حوزه و دانشگاه و اقتضائات همگرائی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حوزه و دانشگاه و اقتضائات همگرائی - نسخه متنی

علیرضا اعرافی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حوزه و دانشگاه و اقتضائات همگرائي

حجت الاسلام و المسلمين عليرضا اعرافي

به نظر مي‏رسد كه وحدت، واژه‏ي مبهمي باشد، منظور از وحدت چيست؟ منظور وحدت ساختاري است يا وحدت اخلاقي؟ وحدت راهبردي است يا وحدت روشي؟ به عبارت ديگر، آيا بهتر نيست كلمه‏ي ديگري را جايگزين واژه‏ي وحدت كنيم؟ كلماتي مانند: اتحاد، هم‏گرايي، و آيا به نظر نمي‏رسد كه بعد از 22 سال شعار وحدت دادن به بن‏بست رسيديم و لازم است كه در اين واژه و تعريف آن تجديد نظري كنيم.

بله، گاهي بحث از وحدت و اتحاد مي‏شود؛ در اصطلاحات فلسفي هم وحدت و اتحاد دو چيز متفاوت‏اند. وحدت آن چيزي است كه واقعا وجود داشته باشد و اتحاد آن است كه دو چيز با هم متفاوت هستند ولي در عين حال در جهتي اشتراك دارند. وقتي‏كه ما از اصطلاح وحدت استفاده مي‏كنيم، منظور وحدت و يگانگي فلسفي نيست، منظور همان اتحاد است.

نكته‏ي دوم اين است كه وحدت به معناي فلسفي كه به معناي يكي شدن دو نهاد است، هرگز در ذهن كسي نبوده است. (البته عده‏ي كمي اين گونه برداشت كردند) ولي حتي معناي تأسيس مراكز تلفيقي نيز يگانگي دو نهاد نيست و اين حركتي است كه اين دو به هم نزديك‏تر شوند. بنابراين برداشت ما از وحدت، وحدت ساختاري نيست، وحدت روشي هم نيست، چون ما نمي‏خواهيم كه روش‏هاي علمي اين دو نهاد يكي شود.

به هر حال علومي كه در حوزه و دانشگاه تدريس و تحقيق مي‏شود، روش‏هاي متفاوت دارد؛ و علوم ديني اصالتا در حوزه و ديگر علوم بشري در دانشگاه تدريس مي‏شود، گرچه حلقه‏هاي مشتركي نيز وجود دارد، به هر حال وحدت روشي معناي كاملي نيست. اگر مقصود وحدت معرفتي، اين باشد. كه حوزه‏هاي تخصصي و تحقيقي آنها ادغام شود، صحيح نيست. منظور آن است كه اهداف مشخصي آنها را به يك نقطه‏ي مشترك سوق دهد، و در سايه‏ي اين وحدت آرماني به يك همكاري و هماهنگي برسند. البته اين وحدت در حوزه‏ي آرمان‏ها، همان يگانگي و رسيدن به آرمان‏هاي كلي و مشترك است و ديگر پايين‏تر از آن در ساختار آموزشي، وحدت و يكي شدن وجود ندارد و منظور فقط هماهنگي و تعامل و تبادل نظر است.

در حوزه‏هاي اداري، فرهنگي جامعه نيز وضع به همين صورت است و هر كسي به وظيفه‏ي خود عمل مي‏كند، و فقط در جاهايي كه با يك‏ديگر هم عرض شده و اهداف مشخصي را دنبال مي‏كنند با يك‏ديگر همكاري مي‏كنند. مطلب قابل ذكر در اين‏جا اين است كه اهميت مسئله‏ي وحدت و تعامل و همكاري حوزه و دانشگاه به چند چيز است:

مطلب اول بُعد روانشناختي مسئله است، يعني اولاً اين دو قشر ازنخبگان جامعه هستند و ثانيا به رغم اختلافات موجود در حوزه‏ي علوم اجتماعي، نخبگان و مردم هر دو در تحولات اجتماعي سهيم هستند ولي تأثير اين نخبگان بر اجتماع بسيار بيشتر است.

