همه تمدن های بزرگ، دینی هستند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همه تمدن های بزرگ، دینی هستند - نسخه متنی

داریوش شایگان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همه تمدن هاي بزرگ، ديني هستند

همه تمدن هاي بزرگ، ديني هستند

داريوش شايگان

چكيده: تمدن هاي بزرگ باستاني، همچون تمدن هاي هندي و ايراني به يكديگر نزديك اند و ريشه ديني دارند. اين تمدن ها مي توانند با شناخت درست تمدن غرب، از توانمندي هاي آن استفاده نمايند و خلأ موجود در تمدن غربي را، كه معنويت گرايي است پر كنند. عرفان شرقي و عرفان اسلامي توانايي پاسخگويي به نيازهاي حياتي بشر را ـ كه مدرنيته از پاسخ به آنها ناتوان است ـ دارد. ولي اسلام با مدرنيته درگير مشكلاتي تاريخي است كه از رنسانس نشأت مي گيرد.

محور اين گفت وگو، كتاب آئين هندو و عرفان اسلامي، اثر داريوش شايگان، مي باشد؛ موضوعات متنوع و متعددي در آن مطرح مي گردد.

1. در پاريس قرن سيزدهم ميلادي، متفكراني داريم كه پيروان ابن رشد هستند. اينها، به حقيقت، دوگانه اعتقاد (تعبير غربي ها از ابن رشد) دارند. ممكن است مطلبي از لحاظ فلسفي درست باشد و از لحاظ ديني نادرست؛ و به عكس. پس قلمرو اينها جداست. به اين آيين مي گفتند حقيقت دوگانه. اين سرآغاز جدايي دين از فلسفه است كه در فرانسه قرن 13 ميلادي بر اثر نفوذ ابن رشد پايه گذاشته شد.

2. سير كاملي در تفكر آسيايي كردم كه چرا تمدن هاي بزرگ آسيايي از يك دوره خاص تاريخي از گردونه خارج مي شوند.

به نظر من، انحطاط شامل تمام تمدن هاي بزرگ آسيايي است و برخلاف تصور آقاي طباطبايي و دوستدار، اختصاصي به ايران ندارد. آقاي دوستدار، مشكلات ما را به خاطر دين گرايي مي داند؛ درحالي كه، به عقيده بنده، هندوها دين گراتر از ما هستند. تمام تمدن هاي بزرگ، تمدن هاي جنوب شرق آسيا و خاور دور، بر اساس دين بوده اند.

3. بالاخره اين تمدن هاي بزرگ ميراث عظيمي دارند. پشت كردن به تجارب عميق تمدن هاي معنوي، همان قدر مضر است كه بي توجهي به تجربه عصر جديد و مدرنيته، و پيامدهاي اجتناب ناپذير سكولاريسم.

4. خود غربي ها هم معتقدند كه انسان امروزي، به رغم پيشرفت هايش، در تمدن خويش نيز با حفره هاي بزرگي روبه روست.

5 . آيين هندو و عرفان اسلامي را مي توان با يكديگر مقايسه كرد. به دليل آنكه اين دو جهان بيني، برداشت مشابهي از انسان، عاقبت و معاد و مرگ دارند. ولي مي بينيد كه هيچ كدام از اين دو با تفكر هگل، قابل مقايسه نيست. به دليل وجود «ايزومورفيسم» (هم شكلي) است كه مي توان اديان بزرگي چون هند و اسلام و اديان خاور دور را با هم مقايسه كرد.

