گفتگو با آقايان واعظي و قشقاوي پيرامون چالش هاي فكري و عملي آمريكا در بحران عراق و مسائل منطقه (قسمت اول)
توضيح
رخدادهاي اخير در منطقه و عراق، هنوز كانون مباحثات جدّي در جهان است. براي ايران، حوادث اخير از جوانب گوناگون مهمّ و حياتي است. از يكسو پيامدهايي است كه در منطقه و كشور همسايه مان بر جاي گذاشته است، از سوي ديگر آثاري كه در آينده شيعيان عراق برجاي خواهد نهاد و ديگر سوي تهديدها و شرايطي كه در انتظار كشورمان است.بسيج دانشجويي دانشگاه باقرالعلوم(ع) [وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم[ در ميزگردي با حضور آقايان دكتر قشقاوي و حسن واعظي و عبدالقيوم سجادي اين موضوع را از زواياي گوناگون مورد كاوش قرار داده اند.با تشكر از دانشگاه باقرالعلوم(ع) و اساتيد جلسه، متن گفت وگو را ملاحظه مي كنيد.
«پگاه»
سجادي: مسئله تحولات منطقه و تهاجم آمريكا به كشور عراق، از منظرها و ابعاد مختلف قابل توجه، تحليل و ارزيابي است. بي ترديد اين مسئله بعد از حادثه 11 سپتامبر و حمله آمريكا به افغانستان، يكي از مهم ترين مسائلي است كه در منطقه اتفاق افتاد و تأثيرات شگرف و جدي بر مسائل منطقه اي و مسائل امنيتي و سياسي جمهوري اسلامي ايران از خود به جاي گذاشت.حمله آمريكا به عراق از ابعاد جهاني، منطقه اي و ملي قابل بررسي و مطالعه است و در هر سه بعد، پيامدها و تأثيرات جدي از خود به جاي مي گذارد.مسئله حمله آمريكا به عراق قطع نظر از مسائل خاص مربوط به جمهوري اسلامي ايران، يك پيامد جدي در عرصه جهاني و بين المللي دارد كه به نظر بيشتر تحليل گران سياست بين الملل و مسائل سياست جهاني، هرمنوتيك گفتمان يك جانبه گرايي آمريكا در برابر نظريه چند جانبه گرايي نئوليبرال ها در غرب بود.آمريكا يكبار ديگر با اين اقدام نشان داد كه علي رغم مخالفت هاي جهاني، به سمت سياست يك جانبه گرايي مي رود كه براي سياست خارجي خويش پايه ريزي نموده است.از نظر منطقه اي هم مسئله عراق با مسئله فلسطين و صلح خاورميانه و مسئله رژيم هاي كشورهاي عربي خليج فارس و شركت هاي نفتي عرب، قابل تحليل و مطالعه است. از نظر ملّي نيز چالش هاي امنيتي و سياسي اين حادثه بر مسائل امنيتي و سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران تأثيرگذار است.جا دارد در اين نشست، چند پرسش كليدي را به عنوان محور بحث طرح كنم كه تبعا با بازكردن اين سؤالات، ما با پرسش هاي ديگري نيز روبه رو خواهيم شد. يكي از پرسش هاي جدي كه وجود دارد و همچنان در هاله اي از ابهام قرار دارد، نحوه حمله آمريكا به عراق و نحوه سقوط رژيم صدام حسين بود كه تا امروز هم تحليل روشني از آن ارائه نشده است. علي رغم پيش بيني تحليل گران مسائل سياست بين الملل، جنگ عراق به سرعت پايان پذيرفت و مقاومت طولاني صورت نگرفت.مسئله آينده عراق و اجلاسي كه امروزه در سطح كشور عراق و در سطح جهاني در ارتباط با عراق برگزار مي شود، و در اين ميان جايگاه و نقش جمهوري اسلامي ايران در ساختار سياسي آينده كشور عراق و مهم تر از همه سياست يك جانبه گرايي آمريكا تهديد سوريه و احيانا جمهوري اسلامي ايران از اهمّ مسائل پيراموني جنگ عراق است.واعظي: سقوط رژيم صدام به نظر من بر اساس يك تباني و يك توافق از پيش تعيين شده اتفاق افتاد. اگر ما به عملكرد حزب بعث نگاه كنيم، از ابتدايي كه حزب بعث در عراق روي كار آمد، جرياني بود شرق گرا و وابسته به بلوك شرق، از همان ابتدا آمريكايي ها دو خط مشي عليه حزب بعث به كار گرفتند: اولين خط مشي اين بود كه رژيم شاه را مأموريت دادند كه با تجهيز كردهاي عراق، حزب بعث را از داخل با بحران مواجه كند و دوم اينكه به CIA(سيا) مأموريت دادند كه جريان خط گرايش به غرب را در درون حزب بعث به وجود بياورد و رشد بدهد؛ چرا كه آمريكايي ها نمي خواستند كه عراق در كمپ بلوك شرق باقي بماند.