نقد مفروضات و متدلوژی تفکر در حوزه و دانشگاه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد مفروضات و متدلوژی تفکر در حوزه و دانشگاه - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سید عباس نبوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد مفروضات و متدلوژي تفكر در حوزه و دانشگاه

حجت‏الاسلام سيدعباس نبوي

زمان طولاني است كه در رابطه با هم‏گرايي يا وحدت حوزه و دانشگاه صحبت مي‏شود؛ حضرت‏عالي هم در مطالعات و مسؤوليت‏هايي كه داشته‏ايد با اين مقوله بسيار مأنوس بوده‏ايد. جدا از اين كه ظاهرا زماني هم دانشجو بوديد و سپس به حوزه رو آورديد، در نخستين پرسش، چه ديدگاه‏هايي را در زمينه‏ي هم‏گرايي حوزه و دانشگاه در دهه‏ي اول انقلاب اسلامي مشاهده مي‏كنيد؟ و اين ديدگاه‏ها را در چه رويكردي و طبقه‏بندي مي‏توان گنجانيد؟

منشأ و مبدأ بحث وحدت حوزه و دانشگاه و يا به تعبير بهتر، طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه، انديشه و نگرش حضرت امام(ره) بود. در حقيقت، چند سال قبل از پيروزي انقلاب به نظر مي‏آمد كه امام(ره) به اين نتيجه رسيده‏اند كه مسأله همراهي و همگامي حوزه و دانشگاه براي رسيدن به افق‏هايي كه بتواند جامعه‏سازي كند، ضروري است.

اگر وحدت حوزه و دانشگاه در يك فرآيند و يك مسير ـ هر چند طولاني مدت ـ قرار نگيرد، ما به خرده‏جامعه‏هايي تبديل مي‏شويم كه اين خرده جامعه‏ها عملاً جامعه‏سازي را براي ما غيرممكن مي‏كند. من فكر مي‏كنم امام(ره) به اين تحليل رسيده بودند و بر اين اساس، اولين جرّقه و بارقه‏ي اين بحث، در سخنراني حضرت امام(ره) در مراسم چهلم مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي، در مسجد انصاري نجف اشرف مطرح شد. در آن جا امام خطاب به حوزويان و دانشگاهيان گلايه‏هايي مطرح فرمودند. گلايه‏ي امام نسبت به حوزويان اين بود كه بايد ارتباط خود را با دانشگاهيان تقويت كنيد، ارتباط شما با آن‏ها ضعيف است و نبايد نسبت به دانشگاه برخورد انكاري و مدافعي داشته باشيد. گلايه‏ي ايشان نسبت به دانشگاه هم در مورد ديدگاه اسلام منهاي روحانيت بود.

امام در آن سخنراني راجع به اين موضوع بحث كردند و تعبير صريح ايشان اين بود كه آخر، اين هم حرف شد كه بگوييم ما اسلام منهاي روحانيت مي‏خواهيم؟ اين حرف چه معنايي دارد؟ و تحت عنوان گلايه فرمودند كه اين حرف، نه زدني است و نه عملي و از دانشگاهيان خواستند كه با حوزه، تقارب داشته باشند و در مسير همگامي پيش بروند. بنابراين، بحث وحدت حوزه و دانشگاه از اين‏جا جوشيد و آغاز شد. به اين ترتيب، اين مفروض كلّي كه امام به صورت يك گفتمان فراگير مطرح كردند، در مسير تحقق خارجي، با نگرش‏ها و ايده‏هاي مختلفي مواجه شد.

يك تفسير ساده از خواست امام، همان چيزي بود كه در ميان سياسيون اتفاق افتاد و اين گونه برداشت شد كه اگر حوزويان و دانشگاهيان بتوانند در عرصه‏ي تعامل سياسي / اجتماعي با هم خوب كار كنند، مسأله‏ي وحدت حوزه و دانشگاه حاصل و تا حد زيادي حل شده است. به خاطر دارم كه بعد از تشكيل حزب جمهوري اسلامي در سال 58، عده‏اي از فضلاي حوزوي و دانشگاهي، تعبيرشان اين بود كه حزب جمهوري اسلامي محصول وحدت حوزه و دانشگاه است. چون اين‏ها با هم وحدت كرده‏اند؛ بنابراين، يك حزب فراگير شكل گرفته كه مي‏تواند مردم را به سوي جامعه‏سازي قوي و هدف‏گيري آرماني به سوي جامعه‏ي الگو اميدوار كند.

