قاعده امكان اشرف
اولفضلاللّه خالقيان 1 - «طرح كلّي بحث و رئوس مسائل»
چنانكه ادعا ميكنند نخستين بار در كلمات ارسطو از اين قاعده سخن به ميان آمده است و سپس در كلمات بزرگان و اساطين حكمت اسلامي همچون شيخالرئيس، شيخ اشراق، صدرالمتألهين و ميرداماد اين عنوان مطرح و مورد بحث و استنتاج واقع شده است.مسائلي كه در اين زمينه بنظر ميرسد بشرح زير است:1 - آيا در آثاري كه از ارسطو باقي مانده بصراحت چنين مطلبي وجود دارد يا نه؟ و اصولاً اين قاعده تا چه حد مطمح نظر وي بوده و بعدا در دست حكماي اسلامي چه سرنوشتي پيدا كرده است؟ بعبارت ديگر نتيجه تطبيق بين نظرات فلاسفه اسلامي با نظر ارسطو در اين باب چه چيزي را نشان ميدهد؟2 - در نزد حكيمان مسلمان اين قاعده چگونه تقرير شده است؟ و آيا تعريف واحدي كه مورد پذيرش همه آنان باشد وجود دارد؟3 - چه استدلالي تكيه گاه قوّت اين قاعده را تشكيل ميدهد؟ و آيا اين استدلال قابل نقد و مناقشه است يا نه؟4 - كاربرد اين قاعده در چيست؟ بعبارت ديگر چه فوائدي بر آن مترتب است؟اينك كه طرح كلي بحث آراسته شده و روشن است كه دنبال چه ميگرديم از نخستين مسئله آغاز ميكنيم و با ذكر آن به مقدمه پايان ميدهيم.شيخ اشراق در كتاب مطارحات خود فصلي را به توضيح قاعده امكان اشرف اختصاص داده است، وي در پايان اين فصل چنين ميگويد:«و اجماله لامام الباحثين ارسطو في اشارة اشار اليها في كتاب «السماء و العالم» ما معناه انه يحب ان يعتقد في العلوّيات ما هو الاكرم لها و الاشرف.»1در واقع براساس آنچه كه سهروردي از كتاب «السماء و العالم» استنباط كرده ارسطو ميبايست در علوّيات قائل به اين قاعده باشد. ولي خود او اين معنا را در حد يك اشاره ميداند نه يك كلام صريح. و اگر اين را هم در نظر بگيريم كه شواهد ديگر غالبا از اثولوجيا به ميان آورده ميشود2 و عليرغم اعتقاد متقدّمين اين كتاب از آثار ارسطو نبوده بلكه فراهم آمده از كلمات افلوطين است؛ به اين نتيجه ميرسيم كه ارسطو در باب اين قاعده و تأسيس آن بشكل يك قاعده فلسفي، كلامي صريح نداشته و اشارهوار از كنار آن گذر كرده است و اين علماي اسلامي بودهاند كه همچون ساير مسائل كه از آثار يونانيان ترجمه شد و بعدا در فلسفه اسلامي بسط و توسعه پيدا كرد، اين مطلب شريف را پرورانده و در استنتاج مسائل مهمي از آن بهره جستهاند.اعاظم حكماء همگي به اين مسئله عنايت داشته و آن را در آثار خود وارد كردهاند. صدرالمتألهين در طليعه گفتار خويش پيرامون اين قاعده ميگويد:«و قد نفعنااللّه سبحانه به [قاعده امكان اشرف] نفعا كثيرا بحمداللّه و حسن توفيقه و قد استعمله معلم المشائين، مفيدهم صناعة الفلسفة في «اثولوجياء و في كتاب» السماء و العالم و حيث قال - كما هوالمنقول عنه يجب ان يعتقد في العلويّات ما هو اكرم و كذا «الشيخ الرئيس» في الشفاء و التعليقات و عليه بنا في سائر كتبه و رسائله ترتيب نظام الوجود و بيان سلسلتي البدو والعود و امعن في تأسيسه الشيخ الاشراقي امعانا شديدا في جميع كتبه كالمطارحات و التلويحات و كتاب المسمي بحكمة الاشراق...»3ميرداماد هم قبسات خود را به اين مورد اختصاص