مدرنيته مسائل قانوني، اقتصادي، اجتماعي را حل كرد؛ موجب تفكيك سه قوا شد؛ جامعه مدني و احكامش را روشن كرد؛ اما به مسائل اساسي حيات پاسخ نداد: مرگ چيست؟ زندگي بعد از مرگ چيست؟ ما از كجا مي آييم و به كجا مي رويم؟ حالا دين به انواع و اقسام صورت ها درمي آيد. امروزه، چون انسان در دنياي گسترده اي زندگي مي كند، تمام فرهنگ هايش با هم تداخل پيدا مي كنند. و ما در دنيا و فضاي دورگه سازي زندگي مي كنيم و از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر، با تفكر سيار سفر مي كنيم. اين است كه انسان ها هر كدام راه خودشان را پيدا مي كنند. براي اين است كه مي گوييم همه به نوعي «مرقع ساز» شده اند. هر كسي مي آيد فضاي خودش را مي سازد. در فضاي كلي، تنها راهي كه براي جامعه امروز باقي مانده، دموكراسي است. ولي در مورد آنچه به زندگي خصوصي شما مربوط مي شود، بايد خودتان انتخاب كنيد.

شما امروزه ناگزير هستيد كه جدايي اينها را بپذيريد. زيرا ديگر در دنياي قديم زندگي نمي كنيد كه شهر و روابط اجتماعي و تكنولوژي هاي آن زمان با هم بخوانند. امروز، دنيا يك تاريخ دارد و آن «تاريخ جهاني شده» است؛ و چون، تاريخ، جهاني شده، همه ما در اين تاريخ مشاركت داريم. يعني از اين به بعد در تاريخ دنيا، زمان و مكان محلي، معنا ندارد.

تكنولوژي هاي جديد خاصيت هايي مهم دارند؛ بي واسطه و آني هستند و در همه جا حضور دارند. در شبكه ارتباطي كه همه دنيا را دربرمي گيرد، زمان قومي و تاريخ محلي، معنا ندارد. ولي يك چيزهايي هست كه ما را همچنان ايراني نگاه مي دارد، آمريكايي را آمريكايي و اروپايي را اروپايي.

قوميت هاي يك كشور، مانند موزائيك هاي كنارهم چيده شده اند. حال اگر اين را به سطح جهان تعميم دهيم، مي بينيم كه در آن هم يكساني وجود دارد، هم افتراق؛ هم، از يك سو، همه با هم در يك شبكه زندگي مي كنيم و از سوي ديگر، همه با هم فرق داريم. ولي فرق داشتن اين نيست كه نافي هم باشيم؛ معنايش اين است كه ما از ديگرانيم و ديگران از ما.

تاريخ را نيز با هم مي سازيم. هر ايراني، ايراني است؛ در ضمن آنكه يك هويت امروزي دارد، كه هويت جديد اوست. از همين رو مجبور است حداقل يك زبان خارجي بلد باشد، تا بتواند با دنيا ارتباط برقرار كند.

7. من نمي دانم روشن فكري ديني يعني چه؟ آدم يا روشن فكر هست يا نيست. مي دانم روشن فكر مي تواند هم مؤمن باشد و هم اعتقادات ديني نداشته باشد؛ و مي تواند لاادري هم باشد. اگر حوزه مطالعه و كارش را دين قرار دهد نيز نمي تواند توجيهي بر روشن فكري ديني باشد. مانند «الياده» كه رومانيايي است و يك عمر هم روي اديان كار كرده؛ ولي من حتي مطمئن نيستم كه آدم مؤمني هم بوده است. اما كار روشن فكري كرده و تحقيقات كرده است. در مقابل، «ژيلسون»، روشن فكر فرانسوي، كه متخصص فلسفه در قرون وسطي در فرانسه بود، آدمي صددرصد مؤمن و كاتوليك بود. ولي ايمان در كارش دخالت نداشت. بنابراين روشن فكر مي تواند در درون مؤمن باشد، اما ايمان را در كار روشن فكري اش دخالت ندهد.

8 . من با دين مشكلي ندارم و فكر مي كنم كه معنويت واقعيتي ملموس است كه نمي شود ناديده اش گرفت و يك تجربه عميق انساني است. ولي از آن فاصله گرفته ام و ديگر آدم سنتي، به آن معني، نيستم.

