فلسفهي يهودي - يوناني
اسكندريه؛ مركز واقعي فلسفه يهودي - يوناني
5-1- مخصوصاً در اسكندريّه بود كه تأثير تفكّر نظريِ يوناني بر ذهن يهودي بسيار ظاهر شد، اگر چه آثار چنين تأثيري را ميتوان درخور فلسطين ديد، همچنان كه در عقيدهي فرقهي اِسينّيه (1) (كه ژُزفِوس (2) نخستين بار در تصوير خود از دورهي يوناتان هاسمونايي (3) در حدود 160 ق.م. از وي ياد كرده است)، (4) كه مشخّصات اُرفهاي - فيثاغوري را نشان ميدهد. براي نمونه، اسينيّه معتقد به ثنويّت صريح نفس و بدن بودند، و بر اين عقيده نه تنها اعتقاد به بقاي نفس بعد از مرگ بلكه همچنين اعتقاد به هستي آن را پيش از تولّد نيز ميافزودند. تقديم خون قرباني و مصرف گوشت و شراب حرام بود، و اهمّيّت زيادي به اعتقاد به فرشتگان يا موجودات واسطه داده ميشد. به علاوه شايان توجّه است - ولو نبايد زياد بر آن تأكيد كرد - كه وقتي آنتيوخوس اپيفانِس (Antiochus Epiphanes) كوشيد تا يهوديان را به زور يوناني مآب كند توانست تا اندازهاي بر تأييد خود يهودان تكيه كند، اگر چه با مخالفت جدّي از طرف بنيادگراترين آنها مواجه شد. اينها با عزمي استوار به هواخواهي از سنّت پدران خود برخاستند و طبيعتاً دشمنان آشتي ناپذيرِ زيادهرويهاي اخلاقي بودند كه آنها را از آثار و عواقب يونانيّت ميدانستند . با وجود اين، اسكندريّه، آن شهر بزرگ جهان وطني كه در مرز مشترك شرق و غرب قرار داشت، مركز واقعي فلسفهي يهودي - يونان شد، كه در فكر فيلون (Philo) به اوج خود رسيد. يهودان دور از موطن اصليشان طبيعتاً بيشتر مايل به قبول تأثير يوناني بودند، و اين امر آشكارا در كوشش براي سازگار كردن فلسفهي يوناني با الهيّات يهودي به چشم ميخورد، كوششي كه از يك سو به انتخاب آن عناصري در تفكر يوناني كه بهتر با دين يهودي هماهنگي داشت و از سوي ديگر به عمل تمثيل آيات كتاب مقدّس يهودي و تفسير آنها به نحوي كه با فكر يوناني هماهنگ شود رهنمون شد. حتّي يهوداني بودند كه ادّعا ميكردند كه فلاسفهي بزرگ يوناني افكار مهم و عمدهي خود را مديون كتاب مقدّسند . اين نظر البتّه در آنچه مثلاً مربوط به افلاطون است فاقد بنيان تاريخي است، امّا حاكي از تمايلات تلفيقي و تأليفيِ يهودان يوناني شدهي امپراتوري است. (5 )
فيلون اسكندراني بزرگ
5-2- شخص عمده و اصليِ فلسفهي يهودي- يوناني فيلون اسكندراني است، كه در حدود 25 ق.م. متولّد شد و كمي بعد از 40 ميلادي درگذشت، در اين سال در رُم به عنوان سفير يهوديان اسكندراني در نزد امپراطور گائيوس به سر ميبُرد. ما تعداد زيادي از آثار وي را در دست داريم، هر چند برخي از ميان رفته است. (6 ) فيلون كه شيفتهي فلاسفهي يوناني بود معتقد بود فيلون كه شيفتهي فلاسفهي يوناني بود معتقد بود كه هم در فلسفهي يوناني و هم در كتاب مقدّس و سنّت يهودي يك حقيقت واحد ميتوان يافت. در حالي كه معتقد بود كه فلاسفه از كتب مقدس استفاده كردهاند، در عين حال ترديد نكرد كه وقتي ضروري ميديد متون كتاب مقدّس