اگر نخبگان و عالمان يك جامعه كه در راس هِرَم اجتماع قرار دارند با يك‏ديگر دچار تضاد و تعارض حل نشدني بشوند، اين مشكل در روح و روان جامعه تاثير منفي گذاشته و جامعه را دچار يك تعارض رواني مي‏كند دقيقا مثل اين‏كه فردي دچار مشكل رواني شود، زيرا نخبگان جزو مهم‏ترين و تأثيرگذارترين افراد جامعه هستند واز نظر روانشناسي اجتماعي وحدت، همكاري و انسجامشان جامعه را سالم نگه مي‏دارد. از سوي ديگر تاريخ نشان داده است كه از نظر اجتماعي و سياسي جدايي اين دو موجب آسيب‏پذيري ملت و نزديك شدن آنها موجب شكوفايي و ايجاد تحولات بزرگ مي‏گردد.

البته اگر نزديك شدن آن دو به هم نزديك شدني ريشه‏اي باشد، نه همراهي مصلحتي و گرنه بارها ديده‏ايم كه در كنار هم بودنشان منجر به اختلاف و جدايي بيشتري شده و ضررهاي جبران‏ناپذيري، داشته است.

بعضي تحقيقات دانشگاهي نشان مي‏دهد كه همكاري و همراهي اين دو در نهضت مشروطه، ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي منشأ تحولاتي بوده و هنگامي كه از هم فاصله مي‏گيرند، جامعه دچار مشكلات بزرگي مي‏شود. منتهي دليل اين‏كه از هم فاصله مي‏گيرند، اين است كه در وحدت و نزديكي و همكاريشان استحكام لازم وجود نداشته است.

به هر حال از نظر روانشناسي اجتماعي، سياسي، تاريخي، هر چه اين ارتباط و تعامل ريشه‏اي‏تر باشد، ارزش‏مندتر است و يكي از مهم‏ترين مشخصات پيشرفت جامعه نيز است. ما به وحدت، به همين مفهوم تعامل و همكاري نيازمنديم و اين نياز، هم در كساني كه به دين معتقد هستند وجود دارد و از طرف ديگر در كساني كه اعتقادي به دين ندارند نيز مشاهده شده، ولي عمق لازم را ندارد.

براي همه‏ي علاقه‏مندان به دين اين وحدت به آرمان‏هاي مشترك ديني بر مي‏گردد. البته اگر در تلقيشان از دين به يك نتيجه‏ي واحد برسند، اما كساني كه در تلقيشان از دين به يك نتيجه‏ي واحدي نرسند، مثل كساني كه به مليت بيشتر اعتقاد دارند، به سادگي از اين مطلب عبور نخواهند كرد. كه اين مطلب بسيار مهمي است. زيرا بافت اجتماعي كشور ما بافتي است كه نمي‏توان آن را بدون نهاد دين و حوزه‏ها و روحانيت اداره كرد، همان‏طور كه اگر در حوزه‏ي ما كساني باشند كه به اين مسائل اعتقاد نداشته و دانشگاه را در نظر نگيرند، در اداره‏ي امور موفق نخواهند بود. بنابراين اين ارتباط و همكاري در يك سطح عميق و از روي اعتقاد لازم است، ولي اگر اين چنين نباشد، در يك حد هر چند غير عميق آن بايد قناعت كرد و آن را برقرار داشت.