ما نيز در آن زمان اين تلقي را به عنوان يك تلقي درست قبول داشتيم و مي‏خواستيم كه در عرصه‏ي سياسي / اجتماعي بين حوزه و دانشگاه تعامل منطقي همراه با روح تفاهم و همكاري و هم‏گرايي وجود داشته باشد بازتاب اين حركت خود را در نظام حكومتي نشان داد. وقتي نظام جمهوري اسلامي برپا شد، بايد از انديشه‏ي ديني و كارشناسي دانشگاهي استفاده مي‏كرد؛ اين حسّاسيت‏ها بخصوص در سازماندهي نيروها و مديران ارشد نظام بروز مي‏كرد.

در اين‏جا هم تفسير وحدت حوزه و دانشگاه به اين شد كه كارشناسان امين دانشگاهي و نخبگان حوزوي، كه عمدتا در نظام حكومتي به توانايي‏هاي فقهي و فقاهتي آن‏ها احتياج بود، بتوانند در يك سيستم به خوبي با هم كار كنند و چرخ نظام سياسي / اجتماعي رسمي و حكومتي را به گردش درآورده و به خوبي پيش ببرند. اين مقوله از وحدت حوزه و دانشگاه و اين نگرش توانست نظام جمهوري اسلامي را در مقابل استحاله‏ها و دگرديسي‏هاي فوري مصون بدارد؛ يعني اگر اين نگرش وجود نداشت، چه بسا ما در همان سال‏هاي اول انقلاب دوباره با همان مسائلي كه در دوران ملّي شدن صنعت نفت و اوائل مشروطه مواجه بوديم، روبرو مي‏شديم؛ اما چون ايده‏ي وحدت حوزه و دانشگاه، در بُعد نظام حكومتي توانست مفاهيم روشني از خود خلق كند؛ بنابراين، يك اراده‏ي بسيار قوي در ميان نخبگان حوزوي و دانشگاهي، كه به امام و انقلاب وفادار بودند، پديد آمد و اين اراده‏ي قوي موجب شد كه نظام حكومتي رسمي به خوبي به حركت در آمده و راه خود را طي كند. اين‏ها مسائلي بود كه معمولاً اروپايي‏ها و آمريكايي‏ها نمي‏توانستند در تحليل‏هاي خود، لحاظ كنند. تلقي آن‏ها اين بود كه نظام حكومتي كه توسط روحانيون به وجود آمده است، اگر كمي جلو برود، به نخبگان دانشگاهي احتياج پيدا خواهد كرد و مجبور است كه از آن‏ها استفاده كند. آن‏ها نتوانستند اين نقطه تعامل را ببينند و به نظر مي‏آيد كه گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان يك گفتمان برتر و نامحسوس همچنان در تار و پود نظام و جامعه در دهه‏ي اول بدون اين كه بحث‏هاي روش‏شناختي و غيره وضع خودش را روشن كرده باشد، ايفاي نقش مي‏كرد. بنابراين، در مرحله‏ي اول مسأله‏ي وحدت حوزه و دانشگاه به صورت يك گفتمان جريان‏ساز و ميدان‏ساز در تحولات سياسي / اجتماعي ما ظهور پيدا كرد و نقش بسيار قوي و سنگيني ايفا نمود.

اين مسأله پس از توقف فعاليت‏هاي حزب جمهوري اسلامي چه روندي پيدا كرد؟

بايد بحث را از گونه‏ي جامعه‏شناختي دنبال كنيم و ببينيم كه آيا افول حزب جمهوري يا به تعبير ديگر، تكثرآرايي كه در حزب جمهوري اسلامي پديد آمد و بزرگان حزب را به اين نتيجه رساند كه ديگر حزب را به اين صورت ادامه ندهند، منشأ تعميق نگرش و طرح بحث‏هاي جديد در باب وحدت حوزه و دانشگاه بود؟ يا به عكس، طرح نگرش‏ها و بحث‏ها درباره‏ي وحدت حوزه و دانشگاه، خود از عوامل بسيار مهمي بود كه تكثر را در حزب آغاز كرد؛ يعني قبل از اين كه حزب اعلام توقف فعاليت كند، در حقيقت درگير بحث‏هاي ريشه‏اي وحدت حوزه و دانشگاه شده بود؟! به نظر من ديدگاه دوم موجه‏تر و منطقي‏تر است؛ يعني اين طور نبود كه در يك فرآيند سياسي، حزب تصميم بگيرد كه ديگر فعاليت خود را ادامه ندهد؛ سپس نيروها از حزب بيرون رفته و اين نوع بحث‏هاي پايه را به جريان بياندازد؛ بلكه عكس آن بود؛ يعني از دو سه سال قبل از اين كه فعاليت حزب متوقف شود، دوره‏ي طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در سطح و افق سياسي اجتماعي نقش خود را ايفا نموده و به دنبال سوالات و پاسخ‏هاي عميق‏تر رفته بود و چون آن‏ها را نمي‏يافت، تكثر در حزب پديدار شد.