9. تمدن هاي ديني به جز اسلام، با مدرنيته مشكلي ندارند. اما مشكل مسيحيت و اسلام، تاريخي است. چون اينها هميشه با هم رقيب بوده اند. و چون مدرنيته از دل مسيحيت بيرون آمده، با آن مشكل پيدا كرده ايم. بايد زماني مشكلمان را با غرب حل كنيم. اين مشكل را نه هندوها دارند، نه چيني ها و نه ژاپني ها.

10. ما در دنياي متداخلي زندگي مي كنيم. مهم اين است كه آدم بتواند يك قطب نمايي پيدا كند، تا در اين دنياي پرآشوب لنگرگاهي بيابد. كانت، از اين جهت براي ما مهم است كه جلوي بعضي زياده روي ها را مي گيرد. بزرگ ترين خطري كه فرهنگ هاي سنتي را تهديد مي كند، تقليل گري است. يعني همه چيز را به يك مفهوم، و لو متعالي، تعليل دهيم و تكثر و تنوع دنيا را نپذيريم. دنياي ما واقعا دنياي چندصدايي است؛ چون دوران پايان ايدئولوژي هاست. تمام فرهنگ ها عرض اندام كرده اند و وارد صحنه شده اند و همه در خوان گسترده دارند شركت مي كنند.

11. دليل گرايش مردم اروپا به معنويت، در تمدن غرب، از دست رفتن اسطوره هاي مسيحيت است. مردم احساس خلأ مي كنند. مدرنيته پاسخ گوي مسائل اساسي حيات است.

12. در پشت جلد كتاب آيين هندو و عرفان اسلامي، به نقل از دارا شكوه، آورده شده است كه «فرزانگان، تفاوتي ميان شيوه هاي فهم و شناخت خدا نمي بينند». جمله اي است كه مي تواند سوء تفاهمي ايجاد كند. بگذاريد اين را بگويم كه تمام عرفاي بزرگ، از هر مكتبي كه باشند، به «الوهيت» اعتقاد دارند كه وراي همه تعين هاست. موقعي كه اين مفهوم را در سطح ديني خاص، بررسي مي كنيم و متوجه مي شويم كه چه شكل هايي به خود مي گيرد و چگونه ظاهر مي شود، اختلافات شروع مي شوند و جنگ بين اديان هم جنگ خدايان است.

13. ساخت هاي اصلي عرفان، به معني اعم، به صورت اسطوره، در بعضي از فضاها، مانند نقاشي، تئاتر، سينما و... پيدا مي شود.

14. آنچه كه به آن معنويت مي گويند، الزاما دين خاص نيست. معنويت حضوري در دنياست كه از عمق وجود انسان نشأت مي گيرد و تا دنيا دنياست، اين ساحت انسان وجود خواهد داشت. حتي در فيلم هاي خيلي مدرن امروز هم، مثل «ماتريكس»، اسطوره هاي مذهبي و ديني و عرفاني ظاهر مي شوند.

براي اينكه انسان براي اين نوع مسائل پاسخي ندارد. نه فلسفه به آن پاسخ مي دهد و نه علم.

اشاره

1. آقاي شايگان معتقد است كه ريشه مشترك تمدن هاي آسيايي، ديني بودن آنهاست، كه تا قرن هفدهم و هيجدهم بارور بودند و يك دفعه متوقف شدند. علت عمده را، توقف تفكر آنها در مورد پديده اي كه در غرب اتفاق افتاد، مي داند و آن، پيدايش تمدن جديد غربي بود. اگر اين تمدن ها، تمدن غربي را تجزيه و تحليل مي كردند و حريم هاي فلسفه، عرفان، علوم و تكنولوژي آنها را به خوبي مي شناختند و مي توانستند در آن ميان گزينش كنند، يعني دستاوردهاي تكنولوژيك و علمي را، بدون توجه به عرفان و فلسفه غربي بر مي گزيدند، به چنين افول تمدني گرفتار نمي شدند. اين، خود، مقوله وسيعي است كه در خلاصه ترين عبارت مي توان گفت اگر تمدني شكل بگيرد، منظومه كاملي مي سازد كه در همه ابعاد آن اعم از فلسفه، عرفان، جامعه شناسي و حتي رابطه انسان با طبيعت و محيط، كه منشأ پيدايش بسياري از نوآوري هاي علمي است، نوعي هژموني برقرار مي شود.

