رهيافتهاي معاصر در پژوهش سير نبوي
نوشت سيّد محمّد حسيني
ترجمه حسن محمّدي
مسلمانان بسيار زود به سير پيامبر و حفظ و تدوين و رواج آن پرداختند و از نيم دوم سد نخست هجري دربار آن كتاب نوشتند. سهل بن ابيخيثم انصاري (60هـ)، ابن عباس (78هـ)، سعيد بن سعدبن عباده (سد نخست)، سعيد بن مسيّب (94هـ)، ابان بن عثمان بن عفّان (105هـ)، عروة بن زبير بن عوام (94هـ) و جز آنان نوشتههايي از خود باز نهادهاند كه ابعاد مهمي از زندگي پيامبر در آنها ثبت شده است. بعدها اين دايره، رفته رفته، گستردهتر شد تا اينكه سير نبوي دانشي ويژه و قلمرو معرفتي متمايزي گرديد. آنچه دربار به عقب افتادنِ تدوين تا سد دوم هجري ميگويند، البته سخني قابل مناقشه است و دادهها و واقعيتهاي تاريخي آن را تأييد نميكنند. اين صحيفهها ميان صحابه و فرزندان آنها رواج و تداول داشته استو شيوع مشافهت و نقل شفاهي در زندگي مسلمانان نخستين، به معناي كميابي و بياعتنايي به كتابت نيست. پارهاي پژوهشگران بر بيتوجهي برخي از همكاران خود به ماهيت روش حاكم در آن دوران خرده گرفتهاند؛ روشي كه بر پاي سه مرحله ميايستاد كه يكي از آنها مرحل كتابت بود؛ مرحلهاي ميان دو مرحل ديگر كه بنيادي شفاهي داشتند:
در مرحل نخست؛ اِخباري كه در آن (= گردآورنده و گزارشگر) هم معلومات خود را از منابع اصلي به شيو شفاهي گرد ميآورد و در مرحل دوم به وسيله نوشتن آنها را تدوين و حفظ ميكند و در بازپسين مرحله دوباره به شيو مشافهت آنها را به ديگران منتقل ميسازد.
سبب آنكه مسلمانان نخستين به مشافهت بهاي بسياري ميدادند، اين بود كه ميخواستند با اين روش وثاقت و اصالت بيشتري به دانستههاي خود بدهند و آنها را از تصرّف و تحريف نگاه دارند؛ چه آنكه مكتوب كردن آن دانستهها، آنها را بيشتر در معرض خطر تكذيب و تحريف قرار ميداد.
سيره، استقلال خود را با يكي از پرآوازهترين شاگردانِ محمد بن شهاب زهري (124 هـ) يعني محمدبن اسحاق مدني مطلّبي (152هـ) به دست آورد. او چارچوبي كلي را كه تاكنون بر سيره حاكم است پديد آورد. محمدبن عمر واقدي (207هـ) و محمدبن سعد (ابن سعد) بصري (230هـ) هر دو در پي او آمدند و از آن چارچوب پيروي كردند.
از آن روزگار تاكنون توجه مسلمانان به سير پيامبر خود، چه در جامع تدوين و چه شرح و چه گزيده نگاري، در موضوعهاي گوناگون كلي و خاص كاستي نگرفته است و حتي دربار مسايلي كه در آغاز بدانها پرداخته نشده بود، مانند دلايل نبوت و شمايل نبي، ابوابي پرداختند و پديد آوردند؛ چه رسد به منظوم ساختن و در قالب شعر درآوردن سيره و شرح آن.
بررسي روند تكامل تاريخي، پيدايش گستر سير نبوي و پيگيري دستاوردهاي اين تكامل و پژوهش آن، از موضوع اين نوشتار بيرون است. درون ماي اين نوشته، پژوهش دستاوردهاي دوران معاصر، يعني سد بيستم ميلادي، و رهيافتهاي عمدهاي كه در آن جريان داشته و عيار سنجي و ژرفكاوي آنهاست.
اين رهيافتها را، به طور خلاصه، ميتوان در چهار رهيافت طبقهبندي كرد:
نخست: رهيافت علمي.
دوم: رهيافت اسلامي - جنبشي.
سوم: رهيافت پژوهشي - معرفتي.
چهارم: رهيافت ماركسيستي.
رهيافت علمي
شايد بتوان دكتر محمد حسين هيكل را يكي از شاخصترين چهرههاي اين رهيافت شمرد؛ نويسند مصري محمد فريد مصري و پژوهشگر و تاريخ نگار عراقي دكتر جواد علي نيز چهرههايي هستند كه همراه او ميدرخشند. آنچه در اين جا براي ما مهم است پژوهش روش اين نخبهگان از راه فراورده فكري آنهاست؛ يعني حياة محمد دكتر هيكل و السيرة المحمدية و جدي و « تاريخ العرب فيالاسلام» (بخش نخست) دكتر جواد علي.
حياة محمد
«حياة محمد» هيكل در نيم نخست اين سده به چاپ رسيد. بر پاي مقدم مؤلف، تاريخ 15/2/1935 ثبت شده است. اين كتاب براي پاسخ به تحولات پديد آمده در اين سده به عرصه گام نهاد و بهترين تعبير از عصار انديش نخبهگاني است كه تنها مجذوب يك گرايش فكري نيستند، بلكه ميان اسلام و غرب، با هم طيفهاي فكري و تنوع فرهنگي آن، در كشاكشند.
دكتر هيكل هدف خود را از تأليف كتاب، پاسخگويي و واكنش به واقعيتي نگرانكننده ياد ميكند.
اين واقعيت نگرانكننده، رويگرداني جوانان مسلمانِ دانشجو از دين و تأثيرپذيري آنها از مكتبهاي غربي و خيرگي شديد آنها به فراوردههاي عقل اروپايي در انديشه و نظامهاي سياسي است. «كسي كه بخواهد اين طبقه را بپالايد، ناگزير بايد از نوترين گونههاي تفكر در جهان ياري بگيرد تا بتواند از اين راه ميان دوران زند كنوني و ثروت گذشته و ميراث سترگ آن پلي بزند». افزون بر اين، مقصود او از اين بحث اين است كه به هم انسانيت نشان دهد كه «چگونه راه خود را به كمالي كه محمد(ص) به شيو خود هدايت كرده است، بازشناسند. اگر آدمي با منطقِ عقل و نور قلب خود، خرسندانه و در حالي كه سينه را براي پذيرش اين نور گشاده و گشوده است، بهاين راه هدايت نشود، دستيابي بهاين هدف دشوار است؛ چرا كه منبع هر دو اينها معرفت صحيح و علم صحيح است؛ انديشهاي كه بر پاي معرفت دقيق نباشد و چندان در قيد و بند شيوهها و روشهاي علمي نگنجد، صاحب خود را در معرض خطا و لغزش قرار ميدهد و او را از پيمودن راه حق دور ميكند بايد غايت پژوهش تاريخي، يافتن سر نمونها و الگوها از ميان حقايق زندگي باشد و به همين دليل بايد پژوهشگر تاريخ از غلب هوي و حكومت مزاج بپرهيزد و هيچ راهي براي پرهيختن نيست مگر آنكه آدمي خود را يكسره به شيوه و روش علمي مقيّد سازد و علم و پژوهشهاي علمي در تاريخ يا جز تاريخ را مركبي براي هوي و هوس يا ميل و خيال خود نگرداند.»
به نظر هيكل، مردم با هم تفاوتي كه در مشربهاي فكري و عقيدتي دارند و تنوعي كه در مزاج و هوس آنها هست، تنها يك چيز ميتواند نقط اتفاق و وجه جامع آنها باشد؛ علم و روش علمي. اين يگانه چيزي است كه بر هم آنها سلطه و سطوت و سيطره دارد، تا آنجا كه هيچ يك از آنها حجت يا ابزاري جز آن در داوري مسالهاي ندارند.
اينك ما رو در روي روشي هستيم كه هيكل به منظور دستيابي به هدف خود در بحث براي خود برگرفته و برگزيده است. اين روش، روشي علمي است. هيكل ميگويد: «بدين روي دير زماني انديشيدم و به فرجام، اين انديشيدن مرا واداشت بر پاي پژوهش علمي و به شيو مدرن غربي، به پژوهش دربار زندگي محمد(ص)- صاحب رسالت اسلامي و آماج طعنههاي مسيحي از يك سو و آماج جمود متحجران مسلمان از سويي ديگر- بپردازم.»اين شيوه، در ديدگاه هيكل، تنها «شيوهاي است كه عظمت محمد(ص) در آن چنان جلوه ميكند كه عقل و قلب و عاطفه را يكسره خيره ميسازد و ارج گزاري عظمت و ايمان به نيرومندي آن را در دل ميكارد و در اين هيچ تفاوتي ميان مسلمان و غير مسلمان نيست.» دكتر هيكل براي آنكه تأثير بيشتري در جوانان شيفت بيچون و چراي غرب بنهد، ناچار شده كه به جاي استدلالهاي رايج در انديشه و تاريخ اسلامي از دلايل و براهين ساخت خاور شناسان - كهاندك نيز نيستند- بهره بگيرد.
روش ياد شد او باعث شده كه او بارها از بيشتر كتابهاي سيره كه از امهات منابع در اين زمين معرفتي شمرده ميشوند، دور افتد؛ بهاين بهانه كه در اين كتابها آن قدر مسايل دخيل و غير اصيل هست كه مورد تصديق عقل و مورد اعتماد خاور شناسان براي اثبات نبوت و نبي قرار نميگيرد و براي اثبات رسالت هيچ نيازي بدان نيست.
با اين همه دكتر هيكل با وامگيري از فلسف پوزيتيويستي و موضع آن در برابر مسايل ديني، باور مييابد كهاين كتابها با منطق سازگاري ندارند و در قلمرو انديش علمي راه نمييابند و صور انديش انتزاعي و متافيزيكياي كه در آن يافت ميشود، هيچ نسبتي با روش علمي ندارد. همچنان كه او وامداركوششهايي است كه زندگي روحاني را هدف گرفته و به نام علم ميخواهد جايگزين ايمان گردد. در عين حال او بر قصور و نارسايي علم و اينكه علم هنوز از تفسير بسياري از پديدههاي روحاني و رواني و نيز از تبيين پديدههاي كيهاني و وجودي ناتوان است، تاكيد ميكند؛ بر اين روي هيكل چگونه ميتواند پديدههاي روحاني را تفسير كند؛ حتي انكار پديدههاي روحاني و بويژه پديد وحي، چيزي است كه امروزه علم و قوانين علمي آن را بر نميتابند و نميپذيرند. پارهاي از ويژگيهاي اين كتاب را بدين شيوه ميتوان خلاصه كرد:
يكم: بحثهاي كتاب از چارچوب كلي سنتي سيره بيرون ميرود. هيكل در اين كتاب از رابط اسلام و مسيحيت و موضع هر يك از آنها در برابر ديگري و مباني آن دو- بهاين لحاظ كه دو رسالتي هستند كه به منبع الهي واحدي باز ميگردند- سخن ميگويد؛ همچنان كه به وجوه اختلاف ميان آن دو اشاره ميكند و از گفتن اينكه اسلام خاتم رسالتهاي آسماني است فروگذار نميكند و فراتر از اين آشكارا در اشاره به طغيان آنچه علم و روش علمي خوانده ميشود، بر روح معنويت تكيه و تأكيد ميكند.
دوم: بحثهاي كتاب پاسخي است به هماوردجوييهاي معاصر و بويژه آنچه در پي رواج روش علمي ظهور كرد و خاورشناساني كه رسالت و انديش پيامبر اسلام را هدف گرفته بودند، با قوت و قدرت در پژوهشهاي خود نمايند آن بودند... .
اگر چه دكتر هيكل از روش خاورشناسي تأثير پذيرفته، با اين همه خاورشناسي را با ژرف سنجي و نگرش انتقادي آموخته؛ آنچنان كه ناخرسندي او از آن پنهان نمانده است. او در چند مورد به خطاهاي خاورشناسان اشاره كرده و به صراحت تحذير كرده است، اگرچه پارهاي از آنها را بيغرضان صاحب انصاف ميانگارد. او دليل خطاهاي آنها را دو چيز برميشمرد: يكي جهل خاورشناسان به اسرار زبان عربي يا آنچه در ضمير پارهاي از آنها هست؛ يعني حرص بر ناديده گرفتن و ويران ساختن مقررات دين خاصي از اديان يا هم اديان. آن ديگري چالش ميان دين مردان و آنان، يعني خاورشناسان، كه در پژوهشها و كتابهاي آنها بازتاب يافته است.
دكتر هيكل شماري از آموزههاي خاورشناسان را نقد و نقض كرده و بر پارهاي از گفتههاي آنان حاشيه زده است: «آيا ميبينيد اين گروه از نويسندگان غربي در چه حضيضي فرو غلتيدهاند؟ آيا ميبينيد در گذر سدهها چه اصراري بر گمراهي و انگيزش دشمنانگي و كينهتوزي ميان آدميان ميورزند؟ برخي از اينان در دوراني هستند كه خود، آن دوران را دوران دانش و پژوهش و انديش آزاد و ايجاد برادري ميان آدمي زادگان مينامند.»