چه عاملي موجب اين سؤالات شده بود؟

در تعامل سياسي / اجتماعي كه در اوائل انقلاب ميان حوزويان و دانشگاهيان پديد آمد، سؤالات زيادي قابل طرح بود؛ اما فرض بر اين گذاشته شد كه زياد به اين سوالات پرداخته نشود و فعلاً به نقش‏هاي اساسي و بنياديني كه گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه پيش روي ما مي‏گذارد، پرداخته شود؛ مثل: استقرار نظام حكومت، نوشتن قانون اساسي و تشكيل قواي نظام جمهوري اسلامي كه در حقيقت تعامل حوزه و دانشگاه در اين جا راه خود را باز مي‏كند.

ما مي‏ديديم در قوه قضاييه، دانشگاهي‏ها و حوزوي‏ها بودند. در شوراي نگهبان هم پيش‏بيني شد كه فقهاي شوراي نگهبان و حقوق‏دانان، هر دو باشند. در بقيه‏ي موارد هم همين وضعيت را مشاهده مي‏كرديم. در مجلس شوراي اسلامي اگر به ليست‏هاي اعلام كانديداهاي دهه‏ي 60 مراجعه كنيد، ملاحظه مي‏كنيد كه جريان‏هاي سياسي در ارائه‏ي ليست‏ها يك نوع توازن ميان حوزويان و دانشگاهيان برقرار مي‏كردند. و بنابراين تا اين جا قدم‏ها طوري بود كه نمي‏خواست به سؤالات اصلي و جدّي بپردازد؛ اما اين سؤالات اصلي كه در دوره‏اي به دليل ضرورت‏هاي انقلاب و گفتمان غالبي كه امام مطرح كرده بودند و همه به آن وفادار بودند، انگيزه‏ي چنداني براي پرداختن به آن‏ها وجود نداشت، آرام آرام مطرح شدند؛ بخصوص در زماني كه در جريان بعد از حركت انقلاب فرهنگي، مسأله‏ي گام برداشتن به سوي دانشگاه اسلامي جدّي شد. در اين جا بحث در مورد كفايت‏ها در توانايي‏هاي حوزه نيز مطرح شد و بحث به اين‏جا رسيد كه در كاوش تاروپود دانشگاه و حوزه، چه منطق و تفكري وجود دارد؟ متدولوژي انديشه چيست؟ مفروضات معرفت شناختي چيست؟ دست‏آوردهايي كه به دست مي‏آيد، در مقام توليد علم چگونه به توليد علم مي‏رسند و چگونه اين‏ها را ترويج مي‏كنند، توسعه مي‏دهند و سپس چگونه به نقش‏هاي اجتماعي و كاركردهاي جامعه شناختي تبديل مي‏شود؟ چيزي كه باعث شد اين سؤالات به مناقشات سياسي اجتماعي تبديل شود، اين‏بود كه در آغاز، بسياري از اين سوالات جدّي گرفته نشد و بعضاً تلاش شد تا پاسخ‏هاي خيلي بدوي و سطحي به اين سؤالات داده شود. بحث كلاً در مورد اين بود كه ما كم كاري كرده‏ايم و در زمينه‏ي پالايش كتب دانشگاهي از مفاهيم غير اسلامي دچار رخوت هستيم. دوسه بار تلاش شده بود كه اين كتب پالايش شوند و برنامه‏ريزي شد كه پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و علوم انساني در تهران يك بار ديگر پالايشي از كتب دانشگاهي در زمينه‏ي مسائل غير اسلامي ارائه كند؛ يعني اين نوع پاسخ‏ها به آن سؤالات اصلي و حياتي باعث مي‏شد كه سؤالات به مناقشات سياسي، اجتماعي تبديل شود؛ اما سؤالات، بسيار حسّاس بودند و از اين جا آغاز مي‏شد كه آيا حوزه و دانشگاه در مفروضاتي كه در فرآيند توليد علم دارند، با هم مفروضات مشترك دارند يا خير؟ اگر دارند، اين مفروضات مشترك چيست؟ در مرحله دوم بعد از اين مفروضات مشترك، آيا لازم است حوزه و دانشگاه يك متدولوژي معرفت شناختي يكسان داشته باشد؟ اگر لازم نيست يكسان باشند، اين تفاوت و تعدد چقدر مي‏تواند طيف داشته باشد؟ يعني آيا مي‏تواند به يك طيف در حدّ تغاير و تضاد برسد؟ يعني متدولوژي در دانشگاه كاملاً متضاد متدولوژي حوزه باشد. اگر اين طور باشد، ثمره‏ي آن، چه چيزي خواهد بود؟ يك حوزوي چگونه مي‏تواند ادبيات علمي مشتركي حتي در كم‏ترين حد با يك دانشگاهي داشته باشد؟ اين بخش هم‏چنان در شاخه‏هاي علوم، لايه به لايه گسترش پيدا كرد. اين قسمت معرفت شناختي مسأله بود.