را به طور رمزي و تمثيلي (allegorically) تفسير كند . كه هم در فلسفهي يوناني و هم در كتاب مقدّس و سنّت يهودي يك حقيقت واحد ميتوان يافت. در حالي كه معتقد بود كه فلاسفه از كتب مقدس استفاده كردهاند، در عين حال ترديد نكرد كه وقتي ضروري ميديد متون كتاب مقدّس را به طور رمزي و تمثيلي (allegorically) تفسير كند . بدينگونه در اثر خود هوتي آتْرِپتون توثيون: خدا نامتحرّك است ثابت ميكند كه به نحو صحيح و شايسته نميتوان گفت كه خدا حركت ميدهد، زيرا او به هيچ وجه جسماني نيست. بنابراين ما بايد دو معني در عبارات انسان انگارانهي كتاب مقدّس تشخيص دهيم، يك معني عاليتر و غيرانسان انگارانه و يك معني فروتر يا انسان انگارانه، كه تناسب و درخور مردم عادي است. ميتوان فرض كرد كه اين كار تمثيل و تشخيص معانيِ عاليتر»، اگر در آن مبالغه شود، به انكار ضرورت ملاحظهي سطحي و تحت لفظي احكام رسمي شريعت»، لااقل براي كساني كه قادر به تشخيص معني عاليترند؛ منجر خواهد شد. امّا اين را فيلون مُجاز نميداند. نفس فوق بدن است، معهذا بدن جزء انسان است و هر چند معني رمزي تمثيلي عاليتر از معني تحت لفظيِ است، ما حق نداريم اهمّيّت معني تحت لفطي را ناديده بگيريم، ارجع اين است كه هم به نصّ و هم به روح و معني توجّه كنيم. بنابراين قصد و نيّت او اين نبود كه بنيادگرايي يهودي را خراب كند يا كنار بگذارد بلكه بيشتر اين بود كه آن را با فلسفه سازش دهد، و در عين حال آيين و رسم قانون شرع را دست نخورده حفظ كند. (7 ) خدا شخص است، چنان كه الهيّات يهودي تعليم ميكند، ليكن او در عين حال وجود محض (تواونتوس اون)، بسيط مطلق ( فوزيس هاپْله : داراي طبيعت محض)، آزاد مطلق و قائم به ذات است. (8) او شاغل فضا يا مكان نيست امّا بر همهي اشياء احاطه دارد. (9) معهذا او مطلقاً متعالي است، متعالي حتّي نسبت به مثال «خير» و مثال «جمال » ( اَوتوتوآگاثون كاي آوتوتوكالون: خودخير و خود حُسن ). (10) انسان به خدا نائل ميشود، نه از طريق فهم علمي (لوگون اپوديكسئي) - «براي درك خدا ما نخست بايد خدا شويم، كه محال است» (11) - بلكه در شهود مستقيم ( اِنارگيا : وضوح و بداهت). (12) بدينسان خدا وجود توصيفناپذير است، كه فوق فكر است و تنها از طريق خلسه يا شهود ميتوان به او نائل شد. ما ميبينيم چگونه فيلون تحت تأثير گرايش معاصر به ترفيع و تمجيد تعالي الهي بود - هر چند نبايد فراموش كنيم كه تعالي وجود الهي به وضوح در خداشناسي نقليِ (مبتني بر كتاب مقدّس) يهودي حفظ و حمايت شده بود، ولو آنكه در اصطلاحات فلسفي بيان نشده بود . اين اصرار بر تعالي الهي و بر ترفيع خدا فوق هر چيز مادّي طبيعتاً، چنان كه بعدها مثلاً نزد آلبينوس افلاطوني متوسّط و نومنيوس نوفيثاغوري ميبينيم به مفهوم و تصورّ موجودات واسطه رهنمون شد، تا فاصلهي بين خود خدا و جهان مادّي را پُركند. عاليترين اين موجوداتِ واسطه عقل ( لوگوس يا نوس) است. از لوگوس به عنوان نخستين مولود خدا سخن رفته