سوم: گويي روش علمياي كه هيكل براي خود در پيش گرفته او را ملزم داشته كه در آنچه به معجزات پيامبر مربوط ميشود، سختگيري كند. او پافشاري ميكند بر اينكه قرآن كريم مهمترين معجز رسول اسلام است. «جز قرآن كريم در كتاب خداوند از هيچ معجز ديگري- كه خدا بخواهد به وسيل آن هم مردم را در هم زمانها به رسالت محمد مؤمن سازد- ياد نشده است؛ با آنكه از برخي معجزههايي كه به اذن خدا به دست پيامبران پيشين نيز انجام گرفته، ياد شده؛ همچنان كه از عطاهاي خداوند به پيامبر و خطابهاي خاص خود به او دربار آنها سخن بسيار رفته است و آنچه در قرآن دربار پيامبر آمده با قانون جهان هيچ ناسازگاري ندارد.»
سخن او به صراحت معجزه را نفي نميكند، ولي بسياري از آن چيزهايي را كه معجز پيامبر شناخته شدهاند، انكار مينمايد. شيوع اين معجزهها در كتابهاي مسلمانان تا آن جاست كه آنان باور يافتهاند خوارق مادي براي كمال رسالت لازم است و بر اين پايه حتي آنچه را نيز كه تنها روايت شده و در قرآن كريم نيامده، تصديق ميكنند. او همچنين بر اين نكته تاكيد ميكند كه در تاريخ نيامده كه يكي از اين معجزهها موجب ايمان كسي شده باشد؛ بلكه حجت بالغ خداوند وحي و زندگي پيامبر در اوج خود بوده است. به همين خاطر دربار منابعِ پژوهش خود توجه ميدهد كه قرآن كريم تنها مرجعِ اَصدق است. بر بنياد اين روش معجز غار را نفي كرده و در آن ترديد روا داشته است و نيز حادث تعقيب پيامبر از سوي سراقه و سوء قصد او و نجات يافتن پيامبر را به اسباب طبيعي بازگردانده است. سخنان هيكل دربار حادث اِسرا معراج و بويژه دربار وحدت هستي در روح محمد(ص) ابهام آلود و پيچيده است، تا آنجا كه عبدالله قصيمي در نقد خود بر كتاب هيكل نوشته است: «آنچه از آن ميهراسيم، اين است كهاين سخن در بردارند انكار اِسرا و معراج است چرا كه اگر - آنچنان كه هيكل ميگويد- هستي داراي يگانگي است، يا اينكه هستي يكسر در روح و سينه محمد(ص) پيوسته و گرد آمده است، ديگر نيازي به سير شبانگاهي از مسجدالحرام به مسجد القصي يا عروج از زمين به آسمانهاي برين نيست. در اين صورت، چنان سيري نه ممكن است و نه معقول؛ زيرا مسجدالحرام و مسجدالاقصي هر دو در روح محمد هستند و هر دو يك چيزند و آسمان و زمين يك چيزند و هر دو در روح محمدند؛ آيا ممكن است او به چيزي كه در روح خودش يا همراه خودش است عروج يا سير كند؟»
با اين همه روشن است كه دكتر هيكل در نفي معجزه به طور كلي از جاد انصاف بيرون رفته و چه بسا اين به دليل روشي باشد كه او خود برگرفته و نام آن را روش علمي غربي نهاده باشد. وگرنه اگر دكتر هيكل قرآن را مرجع اصدق ميانگارد چرا معجزهاي را كه قرآن در مسأل سپاه ابره حبشي بدان اشاره كرده، نفي ميكند و ناگزير آن را به وبا تفسير ميكند؛ وباي آبلهاي كه به گمان او در سپاه شيوع يافته بود. آيا روش علمي برميتابد كه قرآن بيهيچ قرين صارفه برخلاف ظاهر تفسير شود؟
چهارم: كتاب حاوي پژوهشهاي انتقادي و مباحث مهمي است كه به دقت و تأمل طرح شده است. از آن ميان مسأل صيانت قرآن از تحريف و متواتر بودن و محفوظ بودن آن از زيادت و نقصان. همچنان كه به شماري از مسايل فكري مهم، مانند مكتبهاي فكري حاكم در آن هنگام و جايگاه زن و كانون آن در اسلام و پيش از اسلام ميپردازد.افزون بر اين بحث او پارهاي پرسشها را درون خود نهان دارد كه شايست پژوهش است بويژه آن دسته پرسشها كه در فصل هجرت به حبشه طرح شده است. او به تفصيل مقولههاي تاريخي مورد توجه خاورشناسان بويژه افسان غرانيق و مبتلا به بيماري صرع بودنِ پيامبر را نقد كرده است.
پنجم: اگرچه بحث دكتر هيكل آشكارا تحت تصرف روح انتقادي است، با اين حال او به تناقضهاي مشهوري كه در پارهاي از مقولههاي تاريخي وجود دارد، نپرداخته و بسياري از مسايل براي او پرسشانگيزو احتمال خيز نبوده است؛ از جمله تأخير در جمع حديث، دشمني تاريخي بني هاشم و بني اميه و تأثير آن در عهد رسول و شباني پيامبر، نقش ورقة بن نوفل در شناساندن وحي و نبوت به پيامبرو چگونگي نزول وحي و آن فرايند روانياي كه شخصيت پيامبر را متحول ساخت.
هيكل حتي نقل ميكند كه پيامبر آن هنگام كه پنج سال داشت در شرف گمراهي بود و ورقة بن نوفل او را از اين خطر باز رهانيد. همچنان كه او در مسأل رويگرداني حليم سعديه از پذيرش دايگي پيامبر در آغاز و سپس ناگزير شدن او در پذيرش، با مشهور همرأي است.
بسياري از مقولههاي تاريخي از پيش چشم او ميگذرند و او حاشيهاي به آنها نميزند و چون امر مسلّمي آنها را ميپذيرد. از آن جمله است آنچه در ذيل ياد كردش از نذر عبدالمطلب آورده است. او از طبري نقل ميكند كه زني از مسلمانان نذر كرد كه اگر كاري را انجام داد، فرزند خود را قرباني كند. آن كار را انجام داد و در اداي نذر خود فروماند. نزد عبدالله بن عمر رفت او هيچ پاسخي براي مسأل او نيافت. به نزد عبدالله بن عباس رفت. او فتوا داد كه به جاي پسرش يكصد شتر قرباني كند، همچنان كه در مورد فداء عبدالله بن عبدالمطلب چنين كردند. هنگامي كهاين به گوش مروان والي مدينه رسيد، آن را نفي كرد و گفت نذر به معصيت تعلق نميگيرد.
هيكل در اينجا سخني نميافزايد. چگونه ممكن است داناي امت عبدالله بن عباس يا عبدالله بن عمر (فرزند خليف دوم) حكم اين مسأله را نداند، ولي مروان مفتي! پاسخ بگويد.
طرفهتر آن چيزي است كه از امالمؤمنين عايشه نقل ميكند. «عايشه مرقد پيامبر را، بيحجاب، زيارت ميكرد تا اينكه عمر را در آنجا دفن كردند. پيش از آن تنها پدر و همسرش در آنجا مدفون بودند (و هر دو به او محرم بودند.). چون عمر دفن شد، او جز با حجاب كامل و پوشيدگي سرتاسر وارد آنجا نميشد.
ششم: وابستگي مذهبي هيكل او را وادار ساخته كه با متون تاريخي به شيوهاي محافظه كارانه و گزينش گرانه برخورد كند. او در حالي كه از حديث غدير هيچ يادي نميكند، با تصرف و دخل به حديث دار اشاره ميكند. او سخن علي به پيامبر را پس از آنكه پيامبر گفت «چه كسي مرا در اين كار پشتيباني ميكند» نقل ميكند كه «اي پيامبر من يار تو هستم. من با هر كس كه بستيزي، ميستيزم» امّا اين حديث را كامل نميكند. البته هيكل در طبع نخست از تاريخ طبري آن را باز ميآورد ولي از طبع دوم حذف ميكند. او حتي در آنچه به حديث افك شهره يافته، علي را در مسأل عايشه متهم ميكند: «كهاين شايعهها از سوي حسانبن ثابت دامن زده ميشد و عليبن ابيطالب هم شنواي آن بود.هيكل خود سخن عايشه به پيامبر را ياد ميكند. آنجا که پيامبر (فرزندش از ماريه) ابراهيم را در آغوش داشت و عايشه به او گفت كه هيچ شباهتي ميان آنها نميبيند.
گويي او با ياد كرد اين نكته ميخواهد شأن نزول آيات افک را در ماريه بداند نه عايشه؛ همچنان كه در پارهاي از روايات هم آمده است.
مهمتر آنكه او اهل بيت پيامبر را به جعل احاديث و زيادت در آن و رواج روايات مجعول با هر وسيلهاي متهم ميكند.
احمد امين در كتاب خود ضحي السلام در وارد كردن اين اتهام با او شريك است.
از اين پراهميتتر، مطلبي است كه دربار ارتباط پيامبر با نصرانيت و سخن او با راهبان و احبار مسيحي و جدال او با آنها و به ويژه با راهب نسطوري آورده است. او اين سخن را از قول «در منغم» در كتاب «حياة محمد» باز آورده است.
هفتم: شماري از مقولههاي فكري و تاريخي در بحث دكتر هيكل كهاندك نيز نيستند، آشكارا دچار تناقضند. او با آن كه نقش مهمي به خديجه در آرامش بخشيدن به پيامبر در آغاز نزول وحي ميبخشد، هيچ باكي از نقل اين روايت ندارد كه آن هنگام كه رسيدن وحي به تأخير افتاد، خديجه به پيامبر گفت: بيگمان خداوند تو بر تو خشم گرفته است.
و از همين دست است همراهي او با مقول پرآواز تاريخي رويگرداني دايگان از پذيرش پيامبر و از آن جمله حليمه، بهاين دليل كه بيوهها، كمدرآمد به چشم ميآمدند و دايگان به آنها كمتر اميد ميبستند، با اينكه در چند صفحه بعد به گشادهدستي عبدالمطلب بر اهل مكه اشارت ميكند. ! بنابراين چگونه ممكن است اين دايگان ندانند كه محمد(ص) مانند ديگر يتيمان نيست، بلكه نواد اين پيشواي مكي است كه در روزگار عسرت خوان كرامت ميگسترد.
يكي از روشنترين جلوههاي تناقض نزد او اين است كه به گفت او تاريخ به ياد نميآورد كه معجزهها كسي را بهايمان آوردن وا دارند، در حالي كه در تاريخ آمده كه گروهي از مؤمنان پس از حادث اسراء ايمان خود را به محمد از دست دادند و مرتد شدند.
پرسش اين است كه چرا طايفهاي كه با معجزهايمان نياوردن، با ضد آن مرتد شدند؟ يعني همانطور كه به خاطر امر حسي يا امر خارق عادت ايمان نياوردند چنين حادثهاي اگر بر ايمان آنها نيافزايد نميتوان موجب پشت كردن آنها بهايمان خود شود.
گشت و گذار ما با هيكل بسي دراز گشت- و ميتوانست بيشتر نيز شود- و بايد به دو نمون ديگر السيرة المحمدية فريد و جدي و تاريخ العرب في الاسلام دكتر جواد علي نيز پرداخت. گرچهاين طولاني شدن چندان بيوجه نيست. كتاب و نويسنده آنچنان آوازهاي دارند كه شايست اين همه گفت و سخن هستند. اين كتاب بهترين نمون اين رهيافت و بهترين نمايند آن است؛ جدا از اينکه آنچه آورديم ما را از آنچه بايد دربار دو نمونه ديگر گفت، بينياز ميكند؛ چرا كه آن دو بيشتر به همين شيوه نگاشته شدهاند.
الاسيرة المحمدية
محمد فريد وجدي چهر چشمگير ديگري در اين مكتب است، ولي دستاورد او، به ضرورت، همانند دستاورد و فرآورد دكتر هيكل نيست؛ او خود دلمايهها و آرمانهاي خاص خود را دارد و اين را ميتوان از لابه لاي قرائت انديشههاي او - كه در مجلد الازهر به گون پياپي تقريباً از سال 1353هـ - / 1934م به چاپ ميرسيد و بعدها در كتابي بدين نام، «السيرة المحمدية» انتشار يافت- فهميد و شناخت.
يكم: هدف از كاوش و بحث براي محمد فريد وجدي درست همان هدف مورد نظر هيكل است. او باور دارد سبكهاي خطابي و فنون بياني حاكم بر كتابهاي كهنِ سيره كه حاوي حكايتها و روايتهاي ساختگي و سرودههاي متكلفانه است، نميتواند به مقتضيات عصر و تحديات و هماورد جوييهاي آن پاسخ گويند؛ زيرا «امروزهاين علم است كه حرف آخر را ميزند، علمي كه پيشگامان انديش انساني اجماع كردهاند كه آن را بدين نام بنهند و مجموعهاي از قوانين يقيني دربار هستي و موجودات است؛ هر سخني كه از اين علم، تأييدي نگيرد يا دست كم از روش ان پيروي نكند و در مرزهاي آن ماندگار نشود، در عقلانيت معاصر به جايگاه مطلوب خود نميتواند دست يابد اين علم، امروزه در كمين ماست تا با عقايد ما همان كاري را بكند كه با عقايد پيشينيان ما انجام داد. ملتهاي اسلامي امروزه بنا بهتربيت امروزي خود مشتاق آن هستند؛ پس كساني كه در ميان ما ميتواند آن را از خطر علمي برهانند بايد در اين راه گامي بردارند.»
از اين رو فريد وجدي براي دفاع از نبوت و پديد وحي دعوت ميكند كه به استدلال علمي حديث تكيه كنيم و استدلال منطقي بر كثرت ادل منطقي كافي نيست.