البته اين در جايي است كه حتي به روحيه‏ي معرفت‏شناسي اين دو گروه هم توجه نشده باشد؟

بله! در پيش فرض‏هاي توليد علم همه‏ي پيش فرض‏ها معرفتي نيستند. بخشي، پيش فرض‏هاي هدف گرايانه و آرمان گرايانه‏اند؛ و بخشي از پيش فرض‏ها هم حالت روان شناختي دارند؛ يعني چه فضاي غالب يا به تعبير جامعه‏شناسان، چه پارادايم روان شناختي غالبي بر يك مجموعه مثل حوزه يا دانشگاه در توليد علم حاكم است كه يكي از بحث‏هاي بسيار مهم، مسأله‏ي بحث فريدمِ اكادميك يا آزادي مطلق مباحثات علمي است كه در سده‏هاي اخير در دنياي غرب، به عنوان يك محور اساسي روان‏شناختي در علم تلقي شد. روان‏شناختي، به اين دليل كه معناي گرايش به آزادي مطلق مباحثات علمي اين نيست كه ابزارها و مقدورات ما در توليد علم هم واقعاً آزاد و مطلق است، يك گرايش است؛ يعني دانشمند را از بسياري از مخاطرات و تعلقات و نگراني‏ها دور مي‏كند و به او جواز صد در صد مي‏دهد. چنين چيزي در آن طرف وجود داشته است واز اين طرف هم مي‏بينيم كه در جنبه‏ي روان‏شناختي، مرز نقد ما در فكر ديني يقيناً تا افق نقد تفسيري است؛ اما هيچ‏گاه نمي‏پذيريم كه به خود متن ديني نقد وارد شود. ما به نقد تفسير متن ديني مي‏پردازيم؛ اما به خود متن ديني هيچ‏گاه نقد وارد نمي‏كنيم كه در اين صورت، تناقض معرفت شناختي ديگري هم رخ مي‏دهد؛ يعني منبع وحياني از منبع معرفت بودن ساقط مي‏شود. اين جا بحث‏هاي زيادي وجود دارد، از جمله اين كه روحيه‏ي روان شناختي در ميان حوزوي‏ها و در توليد علم ديني با روحيه‏ي روان شناختي كه در ميان دانشگاهيان است با هم چقدر سازگاري دارند و چگونه بايد با هم وفق داده شوند؟

ظاهراً نظرگاه‏هاي ديگري هم در اين رابطه وجود داشت؛ از جمله‏ي آن نظر گاه‏ها، وحدت استراتژيك، وحدت ارگانيك يا وحدت پراگماتيك بود كه هر كدام در گفتمان خود، داراي نشيب و فراز بودند.