است، « سالمندترين و اصيلترين موجوداتي كه به وجود آمدهاند.» (13) لوگوس در نظر فيلون قطعاً نسبت به خدا فروتر است و بايد در رديف «آنهايي كه به وجود آمدهاند» جاي داده شود، كه شامل بسياري بنابراين تصوّر و مفهوم فيلوني لوگوس با عقيدهي ديني لوگوس ( كلمه) چنان كه در الهيّات مسيحي محفوظ و مورد اعتقاد است يكي نيست، حتي اگر بر نخستين متفكران مسيحي تأثير كرده باشد. گاهي در واقع لوگوس به نظر ميرسد به عنوان جنبهاي از خدا تصّور شده است، ليكن حتّي در اين مورد باز هم تمايز روشني بين انديشهي فيلوني و مسيحي لوگوس وجود خواهد داشت از ديگر موجودات علاوه بر لوگوس است، ولو آنكه لوگوس تقدّم و برتري دارد. بنابراين تصوّر و مفهوم فيلوني لوگوس با عقيدهي ديني لوگوس (كلمه) چنان كه در الهيّات مسيحي محفوظ و مورد اعتقاد است يكي نيست، حتي اگر بر نخستين متفكران مسيحي تأثير كرده باشد. گاهي در واقع لوگوس به نظر ميرسد به عنوان جنبهاي از خدا تصّور شده است، ليكن حتّي در اين مورد باز هم تمايز روشني بين انديشهي فيلوني و مسيحي لوگوس وجود خواهد داشت . درست گفته شده بود كه فيلون بين « نظريهي توحيدگرايان » (Monarchianism) ( مخالفان تثليث) و « نظريهي آريوس » (14) دو دل و مردّد بود، ليكن هرگز «نظريهي آتاناسيوس» (15) را تصديق نكرد - البّته به شرط آنكه اين طور فهميده شود كه در نظريّهي فيلونيِ لوگوس اشارهاي به يك «انسان» تاريخي وجود ندارد. مُثُل افلاطوني در لوگوس قرار داده شدهاند، به طوري كه لوگوس مقرّ (توپوس) يا محلّي است كه عالم مثالي (جهاني كه از مُثُل است) در آن واقع شده است. (16) فيلون در اين انديشه و تصوّر با مذهب نوفيثاغوري، كه مُثُل را در نوس جاي داد، در يك موضع است. (نئومنيوس تحت تأثير فلسفهي فيلوني بود.) فيلون به طور كلّي صرفاً از لوگوس سخن ميگويد، هر چند دو جنبه يا دو عملكرد از لوگوس تشخيص ميدهد، هُولوگوس اِندياثِئوس (معرفت ناشي از درون خود) و هولوگوس پرفوريكوس ( معرفت ناشي از بحث و گفتگو)، اوّلي عبارت است از عالَم غير مادّي مُثُل، دوّمي عبارت است از اشياءِ مرئي اين عالَم، تا آنجا كه اين اشياء روگرفتهاي مُثُل نامادّياند. (17) اين تقسيم لوگوس مطابق است با سخن، كه از لوگوس اِندياثئوس همچون نهري از سرچشمهاش صادر و جاري ميشود. نمونهاي از تمثيل فيلون اين است كه وي رمز و علامتي از اين لوگوسِ دولايي را در سينه بند دولاييِ كشيش بزرگ كشف كرد. لوگوس ابزار خداوند در ساختن اين عالم است و فيلون اشارهاي به اين مطلب در كلام پنتاتوخ (18) (پنج كتاب اوّل عهد عتيق) يافت، كاي اِپويِزِن هُثئوس تون آنترپون كات اِيكونا ثئو (19) (و خداوند انسان را به صورت خدا آفريد .) بايد توجه داشت كه، وقتي عهد عتيق ( تورات ) در توصيف تجلّيهاي خدا از فرشتهي خدا سخن ميگويد، فيلون فرشته را با لوگوس يكي ميگيرد، درست همانگونه كه وقتي از چندين فرشته ياد شده است، آنها را با نيروها (شرح ذيل را نگاه كنيد) يكي ميگيرد. اين