواقبي هم باشيم.

19. تفوق تدريجي عقلانيت تقليدي و نيم‏بند و بدون توجه به مباني معرفتيِ اين عقلانيت در غرب، استاد ايراني دل خوش است كه در جامعه ايران به تلاش مشغول است. شايد فرصت‏هايي هم در اختيار داشته باشد كه در غرب فعاليت‏هاي علمي خود را ادامه دهد، اما چرا غرب را كنار گذاشته و ايران را انتخاب كرده است؟ جز اين بوده است كه عرق ملي و عرق تاريخي داشته و مي‏خواسته است خدمتگزار جامعه خود باشد؟ اما اگر قرار باشد عقلانيت فردي حاكم شود، مگر بيمار است كه در ايران بماند؛ به غربي كه مظهر عقلانيت فردي است مي‏رود. وقتي مي‏بيند دانشگاه از هويت تاريخي و ملي در حال فاصله‏گيري است، ترجيح مي‏دهد به جايي برود كه تبلور عقلانيت فردي و حسابگرانه است.

20. عدم نقادي سنت و نداشتن طرحي براي نوآوري علمي متناسب با پوسته و لايه‏اي از سنت.

21. خط و ربط گرفتن از گروه‏هاي سياسي به جاي خط و ربط دادن به آنها. آرايش جناحي در مورد مسئولان دانشگاه به هيچ وجه توجيه‏پذير نيست. سرنوشت دانشگاه را نبايد ارتباطات سياسي معلوم كند. بايستي تخصص، علم و شايستگي، حرف اول و آخر را بزند. نه اينكه هر كس كه به كُر سياسي وصل شود، مقام بالاتري داشته باشد. اين در واقع، مخل يك جريان توليدي است. بايستي بيشتر روشنفكري كند تا اين كه به گروه‏هاي سياسي وصل باشد. چون گروه سياسي براي قدرت سياسي، خيز بر مي‏دارد؛ اما روشنفكر هيچ‏گاه براي قدرت سياسي‏خيز بر نمي‏دارد. روشنفكر فقط حقيقت‏جويي و آگاهي‏بخشي مي‏كند.

22. دانشجومحور شدن در برخي از مسايل انديشه‏اي. قرار نيست دانشجو به استاد خط بدهد. بحث فعاليت سياسي را بايد از مباحث انديشه‏اي تفكيك كرد.

23. فقدان رابطه مناسب با نهاد آموزشي ديگر، يعني حوزه علميه. دانشگاه حساب خود را در غرب با كليسا معلوم كرده و از دل آن بيرون آمده است؛ اما ما يك نهادي داريم به نام حوزه. بايد ديد كه وحدت حوزه و دانشگاه از چه الگويي بايد تبعيت كند.

24. وجود خط قرمزهاي سياسي و صنفي علم‏سوز و تحقيقات‏سوز.

25. فقدان حقوق معنوي در دانشگاه و كثرت سرقت‏هاي علمي در انواع و اقسام آن.

* سخنراني در جمع استادان دانشگاه علوم پزشكي و دانشگاه كردستان، سنندج، 13/11/81.

/ 1