اين هدف نه تنها روش بحث را تعيين ميكند كه - همان طور كه خواهيم آورد- چهارچوب و ماد پژوهش را نزد فريد وجدي مشخص مينمايد.
روش پژوهش مقبول نزد او روش علمي است؛
روشي كه بر دادههاي علمي مبتني بر مشاهده و تجربه تكيه دارد. با اين همه وجدي خوانندگان خود را هشدار ميدهد كه مبادا گمان كنند كه او ميخواهد امكان وحي را به استناد به اكتشافهاي دانشمندان اثبات كند. انس گرفتن او در پژوهش خود با اين اكتشافها تنها بهاين خاطر است كه نشان دهد آدمي از دوران فريفتگي به ماديان برگذشته و به دوراني از زندگي گام نهاده كه از فتوحات روح ازراه نبوت با فتوحات عقل از راه علم با هم دست سازگاري و آشتي دادهاند. از اين رو فريد وجدي به نويسندگان مادهگرايي كه مدعي منافات انديش نبوت با عقل هستند دليل آنها منافات نبوت با علم از يكسو و بينيازي جامعه بدان از سوي ديگراست، ميتازد و بر ادل ابطال ناپذير نبوت تاكيد ميكند.
دوم: درآمد بحث، چارچوب پژوهش فريد و جدي را روشن ميكند. او در پي بحث تاريخي و پژوهش سير نبوي نيست. به طور دقيق او در پي اثبات چيزي وراي رويداد تاريخي است. او بهانديشه نبوت و پديد وحي به شيوهاي علمي ميپردازد. به همين خاطر او هم دادههاي علمي را كه فرآورد آزمايشگاههاي علمي و ثابت شد مخترعان و مكتشفان است، آمادهباش ميدهد و بسيج ميكند تا عدم استبعاد پديد وحي و عدم ناسازگاري آن را با علم مدلَّل سازد.
در اينجا فريد وجدي از چارچوب سنتي سيره خارج ميشود، ولي نه به شيو محمد حسين هيكل- اگرچه گاه در پارهاي مواضع با او همسخن ميشود. در كنار انديش اساسي مورد بحث خود در مدخلِ بحث پديد وحي و نبوت، از تاريخ نبوت و بهر جهان از رسالت خاتم پيامبران و از رابط اديان آسماني سخن ميگويد. همچنان كه حالات دروني پيامبر و وظيف او و ويژگي اسلام و تمايز آن از ديگر اديان و هم چنين وضعيت عرب پيش از پيدايش اسلام را پژوهش ميكند.
انديش اساسي اين كتاب هم چنان كه روش پژوهش و چارچوب كلي آن را تعيين ميكند، هم چنين اقتضا ميكند كه ماد تاريخي بحث او اندك باشد و تفصيلهاي آن چناني در آن يافت نشوند. او تا آنجا از ماد تاريخي بهره ميگيرد كه براي پژوهش او سودمند باشد، بي آنكه به تاريخ بپردازد و دور از دلمايه و دغدغ اساسي خود در آن فرو غلتد. انگيز او در اين كار جدال با خاورشناسان و ابطال گفتههاي آنان است.
سوم: روش عملياي كه او براي بحث خود انتخاب كرده، موجب شده كه او با مقولههاي تاريخي به شيوهاي متفاوت با شيو مألوف و سنتي برخورد كند، بويژه در آنچه كه به اعجاز و معجزههاي نقل شده در امهات منابع سير نبوي تعلق دارد. او در اين باره ميگويد: «با شرطي كه آورديم مبني بر اينكه سير نبوي بايد بر پاي اصول قانون علمي گزارش شود، شايد كسي گمان كند كه بُعد اعجاز در سير نبوي اگر نگوييم كاملاً مورد غفلت قرار ميگيرد دست كم با نقص عظيم و مشكل مهمي مواجه ميشود و مورد غفلت قرار گرفتن آن موجب ميشود كه به امري طبيعي بدل شود و در اين صورت نبوت ويژگي خاص خود را از دستميدهد و سير پيامبر مانند سير يكي از مردان بزرگ ميگردد با اين تفاوت كه ميتوان تنها اين نكته را اثبات كرد كه او از هم آن بزرگ مردان بزرگتر بوده، ولي از جهت ديني نتيج منفي است و نبوت او ثابت نميشود. پاسخ ما اين است كه چنين نخواهد بود. ما اگر بر مبناي شرط علم در اثبات حوادث و منسوب كردن آنها به علل قريب آنها عمل كنيم، با اين همه گاه به مسايلي برميخوريم كه علم، خود در برابر آن حيران و سرگردان فرو ميماند و نميتواند آن را به فرد واحد نسبت دهد و ناگزير است اعتراف كند كه محمد(ص) شخصيت ويژهاي است كه برتر از هم آدميان و شخصيتهاي مهم مينشيند. اين براي معتقدان به نبوت دستاورد عظيمي است. پيامبر در علم خود ويژگي خاصي دارد و اين نبوغ ويژه در علم غير از آن چيزي است كه عرف عامه از معناي علم درك ميكنند. او آن چنان عظيم و متمايز است كه بيمانند است و نمونهاي براي ديگران و نيز تقليدناپذير است. نبوغ او بهاين معناي علمي، معناي نبوت را به عقل نزديك و آن را از نظر علمي توجيه ميكند.»
بدين زمينه فريد وجدي ناگزير اهميت معجزههاي تكويني را كه خروج از عادت و طبيعت به نظر ميآيند ميكاهد و ناچيز ميانگارد. اين همه در اثر اتخاذ روش علمي مدرن است. روشي كه اهميتي براي اين پديدهها قايل نيست. از اين رو فريد وجدي آنچه را كه ميتوان معجزههاي اجتماعي ناميد جايگزين آن ميكند. او در حاشي سخن از جنگ بدر، ميگويد: «ويژگي عصر پيامبر اين است كه خوارق طبيعت در آن رخ ميدهد. اساطير اديان آكنده از ياد كرد حوادثي از اين دست است؛ حوادثي كه نيرومندترين تأثير را در برانگيختن تودهها بهايمان به پيامبران داشته است. مراد من از اين معجزهها آن نيست كه مردم نقل ميكنند: شق صدر و سايهباني ابر و انشقاق قمر و آنچه كه نميتوان با دليلي محسوس يا مفهوم توجيه و تبيين كرد؛ بل مراد من انقلابهاي ادبي و اجتماعياي است كه پيامبر در كمتر از رُبع قرن پديد آورد، در حالي كه پيدايش آنها نيازمند قرون متمادي و روزگار بلندي بود. خوانندگان ما ملاحظه ميكنند كه ما در اين سيرهنگاري حريصانه ميكوشيم تا هر چيزي را به گونهاي مبالغهآميز به اعجاز نسبت ندهيم و تا ميتوان آن را با اسباب عادي- ولو به تكلّف- تبيين كرد، معجزه نخوانيم تا قانون علمي پاس داشته شود.»
در نظر فريد وجدي معجزههاي پيامبر اينها هستند: اينكه محمد توانست به تنهايي امتي را بهترك دين پدران خود فراخواند و آنها را به پذيرش ديني سراسر متفاوت و متناقض با آن برانگيزد و در اين كار به گون حيرتانگيز و بيسابقهاي كامياب شود. مهمترين اعجاز او موفقيت عظيم او در تغيير ريشهاي و انقلابي است كه در اين امت پديد آورد؛ در دوراني كه نوابغ از شيو تدريجي و اصلاحي ياري ميگرفتند تا انتقالها و تغييرهاي اجتماعي را ايجاد كنند، ولي دين اسلام سنت سابق را رها كرد و شيوهاي سراسر نو پي افكند و مثَلَ اعلي و سرنموني را به ارمغان آورد كه چيزي بالاتر و برتر از آن نيست.
فريد وجدي معتقد است كه يكي از پديدههاي شگفتانگيزي كه جز با اعجاز قابل تبيين و تعليل نيست، پديد سرعت گسترش اسلام در قلمرو عربي و غيرعربي است. بلكه آن چه اعجاز بيشتري دارد، اقبال رضامندان عرب به اسلام است. بعد از آنكه روزگار درازي را در مقاومت و ممانعت گذراندند، چنان اقبالي به اسلام كردند كه زندگي و فدا كردن آن در راه حفظ اين عقيد جديد به چشم آنان حقير ميآمد؛ در حالي كه حافظ عرب به ياد ندارد كه آنها توجه بسياري به دين كرده باشند يا در راه آن قرباني داده باشند.
در اين زمينه شواهد بسياري هست كه وجدي ميكوشد آنها را گردآورد تا ديگر انواع معجزه را به جاي معجز تكويني بنشاند. اين نه از سر انكار معجز تكويني است- آنچنان كه از سخنان او آشكار ميشود - بل براي به كار بستن روشي است كه او آن را روش علمي مينامد.
چهارم: اگرچه روش فريد وجدي ايجاب ميكند كه او از تفصيلات تاريخي دور بماند و مقولههاي گوناگون تاريخي را پي نگيرد تا مواد تاريخي مورد بحث او اندك باشد، با اين همه پژوهش او تهي از بحثي جدي و انتقادي دربار بسياري از مسايل و وقايع تاريخي نيست.
يكي از مهمترين اين مسايل، وضعيت عرب پيش از اسلام و نفي اين مقول شايع است كه با آن موفقيت دعوت اسلامي تفسير ميشود؛ يعني اينكه پيش از اسلام اصلاحها و تغييرهايي انجام گرفته بود و اين تحولات و اصلاحات راه را براي كاميابي اسلام هموار ساخت. او اين سخن را در برابر دشمنان اسلام ميگويد و باور دارد كهاين تعليل هيچ ريشه و بنياد استواري در تاريخ ندارد و به هيچ روي گواهي براي آن نميتوان يافت. او تاكيد ميكند كه «راست آن است كه در بلاد عرب هيچ دعوتي براي وحدت قبايل و اصلاح هويت و قوام بخشيدن به ديانت آن صورت نگرفته بود و اگر چنين بود اخبار آن با شدت و حدّت هرچه تمامتر به ما ميرسيد؛ زيرا اين جنبش اصلاحي نميتوانست در نهان رخ داده باشد. اين نوعي آگاهي است كه نياز اجتماعي و عوامل موجود آن را ميآفريند و تحت تأثير آن اخلاق جديد و مرام جديدي پديد ميآيد آن چنان كه ملتهاي دور از آنها ميتوانند بازتاب تحولات آن را حس كنند چه رسد به ملتهاي نزديك به آنها.»
اين مشكلي كه فريد وجدي بدان پاسخ ميدهد از نظر كلامي و تاريخي اهميت درخور توجهي دارد. ماركسيسم براي تفسير پديد نبوت كوشيده تا نبوت را چونان پديد منحصر به فرد طبيعي و محيطي تفسير كند و از همين مسألهاي كه گفتيم مايه بگيرد.
در همين چارچوب فريد وجدي بر بينظير بودن پديد غار رفتن پيامبر براي عبادت و بريدن از هم خلق و پيوستن به خدا تاكيد ميكند و باور دارد در محيط عربيِ شبه جزيره- كه منطقهاي بي اهتمام به مسايل روحاني بود و تنها از جهان معنوي به كهانت و دعوي اتصال به جنّ بسنده كرده بود- اين پديده نا شناخته بوده است. اينجا نيز و جدي در آنچه از ميراث روايتگران دربار عادت پرستش در ميان عرب به ما رسيده شكافي ايجاد ميكند؛ روايتهايي كه بايد با دقت فراوان و وسواس بسيار با آنها برخورد كرد.
دربار ايمان اوس و خزرج و ايمان آوردن آنها به پيامبر و روايات سير نبوي و تعليلهاي نقل شده در اين باره بحثهاي انتقادي بسيار مهم و جدي مجال مييابد و او به تفصيل و با ديدي انتقادي در اين باره بحث كرده است.
پنجم:با اين همه، او در موارد بسياري تابع مشهور و مسلّمات و پيش فرضهاي آن است، بي آنكه نقد و نگرشي بر آنها داشته باشد؛ مواردي مانند شباني پيامبر و چگونگي نزول وحي بر او و هجرت ابوبكر به حبشه يا عزم او براي هجرت. انصاف اقتضا ميكند بگوييم كه او در پيروي مشهور چنداني مبالغه و زياده روي نكرده است. او در مسايل خطير و پر اهميتي گستاخي ورزيده است وبا آنکه از اهل سنت است،هنگامي که ديدگاه تاريخي حاكم دربار نقش خليف روم، عمر بن خطاب را در اسلام و جسارت او را در دفاع از اسلام- تا آنجا كه دفاع او موجب بر هم خوردن موازن قواعد مكه ميشود- نقل ميكند، پروايي از اين نداردكه وضعيت او را (هراسناكي از قوم خود) در زماني كه اسلام ميآورد ترسيم كند. زيرا از قول بخاري از فرزند عمر نقل ميكند كه آن هنگام كه عمر هراسان در خانه بود، عاص بن وايل به خانه در آمد. او پيراهني از حرير و جامهاي از پنبه پوشيده بود. پرسيد چه شده؟ عمر گفت قوم تو ميخواهند مرا بكشند چون اسلام آوردم. گفت اين كار را نخواهند كرد. عاص بيرون آمد. مردم را ديد که به طور چشمگيري جمع شده بودند. پرسيد چه ميخواهيد؟ گفتند: پسر خطاب را كه مرتد شده است. گفت راهي بدان نداريد. او مردم را پراكنده كرد و آنها رفتند.