من در سمينار وحدت حوزه و دانشگاه در سال 73 كه موضوع آن، وحدت حوزه و دانشگاه بود، مقاله‏اي ارائه كردم كه در آن جا هفت يا هشت نگرش در وحدت را توضيح دادم. مواردي را كه برشمرديد، عموماً در آن جا توضيح مفصلي داده‏ام در آن‏جا گفته‏ام كه بخش زيادي از اين نگرش‏ها خام يا بدوي بوده؛ مثل نگرش وحدت سازماني و وحدت ارگاني. مثلاً تلقي اين بوده كه ما مي‏توانيم بخش مديريت حوزه يا دانشگاه را با هم ادغام كنيم و از آن يك سازمان علوم ديني و غير ديني بسازيم تا اين سازمان بتواند تمام موارد حوزه و دانشگاه را سازماندهي كند. من به خاطر دارم آن زمان تعدادي از طلبه‏ها و دانشجوياني كه با هم مأنوس بودند، طرح مفصّلي در مورد چنين وحدتي تهيه كرده بودند و آن را هم براي شوراي عالي مديريت حوزه و هم براي مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري فرستاده بودند. شاكله‏ي كلي طرح اين بود كه حوزه و دانشگاه را چند سال تعطيل كنيم همه‏بخش‏ها را هم طراحي كرده بودند كه هر قسمت چه بخشي داشته باشد، كجاها را چگونه خراب كنيم و چه بسازيم.

يعني چيزي به عنوان الگوسازي براي يك علم در خدمت قدرت؟!

خير نگاه آن‏ها به اين صورت نبود نگاه آن‏ها بسط يك نوع ديوان سالاري نجات بخش بود؛ يعني مشكل ما اين است كه مدارس علميه‏ي ما پراكنده‏اند، مشكل ما اين است كه مديريت حوزه، فيزيك ديوان سالاري ندارد. ولي اگر به صورتي باشد كه در يك ساختمان، هر طبقه كاركرد مشخصي داشته باشد مثلاً پژوهش فقه و پژوهش فلسفه هر كدام جايي مشخص داشته باشند، در اين صورت حوزه مدرن مي‏شود و دانشگاه نيز همين الگو را دارد و با هم يكي مي‏شوند. چنين تلقي‏اي وجود داشت كه يكي تلقي خام و ناپخته است و شايد گاهي اوقات بزرگان اظهار نظرهايي مي‏كردند كه چنين تلقي‏هايي را دامن مي‏زد؛ مثلاً مي‏گفتند ما آرزو داريم كه ساختمان‏هاي فرسوده‏ي حوزه و دانشگاه را خراب كنند و از نو چيزهايي مثل هم بسازند و فكر مي‏كردند اگر اين طور شود، ديگر حوزه، دانشگاه و دانشگاه، حوزه مي‏شود.

در وحدت ارگاني، چنين نگاهي وجود داشت. در نگاه عمل گرايانه و پراگماتيك، نگرش اين بود كه حوزه و دانشگاه در اين فرآيند توليد علم هيچ وقت نمي‏توانند به وحدتي دست پيدا كنند؛ چون اين فرآيند، يك فرآيند بسيار پيچيده و به حالت كلافي است كه به يك بافتني همه جانبه تبديل مي‏شود و معلوم نيست اين بافتني تا كجا پيش مي‏رود: نكته‏ي مهم اين است كه ما كاركردهاي نهايي اين دو را با هم يكي كنيم. كاركردهاي نهايي به اين صورت كه وقتي بافتني شد، بگوئيم هر دو با هم آن را بافته‏اند، سپس بايد بتوانيم آن را به قامت جامعه بپوشانيم و تكرار مي‏كنم كه اصولاً عرصه‏ي عمل‏گرايانه و پراگماتيك، محل تنازع و تشتّت است و اين خام نگري است كه كسي فكر كند تمام مقدمات و مراحل قبلي از هم دور باشد و وقتي به عرصه‏ي عمل مي‏رسيم، يك مرتبه وحدت زائيده شود!

فرايند توليد علم در حوزه و دانشگاه چگونه است؟ و در اين زمينه اين دو نهاد چه نسبتي مي‏توانند با يكديگر داشته باشند؟

اگر حوزه و دانشگاه به توافق برسند كه چگونه بايد افق‏هاي كلان و عمده‏ي جامعه را براي پنجاه، يا صد سال آينده تصوير كرد، آنگاه به طور كلي با تصوير چنين افق‏هايي، مي‏توان مقدار زيادي از آن فرايند معرفت‏شناختي و توليد علم و دانش و جامعه‏سازي را در راستاي رسيدن به آن افق‏ها تصوير كرد.