هر دو مأموريت انجام شد. رژيم شاه روي كردهاي عراق كار كرد، و آنها را تجهيز كرد. حزب بعث در درون با شورش هاي مفصل روبه رو شد. از سوي ديگر صدام كه در آغاز كودتا از مهره هاي درجه سه و چهار حزب بعث بود، با كمك هاي آمريكا، رهبري خط گرايش به غرب را در درون حزب بعث شروع كرد. هر دو جريان رشد كرد تا اينكه خط گرايش به غرب توانست در درون حزب بعث حاكميت را در اختيار بگيرد. در اين زمان آمريكايي ها به شاه مأموريت دادند كه مسئله كردها را «كان لم يكن» بگذارد. قرارداد 1975 بين ايران و عراق، معلول اين پيامد بود و صدام حسين هم به نيروي درجه اول در درون حزب بعث تبديل شد. اين روند ادامه پيدا كرد تا پيروزي انقلاب اسلامي در ايران. بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب، آمريكايي ها حسن البكر را كنار گذاشتند و صدام رهبر عراق شد. از زماني كه صدام رهبر عراق شد، او همگام با استراتژي نظام سلطه جهاني عليه جمهوري اسلامي ايران و عليه انقلاب، شروع به تجهيز نيروهاي تجزيه طلب و تروريست در داخل ايران كرد. اين روند كه شكست خورد، جنگ تحميلي را عليه ايران به راه انداخت و در طول جنگ هم شاهد كمك هاي بي شائبه بلوك غرب و شرق به صدام هستيم. سلاح هاي كشتار جمعي و انواع كمك ها در اختيار صدام قرار گرفت تا مقطع پايان جنگ.هر گاه صدام در جريان جنگ در معرض خطر قرار مي گرفت، آمريكايي ها به نفع صدام وارد عمل مي شدند. حتي به نفع صدام، آمريكايي ها شايد 3/2 نيروي دريايي ما را از بين بردند. كشتي هاي عراقي توسط نيروهاي آمريكا اسكورد مي شد؛ در حالي كه كشتي هاي نفتي، در خليج فارس بي پناه منفجر مي شدند.بعد از پايان جنگ، حمله به كويت اتفاق افتاد. آمريكايي ها از حمله عراق به كويت بيشترين بهره را بردند. نيروهاي نظامي خود را در خليج فارس تثبيت كردند: در تمام كشورهاي عرب حاشيه جنوبي خليج فارس، پايگاه هاي نظامي ايجاد كردند؛ تمام هزينه هاي جنگ را از كشورهاي عربي گرفتند و به مدت 10 سال شمشير صدام و ترس از حكومت حزب بعث را بالاي سر كشورهاي عرب حاشيه جنوبي خليج فارس و خاورميانه نگه داشتند. به بهانه وجود صدام به تحكيم مواضع خودشان در خاورميانه و خليج فارس پرداختند. به اعتقاد من حمله عراق به كويت بيشترين دستاورد را براي سياست خارجي آمريكا و سياست خاورميانه اي آمريكا داشت.صدام با حمله به ايران پايگاهش را از دست داد و در بين آزاديخواهان دنيا بي اعتبار شد؛ با دست زدن به سلاح هاي كشتار جمعي و حملات شيميايي و موشكي به شهرهاي ايران، بي پايه و بدون هر گونه پايگاه مردمي در افكار عمومي جهانيان شد. با حمله به كويت، صدام كليه پايگاه هاي خودش را در ميان اعراب از دست داد؛ نوعي تنفر نسبت به حزب بعث در ميان اعراب به وجود آمد. با خفقان و ديكتاتوري و استبدادي هم كه در داخل عراق به وجود آمده بود، هيچ پايگاهي در ميان مردم عراق نداشت. بر اين اساس، چنين عنصري عملاً تاريخ مصرفش گذشته بود. در اين جنگ هم، صدام حسين عملاً عراق را به اشغال آمريكا در آورد و خود از صحنه سياسي خارج شد.