اين علماي اسلامي بودهاند كه همچون ساير مسائل كه از آثار يونانيان ترجمه شد و بعدا در فلسفه اسلامي بسط و توسعه پيدا كرد، اين مطلب شريف را پرورانده و در استنتاج مسائل مهمي از آن بهره جستهاند.داده است.4 از متأخرين، حكيم ملاهادي سبزواري و علامه طباطبائي اين قاعده را طرح و در كتب خود آوردهاند. بدين ترتيب سهم عظيم دانشمندان اسلامي در گسترش علوم، بار ديگر روشن ميشود تا بحديكه آثار مؤسسان و بانيان قواعد فلسفي در جنب آثار ايشان ناچيز مينمايد.نكته ديگري كه مقدمه را با ذكر آن پايان ميدهيم، دقّتي است كه حكيم سبزواري در آغاز تشريح اين قاعده در شرح منظومه به عمل آورده است و آن اينكه امكان چيزي نيست كه بتوان آن را به اشرف و اخس بودن توصيف كرد، مگر اينكه مراد حكماء از امكان همان ممكن باشد (ذكر مصدر و اراده صفت كه همان اسم فاعل ميباشد)، زيرا امكان يك معناي سلبي است (سلب ضرورت وجود و عدم يا سلب ضرورت يكي از آن دو) و وصف ماهيتي است كه نسبت به وجود و عدم حالت استواء دارد و اين حالت منتظره ديگر معنا ندارد كه شريفتر يا پستتر باشد.فقط معلوم نيست چرا حكيم سبزواري در اين مورد تنها به ميرداماد تاخته است در حاليكه تعبير به امكان اشرف در لسان همه حكماء بطور يكسان بكار رفته است!«و قبسات السيد - قدس سره - مع كمال فصاحته ليس علي و ما ينبغي، اذ الامكان لا يوصف بالاشرف و الاخسّ، الا ان يكون مرادهم بالامكان هو الممكن.»52 - بيان قاعده و تقرير آن
درتعريف قاعده، ميتوان گفت: «ممكن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممكن اخسّ ميباشد. بنابراين هر گاه ممكن اخسّ موجود شود، بايد ممكن اشرف پيش از آن موجود گشته باشد».اساطين حكمت، مفاد اين قاعده را همينطور بيان كردهاند و صرفنظر از اختلاف جزئي در تعبير، برداشت و فهم ايشان، جملگي واحد و يكنواخت است:«و من القواعد الاشراقية ان الممكن الاخسّ اذاوجد، فيلزم ان يكون الممكن الاشرف قد وجد».6 «قاعدة اخري هي قاعدة امكان الاشرف مفادها ان الممكن الاشرف يجب ان يكون اقدم في مراتب الوجود من الممكن الاخسّ و انه اذا وجد الممكن الاخس فلابدان يكون الممكن الاشرف من قد وجد قبله.»7در اين بين ميرداماد در قبسات تعريف دقيقتري ارائه كرده است كه با نظر به اين تعريف ميتوان از برخي سؤالات و توهّمات از پيش پاسخ داد:«فنقول: تحرير دعواه ان كل ممكن موجود في عالم الامر و اقليم الابداع، فان الممكن الاشرف منه موجود بالفعل قبله [قبل از اخسّ] في درجة عقلية متقدمة».8زيرا اين قاعده در عالم ماقبل «كون» و حركات كه عالم تزاحم و تصادفات است جاري ميباشد. اين عالم همان است كه در تعريف ميرداماد بعنوان عالم امر و اقليم ابداع ناميده شد؛ و عالم مادون همان است كه در مقابل عالم مبدعات، عالم كائنات ناميده ميشود. در عالم طبيعت كه دار حركت و تضاد و تزاحم است گاهي ممكن است كمالي كه بحسب ذات براي يك موجود ممكن و قابل اكتساب است به سبب امور خارجي و موانع بيروني، حاصل نشود. بنابراين نبايد چنين گمان كرد كه وقوع ممكن اشرف در اين دنيا واجب و لايتخلّف است. چنانچه ما خلق كثيري را مييابيم كه از دستيابي به كمالاتي كه برايشان ممكن است، محرومند؛ و نيز پيامبر اسلام با اينكه اشرف رسل در ختم ايشان مبعوث گشته است در حاليكه به حسب روحانيت كلي