ششم: روح انتقادي فريد وجدي موجب ميشده كه بُعد فرقهاي در مباحث او گاه كمرنگ شود. بر اين اساس او به بسياري از مقولههاي تاريخي- فرقهاي مانند اسلام ابوبكر اعتنايي نميكند، تا در دام منازعه ميان اهل سنت و شيعه نيافتد و ناگزير نشود اسلام علي در نوجواني و اسلام ابوبكر را جمع كند و به تقسيم اهل سنت كه علي را در صف نوجوانان و ابوبكر را در صف مردان مينشانند بپردازد. همچنانكه به مسأل كفر ابيطالب هم نپرداخته است.
با اين همه، بيگمان، از وابستگي فرقهاي خود متأثر بوده و بر اين پايه حديث دار و حديث وزارت را كه حادثهاي عظيم وداراي پيام مهمي است،نياورده وحتي ازحادث غدير نيز ياد نكرده است. دليل غفلت وجدي از تحليل و نقد و بحث دربار آيند اسلام و دولت جز وابستگي فرقهاي او چه ميتواند باشد؟
با آنكه فريد وجدي از نقش علي در دعوت اسلامي ياد ميكند به نقش او در واقعهاي تاريخي و معروف تجاهل ميورزد: اينكه علي زنان فاطمي را از مكه به مدينه آورد. او چنين آورده كه پيامبر زيد بن حارثه و ابو رافع را به مكه فرستاد تا كساني را كه از اهل او در مكه مانده بودند، به مدينه بياورد.
تاريخ العرب قبلالاسلام
سومين كسي كه رهيافت علمي را براي پژوهش برگزيده، پژوهشگر و تاريخنگار عراقي دكتر جواد علي در كتاب «تاريخ العرب قبل الاسلام» است. اين كتاب در جزء نخست خود به بحث دربار سه يا چهار سال نخست نبوت پرداخته است؛ سالهاي كوشش براي حفظ و مخفي نگاه داشتن نبوت.
ويژگي بحث دكتر جواد علي و وجه تمايز آن از دو همتاي پيشين خود، دقت علمي و روش شناختي است؛ زيرا جواد علي يكسره پژوهشي تاريخي انجام ميدهد و در شكل و مضمون، پژوهش او استوار و متين است.
او در آغاز پژوهش خود به مسأل تدوين و نگارش تاريخ و شروط تاريخنگار و نيز مسأل دادهها و موّاد تاريخ اسلامي و چگونگي تعامل با آنها و ميزان حجيت و درستي آنها و چگونگي استنباط حقايق تاريخي از آنها پرداخته است. اين مقدم بلند با هم اختصار خود، بيمانند به چشم ميآيد. ميتوان مهمترين ويژگيهاي بحث او را در مورد زير نشان داد:
يكم: جوادعلي نميخواهد مبلّغ دين خاصي باشد. از اين رو براي رأي خود و تأييد آن هيچ نيازي به دين ندارد. هم اديان از يک منبع هستند و پارهاي از آنها پارهاي ديگر را تكميل ميكنند و از ديدگاه او قول به متَّخذ بودن اسلام از يهوديت يا نصرانيت، هيچ زياني به اسلام نميرساند. تا اين اديان از جانب ربالعالمين هستند و از منبعي واحد سرچشمه ميگيرند، ناگزير بايد چيزي در آنها وجود داشته باشد كه مقتضاي وحي و الهام از آن منبع الهي است.
اين نكته نزد جواد علي بسيار مهم و كانوني است. از اين رو او ميكوشد هرچه را كه در تكوين صورت گذشته نقش داشته، جستجو كند و البته هرچه تاريخنگار در كاوشش موارد و مظانّ موضوع بحث خود بيشتر تلاش كند، موضوع را به طور فراگيرتري درخواهد يافت و احاط او بدان بيشتر خواهد بود.
منابع پژوهش در سيره نزد جواد علي اينها هستند: قرآن، كتابهاي تفسير و اسباب نزول، حديث، كتابهاي سيره و مغازي و تاريخهاي عامه و خاصه، كتابهاي ادب و امثال عربي و قصص جاهلي و اسلامي و آنچه غير عربها دربار آن دوران يا ادوار نزديك به آن نوشتهاند و ممكن است سودمند افتد. با اين همه نخستين سند و تكيهگاه جواد علي در شناخت تاريخ اسلام و احوال عرب در آن عهد، قرآن است و منابع و موارد ديگر براي او مآخذ ثانوي به شمار ميآيند.
جواد علي باور دارد اگر تاريخنگار سير نبوي به مقتضاي وحي قرآني پيش برود، خود را از افتادن در دام ها نگاه خواهد داشت و سير نبوي را سيرهاي زنده و دور از اسرائيليات خواهد ساخت، بويژه اسرائيلياتي كه مورد قبول سيره نويسان متأخر قرار گرفته و موجب تشكيك در پيامبر و پيامبران گرديده است.
دوم: بنابر آنچه گفته شد جواد علي تاكيد ميكند بر اينكه: «نقد و بررسي رويدادهاي تاريخي و سير پيامبر در پرتو قرآن ضرورت دارد.» و « تاريخنگار بايد حادثه را از منابع مجاري آن دريابد و روح آن را از راه فهم اسلام، بشناسد و بپژوهد»
بر اين مبنا ديدگاه او دربار معجزه شكل ميگيرد. او باور دارد كه معجزهها قصههايي هستند كه با گفتههاي قرآن دربار پيامبر و هم چنين با حديث پيامبر و نيز روح اسلام مخالفند. اين ديدگاه كلي اوست و از آنجا كه بحث او دربار بخشي كوتاه از زندگي پيامبر است، مجال نيافته كه به طور جزيي دربار معجزهها سخن بگويد، جز در يك مورد و آن هم نظر او دربار قص اصحاب فيل و شكست و نابودي آنهاست. او باور دارد كه ميان سپاهيان و با انتشار يافت و بيشترينشان را نابود كرد و باقي ناگزير شدند كه بگريزند.
در اين باره ميتوان پرسيد كه چرا او از ظاهر قرآن كه نخستين سند در فهم تاريخ اسلام و احوال عرب قبل از اسلام است، عدول كرده است؟ آيا قرآن از وبا سخن گفته است؟ و آيا دادههاي تاريخي ديگر وجود داشته كه او آنها را يافته و بر آن اساس از اخذ به ظاهر اين آيات روي گردانده است؟
سوم: يكي از نكتههاي مهم كه خواننده در بحث جوادعلي درمييابد، توجه شديد او به دستاوردهاي خاورشناسان در گستر سير نبوي است. او تلاش درخوري در زمين تاريخ خاور شناسي و انگيزههاي آن و خطاهاي روش شناختي خاورشناسان و نيزبررسي موردي اقوال پارهاي از آنها مانند شبرنگر و كيتاني انجام داده است و بررسيهاي او در نهايت دقت و مبتني بر داوريهاي علمي و عيني است و از احاط تام او به حقيقت خاور شناسي از يك سو و حقايق تاريخي از سوي ديگر پرده بر ميدارد.
چهارم: تخصص و آگاهي و احاط او در تاريخ، او را در پژوهش پارهاي از مسايلي كه مهمند و ارتباط محكمي با تاريخ و سير پيامبر دارند، توانا و منحصر به فرد ساخته است؛ بويژه در مسايلي كه به عصر پيش از اسلام ارتباط دارد. او به نيكي و بهاندازه از مكّه و احوال و اوضاع ديني و اقتصادي و فرهنگي و اقتصادي آن و كساني كه در تحكيم موقعيت آن نقش داشتهاند، سخن ميگويد. در اين مسأله او سخت پايبند روش است و با ديگر سيره نگاران متأخر آشكار دارد. منابع و موارد تاريخي موضوع را به گونهاي تفصيلي بر شمرده، تا صورت تاريخياي كه ميتراشد هر چه بيشتر وامدار صحّت اين منابع و ماخذ باشد و برخي از آنها همچنان كه ميدانيم- و جواد علي نيز اشاره ميكند- از روايات اخباريان است و رواياتي است كه از نظر روش شناختي چندان تكيه و تاكيدي بر آنها نميتوان كرد. تأثير پارهاي از اين روايات را در قص قُصي و هاشم و عبدالمطلب و نيز بحث او دربار پارهاي از مظاهر ديني از قبيل عبادت و تحنث و نيز اخبار ابي طالب، شخصيتي كه به عهد اسلام نزديك بوده است، آشكار ميشود. تفسير او از پارهاي مقولههاي تاريخي، معقول و دور از مبالغه به نظر نميآيد؛ مانند تفسير او از حلف الفضول و انگيزههاي پيدايش آن.و تفسير او از آنچه اهل اخبار دربار پديد « حنيفيان» گفتهاند و تاكيد ميكند كهاينها باورهايي شخصي هستند.
او در حاشي پژوهشهاي ژرفكاوان خود مباحثي را آورده كه در دقت و جذابيت كمتر از مباحث اصلي نيست؛ از جمله اشار او به قصص اسرائيلي كه به وسيله مسلماناني كه پيشتر از اهل كتاب بودند، در ميراث اسلامي راه يافت و تعمّد آنها در دروغ بستن به تورات و انجيل براي عزيز كردن و نزديك كردن خود به مسلمانان. همچنان كه به مسأله ارتباط بيشتر قصص اسرائيلي به ابن عباس اشارت برده و اين مسألهاي است كه سزاوار پژوهش و كاوش است.هم چنين به شخصيت ورقةبن نوفل و ارزش رواياتي كه اهل اخبار درباره او نقل كردهاند. و نيز نقش عداس النينوي كه نام او در سيره در باب هجرت پيامبر به طائف و حادث نزول وحي ميآيد و پارهاي از روايات به او همان نقشي را ميدهند كه به ورقة بن نوفل داده بودند. و شمار ديگري از اين نكات كه بر شمردن هم اينها در اين مجال ممكن نيست.
با اين همه، دكتر جواد علي گاه خطا ميكند و بارها دچار تناقض ميشود. از آن ميان ديدگاه او دربار ابوطالب است. بنا به گفت او هنگامي كه پيامبر او را بهايمان و ترك بتان و پرستش آنها دعوت كرد، ابوطالب گفته: «نميتوانم دين پدرانم را وانهم و نميتوانم ديني را كه عبدالمطلب ميپرستيده، رها كنم.» در حالي كه در جاي ديگري ياد كرده كه عبدالمطلب نخستين كسي بود كه براي عبادت به حرا ميرفت و اين بدان معناست كه همچنان كه نزد اخباريان مشهور است، او بتپرست نبوده است.
به هر روي اگرچه آراي فكري و دلمايههاي فرهنگي پيشروان اين رهيافت با يكديگر تفاوت دارد، ولي بيگمان آنها در انتخاب آنچه روش علمي ناميده ميشود، اتفاقنظر دارند، خواه به دليل واكنش به شوك زمانه يا بهاين دليل كه واقعاًمقولههاي عصر خود راپذيرفتهاند.هم چنين آنها بر رويارويي با كوششهاي خاورشناسان به ويژه آن دسته از فعاليتهاي مغرضانه و بيارزش آنها اتفاق نظر دارند. اتفاقي بر اين مبنا كه اسلام دين انديشه و تمدن است؛ اگرچه پارهاي از آنها از اين تعهد سرپيچي كردهاند.
رهيافت اسلامي- جنبشي (سياسي و ايدئولوژيك)
با تهاجم نظامي و فكري استعمار بر مسلمانان در آغاز سد بيستم، پارهاي از مسلمانان در قلمرو جهان اسلام به احياگري برخاستند و همه را به جنبش فرا خواندند. اين جنبش اساساً بر پايه آزاد كردن انرژي مسلمانان و برانگيختن عواطف و خودآگاهي آنان ميايستاد. اين آگاهي منوط به بازنگري در پيش فرضهاي فكري و عقيدتي و اصالت بخشيدن به آنها بود؛ همچنان كه متوقف بر پژوهش زمين تاريخي مسلمان نيز بود، كه سير نبوي يكي از مهمترين اجزاي آن بود. به همين خاطر رهبران جنبش احياي اسلامي به سير پيامبر و به ياد آوردن زيباترين فصول آن براي برانگيختن همتها و دغدغهها توجه ميكردند.
در اين زمينه پژوهشهايي صورت گرفت تا اين هدف برآيد؛ از جمله مشهورترين آنها السيرةالنبوية- دروس و عبر از دكتر مصطفي سباعي و «فقه السيرة» اثر شيخ محمد غزالي و فقه السيرة النبوية تأليف محمد سعيد رمضان البوطي است. بررسي اين نمونهها چه بسا ما را از بررسي نمونههاي مشابه بينياز سازد.
السيرة النبوية: دروس و عِبَر
سباعي هدف خود را از اين بحث، تكيه بر مظاهر اسوه و الگو در سير پيامبر كريم برميشمرد. مظاهري كه هر مسلمان و دعوتگر به خداي عزّوجلّ و عالم به شريعت و حامل فقه آن، بايد در آن تدّبر ورزد و آن را نصبالعين خود سازد تا به شرف اقتدا به پيامبر نايل آيد.
يكم: هر فصلي از فصول كتاب او به دو بخش تقسيم شده است: بخش نخست تاريخي و بخش دوم تحليلي است؛ يعني تكيه بر آموزهها و اندرزها دارد.
اين كتاب آكنده از اندرزها و تا جاي ممكن كوشش براي پندآموزي است. در حاشي بحث از شيو دعوت در زندگي پيامبر و سير او، از روابط اجتماعي و ميزان اهميت آن در رفتار اسلامي سخن گفته و كارگزاران مسلمان را به ورود در جامعه و همنشيني با طبقات گوناگون و پيروي از اسو حسنه (رسول خدا) فرا خوانده است.