به اعتقاد من يك تباني كاملاً روشن در جنگ اتفاق افتاد. مقاومت و در واقع جنگي صورت نگرفت و از طرفي ديگر هيچ گونه لطمه اي به مراكز حساس نفتي عراق در اين جنگ وارد نشد. از حدود 1100 چاه نفت كه عراق دارد، چيزي حدود 858 حلقه چاه نفت بدون هيچ گونه آسيبي باقي ماند و مراكز مهم پتروشيمي و... هيچ نوع آسيبي نديدند؛ در صورتي كه اگر جنگ به معني واقعي كلمه بود، حداقل صدام بايد كاري مي كرد كه آمريكايي ها حتي اگر عراق را اشغال مي كردند، سال ها طول مي كشيد كه از نفت عراق به ميزان وسيع استفاده كنند. اين تباني صورت گرفته بود. نمونه بارز آن عدم مقاومت است. نوع چيدن نيروها هم اين را نشان مي داد. صدام تمام نيروهايش را به داخل شهرها برد تا تظاهرات و قيامي صورت نگيرد. جاده ها را بازگذاشت و يك خلأيي را ما در بين جنگ داشتيم، بعد از روز هشتم كه كاملاً نشان مي داد اين تباني صورت گرفته و صدام در موقع رفتنش هم به آمريكايي ها كمك كرده است.قشقاوي: من نقطه عطف را همان فروپاشي شوروي مي گيرم. بعد از جنگ جهاني دوم، جهان متحول شد. ساختاري در غرب به وجود آمد كه وظيفه اش مهار كمونيسم و جلوگيري از خطر كمونيسم بود و همه چيز در همين راستا مطرح مي شد. ناتو در مقابل ورشو بود؛ بازار مشترك اروپا در مقابل ساختار اقتصاد سوسياليستي بود؛ CIA(سيا) و هم پيمانانش در مقابل ك.گ.ب قرار گرفته بودند.بعد از فروپاشي شوروي و در پايان جنگ سرد، اين خلأ ايجاد شد. آن سيستم دو گانه به هم ريخت و نظام بين الملل در يك خلأ به سر مي برد. معلوم نيست كدخداي اين جهان كيست و جهاني كه بر اساس دوگانگي بين غرب و شرق شكل گرفته، حالا تكليفش چيست. خوب به طور طبيعي معلوم بود كه استراتژيست هاي آمريكايي كه احساس قدرت بيشتري مي كردند؛ مخصوصا استراتژي هاي جمهوري خواه كه هميشه فكر مي كردند فروپاشي شوروي حاصل اقدامات آنهاست. آمريكايي ها با تحريك و كارهاي رواني ـ تبليغي و در واقع بهره وري از شرايط داخلي شوروي و اقمارش و وضعيت اقتصادي آنها، خود را بيش از پيش مطرح كردند.نئوليبرالها، كه عمدتا در حزب دموكرات جا خوش كرده اند، صف آرايي جديدي را شكل دادند. نئومحافظه كاران هم كه در حزب جمهوري خواه هستند، چالش هاي فكري را به راه انداختند. ولي هر دو معتقد به هژموني و سلطه آمريكا بودند؛ حتي به نوعي يك جانبه گرايي را هم دنبال مي كردند؛ ولي قطعا با دو متد.نئوليبرال ها بيشتر به جهاني شدن و مشاركت بين المللي فكر مي كردند. استفاده نرم افزاري و كار فكري روي ملت ها، تبليغ تدريجي ارزش هاي دموكراتيك و ارزش هاي امريكايي و غربي در جهان سوم و جهان غير آمريكا در دستور كارشان قرار گرفت. در مقابلش، استراتژيست هاي جمهوري خواه يا محافظه كاران نو بودند كه بيشتر بر قدرت نظامي و تحميل ارزش هاي دموكراتيك از طريق كار نظامي گري، سخت افزاري و يك جانبه گرايي تكيه داشتند. معتقد بودند نبايد منتظر مشاركت بين المللي بود؛ ما يك جانبه كارمان را پيش مي بريم؛ زيرا ما قدرت داريم، تكنولوژي داريم، 56% تكنولوژي جهان منحصرا در اختيار ماست و گردش مالي امريكا اصلاً قابل مقايسه با هيچ جاي دنيا نيست، تا 50% هزينه نظامي كل جهان منحصرا در اختيار امريكاست... بنابراين هيچ نيازي به مشاركت بين المللي نيست. ما بايد به صورت يك جانبه كارمان را پيش ببريم.اين چالش فكري بين جمهوري خواهان و دموكرات ها بود. جمهوري خواهان بعد از جنگ 1991 و آزادسازي كويت از عراق، توجه به آن بخش را بيشتر كردند و چندان به داخل خود نپرداختند. جرج بوش پدر شكست خورد. دموكرات ها آمدند و از اين ضعف استفاده كردند. كادر اقتصادي آقاي كلينتون، 22 ميليون فرصت شغلي ايجاد كرد، 250 ميليارد دلار كاهش مالياتي داشت و توليد ناخالص آمريكا و سطح تكنولوژي رشد كرد و نهايتا 8 سال دموكرات ها با شعار رفاه بيشتر براي آمريكا، حاكم بودند.