بحث ارزنده‏اي كه در دويست سال اخير در ميان فلاسفه‏ي علوم اجتماعي مطرح بوده اين است كه آيا راهبردهاي توليد علم، بخشي از معرفت‏شناسي علم‏اند، يا اين كه فراتر از آن مي‏باشند. و اگر فراتر از معرفت‏شناسي علم هستند كجا بايد اين راهبردها را تعيين كنيم و چگونه بايد اين افق‏ها را تعريف كرد؟

بحث‏هاي زيادي در اين مورد شده كه از جمله‏ي آنها مي‏توان به بحث‏هاي نيوتن، فرانسيس بيكن و ديگران در مورد اين موضوع اشاره كرد. نوشته‏هايي را از لاپلاس مي‏خواندم كه در مورد اين موضوع بحث كرده است؛ يعني لااقل قرن هجده اروپا، تعريف را اين طور قرار داد كه راهبردهاي علم، اموري درون علمي و داخل معرفت‏شناسي علم نيستند، بلكه راهبردهاي علم اموري فراعلمي‏اند. اكنون سؤال اين است كه چگونه بايد اين‏ها را مشخص، تبيين و تعريف كرد؟ گفته‏اند كه براساس ميزان خواست و تمايل انسان مي‏توان آنها را تعريف كرد.

لذا غرب گفته است كه بعد از رنسانس بحث بر سر اين كه تلاش براي كسب ثروت و قدرت در دنياي گذشته، مذموم شمرده مي‏شده يك امر ممدوحي است. و ما دو راهبرد اساسي داريم: يكي كسب قدرت هر چه بيشتر، و دوم كسب ثروت هر چه بيشتر. بنابراين علم بايد به اين دو راهبرد خدمت كند؛ در حالي كه راهبرد دوران قبل از رنسانس، چه در جهان غرب و چه در جهان شرق در توليد علم، كسب هر چه بيشتر معرفت و شناخت علم بود. و اصلاً اهميتي نداشت كه از اين شناخت، قدرت و ثروت هم حاصل مي‏شود يا خير؟ و لذا مي‏بينيم كه ميراث فكر قبل از رنسانس در تمام جهان يك نوع ميراث عارفانه در معرفت است. اما بحث قدرت و ثروت مطرح نبوده و آن‏ها بعد از رنسانس بحث قدرت و ثروت را مطرح كردند. اين كه علوم فيزيك و مكانيك پيشتاز علوم غرب شدند، در حالي كه مسايل زياد ديگري محل مناقشه بود بدين خاطر بود كه اين علوم مي‏توانستند در جذب قدرت و ثروت كمك كنند. آن‏ها با كشف باروت مقدار زيادي از دنيا را تحت سيطره‏ي خود درآوردند. بنابراين، غرب يك راهبرد چند قرنه را اتخاذ كرده بود كه توليد ثروت و قدرت، به وسيله‏ي علم بود. ما نيز در بحث توليد دانش بايد به چند راهبرد مشترك و مشخص برسيم.

آيا اين امر به يك فلسفه‏ي نظام‏ساز مشترك نياز ندارد؟

خير، به نظر من كساني كه در اين زمينه تلاش مي‏كنند تا همه چيز را به يك نوع فلسفه‏ي درون شطرنجي برگردانند، هم وقت خودشان و هم وقت حوزه و دانشگاه را تلف مي‏كنند. بنده عرض كردم كه اين‏ها فراعلمي و فرافلسفي هستند. من اين بحث را در جاي خودش مطرح كردم كه يكي از شئوني كه ما مي‏توانيم براي دين قايل شويم به عكس اين كه فكر كنيم دين در تار و پود هر گزاره‏ي علمي و معرفتي، نقش ايفا كند، اين امر نه شدني است و نه اين كه دين خودش چنين چيزي را خواسته است. دين مي‏تواند در يك بخش مهم ايفاي نقش كند كه همين راهبردهاست و مي‏تواند براساس يك نوع فهم اجماعي مبتني بر نصوص ـ نه بر ظواهر ـ اين كار را انجام دهد؛ يعني وقتي ما به نصوص دين مراجعه مي‏كنيم، جاي هيچ شك و شبهه‏اي را براي كسي باقي نمي‏گذارد و به ما راهبردهايي را نشان مي‏دهد؛ يعني ما مي‏دانيم كه دين و قرآن كريم ما را از كسب قدرت و ثروت نهي نكرده، اما اين‏ها را مشروط و مقيّد كرده است. لازم نيست كه بر سر جزئيات قيدها و شرط‏ها بحث كنيم، بلكه كليات اين شروط و قيدها را مي‏فهميم و نص هم وجود دارد، لذا هيچ نيازي از بحثِ به تعبير ظاهر كه بگوييم چند شاخه مي‏شود، نداريم.