نگرش سيستمي به پديده ها، اجازه نمي دهد كه بخش هايي از يك سيستم را با سيستم ديگري، كه هدف و كاركرد ديگري دارد، درآميزيم.

2. آقاي شايگان، مانند بسياري از طرف داران مدرنيته، آن را نسخه بي بديل زندگي مي شمارد. با اين تفاوت كه آن را تنها در مقوله هاي معنوي داراي نقص مي بيند؛ و لذا تجويزش، معطوف به دريافت و خودي كردن مدرنيته و واگذاري بعد رواني و معنوي انسان به آموزه هاي تربيتي تمدن شرقي است.

نكته اي كه وي از آن غفلت دارد تجزيه انسان به ابعادي جدا و بي ربط و همچنين تفكيك تمدن به دستاوردهايي كه ناظر به تأمين نيازهاي منفك و مجزاي انسان است. اين هر دو ريشه در يك انديشه مشترك دارند و آن، عدم دخالت ابعاد شخصيتي انسان در يكديگر و همچنين حوزه هاي دروني يك تمدن بر يكديگر است.

بر اين اشكال نكته مهم تري را بايد اضافه كرد و آن، نگاه به اديان به عنوان دستورالعمل تنظيم روح و روان و معنويت انساني است. ازهمين رو، به هيچ وجه سخني از تمدن سازي بر اساس دين، به ميان نياورده است.

به تعبير ديگر، چنين برداشتي، پيروان اديان (شرقي به خصوص اسلامي) را دعوت مي كند تا به مدرنيته نزديك شوند و آن را بپذيرند.

3. آقاي شايگان تاريخ حاكم بر جامعه بشري امروز را واحد مي داند و گويا هيچ تخلف و تخطي از آن را نه تصور مي كند و نه جايز مي شمارد. يعني نظم حاكم بر جهان را، اعم از سياسي، فرهنگي و اقتصادي، حاصل دستاورد بشري و نتيجه مشاركت همگي ما مي داند. در صورتي كه اگر اندكي دقت و تأمل در تاريخ پيدايش و رشد تمدن نوين غربي نماييم، شكل گيري يك جريان كلان اجتماعي، تحت عنوان رنسانس، را در ستيز با سنت و آموزه هاي ديني حاكم بر اروپا مشاهده مي كنيم. اين حركت، پي ريزي تمدن غربي را به دنبال داشت و اگر نگوييم دين ستيزي، در نگاه محافظه كارانه تري، دين گريزي از اصول مسلم و لايتغير آن بود؛ چون با رويكرد ستيز با ارزش هاي ديني و نفي تأثير آنها بر حوزه هاي اجتماعي آغاز شده بود. اين تاريخ، تاريخي خاص با هدف، مباني فلسفي، انسان شناسي و جامعه شناسي ويژه اي است كه كليت آن قابليت اجتماع با دين، به ويژه دين اسلام ندارد. ديني كه مدعي جامعيت و تأمين خير و سعادت دنيوي و اخروي انسان هاست. حركت هاي استعماري، نظم مستقر در جهانِ پس از جنگ جهاني دوم و اكنون نظم نوين جهاني، همگي تلاش هاي مصرانه غرب براي سلطه بخشيدن آن تمدن بر جهان است. بنابراين تمدن غربي را نمي توان محصول مشترك و بي مناقشه همه بشر دانست.

/ 1