جمهوري خواهان گفتند كلينتون، بيش از اندازه به داخل پرداخته است. سفارتخانه هاي ما در كنيا و جاهاي ديگر منفجر شد و ايشان هيچ كاري نكرد؛ پايگاه ما در الخور عربستان منفجر شد، او هيچ كاري نكرد. كلينتون فقط به مسائل اقتصادي داخلي پرداخته است. بعد هم كه 11 سپتامبر پيش آمد ـ حالا به هر دليل ـ اين تحقير همه امريكا است. با اين مسئله، گمشده ما پيدا شد. اگر كمونيزم از بين رفت، حالا مي گوييم اسلامِ افراطي يا تروريسم خطر ماست. بهانه هم پيدا شد. وقت آن رسيده است كه ما هژموني يك جانبه گرايي را شكل بدهيم و لذا تشويق كردند افرادي مثل بولفوتيس يا ريچارد، دو تا از معاونين ذي نفوذ وزارت دفاع، در كنار خانم رايس، و رامسفلد و پاول آن هژموني به وجود بيايد. حمايت مجتمع هاي نظامي بي تأثير نبود.جمهوري خواهان مي گفتند كه اين كار نظامي، فقط نظامي صرف نيست. ما سه كار مي كنيم: اول اينكه اسلحه هايمان را مي فروشيم. ما صاحبان مجتمع هاي نظامي هستيم. در بودجه 2003 امريكا 350 ميليارد دلار هزينه نظامي امريكا است؛ در حالي كه كل اتحاديه اروپا فقط 130 ميليارد دلار هزينه نظامي دارد؛ يعني نزديك به دو سه برابر كل اروپا، بودجه نظامي امسال امريكا است. گفتند ما اين را بايد به نوعي بچرخانيم؛ ضمن اينكه تكنولوژي برتر هم كه دموكراتها مي گويند، از اين راه حاصل مي شود. چون هميشه علم آمريكا در دل ارتش بوده است؛ هيچ موقعي علم در بخش خصوصي رشد نكرد. اينترنت هم در ارتش امريكا متولد شد؛ ايميل در ارتش امريكا اختراع شد و بعد به بخش خصوصي راه يافت؛ بيوتكنولوژي، صنعت هوا فضا و الكترونيك در حين كار نظامي ايجاد مي شود.پس اگر تجارت مي خواهيم بكنيم، بايد بجنگيم، و كار نظامي بكنيم؛ هم اگر تكنولوژي بالا مي خواهيم بايد كار نظامي بكنيم. جنگ افغانستان و پيروزي در عراق، آنها را به اهدافشان نزديك كرد. آمريكا دنبال اين بود كه بگويد ما كدخدا هستيم و از اين به بعد، حرف، حرف ما است؛ ما هستيم كه حرف اول را مي زنيم. حتي در اين جنگ امريكايي ها دنبال به رخ كشيدن تكنولوژي برترشان بودند. سربازي را وسط جنگ گير مي آوردند، زنده هم پخش مي كردند كه مثلاً مي خواهم با دوست دخترم صحبت كنم. آنجا تلفن دختر را توي فلوريدا مي گرفتند، همان جا وسط جنگ با دوست پسر سربازش صحبت مي كرد! مي خواستند به دنيا بگويند ما اين هستيم.اين جنگ كمتر از جنگ جهاني اول و يا حتي جنگ جهاني دوم، در تغيير نظام بين الملل و ساختار نظام بين الملل مؤثر نيست. آمريكا يك جانبه گرايي خودش را تثبيت كرد. متأسفانه قدرتش را هم تثبيت كرد و ديگر روسيه و آلمان و فرانسه قدرت درجه دوم شدند و لذا حتي بحث ساختار سازمان ملل هم الان مطرح است. همان طوري كه بعد از جنگ جهاني اول، جامعه ملل به وجود آمد، بي عرضگي جامعه ملل، جنگ جهاني دوم را به وجود آورد. بعد سازمان ملل به وجود آمد الان هم بحث بي عرضگي سازمان ملل مطرح است.سجادي: آقاي دكتر قشقاوي اشاره كردند كه آمريكا بحث جهاني سازي را با استفاده از ابزار نظامي پيش مي برد و اين با يك بحث تئوريك ديگري كه امروزه مطرح است، قدري متفاوت است. به هر حال جهاني شدن اقتصاد و جهاني شدن فرهنگ كم هزينه ترين و كم خطرترين شيوه اي است كه با مقاومت هاي اندكي هم روبه روست؛ در حالي كه اقدامات نظامي به هر حال خواه ناخواه با يك سري مقاومت ها و واكنش هايي از سوي ملل ديگر همراه خواهد بود. شعار آمريكايي ها اين است كه حمله به عراق در راستاي دموكراتيك سازي و آزادي سازي ملل در بند جهان سوم صورت مي گيرد. اگر ما اين پرسش را بخواهيم به صورت جدي تر به بحث بگذاريم، با اين مسئله روبه رو مي شويم كه آيا واقعا امريكا از طريق اقدامات نظامي، تا چه اندازه مي تواند سلطه خود را در منطقه و ساير كشورها تثبيت كند؟ مسئله ديگر اين است كه كشورهايي كه جناب استاد قشقاوي نام بردند، مثل فرانسه، آلمان و روسيه، اينها طبعا به عنوان يك رقيب در برابر آمريكا نقش خواهند داشت. اينها چه امتيازي را از وضعيت جديد به دست مي آورند كه به هر حال تن به استراتژي يك جانبه گرايانه امريكا مي دهند؟