خود سابق بر تمام انبياء است «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» و از معصومين عليهم السلام نقل شده است: «نحن السابقون اللاحقون» يعني اينان به سبب روحانيت كليهاي كه دارند وسايط فيض و غايات كون ميباشند و «لولاك لما خلقت الافلاك»، «بكم فتحالله و بكميختم» و «السابقون دهرا و اللاحقون زمانا» درباره آنهاست. حال آنكه موجودات طبيعي و اجسام و جسمانيات شخصي در گرو شرايط ادوار و رفع موانع ميباشند. لذا در اين طبقه از عالم، ممكن اشرف بوجود خواهد آمد. بشرط اينكه مانعي در كار نباشد و شرايط محققّ باشد.تحقيق / قاعده امكان اشرف
ميرداماد هم قبسات خود را به اين مورد اختصاص داده است. از متأخرين، حكيم ملاهادي سبزواري و علامه طباطبائي اين قاعده را طرح و در كتب خود آوردهاند.درباره اينكه معيار شرافت و خسّت چيست و چه موجودي را ممكن اشرف و چه چيزي را ممكن اخسّ بشمار آوريم در لابلاي كلمات حكماء ضوابطي ارائه شده ولي گويا من حيث المجموع مطلب را امري واضح و آشكار ميدانستند. در هر حال جاي اين سؤال باقي است كه ملاك و مناط اشرفيت و اخسيّت به چيست و مرز اين دو كجا از هم جدا ميشود؟در پاسخ ميتوان گفت: واجب تعالي كه وجود بحت و مبراي از هر گونه نقص و جهت عدمي است، منبع و مأخذ و مبدأ شرف است. اگر شعر سبزواري را به ياد آوريم كه ميگويد: «لانّه منبع كلّ شرف» و حقيقت وجود را سرچشمه خير و شرف ميداند، امر واضحتر خواهد شد، چرا كه حق متعال وجود محض و صرف الوجود است، بنابراين ذات اقدس او محلّ عزّ و قدس و ممكن شرف و بهاء ميباشد. ميدانيم بنابر اصالت وجود، همه خيرات به وجود بر ميگردد و كاستي و خسّت برخاسته از ناحيه عدم و حدود ماهوي است و چون حق تعالي فياض وجود است معطي شرف نيز خواهد بود.به اين ترتيب روشن ميشود كه وجود واجب تعالي منبع و معيار شرف است كه در اعلي درجه تجرّد از ماده و اشدّ مراتب وجود، كه ديگر فوق آن و اشدّ از آن چيزي قابل تصوّر نيست «فوق ما لايتناهي بمالايتناهي»، استقرار دارد. از اينرو هر موجود ممكني بسته به ميزان قربش به حق و تجرّد از ماده و تبرّي از حدود عدمي، شريف و كريم خواهد بود و هر قدر تعلّقش به ماده افزونتر و دايره وجودياش تنگتر باشد پستتر و خسيستر ميباشد، تا اينكه منتهي شود به حاشيه نزولي وجود كه هم افق با عدم است، يعني ماده اولي يا هيولي كه در حضيض قوس نزول و منتها اليه مراتب وجود و در مجاورت با عدم، سكني گزيده است. اين مطلب همان است كه از آن به حاشيه وجود تعبير ميشود:«اعلم ان للوجود المطلق حاشيتين احديهما واجب الوجود و هوالغاية في الشرف لانه غير متناهي الشدة في الكمال و غير متناهي القوة في الفعل. و الاخري الهيولي الاولي و هي الغاية في الخسةّ لانها غير متناهية القصور عن الكمال و غير متناهي الامكان و القوة و الانفعال و لايتزل الوجود اليها مالم يقع له المرور علي جميع الاوساط المترتبة و كذالم يرتفع الوجود في الاستكمالات الي التقرب الي الله تعالي و مالم يقع له المرور علي جميع الحدود المتوسطة بينها و بين اللّه تعالي علي الترتيب الصعودي.»9بنابراين عوالم هستي كه عبارتند از: عالم طبيعت و ماده يا «ناسوت»، و عوالم مافوق آن شامل «ملكوت» و «جبروت» و عالم الوهي «لاهوت» بترتيب بر شرافتشان افزوده ميشود و ليكن عالم طبيعت در اقلّ مرتبه شرافت و عالم ربوبي در اعلي درجه شرف و مجد قرار دارد و ساير عوالم نيز نسبت به قربشان به باري تعالي و بعدشان از ماده، شريف و شريفتر ميباشند. بر همين اساس نفس ناطقه كه تعلّق تدبيري به بدن مادي دارد اخسّ است نسبت به عقول كه ذاتا و فعلاً مجرّد از مادّه هستند.