در سخن از جنگهاي پيامبر از تحدياتي كه كارگزاران در مقايسه ميان تحديات كهن و تحديات نو با آن مواجهاند، سخن گفته و از سرشت رويارويي داعيان اليالله و دشمنان آنها و پيروزي حتمي آنها صحبت كرده است. هم چنين در حاشي بحث تاريخي، بسياري از مقولههاي فكري را نيز طرح كرده است؛ مسايلي از قبيل اسلامي كردن دولت و اصول اسلامي، بويژه عدالت اجتماعي، نقش زن مسلمان در جامع اسلامي و رفتار سازماني در هم اشكال آن بويژه آن دسته كه ماهيتي سرّي دارند.همچنان كه مسايل زند جاري را نيز فراموش نكرده است، بويژه مسأل فلسطين و جايگاه آن در مسايل مسلمانان.
دوم: از آنجا كه او اهتمام فزاينده به همت و ذهنيت عمومي و پيوند دادن مسلمان به سير پيامبر داشته، دادهها و مواد تاريخي بحث او اندك و گاه خيلي كلي و رايج و حتّي موجود در ذهنيت تود مردم است. از اين رو سير او مختصر و تهي از تفصيلات است و گاهاين حالت از سرعمد حفظ شده تا پارهاي از مقولههاي تاريخ آورده نشود و فصلهاي زندهاي از سير پيامبر، مانند حديثدار يا وزارت پنهان شود، در صورتي كه روزي كه پيامبر عشير خود را انذار ميكرد، هيچ كس جز علي و ابيطالب پشتيبان او نبود و اين واقعيت مقام ويژهاي به علي ميبخشيد. هم چنين بيهيچ دليل عقيدتي و يا سياسي از واقع غديرخم به تغافل گذشته است؛ همچنان كه حديث ثقلين و حتي حادثه دوات و قلم طلبيدن پيامبر و دلالتهاي آن در كتاب او نيست. با وجود اين دريافتن معناي مواضع ابوبكر در هنگام وفات پيامبر و دل آرامي و ثبات او و منفعل نشدن او در حالي كه عمر در حيص و بيص بود، ژرفكاوي ميكند و اين را مهمترين شاهد توانايي سياسي ابوبكر در رهبري ميگيرد. چنان توانايياي كه او را براي زمامداري پس از پيامبر شايسته گرداند.
سوم: روش او ميتوانست بر صحت و حجيت دادههاي تاريخي پرتو افكند و پژوهش و ژرفانديشي نوي را سبب شود، ولي بحث دكتر سباعي تهي از چنين پژوهشي است و دادهها و مواد تاريخي را مقلّدانه ميآورد. بويژه در مورد مسايلي دربار شخص پيامبر، مانند شباني اويا پديد وحي و چگونگي دستيابي پيامبر بدان. خصوصاً رواياتي كه تاريخنگاران از امالمؤمنين عايشه نقل كردهاند و همچنين نقش ورقة بن نوفل در قوت قلب و آرامش بخشيدن به پيامبر و مطمئن كردن او به نبوت.
فقهالسيرة
«فقهالسيرة» ازآن شيخ محمد غزالي است. مبلّغ غيرتمند اسلامي كه يكي از اَنديشمندان مهم مسلمان است و در قلمروهاي گوناگون شناخت اسلامي دست دارد و در بيشتر نوشتهها و پژوهشهاي خود ميكوشد مسلمانان را با فرهنگ و فرزانه كند و تأثير اسلام را در زندگي آنها بيشتر نمايد.
نخست: از اين زاويه است كه شيخ غزالي به گستر سيره گام مينهد. زندگي محمد(ص) براي يك مسلمان مسأل شخص عادي يا پژوهش ناقد بيطرفي نيست، بلكهاين خاستگاه اسو حسنهاي است كه او بايد از آن الگو بگيرد و سرچشم شريعت عظيمي است كه او بايد بدان ملتزم گردد.او ميخواهد سيره چيزي باشد كهايمان را رشد دهد و اخلاق را تزكيه كند و به جهاد برانگيزد و به حق پذيري وادارد... به همين خاطر شيخ غزالي هرگونه داد و ستد صوري با سيره و جز آن را انجام ميدهد تا سيره تنها مجموعه قصهها يا قصيدهها يا سرودها نباشد. به نظر او سيره برنام رفتار اسلامي و انساني است.
از اين رو عنوان كتابش «فقهالسيره» با درونمايه و هدف او كاملاً راست ميآيد، چرا كهاين كتابي در سيره و براي تحقيق رويدادهاي آن دوران نيست، اگرچه آنها را نيز در بردارد؛ بلكه كتابي است كه اساساً و در درج اول به ويژگيهاي كلي ميپردازد كه در زندگي مسلمانان ميتواند رسوخ كند؛ به معاني بلندي كه پيامبر در زندگي مسلمانان نخستين پديد آورد و آنها را به مقام بلند رساند، به هر چه كه ميتواند در زندگي مسلمانان تأثير بنهد، تا اينكه سير پيامبر مشعلي براي همه و منبع هدايتي براي آنان باشد. تأثير اين روش در مواد تاريخي گزينشي آن و نيز منابعي كه برگزيده و پارهاي از آنها را ياد نكرده، پيداست.
دوم: شيخ غزالي تحت تأثير همين روش بهانديشههاي زنده و مشكلات موجود پرداخته است.
جايگاه زن در اسلام و نقش فعال او در زندگي پيامبر، مسأل تعدّد ازواج، و اشاره به واقعيت سياسي مسلمانان و حوادث پس از پيامبر و اين مسأله كه كليد حكومت مسلمانان به دست بردگان آزاد شدهاي ميافتد. او به مسأل خوارق عادات و كرامات پرداخته و آنها را خرافه ناميده و باور دارد كه كتابهاي ميراث بايد از روايتها و اخباري كه تا انداز زيادي به هذيان شبيهاند پيراسته گردد و در حاشي سخنش دربار معجزه تأكيد ميكند كه قرآن تنها معجز پيامبر است.
سوم: اگرچه شيخ غزالي پارهاي از مقولههاي دروغين تاريخ را نقد ميكند، بويژه آن دسته مسايلي را كه برخي از اسلام آوردگان يهود ساخته بودند؛ مانند قص غزانيقو ازدواج پيامبر با زينب بنت جحش، اما نقد تاريخي در كار او غايب است و شماري از مقولات تكرار ميشود كه نيازمند بازنگري و پژوهش و تأمل بيشتر است؛ از جمله ديدگاه او دربار مسأل ابوطالب و اسلام يا كفر او. البته غزالي تمايل دارد كه او را كافر بداند، بيآنكه كوششي در راه شناخت حقيقت بكند؛ در حالي كه بيش از ديگران به عينيت و پاكگويي مشهور شده است. همچنين ديدگاه او دربارروايات نزولِ وحي و نقش ورقة بن نوفل. بحث او در اين زمينه از گستر تاريخ فراتر ميرود و به سطح كلامي و عقيدتي ميرسد. هم چنين موضع او دربار حادث شق صدر و كوشش براي تفسير تكلّفآميز آن. پس از غزالي كساني همچون دكتر بوطي و دكتر مهران از تفسير او از اين حادثه بهره بردهاند.
شايد حجت اين اخبار و اينكه در صحيح بخاري صحيح مسلم چنان خبرهايي نقل شده، موجب پذيرش آنها از سوي غزالي شده است، ولي ميدانيم كه روش شيخ غزالي چنين است كه اگر روايتي متني نادرست داشته باشد يا با روح دين و عقل ناسازگار باشد، نميپذيرد حتي اگر سند آن صحيح باشد.
چهارم: حوادث مهمي در تاريخ پيامبر و دعوت اسلامي هست كه نقطه عطفهاي سرنوشتساز و مهمي به شمار ميروند و هنوز تأثير آنها تا امروز آشكار است و با اين همه مورد غفلت شيخ غزالي قرار گرفته است؛ از جمل واقع غديرخم يا مسأل امر پيامبر به آوردن دوات و قلم.
فقهالسيرة النبوية
كتاب «فقهالسيرة لنبوية» دكتر بوطي اگرچه به عنوان ماد درسي در دانشكد حقوق دانشگاه دمشق تعيين شده، ولي ميتوان آن را در ضمن رهيافتي كه آن را رهيافت اسلامي- جنبشي خوانديم جاي داد؛ زيرا بوطي خود ميخواسته كه سيره را به گونهاي پيش كشد كه فقه و آموزهها و اندرزهاي آن شناخته شود بوطي ناخرسندي خود را از مكتبي كه «اصلاح ديني» ناميده شده، بويژه از محمد حسين هيكل و كتاب «حياة محمد» او و محمد فريد وجدي و مقالاتش دربار سيره با عنوان «السيرة المحمدية» پنهان نميكند و ميكوشد در كتاب خود خاكستر بر جا ماند انديشههاي آنان را بر باد دهد. بر اين پايه روش او چنان است كه اولاً پژوهش دربار زندگي پيامبر را ضروري ميداند. پيامبر نه به مثابه نابغهاي بزرگ يا رهبري سترگ يا هوشمندي كارآزموده، بل همچون پيامبري فرستاده شده از سوي خداوند. به نظر بوطي نگرشي جز اين، حاصل دشمني يا بازنگري با حقايق بزرگ زندگي پيامبر است. از اين رو سخن كسي را كه باور دارد تنها معجز زندگي پيامبر قرآن است و بس، برنميتابد و نفي ميكند.
در اينكه پژوهش سير پيامبر همچون پيامبري مرسل ضروري است، حق با بوطي است؛ زيرا يكي از مهمترين شروطي را كه پژوهشگر در گستر سيره بايد داشته باشد، اعتقاد به نبوت يا دست كم احترام به بُعد غيبي در اين مقطع زماني است وگرنه نتايج معكوس و خلاف جهت مراد ميشوند. با اين همه - با پذيرش پارهاي از آراي هيكل و وجدي - در سخنان آنان چيزي نميتوان يافت كه بُعد غيبي در زندگي پيامبر را نفي كند. آنچه هست بويژه در فريد وجدي، دفاع از نبوت محمد(ص) در برابر شبهههاي خاورشناسان و هماوردجوييها و سركشيهاي علم مدرن است.
ميتوان گفت بوطي با كتاب خود از شيو پژوهشهاي تاريخياي كه به رويدادهاي تاريخي مجرد و گزارش داستاني ميپردازند، دور شده؛ زيرا غرض او از پژوهش اين است كه مسلمان حقيقت اسلامي را پس از دريافتِ قواعد و اصول و احكام آن در زندگي پيامبر متجسّم ببيند و پژوهش سير نبوي- به نظر بوطي - چيزي جز فرآيندي عملي و عيني نيست. فرايندي كه هدف آن مجسم ساختن حقيقت كامل اسلامي در مَثَل اعلاي آن محمد(ص) است.
از نظر چارچوب كلي سيره بوطي با ديگر سيرهنويسان قديم و جديد تفاوتي ندارد، زيرا از روش رايج زماني سيره نويسان پيروي ميكند؛ يعني از موضوعات پيش درآمدي سيره مانند وضعيت اجتماعي و اقتصادي و دينيِ... جزيرة العرب پيش از نبوت آغاز ميكند و با ولادت پيامبر و مسايل ديگر او و زندگي مبارزاتي و دعوت او، آن را تداوم ميبخشد و با وفات پيامبر آن را به فرجام ميبرد.
او در طبعهاي اخير كتاب خود فصلي در باب زندگي خلفاي راشدين بدان افزوده است.
چنين مينمايد كه منابع بوطي تا اندازهاي متنوع باشد، اما فراوان نيست؛ چرا كه او به شمار معدودي از سيرهها تكيه كرده است: سير ابنهشام، و ابن سعد و سير ابنسيد الناس و همينطور برخي از كتابهاي حديث مانند صحيح بخاري و مسلم و مسند احمد. بسنده كردن او بهاين منابع معناي خاصي دارد.
از نظر روششناسي گاه از روش شيخ غزالي در «فقهالسيرة» دور ميشود- روشي كه رويداد تاريخي و آموزهها و اندرزهاي برگرفته از آن درآميختهميشود- و به روش دكتر سباعي نزديك ميشود؛ يعني بحث خود را به دو بخش تقسيم ميكند: بخش نخست پژوهش تاريخي و بخش دوم عبرتها و آموزهها و اندرزها.
همان خردهاي كه بر دكتر سباعي از جهت ماد تاريخي پژوهش او ميتوان گرفت، بر دكتر بوطي نيز ميتوان گرفت. او نيز چندان به تتبع تاريخي نميپردازد و شيو گزينش گرانه پيش ميگيرد و متني را برميگزيند و متون ديگر را فرو مينهد، بويژه آن دسته از متون كه متعارض يا محل نزاع هستند، حتي بسياري از حوادث مهم و معنادار را فرو ميهلد، مانند حديث دار يا وزارت و نيز حديث غدير.