واعظي: تا ما خود موضوع را نشناسيم، نمي توانيم به حواشي قضيه بپردازيم. امريكا به مدت 50 سال، يعني از سال 1947 (بعد از جنگ جهاني دوم) بر اساس يك استراتژي تدوين شد. استراتژي آنها، حول محور مبارزه با بلوك شرق و دفاع از جهان آزاد بود. 50 سال تمام رؤساي جمهور امريكا اعم از حزب دموكرات و جمهوري خواه اين استراتژي را دنبال كردند؛ اما در دهه 90 تحولات بسيار جزئي رخ داد كه ضرورت تغيير استراتژي گذشته و تبيين استراتژي جديد را پايه ريزي كرد. اين تحولات عبارت بود از:1. فروپاشي بلوك شرق و اضمحلال كمونيزم كه مسئله جهان دو قطبي با فروپاشي شوروي، سالبه به انتفاي موضوع شد.2. رشد تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات، حضور تكنولوژي در عرصه تحولات جهاني، تسريع تجارت جهاني و تبديل جهان به دهكده.3. ايجاد و تشكيل كانون هاي قدرت اقتصادي رقيب، مثل تشكيل اتحاديه اروپا، ظهور چين، ظهور ژاپن، آ.سه.آن. اينها قدرت هاي اقتصادي بودند كه آمريكايي ها را به چالش مي طلبيدند. در عرصه فرهنگي، ظهور موج بيداري در جهان و موج بيداري اسلامي در جهان اسلام، ظهور مردم سالاري ديني و به چالش طلبيدن تفكر ليبرال دموكراسي به راه افتاد. چون شما وقتي كه به قبل از تحولات دهه 80 و 90 نگاه بكنيد، دو تا ايدئولوژي در دنيا بود: يك ايدئولوژي بر آمده از ماترياليسم، يعني ايدئولوژي كمونيسم و يك ايدئولوژي برآمده از اومانيسم مبتني بر سكولاريسم كه ليبرال دموكراسي غرب بود؛ اما اديان، از عرصه تحولات جهاني و سياسي كنار گذاشته شده بودند. مسيحيت واتيكانيزه شده بود. روحانيت مسيحي واتيكانيزه شده بود و مسئله جدايي دين از سياست، در دنياي مسيحيت تثبيت شد. يهوديت كه بايد بر اساس تعاليم حضرت موسي(ع) عليه فرعون هاي زمان قيام كند و طاغوت هاي زمان را بشكند، عملاً با استحاله اي كه سازمان جهاني صهيونيزم در دل دين يهوديت به وجود آورد، تبديل به ديني شد كه توجيه گر فرعون ها و طاغوت هاي زمان بود، و حتي يهوديت و صهيونيزم بخشي از سلطه جهاني شد. اسلام را هم تا قبل از ظهور جمهوري اسلامي، عملاً از صحنه سياسي كنار گذاشته بودند. آيه شريفه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولوا الامر منكم» را طوري تعريف مي كردند كه اولواالامر، يعني حاكمان! كاري هم نداريم كه اين حاكمان ظالم باشند، يا عادل! هر كسي حاكم است، بايد از او اطاعت كرد. اين در كل جهان اسلام جا افتاده بود. با ظهور انقلاب اسلامي، موج بيداري در جهان اسلام به وجود آمد.بحث جهاني سازي و فراهم شدن امكانات لازم براي دستيابي ملت ها به تكنولوژي هاي پيشرفته و «هاي تكنولوژي» (high tecnoliogy) موضوع بسيار مهمي بود؛ يعني رشد تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات و بحث جهاني شدن، شرايطي را به وجود آورد كه انحصار تكنولوژي را در دست كشورهاي شمال و سلطه گر شكست و اين امكان را براي كشورهاي جنوب و جهانِ در حال توسعه و جهان سوم به وجود آورد كه آنها هم بتوانند با هزينه هاي كم به تكنولوژي هاي پيشرفته دست يابند. مجموعه اين عوامل و برخي عوامل فرعي ديگر، سبب شد كه كادر تصميم سازان و تصميم گيرندگان در آمريكا در سال 1977 به اين نتيجه برسند كه ضرورت تدوين استراتژي جديدي به عنوان استراتژي ملي، مي بايست در دستور كار ايالات متحده قرار بگيرد.