امروزه متوجه رويكردها و نظرات نو و تازه‏اي در مسايل معرفتي و نگرش‏هي اجتماعي مي‏شويم، به نظر شما اين رويكردها چه تأثيري بر حوزه و دانشگاه و روابط بين آنها دارند؟

قبل از پرداختن به بحث موانع، لازم است، به نكته‏اي اشاره كنم. در هر حال بحث روابط حوزه و دانشگاه در دو سطح قابل طرح است، يكي سطح ظاهري مسئله است كه همين بحث‏هاي اجتماعي، سياسي و... است و يكي سطح معرفتي آن. در سطح بنيادي و هسته‏ي اصلي به بحث گسترده، پيچيده و تاريخي علم و دين مي‏رسيم. زيرا تعيين نوع نقش حوزه و دانشگاه و نوع ارتباط اين دو نهاد و ساختار آموزشي و پژوهشي اين مراكز و همكاري‏هاي اجتماعي‏شان و بسياري از مسائل در نظريات معرفتي و اصول روابط علم و دين ريشه دارد. و مي‏دانيد كه اگر كسي دين را يك دين حدّاقل در نظر بگيرد، طبعا نقش روحانيت به يك صورت در خواهد آمد، (البته در اين‏جا ارتباط معنا و معقول و متصور و معقول حداقل است.) اما اگر دين را حداكثر در نظر بگيريم، شايد 10 تا 12 نظريه درباره‏ي روابط علم و دين وجود داشته باشد كه هر كدام از آن‏ها نظريه‏هايي بنيادي در حوزه‏ي روابط علم و دين بوده و در تعيين نقش حوزه و دانشگاه و در نهايت بر تقرير و فهم روابط و همكاري و ارتباط اين دو نهاد تاثيرات زيادي دارد، چنان كه نظراتي كه در باب رابطه‏ي دين و سياست وجود دارد هم بر روي اين مسئله تأثيرگذار است. مبناي بحث ما در اين‏جا براساس يك نظريه‏ي تقريبا متعادل و ميانه مي‏باشد و همه‏ي حرفهاي گذشته بر اين اصل استوار است كه: ما دين را حدّاقل فرض نمي‏كنيم، كه دين حوزه‏ي روابط انسان با خدا است و يك امر رواني و فردي مي‏باشد و از همه‏ي موضوعات ديگر تفكيك شده است. و اين ادعاي بزرگ را كه «دين مي‏خواهد جاي همه‏ي دانش‏هاي بشري را بگيرد»، نداشته و قائليم كه علم و دين در مواضع مختلف با هم تلاقي كرده و به ياري هم مي‏شتابند. البته زمينه براي تحول دانش بشر و سامان دادن به زندگي او در كارشناسي‏هاي دين در چارچوب شريعت وجود دارد. مجموعه‏ي بحث ما براساس اصول و نظرات متعادل و ميانه بود، و الا با تغيير آن اصول و نظرات، آن مطالب نيز عوض خواهد شد.

بعضي از موانعي كه ما با آن مواجه شده يا مي‏شويم به همين بحث بنيادي برمي‏گردد، يعني شخص از ديني كه حدّاقل فرض شده، تلقي ديگري در نظر مي‏گيرد و بسياري از مسائل را به صورت ديگري تفسير كرده، منشاء نوعي جدايي و واگرايي مي‏شود. البته بسياري از موانع نيز به دليل اين نظرات بنيادي نبوده و به يك سلسله عوامل اجتماعي و سطحي وابسته است.

يعني شما عوامل جامعه‏شناختي را سطحي دانسته و مسائل بنيادي معرفت شناختي را مهمتر مي‏دانيد؟