در بيان و توضيح قاعده، اشاره شد كه اين قاعده مربوط به عالم مافوق اكوان و حركات است. در واقع اين امر شرط صحت و مجراي قاعده را تشكيل ميدهد و از اينرو فهم درست آن لازم است. ميرداماد و صدرالمتألهين نيز به اين مطلب اشاره كردهاند و پيش از آنها شيخ اشراق به تذكار آن پرداخته است:«و يصح ان يكون في الامور الكلانية الفاسدة شخصٌ ماممنوع مما هو اشرف و اكمل له لممانعة اسباب سماويّة و لمصاكّة اسباب طبيعة ايضا تابعة للسماوّيات.»10شيخ اشراق در اينجا ممانعت اسباب علوي آسماني و مزاحمتاسبابطبيعيكه آن همبنوبه خود تابع سماويّات است را موجب عدم وصول يك شخص كه در دار كائنات بسر ميبرد از شرف و كمال ممكن خود، دانسته است. در واقع آنچه كه بين ممكن و كمال وجودي عايق ميشود همان تعلقش به ماده هيولاني است، بنحوي كه تا يك ممكن استعداد كمالي را پيدا نكند و در عين حال مانعي در راه وصول به كمال نباشد، اين ارتقاء تحقّق پيدا نميكند:«و ليعلم ان هذه القاعدة، انما يطرد حكمها فيما فوق الكون و في ترتيب نظام الوجود في السلسلة البدوية. و اما فيما تحت الكون و فربّمايكون الممكن الاشرف قدعيق عن الوجود بعوايق المادة الهيولانية من سبيل الامكان الاستعدادي»11.پس در فيضان و ريزش هستي از منبع فياض عليالاطلاق و ترتيب نظام آفرينش كه از واجب تعالي ابتدا و به طبيعت ختم ميشود، اين قاعده حكومت ميكند و لزوما هر آنچه كه اشرف و اكمل است در ابتدا ظهور ميكند و بعد از آن ساير مراتب؛ در زنجيره عقول طوليه اين قاعده بلاشك جاري است.چنانكه حكماء بيان داشتهاند «عقل دوم»، «نفس اولي» و «جرم فلك اقصي» همگي با هم و در يك درجه از حيثيات از عقل نخست (معلول اول) صادر شدهاند و حال آنكه از جهت «كمال و نقص» و «شرف و خسّت» با يكديگر تفاوت رتبه دارند.عقل دوم برتر از نفس اولي و آن نيز اشرف از جرم فلك اقصي است؛ بنابراين چنانكه سيدداماد اظهار داشته لازم نيست كه اشرف قبل از غير اشرف و در درجهاي متقدم بر آن صادر شده باشد:«فاّما في عرض السلسلة، فالامريات المبدَعة الصادرة عن بحوضة الامر، من حيثيات مختلفه، متصافقة في درجة واحدة، متفاوية بالكمال و النقص، فلاشرف منها لايكون صدوره قبل صدور غير الاشرف بالدرجة.»12اينك كه حدود و ثغور قاعده روشن شد: اولاً در عالم مافوق اكوان در عالم طبيعت و ثانيا در سلسله طولي وجود نه در عرض آن سلسله؛ براي تكميل بحث، متعرض گفتار آخوند ملاصدرا در همين باب، تحت عنوان «تنبيه عرشي» ميشويم:«تنبيه عرشي: المشهور عند المعتبرين لهذه القاعده ان يراعي في جريانها شرطان احدهما استعمالها في متحدي الماهية للشريف و الخسيس دون غيره و الثاني استعمالها فيما فوق الكون و الابداعيات دون ما تحت الكون و مافي عالم الحركات.»13چنانكه ميبينيم، صدرا نيز دو شرط را در صدق اين قاعده، بنابر اعتقاد مشهور، لازم الرعايه دانسته است. يكي استعمال قاعده در عالم مبدعات كه استدلال نسبتا مفصّلي از طرف مرحوم آخوند براي اين مطلب اقامه شده است كه محصّل و ملخّص آن را در اينجا ذكر ميكنيم:«برهان آخوند بر عدم جريان قاعده در اكوان»