كميته اي متشكل از مسئولين طراز اول امريكا تشكيل شد، از دو حزب جمهوري خواه و دموكرات با به كارگيري 250 تن از زبده ترين كارشناسان و استراتژيست هاي امريكايي و صهيونيستي در ابعاد مختلف اقتصادي، تجاري، نظامي، سياسي و روابط بين الملل و... سه سال كار كردند. در فوريه سال 2001 استراتژي جديدي در امريكا متولد شد كه به تصويب شوراي امنيت ملي امريكا رسيد. اين استراتژي جديد كه 7 ـ 6 ماه قبل از واقعه 11 سپتامبر به عنوان استراتژي ملي در امريكا به تصويب رسيد، مبناي حركت امريكا را براي قرن 21 تعيين مي كرد. محورهاي اصلي آن عبارتند از:ـ تثبيت رهبري امريكا بر جهان، جهاني سازي اقتصاد، ايجاد همگرايي در اقتصاد جهاني تحت حاكميت نظام سرمايه داري حاكم بر امريكا؛ـ ممانعت از ايجاد و شكل گيري هر گونه ائتلاف عليه امريكا يا ممانعت از ايجاد و شكل گيري هر كانون رقيب براي آمريكا در عرصه سياسي و اقتصادي. براي تثبيت رهبري آمريكا بر جهان لازم بود كه حاكميت بر منابع انرژي، حاكميت بر گردش منابع پول، حاكميت بر رسانه هاي ارتباط جمعي و حاكميت بر افكار عمومي، يعني در اختيار گرفتن افكار عمومي و حاكميت نظامي بر مناطق استراتژيك جهان، در دستور كار قرار بگيرد. محور ديگر اين استراتژي، تابع سازي حكومت ها در عرصه جهان بود؛ يعني مبارزه با هر حكومت مستقل، گسترش دامنه منافع ملي امريكا به كل جهان و حفاظت از منافع امريكا در اقصي نقاط جهان، تثبيت حضور نظامي آمريكا در مناطق استراتژيك و سلب حق حاكميت ملت ها بر سرنوشت خودشان، سلب حق دستيابي به علم و تكنولوژي از ملت هاي ضعيف و سلب حق افزايش توان ملي از كشورها.مجموعه اين عوامل، به تثبيت رهبري آمريكا بر جهان مي انجاميد. بلافاصله بعد از فوريه 2001 كه اين استراتژي تصويب شد، واقعه يازده سپتامبر رخ داد. امريكا به بهانه واقعه يازده سپتامبر، مي آيد در صحنه و افغانستان را به اشغال خودش در مي آورد؛ اگر چه طالبان عامل امريكا بودند و بن لادن هم 10 سال با CIAكار مي كرد. بلافاصله بعد از افغانستان هم بحث حمله به عراق اتفاق افتاد. با بهره گيري از عنصرهاي وابسته اي مثل صدام و طالبان كه خود امريكا ايجاد كردند، حضور امريكا در منطقه شكل گرفت. القاعده و بن لادن را خود آمريكايي ها رشد دادند. از طريق القاعده 94 سازمان كه داراي حزب و گروه و داراي ماهيت ضد استكباري و ضد صهيونيستي هستند، در ليست گروه هاي تروريستي قرار دادند.صدام حسين را خودشان به وجود آوردند و از طريق صدام حسين بر عراق تسلط پيدا كردند و عراق را تحت اشغال خود در آوردند.سجادي: به هر حال سياست خارجي امريكا به سمت يك جانبه گرايي و ايجاد سلطه بر جهان تنظيم شده و به اين سمت حركت مي كند. قدم اول را در عراق اقدام نظامي بود كه به هر حال ما ديديم. خيلي ها معتقدند كه قضيه را بايد به نحوي تمام شده تلقي كرد؛ هر چند هنوز مشكلات و موانعي دارند. سؤالي كه مطرح است اين است كه با توجه به اين سياست و در چارچوب همين تحليلي كه ما از سياست خارجي امريكا داريم در حوزه فعاليت هاي ديپلماتيك امريكا، تا چه اندازه زمينه بازي براي كشورهاي ديگري كه سلطه طلبي آمريكا را به چالش مي گيرد و به مبارزه مي طلبد، وجود دارد و آيا اساسا مي شود اين طوري تلقي كرد كه آينده هم به اين سو حركت مي كند. ديروز افغانستان، امروز عراق و فردا سوريه و كشورهايي ديگر؟ با اينكه نمي توان از يك شيوه مقابله جويانه اي هم صحبت كرد، مي شود كشورهاي مخالف سلطه امريكا در حوزه هاي ديپلماتيك و حوزه هاي غيرنظامي يك جبهه اي را در راستاي مقابله با اين سياست سلطه اتخاذ بكنند يا خير؟ در همين زمينه بحث سناريوهاي بعدي است كه آمريكا در مورد ساختار سياسي و حكومت آينده عراق مطرح است. تبعا نصب حاكم نظامي (جي. گارنر) يكي از نمودهاي همان سياست سلطه است. حال اين بحث مطرح است كه تا چه اندازه مي توان يك سياستي را اتخاذ كرد كه بشود با اين سلطه طلبي معارضه كرد و در اين زمينه، استراتژي جمهوري اسلامي ايران چه مي تواند باشد؟