بله، به نظر من اين مسائل مهم‏تر است. البته اين مسائل روبنايي و ظاهري جامعه را بي‏تأثير نمي‏دانم، ولي اين مسائل بنيادي را مهم‏تر مي‏دانم. مطلب ديگر اين‏كه ممكن است، با يك نگاه فلسفي اين سؤال مطرح شود كه، طبيعت اين دو نهاد واگرايي است يا هم‏گرايي؟ يا به اصطلاح طلبگي اين دو نهاد اقتضاي هم‏گرايي دارند يا اقتضاي واگرايي و يا هيچ اقتضايي ندارند، اين بحث در مسائل علم جامعه‏شناسي هم به اين صورت مطرح كه اصولاً روشهاي مختلف علمي ممكن است جهان بيني‏هاي متفاوتي را بوجود بياورد و در حقيقت هر رشته و روش يك جهان بيني را توليد مي‏كند كه آن جهان بيني به متخصصان آن رشته هويت مشخصي مي‏بخشد، اين هويت‏هاي متفاوت موجب نوعي واگرايي است. چنانكه الان گفته مي‏شود، پراكندگي و تكثر تخصصها در دنياي مدرن و يا فوق مدرن منشاء نوعي پراكندگي و انفكاك اجتماعي است. اين بحث درباره‏ي مسئله‏ي ارتباط حوزه و دانشگاه صادق است. به طور مثال غزالي در احياء العلوم مي‏گويد: طبع فقها اين است كه اينگونه مي‏انديشند و يا طبع فيلسوفان آن است كه آنگونه مي‏انديشند. البته اين مسئله در حد عليت نيست و فقط در حد اقتضا است. حال با اين توجه به اين مسائل سئوال اين است كه ما كدام يك از اين نظرات را مي‏پذيريم؟ چون به هر حال سه نظريه در اين‏جا مطرح است، عده‏اي مي‏گويند اينها هيچ اقتضايي ندارند، عده‏اي نيز قائلند كه اقتضاي واگرايي دارند، و بعضي همه‏ي اينها را نوعي دانش دانسته و معتقدند ريشه‏ي همه به يك جا ختم مي‏شود. من فكر مي‏كنم اين تعدد، علت واگرايي نيست، البته نوعي اقتضاي واگرايي در درونش موجود است، ولي اقتضايي است كه با تأمل، انديشه و كار به هم‏گرايي تبديل مي‏شود.

به نظر من موانع هم‏گرايي و يا عوامل واگرايي را كه مي‏توان ذكر كرد عبارتند از:

اول، اين‏كه طبيعت شيوه‏هاي گوناگون علمي اقتضاي تفاوت و واگرايي و مقداري فاصله معرفتي و فكري ايجاد مي‏كند.

دوم، بي‏توجهي به بنيادهاي معرفتي.

سوم، گاهي اختلاف بنيادي وجود ندارد، ولي به اين نكته توجهي نمي‏شود كه چگونه ارتباطات بنيادي موجب به هم پيوستن اينها مي‏شود.

چهارم؛ بحثهايي كه در مسائل سياسي و روابط دين و سياست مطرح است و بر مسئله‏ي هم‏گرايي و واگرايي اثر گذار است.

پنجم، چون حكومت ديني است، مشكلات نظام ديني و سياسي موجب تلقي متفاوتي در دانشگاه شده و نوعي واگرايي پديد مي‏آورد.

حتي مشكلات طبيعي كه آن را غير طبيعي نشان مي‏دهند؟

بله، حتي مشكلات طبيعي.

ششم، غفلت از بحثهاي تاريخي و تجارب گذشته؛ نسل جوان امروز ما چه در دانشگاه و چه در حوزه از عمق پيروزيهايي كه در اثر هم‏گراييها و فاجعه‏ها و شكستهايي كه در اثر واگراييها و جداييها بوجود آمده و جزء هويت تاريخي ما است، بي اطلاع است و ما نيز از آن غفلت مي‏ورزيم.

هفتم، اين‏كه ما زبان مشترك براي مفاهمه نداريم. به هر حال دو فضا و جغرافياي فكري كه مشغول كار هستند زبانهاي متفاوتي دارند، براي حل اين مسئله، به ارتباط مستمر نيازمنديم، تا اين زبان مفاهمه بوجود بيايد.

هشتم، نبود برنامه ريزي درست، زيرا تا به حال يا برنامه‏ريزي درستي نداشتيم و يا اگر برنامه‏ي درستي موجود بوده، بازسازي نشده است. برنامه‏ها مانند دروس معارف مراكز آموزشي نياز به بازسازي و بهسازي دائم دارند كه كمتر به اين نكته توجه مي‏شود.