قاعده امكان اشرف منحصرا در امور ممكنه ثابت الوجود و دائمي كه به سبب دوام علل ثابت، دوام دارند كاربرد دارد؛ زيرا اين دسته از ممكنات از تأثير حركات فلكي و اوضاع سماوي و انوار كوكبي كه مقتضي حدوث حوادث و زوال ممكنات به حسب تضاد آنها در دار وجود و تمانعشان در مكان و زمان و تنافي آنها در ماده و موضوع14 ميباشد، مبرّي و مرتفع ميباشند.چنانكه مركبّات عنصري و اشخاص متكوّن، همگي تحت تأثير حركات سماوي هستند چه از حيث وجودشان و چه از نظر عدم؛ از اينرو به حسب ذات، ممكن است كمالي به موجودي افاضه شود ولي اسباب خارج از ذات دخالت كرده و مانع وصول موجود به آن كمال ممكن شوند و اين اسباب چيزي جز ممانعت علل آسماني و علل طبيعي- كه بنوبه خود تابع استعدادات زميني و آن هم تابع حركات انوار و اوضاع آسماني ميباشد- نيستند؛ لذا بسا شيء واحد به حسب اختلاف استعداد يك بار واجد امري كمالي و شريف شود و يك بار امر خسيسي به او اعطاء گردد.اين در حالي است كه امور دائمي در شرف و خسّت خود تابع شرف فاعل و خسّت اويند نه چيز ديگر (موانع و استعدادات) از اينرو آنجا هيچ اختلافي در امور پيش نميآيد مگر به سبب اختلاف فواعل يا اختلاف جهت آنها؛ بهمين دليل اشرف، اشرف را و اخسّ، اخسّ را ميسازد.علامه طباطبائي دليل فوق را قابل نقد و متضمّن مسامحه ميداند. زيرا اشكال گفته شده فقط در امور جسماني كائنه و فاسد جريان دارد نه در غير آن؛ و حال آنكه از ديد حكماء اجرام علوي دائم الوجود و منزّه از كون و فسادند، پس مانعي نيست كه قاعده امكان اشرف در مورد آنها هم جاري باشد. اما با اين بيان صدرالمتألهين كه فرمود: «قاعده امكان اشرف منحصرا در امور ممكنه ثابت الوجود كه به سبب دوام علل ثابت، دوام دارند، كاربرد دارد.»اين اجرام را شامل نميشود زيرا به سبب جواهرشان متحرك و از حيث وجودي غير ثابت هستند. به اين تحقيق / قاعده امكان اشرف ترتيب نقدي كه بر بيان مرحوم آخوند وارد ميشود عبارت از اين است كه تعريف ايشان در مورد حوزه صدق و كاربرد قاعده، محدود بوده و جامع برخي افراد (اجرام علوي) نميباشد.امّا شرط ديگري را كه بنابر مشهور در اجراي قاعده مرعي ميدانند، استعمال آن در مواردي است كه شريف و خسيس از نظر ماهوي متحد بوده باشند. اين شرط با مباني فكري صدرالمتألهين سازگار نيست؛ لذا آن را نميپذيرد. از ديدگاه صدرا چون وجود حقيقت بسيطي است كه تفاوت ذاتي افراد آن حقيقت جز به كمال و نقص در نفس حقيقت مشتركه نميباشد كه به سبب اين كمال و نقص ماهيات تكثر نوعي پيدا ميكنند يا افراد يك ماهيت به سبب امور خارج از ذات در عوارض خود تكثر و اختلاف شخصي حاصل ميكنند (تشكيك وجود)، و تكثر دوم تنها در عالم حركات و استعدادات رخ مينمايد، پس ميتوان گفت قاعده امكان اشرف در مورد اثبات وجود قبلي ممكن اشرف پيش از ممكن اخسّ حتما جاري است حتي اگر اين دو تحت يك ماهيت واحد نوعي نباشند.