با آنكه يكسره از تاريخ و آموزه و عبرت غدير به عمد چشمپوشي كرده، به شكل كامل و پراهميتي بر اولويتي كه پيامبر براي ابوبكر نهاد، تكيه ميكند و ميكوشد در نصوص چيزي موافق رأي خود بيابد و از پيامبر نقل ميكند كه «منّت مال و صحبت ابوبكر، بر من بيش از منت ديگران است.» اين روايت را او و جز او به مثاب نصّي بر جانشيني ابوبكر به جاي پيامبر گرفتهاند. بوطي به آنچه از ابناسحق و احمدبن حنبل از ميزان مال ابوبكر در روزگاري كه به مدينه هجرت ميكرد، توجه نكرده است زيرا هم ثروت او پنج يا شش هزار درهم بوده و اين كمتر از ثروتي بود كه خديجه به پيامبر پيشكش كرد. طرفه آن كه بوطي كه خود به كساني كه قايل به اولويت عليبن ابيطالب در خلافت هستند، طعن ميزند، هيچ عيبي نميبيند كهاين جا و آن جا از اولويت ابوبكر در خلافت پيامبر سخن گويد و آموزهها و عبرتهاي آن را استخراج كند.
ويژگي بحث دكتر بوطي گرايش فكري و انديشگي اوست. او بسياري از مسايل انديشگي را طرح كرده و به گونهاي جدي به آنها پرداخته است. شخصيت او در كتاب چونان پژوهشگري ناقد و ژرف سنج باز نموده شده، با اين همه در سطح پژوهش تاريخي و در چارچوب سيره پارهاي از گفتههاي رايج را بيدليل پذيرفته است؛ مانند حديث شق صدر و حديث عايشه دربار نزول وحي بر پيامبر و چگونگي آن و نقش ورقة بن نوفل در آن و حديث سحر پيامبر كه بوطي آن را در شمار خوارق عادات پيامبر آورده و اين منقصت را دليل ديگري بر اكرام خداوند بر پيامبر و حفظ او گرفته است.
رهيافت پژوهشي- معرفتي.
هيچ اختلافي در اين نيست كه سير نبوي پس از كتاب خداوند، مهمترين ستون شريعت اسلامي است. وبه همين دليل بايد مورد توجه و اهتمام شديد قرار گيرد و دستاويز بازيگران و سادهگيران و روش ناشناسان قرار نگيرد. بر اين پايه بسياري از دانشمندان و پژوهشگران كهن و نو به تحقيق و تدقيق در سيره پرداختهاند تا بيشترين حدّ اطمينان به حقايق تاريخ نبوي حاصل شود و اضافات و اختلافات برافتد. شماري از محققان در سد ميلادي اخير بدين كار مهم برخاستهاند؛ مانند سيدهاشم معروف الحسني در سيرة المصطفي - نظرة جديدة، سيد جعفر مرتضي العاملي در الصحيح من سيرة النبي الاعظم، شيخ جعفر سبحاني در سيرة سيد المرسلين، دكتر محمد بيومي مهران در السيرة النبويه الشريفه دكتر اكرم عمري در السيرة النبوية الصحيحة، دكتر محمد ابوشهبه در السيرة النبوية في ضوء القرآن و السنه، دكتر عمادالدين خليل در دراسة فيالسيرة و دكتر حسين مونس در دراسات فيالسيرة و
اينجا مجال بررسي فراوردههاي فكري و پژوهشهاي تاريخي هم اينها نيست. تنها به بررسي پارهاي از آنها و كوشش براي كشف ويژگيهاي كلي آنها و ارزش معرفتي و علمي آنها بسنده ميكنيم.
سيرةالمصطفي
دغدغ اساسي سيدهاشم حسني در اين كتاب، كشف پيرايههايي است كه دوستداران و دشمنان و حاكمان به سيره نبوي بستهاند. او كوشيده به گونهاي با منابع سيره داد و ستد كند كه فارغ از انگيزههاي نويسندگان آنها و وابستگي سياسي و مذهبي آنها بماند. وي همچنين تلاش نموده پروند خوارق عادات را در سرگذشت پيامبر چندان ضخيم نكند. و در عين حال در نفي معجزهها و خوارق زيادهروي ننمايد. او با آنكه شماري از معجزهها و كرامات را كه در منابع سيره ثبت است، انكارميكند مانند كرامات پيامبر در سفرش به شام براي تجارت خديجه يا به همراهي عمويش ابوطالب، با اين همه با حادثه شق صدر با احتياط برخورد ميكند و در سطح ادلّه آن را نفي ميكند، ولي امكان را منتفي نميداند. و هم چنين روايت بحيراي راهب را؛ او اصل قصه را بعيد نميداند، ولي به جعلي كه در تفصيلات هست توجه ميدهد. با وجود اين، در همين سياق، حادث سجود درخت به پيامبر را بيمحابا ياد كرده و تأويل محمد عبده از حادث طير ابابيل و نابودسازي سپاه ابرهه را نفي ميكند؛ زيرا آن را عدول بيدليل و توجيه علمي از ظاهر قرآن ميداند.
از سوي ديگر او در سير خود از چارچوب سنتي حاكم بيرون نميآيد. او بنابر توالي و ترتيب سالها، پيش ميآيد و در مقدّمه از حيات و احوال عرب سخن ميگويد و نميپذيرد كه حيات آنان تهي از ابداع و تمدن و ارزشها بوده باشد،ولي در آنچه كوشش و فعاليت و تب و تاب عربي براي اصلاح ناميده افراط و مبالغه كرده است راست آن است كه سخن او مبتني بر دادههايي است كه هدف او را برنميآورند و در اصل روايات اهل اخبارند و از نظر تاريخي معروف است كه ارزش بسياري ندارند و چه بسا ديدگاه او دربار قصه نذر عبدالمطلب احتياط آميز جلوه كند و شايد برخاسته از نوع منبع تاريخياي باشد كه به اهل اخبار باز ميگردد.
او به رغم درك انتقادياش در ثبت بيمحاباي پارهاي از مقولههاي رايج تاريخي درنگ نميكند؛ مانند دشمني تاريخي هاشميان و امويان و ريش تاريخي آن و حليم سعديه و در ابتدا عدم پذيرش پيامبر از سوي او و بعد پذيرش او.
با اين همه او بر شماري از مقولههاي تاريخي شايع، نقدهاي با ارزشي دارد؛ از جمله شباني پيامبر كه او بعيد نميداند ريش اين قصه، روايات ابوهريره باشد. با آنكه اگر پيامبر شباني كرده بود حتماً در حال اين كار ديده ميشد؛ افزون بر اينكه برخي از كارها مانند شباني در خور پيامبر نبوده چرا كه او نواد عبدالمطلب و برادرزاد ابوطالب بوده و آنها اهتمام بسياري به او ميورزيده و بر او ميترسيدهاند. هم چنين او مسأل مهم سنّ اميرالمؤمنين را به هنگام اسلام آوردنش طرح كرده است. اساس گفتههاي او بر اين دادههاي تاريخي است كه تاكيد ميكند علي، هشت ساله بود كه به پيامبر پيوست و هفت سال با او زيست تا اينكه جبريل براي پيامبر وحي آورد. از اين رو نويسندهترجيح ميدهد كه حضرت علي در آن هنگام چهارده ساله بوده باشد. او با اين حقيقت به دروغپردازي پارهاي از نويسندگان مينگرد؛ آنها كه خواستهاند ميان اسلام علي به مثاب نخستين مسلمان و اسلام ابوبكر به مثاب نخستين مسلمان جمع كنند و بنابر پارهاي روايات علي را نخستين كودك مسلمان و ابابكر را نخستين مرد مسلمان دانستهاند. او با اين استنباط تاريخي به حدسهاي برخي كينهورزان كه ميخواهند با هفت ساله معرفي كردن علي در آن هنگام مقام و اهميت اسلام علي را پايين بياورند، پاسخ داده است.
او دربار روايات اذان و اقامه و نقش عمربن خطاب در آن نيز بحث كرده و گمان دارد كهاين يكي از ترفندهاي امويان و منافقان براي برانداختن مسلمانان در اين توهّم است كه قوانيني كه پيامبر آورده، از وحي منامات بوده و عمر بن خطاب در تشريع آن سهم داشته است.با اين همه نفي او انگيزهاي مذهبي و فرقهاي ندارد. او در جاي ديگر رواياتي را كه برخي منابع نقل كردهاند و ادعا ميكنند كه صحابه و از جمله عمر و ابوبكر پس از تحريم خمر، شرب خمر كردهاند، ردّ ميكند و ياد ميكند كه تحريم خمر خيلي زود پيش از هجرت پيامبر به مدينه صورت گرفت - همچنين به روايت شرب خمر از سوي حمزه عموي پيامبر اشاره ميكند و آنها را ساخت زهري و جعل امويان ميداند.
او در كتاب خود به حديث افکبه گونهاي دقيق ميپردازد. آن سان كه از درك بلند انتقادي او حكايت ميكند و در حاشي حديق افك اشاره به ضعف سند رواياتي ميكند كه نص هستند؛ نص بر اينكه پيامبر به غزا نميرفت، مگر آنكه يك يا دو تن از زنانش همراهش باشند.
دو بحث مهم
دو بحث مهم برجا ميماند كه بدانها اشاره ميكنيم: يكي از آن دكتر اكرم عمري در «السيرة النبوية الصحيحه» است و ديگري از آن دكتر محمد ابوشهبه در «السيرة النبوية فيضوء القرآن و الحديث». اولي ميكوشد بر مبناي معيارهاي حاكم ميان اهل حديث براي صحت سيره، مقولههاي تاريخي آن را پژوهش كند و به نظر ميرسد او در نوع خود مهمتر و موفقتر از ديگر پژوهشهاست. با اين همه نتوانسته از چارچوب حاكم بر كارهاي محدثان فراتر رود. ولي دومي اگرچه از ابتكار و موفقيت كمتري بهره دارد، با اين همه از احاطه و فراگيري بيشتري برخوردار است.
با وجود اين اگرچه كوشيده از محدثان پيروي كند، ولي هيچ يك از اساتيد را ذكر نكرده است، چون خواننده ارزش علمي آنها را نزد آنان ميدانسته است. عمري و ابيشهبه هر دو در شكل از چارچوب سنتي سيره و در مضمون و محتوا از چارچوب تاريخي حاكم پيروي كردهاند.
پژوهش گستاخانهتر و آزادانهتر
در مكتب اهل سنت دكتر محمد بيومي گستاختر و آزادمنشتر است. پژوهش او در كتاب السيرة النبوية الشريفه از يك سو محتاطانهو محافظهكارانه است، بويژه از نظر شكل ؛ و از سويي ديگر حقيقت جويانه و واقعبينانه است.
بيمناسبت نيست پژوهش او را كه در سه جلد انجام گرفته، مورد بررسي قرار دهيم. او پژوهش نيكويي را پيش كشيده، آن سان كه موضوع را به گونهاي روشن تبيين ميكند و ميزان زنده بودن و حضور آن را در زندگي مسلمانان نشان ميدهد و منابع خود را كه قرآن و حديث و كتابهاي دلايل- دلايل النبوة- و شمايل و كتابهاي سيره و مغازي است، به خوبي مرزبندي و تحديد مينمايد. در بخش پنجم به تحول سيرهنگاري و مراحل تاريخي آن اشاره ميكند و به طور كلي مقدمه او سودمند و مهم است، اگرچه ميتوان انتقادهايي را بر او روا دانست. مهمترين انتقاد بر اصل تقسيمي است كه دربار منابع سيره و حصر آنها در پنج منبع دارد. ميتوان گفت اين اقسام پنجگانه به سه قسم برميگردند: قرآن، حديث و سير و مغازي. و روشن است كه كتابهاي دلايل و شمايل بخشي از حديث و سيره هستند.
آنچه آورديم هيچ از اهميت بحث و كاوش او نميكاهد، چرا كه منابع او بسيار متنوع هستند و اين خود موجب شده كه دقت و استواري و پيراستگي آن در سطح بالايي باشد.
دكتر بيومي آشكارا گرايشي انتقادي دارد بويژه در مورد مسائلي كه هنوز بحثانگيز و جدل خيزند و پيشاپيش آنها مسائلي كه به نزاع مذهبي و فرقهاي پيوند مييابند. براي نمونه به ديدگاه او دربار ايمان ابوطالب اشاره ميكنيم. او پس از نقل رأي ابوزهره كه بهايمان ابوطالب باور دارد، ميگويد:
«سخن آخر در اين باب اين است كه ابوطالب سراپا دوستدار پيامبر بود و پيامبر نيز به او عشق و مهر فرزندي ميورزيد و او نيز چون پدري با او برخورد ميكرد. دليلي آشكارتر از قول مصطفي به عقيل بن ابيطالب بر اين مدعا نميتوان يافت «تو را به دو خاطر دوست دارم: يكي آنكه چون از نزديكان مني، دوم آنكه چون عمويم تو را دوست داشت.» اين نشان ميدهد كه پيامبر نه تنها عمويش را دوست داشته كه حتي كسي را كه محبوب ابوطالب بوده نيز دوست داشته است. آيا پيامبر چنين عشقي را به كافري ميورزيده؟ نميدانم قائلان به كفر ابيطالب در مورد اينها چه ميگويند.
نكت مهمي كه دركت بيومي بدان اشاره ميكند، زمين پيدايش احاديث كفر ابيطالب است و اين اشارتي روش شناختي و مهم است. او ميگويد: «اميدوارم كساني كه از كفر ابيطالب سخن ميگوند، از ياد نبرند كه سرگذشت او در روزگار امويان و عباسيان كه بزرگترين دشمنان ابوطالب و فرزندان او بودهاند ثبت شده است.»