البته تحولات جهاني و توطئه‏ها را نمي‏توان نفي كرد. و هم چنين نمي‏توان همه چيز را به توطئه نسبت داد، از طرفي نبايد بگوئيم همه چيز به توطئه مربوط است و از طرف ديگر قطعا دسيسه‏ها و طراحي‏هايي براي ايجاد يك جدايي انجام مي‏گيرد. كوته فكري‏هايي نيز در قشرهاي داخل در دو نهاد صورت مي‏گيرد. مثلاً ميل به انحراف و فرار از دين و موازين ديني در دانشگاه يا تمايل به تحجّر و در لاك خود فرو رفتن در حوزه، عواملي است كه مي‏تواند بر اين مسئله تأثير منفي گذاشته و موجب دور شدن و واگرايي اين دو نهاد شود. اين‏ها عواملي است كه به نظر من بسيار مهم مي‏باشند. و طبعا وظيفه‏ي همه‏ي كساني كه در اين كار سهمي دارند، اين است كه به معالجه‏ي اين عوامل بپردازند.

بحثي كه در حال حاضر مطرح است و شايد بحث مهمي هم مي‏باشد و در راستاي همكاري و همياري و به خصوص در مسائل بنيادين معرفتي بسيار مورد توجه قرار گرفته است، بحث روش‏شناسي است.

به نظر شما آيا در بحث روش‏شناسي حوزه و دانشگاه تعارض و تضادي وجود ندارد؟ چون حوزويان نوعي روش‏شناسي تعبدي را دنبال مي‏كنند اگر چه بحث خردگرايي در بعضي از علوم حوزوي وجود دارد، ولي تفكر رايج و مطلوب، تعبد است. ولي روش مطلوب در دانشگاه بحث‏هاي ميداني و تجربي، و در يك كلام خردگرايي محض است. شما اين تحليل را چگونه ارزيابي مي‏كنيد؟ آيا به نظر شما امكان نزديك شدن روشهاي اين دو نهاد به يك‏ديگر وجود دارد يا خير؟

همانطور كه قبلاً عرض شد، طبيعت تعدد روشها نوعي واگرايي و تفاوت را به همراه دارد. در يك نگاه كلي به نظر مي‏رسد روشهاي غير مستند به تعبد و روشهاي متعبدانه موجب واگرايي مي‏شوند ولي به نظر من در اين نگاه ديدگاه غربي‏ها به مسئله، مورد توجه قرار گرفته است. اما اگر با نگاهي دقيق‏تر به مسئله بينديشيم، در خواهيم يافت، روش تعبديي كه در نهايت به تعقل و خرد مبتني گردد، براي ما معتبر مي‏باشد و به دليل بازگشت آن به نوعي روش تعقلي هماهنگ با خرد انساني، اقتضاي واگرايي آن براحتي قابل معالجه است و قابليت تبديل شدن به هم‏گرايي را دارد. و به صورتي نيست كه قابل معالجه نباشد. مخصوصا اگر تلقي درستي از روشهاي تعبدي داشته باشيم.

به نظر شما درست است كه مي‏گويند فلسفه‏ي تعبد، تعبد است؟

وقتي مي‏گوييم يك گزاره «عقل فهم» است و در دسترس عقل قرار دارد، يك مطلب است و وقتي مي‏گوييم يك گزاره در سلسله علل خودش به يك گزاره‏ي عقلي مستند مي‏شود، مطلبي ديگر. به بيان ما تعبد، اين است كه گزاره‏هاي ديني مستقل باشند، و لازم نيست فلسفه‏ي آنها مفهوم باشد، زيرا گاهي اين فلسفه، مفهوم هست و گاهي مفهوم نيست، گاهي اصلاً فهميده نمي‏شود، گاهي كاملاً فهميده مي‏شود.

اما ما تعبد را به آن معنا كه در نهايت يك گزاره‏ي عقل پسند و عقل فهم در دسترس عقل باشد قبول نداريم. به هر حال فلسفه‏ي تعبد، تعبد است اگر به اين معنا باشد كه در نهايت هم به يك گزاره‏ي مستند به عقل در سلسله علل آن گزاره و قضاياي توليد كننده‏اش نرسيم، درست نيست.