قشقاوي: الان چند چالش است كه اگر اين چالش ها تبيين بشود، به نظر من در مقايسه با خودمان، احتمال رفع تهديد و خطر بسيار جدي است.روند تاريخ امريكا نشان داده كه حزب پيروز در جنگ، حتما بعد از جنگ شكست مي خورد؛ يعني هم در جنگ جهاني اول اين اتفاق افتاد و هم در جنگ جهاني دوم و هم در جنگ ويتنام و هم در جنگ 1991 كه بوشِ جمهوري خواه سرنگون شد. در تاريخ امريكا هميشه اين جوري بوده است. دليلش هم اين است كه تا زماني كه جنگ است، مردم امريكا همه حمايت مي كنند. در آخرين نظرسنجي 80% مردم آمريكا از سياست هاي بوش حمايت كرده اند. و اين جنگ را ضروري دانسته اند. اما در همان نظرسنجي 51% درصد گفتند در دور بعد، به اين تيم رأي نمي دهيم. دو سه مسئله وجود دارد كه اين تيم تندرو با آن رو به رو است. اولين چالش اين است كه به هر حال سال ديگر، انتخابات است. هميشه اينها معتقدند كه سال مشرف به انتخابات، بايد به امور داخلي پرداخت، نه امور خارجي. مسائل رفاهي هميشه پاشنه آشيل مي شود و رقيب از اين بهره برداري مي كند. اگر جمهوري خواه ها در انتخابات 2004 پيروز شوند، در 2005 مانعي نيست جنگي شبيه به عراق به راه اندازند. هر چه به بوش پدر نصيحت كردند كه سريع تمام كن و به امور داخلي بپرداز، گوش نكرد. نتيجه هم اين بود كه دموكرات ها بردند؛ علي رغم آن حمايتي كه در جنگ از بوش پدر شده بود و آن حمايت بين المللي و افكار عمومي جهان.اين تيم خيلي به افكار عمومي جهان(غيرآمريكا) توجهي ندارد؛ يعني اگر الان همه دنيا تظاهرات بكنند، اين تيم اصلاً توجه نمي كند؛ ولي از اين جهت شديدا نگران است كه اين افكار جهاني بر افكار عمومي داخل خودش تأثير بگذارد. جمهوريخواه ها هم به افكار عمومي جهان مثل دموكرات ها شديدا توجه دارند، ولي به افكار عمومي غيرامريكا توجهي ندارند. افكار داخلي امريكا الان نگران مشكلات اقتصادي است. البته مسئله بيكاري و مشكلات آنجا مثل مشكلات اقتصادي ما نيست؛ بلكه به نسبت خودشان و در چارچوب رفاه خودشان. بعضي كشورها فقيرند، بعضي معمولي هستند، بعضي در رفاه كاملند، بعضي ها فوق رفاه. امريكا به فوق رفاه فكر مي كند. مي گويند رفاه ما كمتر شده، بيكاري دارد روزافزون مي شود و به ويژه اگر درآمد مالياتي 250 ميليارد دلار كاهش يابد، ممكن است كسر بودجه را ايجاد كند و اين كسر بودجه هم به تدريج دارد شكل مي گيرد. شهردار نيويورك گفت ما امروز يك ميليارد دلار براي اداره شهر نيويورك كسر بودجه داريم. اينها مسائلي است كه آقاي بوش با آن رو به رو است.اين مسائل، يعني كسري مالياتي باعث كسري بودجه مي شود. اين دو مجموعه روي رفاه اثر مي گذارد. افزايش روند بيكاري هم تأثيرگذار است و به لحاظ فكري هم گروه هايي از نخبگان آمريكا نگرانند؛ چون بعد از جنگ جهاني دوم، امريكا قهرمان دموكراسي بود، اما الان هفت تيركش شده است. روشنفكرها مي گويند اين چه وجهه اي است كه آمريكا از ما ساخته است. همه ما را نظامي و قلدر مي دانند؛ اصلاً بنا نبود ما توي دنيا اين جوري بشويم. بنا بود يك چهره بهتري داشته باشيم. اين زمزمه ها ـ به ويژه بعد از پيروزي ـ به تدريج بالا گرفته است. بنابراين تا يكي دو سال، پرونده جنگي مثل عراق را كاملاً بسته بدانيد؛ نه عليه سوريه، نه عليه ايران و نه عليه هيچ كشور ديگر؛ چون در آستانه انتخابات هستند؛ هم بايد عراق را جمع و جور كنند، هم دلخوري هاي سازمان ملل و اتحاديه اروپا را برطرف كنند و همه به افكار عمومي داخل امريكا جهت بدهند. بنابراين الان وقوع يك جنگ آنچناني ـ به نظر بنده ـ عملاً ممكن نيست. اما اينكه فشار بياورند، چه از طريق سياسي، چه اقتصادي، يا حمله هاي محدود نظامي احتمالش وجود دارد؛ هم راجع به ايران، هم راجع به سوريه و جاهاي ديگر، هدف آمريكا هم اين است كه اين هژموني را كه ايجاد كرده به نتيجه برساند.