اينجا به تناقض روش شناختياي كه دكتر محمد ابوشهبه در مسأل ابوطالب دچار شده، اشاره ميكنيم. او ميگويد: «آنچه احاديث صحيح و روايت شده از شيخان و جز آنها دلالت ميكنند صحيح است، ولي آنچه روايت شده كه او اسلام آورده ضعيف و ساختگي است.» چه بسا ابوشهبه آنچه وضع و جعل را توجيه ميكند، جز به شيوهاي معكوس در نمييابد.
در اينجا حادثهاي هست كه با اين موضوع ارتباط دارد و آن پناه بردن هاشميان به زعامت ابوطالب در شعب است. اين مسأله اعتراض دكتر بوطي را برانگيخته، زيرا از فايد تمسك هاشميان به پيامبر پرسيده و كوشيده موضع آنها را بهاين صورت سازگار كند كه آنها ميخواستند شخص پيامبر را حمايت كنند نه رسالت را. دكتر بيومي در نقدي كه بر اين سخن ميآورد، ميگويد« معلوم نيست شيخ بوطي از بنيهاشم توقع داشته چه كاري انجام دهند؟ آيا توقع دارد پيامبر را رها كنند و به كفار قريش بسپرند تا آنها او را بكشند و آيا ميتوانستند بيش از آنچه انجام دادند كاري كنند؟ آنها پيامبر را از چنگ هر فريبكار فرومايه و فاجر نگاه داشتند و مجال را براي نشر دعوت او گشودند. حتي خود بوطي پس از اين ميگويد: «اندوه پيامبر براي مرگ عمويش و سال مرگش را سال غم ناميدن، نه بهاين خاطر است كه از دست دادن يكي از نزديكان، او را به هراس و اندوه افكنده، بلكه بهاين دليل است كه مرگ او بيشتر گسترهها و فرصتهاي دعوت را از ميان برد. حكايت عمويش، مجالهاي بسياري را براي دعوت ميگشود.»
آشكارتر از روش انتقادي او، رهايي او از قيد و بندهاي فرقهاي و مذهبي است. او بسياري از مسائل حادّ مذهبي را طرح كرده كه كمتر پژوهشگري در آن توفيق مييابد كه با چنين اطمينان و شجاعتي از حساسيتهاي مذهبي فراتر گذرد. او در ثبت رويدادها و مرزبندي آنها و تشخيص حقيقت و ماهيت آنها، اگرچه با مذهب او سازگار نباشد، از روش گزينش گرانه استفاده نكرده است. او دربار «نخستين مسلمان» آشكارا ياد ميكند كه علي در اسلام پيشتر از هم مردم بوده و به كوششهاي بيهودهاي كه براي جمع ميان اخبار نقل شده، به انگيزههاي مذهبي و فرقهاي انجام گرفته، پناه نبرده است. حتي پروايي از اين ندارد كه بگويد پيامبر در دامان علي رحلت كرد، بيآنكه به روايات اهل سنت مبني بر اينكه پيامبر در دامان عايشه فوت كرد، اعتنا كند. در همين راستا رويدادهاي مهمي را كه ديگران تحت تأثير وابستگي فرقهاي خود از آن تغافل كردهاند، ناديده نگرفته است. او حديث دار و وصيت و قول پيامبر در واقع انذار اقربين و نيز حديث غدير را نقل كرده، بيآنكه مانند ديگران آن را به حادث يمن ارجاع دهد.
با اين همه گرايش او در پارهاي موارد تاريخي، رنگ ميبازد؛ مانند نقش ورقة بن نوفل در نزول وحي بر پيامبر و حادث شق صدر كه كوشيده آن را توجيه كند و انگيزهها و اسباب آن را بيابد. همچنانكه ديدگاه او در باب سحر پيامبر پيچيده است و او تنها به نقل اقوال و آراي عالمان بسنده كرده است.
دو پژوهش ويژه
در پايان سخن از رهيافت سوم به دو پژوهشي اشاره ميكنيم كه تا اندازهاي ويژه هستند؛ خصوصاً از نظر چارچوبي كه در آنها براي رويدادهاي تعيين شده است. نخست كتاب دراسة في السير دكتر عمادالدين خليل و ديگر كتاب دراسات في السيرة دكتر حسن مؤنس. كتاب نخست ميكوشد تحول روشي مهمي پديد آورد. او از چنگ خط زماني رويدادهاي سيره ميگريزد، خطّي كه بيشتر پژوهشگران در ديوار آن زندانياند و حقايق در مجراي آن تباه شده و معناها و ارزشها از ميان رفتهاند كه اگر وقايع سيره به واحدهاي همسازي بدل ميشد و به هر كدام ساحت مناسبي در بحث داده ميشد، هرگز از ميان نميرفت. سير زماني- در ديدگاه عمادالدين خليل- پژوهشگر را برميانگيزد كه در يك نقطه يا مقطع مجموعهاي از وقايع و رويدادهاي ناسازگار را گرد آورد و گاه واقع واحدي را به اجزاي بيگانه با هم تقطيع كند، بيچارچوبي واحد و بي انسجام و تجانسي نوعي.
اين روش،به پژوهش دكتر خليل ويژگي خاصي بخشيده و به همين دليل توانسته تصوير كاملتر از چند رويداد به دست دهد. در حالي كهاين رويدادها و روابط پارههاي دور از هم بودند و خواننده نميتوانست آنها را به گونهاي عيني گرد آورد و با يكديگر پيوند دهد.
شايد مهمترين فصول كتابش فصل «چالش با بتپرستي» و فصل «روابط ميان اسلام و جبهه بيزانسي- نصراني» و فصل «چالش با يهود» باشد.
پژوهش دكتر مونس نيز تا اندازهاي به پژوهش دكتر خليل نزديك است، ولي از نظر انسجام و پيوستگي عيني به سطح آن نميرسد. با اين همه بسياري از مسائل را به همان شيوه بررسي كرده است؛ بويژه جنگهاي پيامبر را او باور دارد بايد جنگهاي پيامبر چونان مجموعهاي واحد و فارغ از تحليلهايي كه كتابهاي سيره و مغازي پيش ميكشند، بايد پژوهش شود.همچنانكه به پژوهش تاريخ تمدن در عهد پيامبر پرداخته و بر اهميت آن تاكيد كرده است. با اين همه پژوهش او حاوي نكات مهم و تحقيقهاي ارجمندي است و البته برخي از آنها شگفتي زاست. مهمترين آنها در جايي است كه از شخصيتهايي كه در تكوين شخصيت پيامبر نقش داشتهاند، سخن ميگويد. او عبدالمطلب را از رجال دين و عقيده معرفي ميكند و اينكه او در خلق و خوي و شيوهاش در راه بردن كارها به روحانيان بسيار نزديك بود و كعبه را كانون بتپرستي عربي قرار داده بود و قبيلهها را فرموده بود تا نمونهاي از تمثال معبود خود را گرد كعبه فراهم آورند.
رهيافت ماركسيستي:
پارهاي از نويسندگان ماركسيست دربار سيره نبوي پژوهش كردهاند. برخي در حاشي پژوهش در مسائلي كه به سير نبوي ارتباط دارد و برخي ديگر به گونهاي مستقل.
اين امر چندان شگفت نيست؛ چرا كه ماركسيستها نگرش خاص و ديدگاه فكري ويژ خود را دارند و طبيعي است كه موضع خود را در برابر پديد پيامبري به طور كلي و نبوت و رسالت محمد(ص) بيان ميكنند. امري كه هنوز در جهان پهناور اسلام نيرومندانه حضور دارد.
خاورشناسان با هم تفاوتهاي فكري و اقليمي و ديني خود، در باب سيره پژوهشهايي كردهاند؛ از آن ميان، خاورشناسانِ ماركسيست نيز در اين گستر مهم گام زدند و البته همچنان مقلد خاورشناسان غربي ماندهاند. آنها هرچه را كه بتواند اسلام و نبوت محمد را به واقعيتهاي ديني پيشين مانند نصرانيت و يهوديت و مانويت يا واقعيتهاي زيست محيطي ارجاع دهد، بدان تمسك ميكنند و در اين راه نه تنها به خاورشناسي ماركسيستي که به هم انواع و شاخههاي خاورشناسي تمسک ميكنند.
طبيعي است كه مكتب ماركسيسم در تفسير پديد نبوت، به طور كلي و پديد اسلام و نبوت محمد به گونهاي خاص، از مبناي ماركسيسم و ابزارها و مقولههاي ماركسيستي بهره ميگيرند و بر اين روي مقولههاي اقتصاد و تقسيم جامعه به پرولتاريا و بورژوا و نيرومندانه و پررنگ در آن حضور دارند. اكنون مجال نقد اين مقولهها يا نقد تطبيق آنها بر گستر سيره نيست. آنچه در اينجا بدان دست ميبريم بيان ويژگيهاي اساسي اين گفتمان و سازو كارهاي آن است آن گونه كه ما را در كشف اهداف بحث و جستجو و كاوش آنان ياري كند.
شايد واپسين نوشت ماركسيستهاي عرب در اين باب حروبدولة الرسول سيد تمني در دو جلد و مقدمات اولية فيالاسلام المحمدي الباكر دكتر طيب تيزيني باشد. چون كتاب دوم كاملترين نمونه و مدرنترين پژوهش از اين دست است، آن را به بررسي ميگيريم و بررسي تطبيقي هر دو كتاب را به مجالي ديگر وا ميسپاريم.
تيزيني به شكل ماهرانهاي ابزارها و مقولههاي ماركسيستي را براي تفسير پديد اسلام به كار ميگيرد و از اصطلاحات و واژگان مدرن در متن خود فراوان بهره ميبرد. با آنكه او آگاهي گستردهاي از ميراث عربي- اسلامي دارد، در اينجا برخلاف ديگر پژوهشهاي ديگري تا انداز بسياري ساده و سطحي به نظر ميآيد و برخورد آن با اين ميراث پهناور در اين كتاب، دچار سستي روش شناختي و در سطحي بسيار فرودست قرار دارد.
بر مبناي انديش ماركسيستي تيزيني، كتاب حول محوري اساسي ميگردد. محوري كه كانون هم مسائل است و هم مسائل در پرتو آن روشني ميگيرند و به ياري آن ميتوان نظريهاي براي پيداش اسلام و تأسيس آن به دست محمد پيامبر اسلام صورتبندي كرد. چنان نظريهاي كه يكسره سازگار با ديدگاه ماركسيستي و شيو او در تفسير پديدههاي اجتماعي باشد.
از نظر تيزيني جاهليت مقدم اسلام شمرده ميشود و هيچ منبع اساسي و مهمي غير از آن براي اسلام نيست. بنابراين اسلام، از دلِ ماقبل اسلام كه عصر جاهلي خوانده ميشود زاده شد. به سخن ديگر ريش بنيادين پديد اسلام و نبوت محمد، توحيد باوري خاصي بود كه ويژگي «قوميت عربي» داشت و با تعبير خاص « حنفيت» از آن نام برده ميشد. هيچ عامل بيروني در رواج اين توحيد باوري در مكه وجود نداشت. بل اين انديشه بر ساختهاي دروني براي رفع موانع تهديد كنند وضعيت اقتصادي آن روزگار مكه بود. توحيد باوري ثمر دستيابي به فرمول توحيدي براي پاسخ به نياز اقتصاد مكي بود. اين سخن تيزيني كه بيگمان تأثير پذيرفته از «يوهان فك» است، بيآنكه نامي از او به ميان آيد، نتوانسته شگفتي تيزيني را از انديشههاي او در كتاب «فرهنگ عربي و اسالم در سدههاي ميانه» بكاهد، بويژه تفسير او از پديد حنفيت.
يوهان فك تنها كسي نيست كه ميتوان آشكارا رد پاي او در پژوهش تيزيني يافت. نامهاي درخشان خاورشناسان پرآوزا ديگري نيز هست كه نيرومندانه در پژوهش او حضور دارند؛ مانند پتروشفسكي، ولفسون، بلاشر، بروكلمان، و حبيب بيآنكه به نام آنها تصريح شود. تيزيني اين توان را دارد كه به خوانندگان خود چنين بنمايد كهانديشههاي او در اين كتاب تازه و نو هستند.
او براي جا انداختن اين انديش اساسي ميكوشد بر عمق رويكرد توحيدي در مكه بهاين لحاظ كه گرايش يا فرقهاي ديني متمايز و مستقلي بوده است، تاكيد كند و حتي اين را كه مكه زرّادخان بتپرستي بوده، نفي ميكند. و آن را نميپذيرد و باور دارد كه مكه سرشار از رويكرد توحيدي و حنيفيت بوده است.
اگر حجاز و بويژه مكه سرشار از رويكرد توحيدي بوده، ديگر هيچ شگفت نيست كه دعوتگري چون محمد، دعوي پيامبري ساز كند و دعوت به توحيد آغاز كند. او فرزند طبيعي اين رويكرد و ثمر حتمي آن است.
دكتر تيزيني به جاي آنكه در اينجا دست كم دادهها و شواهد تاريخي خود را مبني بر قوت حضور اين رويكرد و ميزان ريشهداري آن را در مكه فراپيش نهد، از منابع تاريخياي بهره ميجويد كه بر حضور سنت بتپرستي در مكه و خارج مكه تاكيد ميكنند و بل بنابر روايتهاي بيارزش اثبات ميكنند كه پيامبر بر دين قوم خود بود و بت ميپرستيد. تيزيني بهاين تناقض آگاه نيست و از آن آسان در ميگذرد.