با توجه به اينكه انواع ممكنات مفارق از ماده، نوعشان منحصر بفرد است و طبعا از هيچ ماهيت مجردهاي دو فرد نخواهيم داشت كه يك ماهيت نوعيه آنها را تحت خود جمع كند و بين آنها تقدّم و تأخّر بالشرف قائل باشيم؛ و حال آنكه مطمئنا عقل اوّل اشرف و اقدم از عقل دوّم است و بهمين ترتيب عقل فعّال افضل و اكرم از نفس ناطقه است در حاليكه اصلاً نفس و عقل از دو ماهيت مختلفند ولي قاعده امكان اشرف در تحقق قبلي عقل فعال نسبت به نفس جاري است، پس نميتوان اتحاد ماهوي را شرط دانست و اصولاً بر مبناي تشكيك وجود، حق با صدرالمتألهين است. زيرا اگر دو موجود از نظر ماهيت يكسان نباشند هر دو در طبيعت وجود، اتحاد دارند و همان در جريان قاعده براي اثبات اقدميت افراد اشرف نسبت به اخسّ كفايت ميكند:«فالقاعدّة جارية فياثبات الممكن الاشرف اذاوجدالممكن الاخسّ و ان لم يكونا جميعا تحت ماهية واحدة نوعية، لان اتحادهما في طبيعة الوجود و هي طبيعة واحدة بسيطة لااختلاف لها في ذاتها المشتركة - يكفي في جريان القاعدة في اثبات ان الاشرف من افرادها يجب ان يكون اقدم من الاخس و ان كل مرتبة من مراتب الشرف بالاضافة يجب ان تكون صادرة عن الحق الاول جلّ ذكره.»15از جمله امور دانستني اين است كه در عالم كون و فساد گرچه ممكن است موجود خسيس از نظر زماني مقدّم برشريف باشد و يا اينكه چون زمينه تحقّق شريف را فراهم ميسازد تقدّم بالطبع داشته باشد (چنانكه نطفه با خسّتش متقدم بر حيوان و تخم پيش از مرغ و بذر مقدم بردرخت و عنصر قبل از جماد است)، اما با كمي تأمل بدست ميآيد كه عليرغم تقدم زماني خسيس برشريف، بحسب ايجاد شريف ذاتا مقدم بر موجود خسيس است و فضل و كمال براي موجودي است كه در ايجاد تقدّم ذاتي دارد و خسّت و نقيصه، خاص موجودي است در ذات خود كه از حيث وجود پيدا كردن متأخر است. شايد با استفاده از همين مطلب پاسخ آن سؤال معروف را كه آيا اوّل تخممرغ بود و بعدا مرغ پيدا شد؟ يا اينكه اوّل مرغ بود و بعد تخممرغ بوجود آمد؟ بتوان داد؛ زيرا آنچه ذاتا در دار هستي سبقت گرفته و با دست قدرت پروردگار ايجاد شده است همان نوع كامل و اشرف و موجود متكاملتر است، چنانكه خداوند ابتدا آدم را بدون پدر و مادر و تقدّم نطفه با دو دست قدرت خويش خلق كرد «ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب»، اما در تنگناي طبيعت، آفرينش هر انسان در زمان خاصّ خود و از طريق تكامل جوهري نطفه پست صورت ميگيرد؛ پس در اين دنياي زمانمند حيوان متكامل و اشرف پس از نطفه پست و با فعليت خسيس بوجود خواهد آمد كه آن هم منحصرا از لوازم اين دنياي كون و فساد و عالم حركات است؛ و چنانكه ملاصدرا بيان ميدارد: مهمّ تقدّم و تفضّل ذاتي است نه آنچه كه بالعرض و لاجرم در اين دنياي مادي رخ مينمايد و اگر ترتيب بالذات موجودات را تفحصّ كنيم، همواره كامل و شريف را پيش از ناقص و خسيس مييابيم:«و قدمرّ سابقا ان ما بالفعل متقدم ابدا علي ما بالقوة علي الاطلاق و انك لوتصفحت الاشياء و ترتيبها بالذات لا بالعرض لوجدت ان الشريف متقدم دائما علي الخسيس و ان الوجوب متقدم علي الامكان، و الجزئي متقدم علي الكلّي و الفصل متقدم علي الجنس و الشخص علي النوع و الصورة علي المادة و الوحدة علي الكثرة، و