در پايان اين گفت‏وگو، شما در بحث وحدت به يك ديدگاه آرماني اشاره فرموديد، آيا نگاهتان به آينده، نگاهي آرماني است؟ و يا بر اساس واقعيت‏هاي موجود، چيز ديگري اتفاق مي‏افتد؟

اگر چه بر اساس واقعيت‏هاي موجود، نمي‏توان پيشگويي كرد، لكن من احساس خطر مي‏كنم. يعني به دليل چالش‏هاي موجود اين راه را هموار نمي‏بينم. امّا به رغم اختلافات زيادي كه در حوزه‏هاي معرفتي به وجود آمده و چالش‏هايي كه در زمينه‏ي ارتباط علم و دين و نهاد حوزه و دانشگاه وجود دارد، نا اميد نيستم، و كارهاي انجام شده را كوچك نمي‏دانم. دستاوردهاي بدست آمده نيز كم نيست، امّا نبود برنامه و جمعيت زياد دانشجويي و مشكلاتي ديگر كه بر سر راه هست كارها را كوچك نشان مي‏دهد. به هر حال گر چه به صورت علمي نمي‏توان داوري كرد امّا از نظر قلبي و شهودي در حالت خوف و رجا هستم.

در اين بيم و اميد كدام را انتخاب مي‏كنيد؟

به هر حال من بيشتر اميدوارم.

اين تمايل و علاقه قلبي شماست، يا اين‏كه واقعا اينگونه است؟

به نظر من، ما از موانع سختي عبور كرده، به يك نقطه تعادلي مي‏رسيم.

نقاط قوت ما در عبور از اين موانع چيست؟

نقطه‏ي قوت ما اين است كه نهاد حوزه و روحانيت ما متفاوت با آنچه كه بعضي‏ها در غرب فكر مي‏كنند، واقعا عقل‏گرا و خردگرا است و توانايي‏هاي بالايي دارد. از طرف ديگر مشاركت جامعه در حوزه، مسئله‏ي بزرگي است. جامعه در تحولات دروني حوزه و سلسله مراتبي كه در حوزه به وجود آمده تأثير گذار است. اين تفاوتها و تفاوتهاي ديگري كه وجود دارد سبب مي‏شود كه ما نهاد حوزه را نهادي نسبتا پويا در نظر بگيريم.

به عبارتي مزيّت‏هاي ايدئولوژيك ما موجب گذر ما از اين بحران مي‏شود.

بله تفاوتهاي ايدئولوژيك و تفاوتهاي ساختاري كه در نهاد ما وجود دارد. و از طرف ديگر پيشينه‏ي انقلاب و ذخائر گرانبهاي آن هم از نقاط قوت ما است. البته به نقاط ضعفمان هم توجه داريم، از چالش‏هاي عظيم فكري غرب، در حوزه الاهيات و مسائل سياسي و روابط دين و سياست آگاهيم و اين‏طور نيست كه در حوزه بنشينيم و فكر كنيم كه خبري نيست.

در پايان ضمن تشكر از وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد، اگر صحبت ناگفته‏اي داريد بيان بفرمائيد.

عرضي نداريم و از شما تشكر مي‏كنم، اميدوارم كه اين نشريه بتواند براساس همان روش آغازين خود، گام مثبتي در فضاي پر آشوب و مه آلود فكري و سياسي كشور بر دارد. ان شاء الله

1. پراكندگي و تكثّرتخصصّي در دنياي مدرن، منشأ پراكندگي و انفكاك اجتماعي است. اين بحث درباره رابطه حوزه و دانشگاه نيز صادق است.

2. اگر نخبگان جامعه با يك‏ديگر گرفتار تضادّ شوند، جامعه را دچار تعارض رواني مي‏كند و انسجام اجتماعي را از بين خواهد برد.

























/ 1