به نظر مي‏رسد كه اگر نگاهي به فراسوي مرزهاي خودمان داشته باشيم، مي‏توانيم به تجربيات و يا ديدگاه‏هاي ارزنده‏اي در ارتباط با مراكز علمي سنتي و دانشگاه‏هاي جديد دست بيابيم.

در سال 73 كه فصل نامه‏ي حوزه و دانشگاه منتشر شد، آن را در خارج از كشور نيز توزيع كرديم، در اين جا محتويات فصل‏نامه محل بحث نيست، ولي عنوان فصل‏نامه‏ي حوزه و دانشگاه براي كساني كه به دستشان مي‏رسيد تعجب‏آور بود؛ مثلاً دوستان، مقاله‏اي را از آقاي گلين ريچارز ـ كه از اساتيد دانشگاه نيويورك بود ـ تحت عنوان الهيات چند ديني ترجمه كردند و آن را در اين فصل‏نامه چاپ كرديم و يك نسخه‏ي از آن را هم به همراه يك نامه براي خودش فرستاديم، ايشان جواب نامه را دادند و تشكر كردند.

دوستاني كه در دانشگاه‏هاي آلمان و انگليس بودند به اين كشورها فرستاديم، به فاصله‏ي پنج يا شش ماه، مطلع شدم كه در دانشگاه‏هاي اروپا بحث حوزه و دانشگاه آرام‏آرام به يك بحث جدّي درباره‏ي موضوعات محل مطالعه و پايان‏نامه‏ها شده است. بعد از مدتي فاكسي به دست بنده رسيد كه دو نفر از دانشجويان آلمان، يكي از دانشگاه بُن و ديگري از دانشگاه فرانكفورت، موضوع وحدت حوزه و دانشگاه را به عنوان موضوع مطالعاتي پايان‏نامه‏ي خودشان انتخاب كردند و مي‏خواهند به ايران بيايند.

ببينيد مسأله‏ي وحدت حوزه و دانشگاه چيست؟ تلقي كشورهاي اروپايي اين بود كه اين حركت يك حركت سياسي است. گفتمان امام را سياسي مي‏دانستند و فصل‏نامه هم كه منتشر شده بود سياسي مي‏دانستند. مثلاً مي‏گفتند: شايد نيروهاي‏شان روبه واگرايي مي‏روند، بنابراين تصميم گرفته‏اند يك مجلّه درست كنند تا نيروها به هم نزديك شوند.

چند نفر از آلمان آمدند و فرصتي خواستند و چند تن از دانشجويان ايراني‏تبار هم در بين آن‏ها بودند، حتي دو نفر از خانم‏ها مي‏خواستند به قم بيايند و راجع به حوزه مطالعه و تحقيق كنند. هرچه جلوتر مي‏آمدند احساس عجيبي به آن‏ها دست مي‏داد. يكي از دانشجويان به من گفت كه من گزارشي تهيه كرده‏ام و به اساتيد خودم نوشته‏ام كه شما كاملاً اشتباه فكر مي‏كنيد؛ زيرا اين موضوع، آن‏گونه كه شما فكر مي‏كرديد نيست.

وحدت حوزه و دانشگاه بحث بسيار عميقي است و به نظر مي‏رسد كه اگر غرب به اين بحث پرداخته بود، به اين راحتي سكولار نمي‏شد. اگر ما در فراسوي مرزها بنگريم و جست‏وجو كنيم، واقعيت اين است كه غرب در يك حركت شلوغ و شتابزده و با به راه انداختن جنگ‏هاي پياپي و رقابت‏هايي بر سر قدرت و ثروت و... فرصت نيافت تا بتواند به يك نوع تعامل ميان پايگاه‏هاي فكر ديني با پايگاه‏هاي علوم جديد بپردازد. مرحله‏ي عمده‏ي تماس كليسا با روشنفكران در سيصد سال اخير در غرب فقط در نقاط تشريفات رسمي بوده؛ مثلاً دولت‏هاي اروپايي تا همين نيمه‏ي دوم قرن نوزدهم به عنوان دولت‏هاي عيسوي يا مسيحي مطرح بودند و بايد اسقفي در مراسم تشريفات آن‏ها حضور پيدا مي‏كرد و مراودات در اين حدّ بود. به نظر من بنياني‏ترين نگرشي كه امام در آغاز دوره‏ي جديد نهضت اسلامي مطرح كردند كه منجر به پيروزي انقلاب شد، همين گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه هست كه يك اقدام بسيار ابتكاري بود. از آن جايي كه بنده در كشورهاي شرق و خاورميانه و كشورهاي شمال آفريقا و كشورهاي اروپايي حضور داشتم و با روشنفكران و فضلاي علوم ديني آن‏ها صحبت كرده‏ام، هيچ نوع نگرش و عزم و اراده و بحثي كه به عنوان تقارب و وحدت ميان اين دو حوزه شكل بگيرد وجود نداشته است. در دنياي اهل سنّت نيز يك نوع نگرش گذشته‏گرايي بر فكر ديني و حوزه‏هاي علميه‏ي آن‏ها كاملاً سيطره افكنده است.