الاتصال علي الانفصال و الوجود علي العدم و الخيرعلي الشر و الصدق علي الكذب.»16اگر در اين فهرست بلند بالاي مرحوم آخوند (وجوب و امكان، جزئي و كلي، فصل و جنس، و ...) نظر كنيم آنچه كه وجه مشترك تمام اين متقدمين (از قبيل وجوب، وحدت، خير و ...) را تشكيل ميدهد همانا اصل وجود و قوّت آن است؛ يعني وحدت كه مساوق با وجود است اقدم از كثرت ميباشد؛ و وجود چون منبع خير است لذا خير متقدم بر شرّ است؛ وجود چون متن واقعيت را تشكيل ميدهد لذا صادق و قابل پذيرش است پس صدق متقدم بر كذب است؛ و اصلاً با نظر به حقيقت وجود آن را واجب مييابيم؛17 پس وجوب مقدم بر امكان است همانطور كه واجب مقدم بر ممكنات است.اين مطلب همان است كه در آغاز گفتيم ملاك تقدّم و تأخر، چيزي جز قوت و ضعف نيست كه اصل اصيل عالم را تشكيل داده و منشأ هر حقيقتي است.بر همين اساس موجود بالفعل هميشه مقدم بر بالقوه است؛ لذا بعنوان مثال حيوان بالفعل گرچه زمانا مؤخر از نطفه است، ولي نظر به اينكه نطفه حيوان بالقوه است از اينرو در حقيقت و بالذات حيوان (موجود اشرف) مقدم و افضل از نطفه است.3 - «استدلال حكماء در اثبات قاعده امكان اشرف»
حاج ملاهادي سبزواري در منظومه حكمت خويش (مسمّي به غررالفرائد) برهان قاعده را بشكل زير به رشته نظم كشيده است.
«الممكن الاخسّ اذتحققّا
«لأنه لولاه ان لم يفض
«و ان اَخس فاض قبل الاشرف
«و إن مع الاشرف في الصدور
بواحدها ما مصدرالكثير»18
فالممكن الاشرف فيه سبقا»
فجهة تفضل حقا يقتضي»
علّل الاقوي عندذا بالاضعف»
بواحدها ما مصدرالكثير»18
بواحدها ما مصدرالكثير»18
11 - قبسات، ص 379-378. 16 - همان، ص 249. 14 - ممكنات عالم مادي، همگي داراي اين ويژگيها هستند؛ يعني با يكديگر در تضادند مثل اسبابي كه مخلّ سلامتي انسان و بر ضد آنند و در مقابل عواملي كه مزاج انسان را معتدل نگه ميدارند و از نظر زمان و مكان با هم نميسازندچرا كه حلول سفيدي در يك مكان و يك نقطه مانع از سياهي همان نقطه است؛ و از حيث زمان هم بهمين ترتيب مثل شب و روز؛ و ضمنا يك صورت نوعي در ماده و محل با صورت ديگر سازگار نيست. 18 - شرح منظومه حكيم سبزواري با تعليقات آيةاللّه حسن زاده آملي، نشر ناب 1413 ه··.ق، ص 728. 10 - مجموعه مصنفاف شيخ الاشراق، ج 1، ص 434. 15 - اسفار، همان، ص 248-247. 17 - با در نظر گرفتن تقرير مرحوم علامه از برهان صديقين در اثبات واجب تعالي (جلد پنجم اصول فلسفه). 13 - اسفار، همان، ص 237. 12 - همان، ص 380-379. 19 - در «حكمة الاشراق» و «المشارع و المطارحات». 1 - مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هانري كربن، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي(1372)، جلد اوّل، ص 435. 21 - همان. 2 - ميمرها و ساير ميامير، «افلوطين عندالعرب»، ص 56. 23 - مجموعه مصنفات شيخ اشراق، همان. 24 - همان. 20 - مجموعه مصنفات شيخ اشراق، همان. 22 - قبسات، ص 372. 3 -اسفار، ج 7، ص 245-244. 4 - قبسات، ميرداماد، سلسله دانش ايراني 7، ص 372. 5 - شرح منظومه، حكيم سبزواري. 6 - مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 154. 7 - اسفار، همان، ص 244. 8 - قبسات، ميرداماد، ص 372. 9 - اسفار، همان، ص 257.