لوگوس يك جوهر غيرجسماني است، «كلمهي» نامادّي يا «صداي» خدا؛ امّا، از آنجا كه به عنوان واقعاً متمايز از خدا به تصوّر آمده است، به عنوان تابع خدا، و به عنوان ابزار و وسيلهي خدا پنداشته شده است. فيلون نه تنها مفهوم «حكمت الهي» را، چنان كه در كتب حِكْمي يافت ميشود، مورد استفاده قرار ميدهد، بلكه همچنين از نمونهگرايي افلاطوني (لوگوس تصوير و سايهي خداست و خود نمونهي و اُسوهي خلقت است)، و از مطالب رواقي (لوگوس در عين حال دروني و متعالي است و اصل قانون در عالم و رشتهي سازمان دهندهي مخلوقات است) بهره ميجويد؛ امّا مفهوم كلّي به نظر ميرسد اين باشد كه يك درجهي نزوليِ وجود است. به عبارت ديگر، لوگوس فيلوني، تا آنجا كه واقعاً متمايز از الوهيت نهايي، يَهْوه، است يك وجود تابع و واسطه است، كه خدا فيلون به طور كلّي صرفاً از لوگوس سخن ميگويد، هر چند دو جنبه يا دو عملكرد از لوگوس تشخيص ميدهد، هُولوگوس اِندياثِئوس (معرفت ناشي از درون خود) و هولوگوس پرفوريكوس (معرفت ناشي از بحث و گفتگو)، اوّلي عبارت است از عالَم غير مادّي مُثُل، دوّمي عبارت است از اشياءِ مرئي اين عالَم، تا آنجا كه اين اشياء روگرفتهاي مُثُل نامادّياند. (17) اين تقسيم لوگوس مطابق است با سخن، كه از لوگوس اِندياثئوس همچون نهري از سرچشمهاش صادر و جاري ميشود . از طريق آن خود را متجلّي ميسازد و فاعل است: آن (لوگوس فيلوني) «كلمهي» هم گوهرِ پدر (خدا)، يعني شخص دوّم تثليث مبارك، نسبت به لوگوس، بيشتر به مذهب نوافلاطوني شبيه است تا به عقيدهي تثليت (Trinitarianism) مسيحي. (20 ) علاوه بر لوگوس ديگر قوا ( دونامئيس ) يا موجودات واسطه وجود دارند كه تابع خداوندند، مانند هِ پويتيكه (فعّال) و هِ بازيليكه (پادشاهي) يا كوريوس (با شأن و شوكت) (كه گاهي آگاثوس: خيريت و اِكسوسيا: توانايي و قدرت ناميده شده است)، ه پرونوئتيكه (دورانديشي)، ه نوموثتيكه (شرعيّات) و غيره. امّا درست همان طور كه فيلون ظاهراً بين تصورّ لوگوس به عنوان جنبهاي از خدا و تصوّر آن به عنوان موجودي مستقل مردّد بود، همين طور بين تصّور ديگر قوا به عنوان صفات يا نيروهاي خداوند، كه مطابقند با مُثُل (يعني به عنوان عملكردهاي مُثُل) و تصوّر آنها به عنوان موجودات نسبتاً مستقل ترديد داشت . همهي آنها به نظر ميرسد كه در لوگوس مندرج باشند، ليكن اين امر چندان كمكي در سامان دادن به مسئله در مورد شخصي بودنِ آنها يا فقدان آن نميكند . اگر لوگوس به عنوان جنبهاي از خدا متصوّر است، پس قوا صفات يا مُثُل خدا خواهند بود، و حال آنكه لوگوس به عنوان موجودي نسبتاً مستقل تصوّر شود، كه تابع خداست، در اين صورت ممكن است قواي موجودات يا نيروهاي تبعي صغير باشند؛ امّا به نظر نميرسد كه فيلون هيچ گاه به رأي و تصميم روشن و ثابت و معيّني دربارهي اين مطلب رسيده باشد. بدينسان پراشتر ميتواند بگويد كه « فيلون بين دو مفهوم كه مشابه آن در كليساي مسيحي به عنوان « موناركيانيسم » (21) و « آريانيسم » (22) (آيين آريوس) مطرح ميشود مردّد بود . امّا نظريّهاي مشابه نظريهي آتاناسيوس براي او به كلّي بيگانه است و هم با دين او و هم با شعور و آگاهي فلسفي او تناقض دارد.» (23) به علاوه، تصديق اينكه فلسفهي فيلوني هرگز نظريهي مسيحيِ «تجسّد » (Incarnation) را نميپذيرد نيازمند فكر زياد نيست- لااقل اگر مذهب فيلوني با خود سازگار بماند - زيرا چنان تأكيدي بر تعالي الهي مينهد كه «تماسّ» مستقيم با مادّه را منتفي ميكند. در واقع كاملاً درست است كه خود مسيحيّت بر تعالي الهي اصرار دارد و «تجسّد» يك رمز و سرّ است؛ امّا از سوي ديگر روح تلقّي مسيحي نسبت به مادّه همان روح فلسفههاي فيلوني و نوافلاطوني نيست . فيلون تحت تأثير مذهب افلاطوني به ثنويّت صريح نفس و بدن يا ثنويّت عناصر عقلي و حسّي در انسان معتقد بود و بر ضرورت آزادسازيِ انسان خويشتن را از نيروي حسّي پافشاري ميكرد . (24) فضيلت تنها خير حقيقي است، و در خصوص شهواتْ، بيعلاقگي و بي اعتنايي بايد هدفِ مورد توجّه باشد. امّا هر چند تأثير تعليم اخلاقي رواقي و كلبي بود، بر اعتماد و توكّل به خدا بيشتر از اعتماد به خود تأكيد ميكرد. پس بايد فضيلت را پيگيري كرد و كار انسان نيل به بيشترين شباهت ممكن به خداوند است. (25) اين يك كاردروني و معنوي است و بنابراين زندگي عمومي به علّت تأثير انحرافيش يأسآميز و ناصواب است، و حال آنكه كه كمكي به حيات دروني نفس است بايد پيگيري شود. در اين پيشرفت مراحلي وجود دارد، زيرا فوق معرفت عقليِ خدا حكمت آسماني يا شهود مستقيم الوهيّتِ توصيفناپذير قرار دارد. حالت انفعاليِ خلسه بدينسان عاليترين مرحلهي حيات نفس بر روي زمين ميشود، چنان كه بعداً در فلسفهي نوافلاطوني چنين بود . (26) در حالي كه درتأثير فيلون در فكر اوّليّهي مسيحي بيشك مبالغه شده است، در واقع كاملاً درست است كه خود مسيحيّت بر تعالي الهي اصرار دارد و «تجسّد» يك رمز و سرّ است؛ امّا از سوي ديگر روح تلقّي مسيحي نسبت به مادّه همان روح فلسفههاي فيلوني و نوافلاطوني نيست. فيلون تحت تأثير مذهب افلاطوني به ثنويّت صريح نفس و بدن يا ثنويّت عناصر عقلي و حسّي در انسان معتقد بود و بر ضرورت آزادسازيِ انسان خويشتن را از نيروي حسّي پافشاري ميكرد (27) مورد تصديق خواهد بود كه مذهب فيلوني به تمهيد راه براي مذهب نوافلاطوني از طريق تأكيد و اصرارش بر تعالي خدا، هستي موجودات واسطه و صعود و عروج نفس به سوي خدا در اوج خلسه ( بيخودي)، كمك كرد. (28 )
1. Essenes : اعضاءِ فرقهي اِسينّيه ياسينيون. اين فرقه دو قرن پيش از مسيح در فلسطين تشكيلشده بود . 2. Flavius Josephus : (38/37 ميلادي - بعد از 93)، مورّخ يهودي متولد در اورشليم . 3. Jonathan the Hasmonaean : هاسمونايي يا مكّابي (Maccabees) : نام يك خاندان يهودي كه در قرون دوم ق.م. در اورشليم حكمفرمايي داشتند و در جلوگيري از خرابي اورشليم توسط يونانيان مؤثّر بودند . 4. رسوم كهن يهودي ، 13، 5، 9 . 