گاهي فكر مي‏كنم روشنفكران ما تفسير ناپخته‏اي از اين وضعيت دارند! مثلاً فكر مي‏كنند چون از گذشته، الأزهر را به صورت مدرن‏تري در مصر سامان داده‏اند، بنابراين فكر ديني در مصر كاملاً مدرن و متحول شده است؛ اما اين‏طور نيست. هرچقدر فضلاي جوان الأزهر توانستند به روشنفكران مصري نزديك‏تر شوند، جايگاه الأزهر در ميان اهل سنّت جهان كاهش پيدا كرد و به نقطه‏اي رسيد كه شيخ احمد بن باز (عالم سعودي) توانست از درون يك مسجد راه خود را در ميان كشورهاي اسلامي باز كند.

در غرب هم هيچ انگيزه‏اي براي اين تعامل وجود نداشته و امروز هم وجود ندارد؛ يعني روشنفكران و دانشگاهيان غربي تلقي‏شان اين است كه كليسايي كه در سيصد سال پيش روشنفكران را به مذبح برد، در پايان قرن بيستم، توسط روشنفكران به مذبح برده شد. بنابراين هيچ مناسبتي ندارد كه آن را رها كنند و از درون مذبح بيرون بياورند و آن را زنده كنند تا با آن تعامل داشته باشند.

در اين‏جا دو نكته‏ي مهم وجود دارد كه فكر مي‏كنم بايد در مورد اين دو، جداگانه بحث عميق شود و آن مسأله‏ي قابليت فكر ديني است كه مي‏خواهد با تحولات دنياي جديد، تعامل داشته باشد.

من معتقدم كه مي‏توانيم به‏خوبي اثبات كنيم كه نه فكر ديني اديان آسماني قبل از اسلام ـ اعم از مسيحيت و يهوديت ـ و نه فكر ديني برخاسته از سلفي‏گري دنياي اهل سنّت، هيچ‏كدام اين توانايي را ندارند كه بتوانند در يك فضاي راهبردسازي كلان با نگرش‏هاي جديدي كه در دنيا پياپي مطرح مي‏شود تعامل داشته باشند. شيعه‏ي اماميه نه‏تنها به عنوان يك مذهب، بلكه به عنوان يك نگرش معرفت‏شناختي بسيار وسيع و همه‏جانبه قابليت‏هاي مهمي دارد؛ يعني ناخودآگاه كارهايي را امثال مرحوم شيخ انصاري، آخوند خراساني و مرحوم نائيني انجام داده‏اند كه به ظرفيت و قابليت ما افزوده است. مثلاً اگر نگرش اخباري‏ها ـ به‏خصوص اخباري‏هاي حوزه‏ي نجف اشرف ـ را داشتيم و تا حدي اخباري‏هايي كه در كربلاي معلي و سامرا بعضا حضور داشتند، بر شيعه غالب مي‏شدند، ما قطعا قابليت را از دست مي‏داديم. اما نگرش‏ها و تلاش‏هاي عالمان اصولي و حكيمان شيعي باعث شده كه ما توانستيم ميراثي كاملاً آماده براي راهبردسازي پيدا كنيم.

سوتيترها:

مسئله وحدت حوزه و دانشگاه به صورت يك گفتمان جريان‏ساز در تحولات سياسي و اجتماعي ما ظهور پيدا كرد و بازتاب اين حركت، خود را در نظام حكومتي نشان داد.

پيش‏فرض‏هاي توليد علم، فقط پيش‏فرض‏هاي معرفتي نيستند. بخشي پيش‏فرض‏هاي هدف‏گرايانه و آرمان‏گرايانه‏اند و بخشي از پيش‏فرض‏ها هم حالت روان‏شناختي دارند.

/ 1