بايد در اينجا به ماهيت روش گزينش گران او ميخواهد به هر داد تاريخي، بيتوجه به ديگر دادهها و واقعيتها تمسك كند، اشاره كرد. او در حالي كه به سرشت محلي حنيفيت اشاره ميكند و تأثيرهاي خارجي را يا نفي ميكند و يا فرو ميكاهد، هيچ مانعي براي تفسير پارهاي از حالتهاي پيامبر در دوران نخستين اسلامي بر مبناي تأثيرهاي خارجي و به دور از حنيفيت ناب نميبيند، حتي حنيفيت در اين مقطع به چشم او امري خارجي به چشم ميآيد.
تيزيني از توطئههاي مهم و نقشههاي بسياري كه ورقة بن نوفل با همياري خديجه براي آماده كردن محمد(ص) فراهم چيدند و نيز از تأثيرهاي ورقه و عداس و بحيرا، سخن ميگويد. هم اين سخنان بر اساس دادههايي مبهم و غير قطعي و بل مشكوك و مورد طعن خاورشناسان است.
تيزيني با اخبار به شيو التقاطي برخورد ميكند. اين شيوه كه آكنده از زشتترين چيزها در تاريخ خاورشناسي است، يعني تعصب و كذب و زير پا نهادن روش علمي، ميكوشد منابعي را كه معروف بر ساختههاي اسرائيلي و متأثر از اسطورهها هستند، ارزش علمي بخشد و مقبول جلوه دهد؛ مانند كتاب اصنام كلبي كه از بتپرستي پيامبر سخن گفته و كتاب سير حلبي كه سرشار از راست و ناراست است؛ كتابهايي كه هيچگاه تكيهگاه پژوهش گران نبوده، مگر كساني همچون اشپرنكر و كتياني و لامنس.
او مانند خاورشناسان ياد شده، بر اخبار غريب و ضعيف تكيه ميكند بيآنكه آنها را با معيارهاي علمي بسنجد و اختلاف عالمان را در آن باب يادآور شود. حتي گاه دربار برخي از آنها مانند قص غرانيق و قص بحيرا و حتي قص عداس- كه آن را مسائل متواتر شمرده در حالي كه يك حديث صحيح هم در آن باره وجود ندارد- ادعاهاي بزرگ و شگفتي كرده است. گاه تحليلهاي دكتر تيزيني گونهاي پندار و خيالبافي به نظر ميآيد. گواه بر اين ادعا، نظري او دربار موضع پيامبر دربار اعراب است. او باور دارد كه موضع او با بيشتر شدن و پختهتر شدن تجرب او تحول يافته است. زماني بود كه او در اعراب، كفر و نفاق ميديد و در زماني ديگر و با ژرفتر شدن تجربهاش، دريافته كهاين تعميم درست نيست و پارهاي از آنها به خدا و رسول او ايمان دارند. هم چنين او نسخ را حاصل تحول و تكامل تجربه پيامبر و عميقتر شدن آن ميداند.
چه بسا خواننده گمان كند كهاياتي كه از اعراب سخن ميگويند، به تفاريق و در مقاطع جدا از هم نازل شدهاند و اين به سبب تحول موضع يا ژرفتر شدن تجرب پيامبر است، ولي اين آيات چنين نيستند و يكباره در يك سوره نازل شدهاند، در سور توبه. در اين سوره نه از اَعراب بدوي و نفاق آنها كه از اعراب مدينه و نفاق آنها سخن گفته شده است.
فرجام
هم رهيافتهايي كه آورديم به جز رهيافت ماركسيستي در دفاع از اسلام و نبوت محمد(ص) اتفاق دارند؛ اگرچه در ميزان اعتبار اين هدف و سازگاريهاي آن اختلاف دارند. اگر از پارهاي خطاها چشمپوشي كنيم، ميتوان گفت كه از نظر علمي و روش شناختي، اين رهيافتها ضرورياند؛ چرا كه به گستر سيره تنوع بخشيدهاند و اين تنوع به نفع آن و در خدمت آن بوده است. اين تنوع موجب شده كه سير پيامبر زيباترين سرگذشت انساني و اسلامي و تاريخي و تعليمي فرا نموده شود.
با اين همه اشاره به برخي تناقضها در اينجا و آنجا كه نياز به بازنگري و پژوهش عيني پيراستهاي دارند، نيكوست:
1- وجود گرايشهاي فرقهاي تيره كننده در پژوهش سيره، بويژه در جستارهاي مهم آن. اين امر در شماري از مقولههاي تاريخي كه هنوز سيره نگاران آنها را بازنويسي و بيتحقيق و تفحص تكرار ميكنند، مشاهده ميشود و ما به پارهاي از آنها در لابلاي بحث اشاره كرديم. در عين حال پارهاي از رويدادهاي مهم تاريخي در اين سيرهها يا غايب است يا در حاشيه ياد ميشود. روشنترين اين نمونهها «واقع غدير» است؛ مهمترين واقع تاريخي در زندگي پيامبر يا دست كم برجستهترين رويداد تاريخي در سالهاي پاياني عمر پيامبر. «حياة محمد» هيكل و « السيرة المحمدية» فريد وجدي و «فقه السيرة» غزالي و «فقه السيرة النبوية» بوطي يكسره ياد كرد آن را فرو گذاشتهاند و كتابهايي چون «السيرة النبوية» محمد ابوشهبه و «السيرة النبوية الصحيحة» عمري در حاشيه و به شيوهاي تحريف شده، از آن ياد كردهاند.
2- هنوز كه هنوز است كتابهاي سيره، زنداني چارچوب روش سنتي سالشمار هستند و اين روشي است كه اگرچه در پارهاي اوقات براي سيره سودمند است، ولي پيوندهاي راستين وقايع را ميگسلد و رويدادها را ناپيوسته مينمايد و بافت از هم گسيخته و نامتحدي نشان ميدهد. جز معدودي از اين سيره نگاران مانند عمادالدين خليل و حسين مونس اين روش را رها نكردهاند و بدان پايبند بودهاند.
3- غياب يا ناديدهگيري روش قرآني در پژوهش سيره، براي مباحث سيره و اعتبار آن زيانبار است؛ بويژه آن دسته مباحثي كه به گونهاي مستقيم با عقيده ارتباط دارند؛ مانند پديد وحي و چگونگي نزول وحي بر پيامبر. در اين زمينه اخبار و رواياتي نقل شده است كه بايد پژوهشگران در پرتو قرآن كريم آنها را بررسي كند و عدم بازسنجي و ژرفكاوي در آنها سيره و سرگذشت پيامبر را تيره كرده و هنوز ميكند؛ بويژه اخبار ورقة بن نوفل و نقش خديجه در اين قصه. متأسفانه شماري از مسلمانان در پي تعصبهاي تنگ چشمان مذهبي بر نقل و تكرار اين رواياتي كه هيچ شاهدي از قرآن ندارند و به حدّ استفاضه و تواتر نرسيدهاند، اصرار ميورزند. چگونه مسلماني ميتواند باور كند كه پيامبر پس از مرگ ورقة بن نوفل، گويي توازن خود را از دست داده بود و به خودكشي ميانديشيد. اين روايت در صحيح بخاري نقل شده و پارهاي از متعصبان براي دفاع از صحيح بخاري حاضر شدند حتي به بهاي زيان اسلام و نبوت بدان تمسك كنند. در اين زمينه اشاره به تنّبه برخي از پژوهشگران بهاين نكته و كشف ضعف روايت از سوي آنان بيمناسبت نيست؛ و مگر چهاندازه روايت به شيو صحيح در صحيح بخاري آورده شده است؟ شواهد ديگري هست كه كم اهميتتر از آنچه ياد كرديم، نيست؛ نمونههايي از قبيل حديث سحر پيامبر و چشم زخم خوردن او. طُرفه آن است كه دكتر بوطي اين را از خوارق عادات و كرامات پيامبر شمرده، در حالي كه عالمان بزرگي چون محمد عبده و محمد رشيد رضا آن را نفي كردهاند.
روشن است كه دور ماندن از وابستگيهاي فرقهاي و مرجعيتهاي فكري بسته آن و ميراث آن و گشودگي به روي مرجعيتهاي معتبرتر ديگر براي پژوهشجدي در گستر سيره ضروري است. در اين زمينه ميتوان به حادث «شق صدر» اشاره كرد كه اگرچه در پارهاي كتب اهل سنت روايت شده، ولي در هيچ روايتي از اهل بيت رسول خدا چيزي كه اشار روشنگري به ماهيت آن داشته باشد، نيامده است. اين حديث از اموري است كه راويان در طرز روايت آن اختلاف دارند، بويژه راويان يهودي اسلام آورده و جز آنان. هم چنين بياعتنايي به روايات اخباريان يا دست كم اشاره به ميزان ارزش علمي و تاريخي آنها در سيره پژوهي ضروري است؛ بويژه روايتهايي از اين دست كه دربار نبوت و زندگي پيامبر پيش از فرا رسيدن دوران نبوت ايشان، نقل شده است.
. دكتر شاكر مصطفي: التاريخ العربي و المؤرخون، ج 1، ص 102، چاپ سوم، دارالعلم للملايين، بيروت، 1983.
. دكتر ابراهيم بيضون؛ مسائل في المنهج فيالكتابة التاريخية العربية، مجله الفكر العربي عدد 58، السنة العاشرة، ص 9.
. شاكر مصطفي، همان، ج 1، ص 78.
. همان، ج 1، ص 76.
. روزنتال فرانز، علم التاريخ عندالمسلمين، ترجم د. صالح العلي، چاپ دوم، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1983، ص 575 به بعد.
. هيکل،محمد حسيني،حياة محمد،دارالمعارف،القاهرة،الطبعة التاسعة عشر،ص30.
. همان ، ص 62
. همان ، ص 62
. همان، ص 31 و نيز ص 34 و ص 60.
. همان، ص 33.
. همان، ص 47.
. همان، ص29، و 57، 60.
. همان، ص30.
. همان، ص 28.
. همان، ص 49.
. همان، ص 28.
. همان، ص 39.
. همان، ص 26.
. همان، ص 58.
. همان، ص 59.
. همان، ص 60.
. همان، ص 32.
. همان، ص 180.
. همان، ص 181.
. همان، ص
. القصيمي، عبدالله بن علي النجدي ، نقد كتاب حياة محمد، المطبعة الرحمانية، طبع مصر 1935، ص 21.
. هيکل،همان ،ص 97.
. همان، ص 55.
. همان، ص 56.
. همان، ص 109.
. همان، ص 105به بعد .
. همان، ص 121به بعد .
. همان، ص 105.
. همان، ص 103.
. همان، ص 96.
. همان، ص 406.
. همان، ص 127.
. همان، ص 289.
. همان، ص 354.
. همان، ص 56.
. امين، احمد. ضحيالاسلام ج 3، ص 238، چاپ دهم، دارالكتاب العربي، بيروت.
. د.ابو شهبة،محمدبن محمد،السيرةالنبوية في ضوء القرآن والسنه ، چاپ دارالقلم دمشق،1992،ج1،ص217.
. هيكل، همان، ص 124.
. همان، ص 106.
. همان، ص 60.
. وجدي، محمد فريد، السيرة المحمدية تحت ضوء العلم والفلسفه، چاپ اول، الدار المصريه اللبنانيه، 1993، ص 41.
. همان، ص 45.
. همان، ص 65.
. همان، ص 70.
. همان، ص 41و 42.
-همان، ص 184.
. همان، ص 38.
. همان، ص 42.
. همان، ص 78 و133.
. همان، ص 131.
. همان، ص 110، و نيز ص 129و 132.
. همان، ص 144 به بعد .
. د.علي، جواد. تاريخ العرب فيالاسلام. چاپ دارالحداثه، بيروت، 1979، ج 1، ص 216.
. السباعي، مصطفي، السيرة النبوية، دروس و عبر، چاپ اول، دارالكتب العربية، 1972، ص 10.
. شيخ غزالي، محمد، فقهالسيرة، تعليق، ناصرالدين الالباني، چاپ اول، دارالريان للتراث، القاهرة، 1987، ص4.
. شيخ غزالي، محمد، فقهالسيرة، تعليق، ناصرالدين الالباني، چاپ اول، دارالريان للتراث، القاهرة، 1987، ص4.
. دكتر بوطي، محمد سعيد رمضان «فقهالسيرة النبوية»، چاپ دهم، دارالفكر، دمشق، 1991، ص 10.
. الحسني، هاشم معروف، سيرة المصطفي، دارالقلم، بيروت، 1981، ص 11.
. دكتر مهران، محمد بيومي، السيرة النبوية الشريفة، چاپ دارالنهضة العربية، بيروت، 1990، ج 1، ص 243-244.
. دكتر مهران، محمد بيومي، السيرة النبوية الشريفة، چاپ دارالنهضة العربية، بيروت، 1990، ج 1، ص 243-244.
. د. ابوشهبه، همان، ج 1، ص 394.
. د. مهران، همان، ج 1، ص 233.
. دكتر خليل، عمادالدين ، دراسة فيالسيرة ، چاپ سيزدهم، 1991م، دارالنفائس، بيروت، ص 40.
. د. مونس، حسيني، دراسات في السيرة النبوية ، دارالزهرا للاعلام العربي، چاپ دوم، القاهرة، 1985، ص 15، به بعد و ص 64.
. د. تيزيني، مقدمات اولية في الاسلام الباكر، چاپ اول، دار دمشق، 1994، ص 125.
. همان، ص 151 به بعد .
. د. حسين مونس، همان، ص 197.
. ابو شهبه، همان، ج 1، ص 265.
. ابورية، محمود، اضواء علي السنة النبوية ، چاپ پنجم، منشورات الاعلمي، بيروت، ص 377، - / 379.