5. در اينجا از بررسي اين مسئله كه چه تأثيري به وسيلهي تفكر يوناني در نوشتههاي داراي اعتبار مشكوك يهودي و حتّي بعضي از كتابهاي عهد عتيق (تورات) اِعمال شده، خودداري شده است . 6. رجوع كنيد به اوزبيوس، تاريخ كليسايي ، 2،18. ارجاعات به آثار فيلون از روي نشر لئوپولد كوهِن و پائول و ندلَند، (جلد 6، كوهن و ريتر) داده شده است . 7. رجوع كنيد به دربارهي هجرت ابراهيم ، 16، 92 . 8. رجوع كنيد به دربارهي اخلاف قابيل ، 48، 167؛ كتابهاي مربوط به قوانين تمثيلي ، 2،1،2 و بعد؛ دربارهي تحوّل اسماء ، 4،27 . 9. دربارهي اختلاف زبانها ، 27 ، 136 ؛ دربارهي اوّل ، 11؛63 . 10. دربارهي خلقت عالَم ، 2، 8 . 11. قطعهي الف 654 . 12. دربارهي اخلاف قابيل ، 48،167 . 13. كتابهاي مربوط به قوانين تمثيلي ، 3، 61، 175 . 14. Arianism ( اعتقاد به اينكه عيسي بشر خدا نيست و يك فرد بشر است): نظرّيهاي در الهيّات كه توسط آريوس (Arius) ، ( رهبر كليساي اسكندريه كه در 336 ميلادي ميزيست و عقيده داشت كه عيسي فاقد جنبهي الوهيّت بوده و فقط جنبهي بشري داشته) آغاز شد و در سراسر قرن چهارم در كليساهاي شرقي مورد تأييد و حمايت بود، ليكن در مجمع دينيِ نيقيه (نيكايا، نيسه ) (Nicaea) (325) ( از شهرهاي بزرگ امپراتوري بوزنتي كه اكنون دهكدهاي است در شمال غربي تركيه) و قسطنطنيه (381) محكوم شد . 15. Athanasianism : تعليم آتاناسيوس (متوفي در 373) در الهيّات، به خصوص اينكه پسر (عيسي)، از همان ذات و جوهر پدر (خداوند) است، در مقابل نظريهي آريوس (Arianism) . 16. دربارهي خلقت عالم ، 4، 17 به بعد . 17. در اينكه خداوند لايتغّير است، 7، 34؛ رجوع كنيد به دربارهي زندگي موسي ، 2 (3) ، 13 ، 127. 18. Pentateuch اسفار پنچ گانه كه به يوناني پنتاتوخ ( پنتاتوش) گفته ميشود يعني پنج تومار . 19. دربارهي خلقت عالم ، 6،25 . 20. دربارهي اين موضوع رجوع كنيد به جيولِس لِبْرِتون، تاريخ عقيدهي تثليث . 21. Monarchianism ، قائل به اين نظريّه معتقد به يگانگي خدا (monarchy) و مخالفت تثليت بود و ابن و روحالقدس را جلوههايي از اب ميدانست . 22. Arianism آيين منسوب به Arius مبتني بر نفي الوهيّت ابن . در حالي كه در نظر كاتوليكها ابن نيتر مانند اب واقعاً خداست و هر دو از يك جوهرند، به عقيدهي آريوس و پيروان او ابن صاحب الوهيّتي ثانوي و مادون اب است و به عبارت ديگر ابن خدايي جاويدان و نامتناهي و قادر مطلق نيست . 23. اوبروگ پراشتر ، ص 577 . 24. مثلاً دربارهي خوابها ، 123، 149 . 25. دربارهي خلقت عالّم ، 50، 144؛ دربارهي انسانيّت ، 23، 168 . 26. رجوع كنيد به آنچه كسي در امور الهي مرتدّ است ، 4،68 به بعد؛ دربارهي غولها ، دوّم، 52 و بعد . 27. امّا محتمل است كه شيوهي تمثيلسازي اُريگن تا اندازهي زيادي به فيلون مديون باشد . 28. كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم ، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1372، صص 532-520 .