هدف اصلي آمريكا، سلطه است؛ اگر بحث نفت است، از نظر سلطه به آن نگاه مي كنند وگرنه اصلاً اين جنگ، جنگ نفت نيست. امريكا مگر چقدر مي خواهد نفت عراق را بفروشد. عراق، الان 300، 400 ميليارد دلار بدهي سررسيده دارد. آن هم به كشورهايي مثل فرانسه (8 ميليارد)، روسيه (11 ـ 10 ميليارد) به كويت هنوز هم بدهكار است؛ اگر پرونده غرامتي ايران باز شود، به ايران هم بدهكار است. حداقل 200 ـ 100 ميليارد دلار، بازسازي عراق نياز دارد. حداقل 100 ميليارد دلار هزينه جنگي شده است. ما 3 ميليون بشكه در روز نفت مي فروشيم به قيمت 20 تا 24 دلار. بنابراين فقط سالي 17 ميليارد دلار درآمد دارد، اگر 40 سال ديگر هم آمريكا نفت عراق را بفروشد، نمي تواند هزينه هاي بالفعل خودش را تأمين كند. بنابراين چطور مي گوييم، جنگ نفت است؟ گذشته از اينها، بالاخره آمريكا مي خواهد قيمت نفت بالا برود و يا پايين؟ آمريكا روزانه 6 ميليون بشكه واردات نفت دارد. او مي خواهد قيمت نفت را تا 16 ـ 15 دلار پايين بياورد. افزايش توليد عراق مثلاً تا 6 ميليون بشكه در روز قيمت را پايين مي آورد. اين هم يك پارادكس و تناقض است. اگر بخواهد توليد عراق را خارج از سقف سهميه اوپك بالا ببرد، مجبور به كاهش قيمت است. و اگر كاهش قيمت بشود، هرچه نفت بفروشد، هزينه هاي بالفعل آمريكا را نمي تواند جبران كند. بنابراين به اين معنا جنگ نفت نيست؛ ولي به يك معنا، جنگ نفت است. وقتي رامسفلد دستور مي دهد كه اين 200 هزار بشكه نفتي كه در روز از طريق سوريه به كنار درياي مديترانه مي شد، قطع كردند، در نتيجه آقاي بشار اسد يك ميليون دلار از حق ترانزيت بي بهره شد و درآمد كشور سوريه سقوط كرد. جنگ نفت از اين نظر كه به اين شكل سلطه ايجاد بكند، قيمت را كنترل بكند و بازار انرژي جهاني را آمريكا به دست بگيرد، معنا دارد.امريكا 2 تا 3 سال ديگر به طور كامل بحث اسرائيل و فلسطين را حل خواهد كرد؛ البته حتما به نفع اسرائيل. اما يكي دو نقطه در بحث اسرائيل و فلسطين باقي خواهد ماند: يكي بحث بيت المقدس است. آمريكايي ها به لحاظ ايدئولوژيكي پروتستانيسم هستند و انجيلي فكر مي كنند، آنها راجع به ظهور حضرت عيسي اعتقاد دارند؛ مثلاً اين تيم آقاي بوش مي گويند: حضرت عيسي ظهور نمي كند، مگر اينكه يهوديان همه در اورشليم جمع شوند. لذا يهودي سازي كامل بيت المقدس يك چالش است. بازگشت آوارگان فلسطيني، چالش ديگري است كه آمريكا با آن رو به رو است. تحليل جدي اين است كه امريكا بر اسرائيل فشار خواهد آورد؛ همان طور كه بر فلسطيني ها، وارد مي كند. امريكا مشكل خاورميانه را مي كوشد تا يكي دو سه سال ديگر حل كند، عرفات را كلاً از بين مي برند و از حكومت فلسطين حذفش مي كنند؛ ضمن اينكه يك دولت كوچك بي خاصيت فلسطيني، در كنار يك ابرقدرت قوي (اسرائيل) ايجاد مي كنند.بنابراين جنگ گسترده اي نه عليه ما و نه عليه سوريه رخ نمي دهد، فشار عليه ما خواهد بود، اما نه به منظور تغيير نظام، بلكه به منظور تغيير مواضع جمهوري اسلامي ايران، در مباحث خاورميانه اي به ويژه بحث هسته اي.سجادي: برگرديم به مسئله ساختار سياسي آينده عراق و آرايش نگاه هاي سياسي و فعاليت هاي ديپلماتيكي كه امروزه كشورها براي تأثيرگذاري برآينده سياسي عراق دارند؛ به خصوص جايگاه و نقش جمهوري اسلامي ايران در آينده سياسي عراق. واعظي: امروز مردم عراق، مبارزين عراقي، رهبران عرب و بازيگران منطقه اي صحنه عراق در يك آزمايش بزرگ تاريخي و الهي قرار دارند. آيا مردم عراق ننگ قيموميت و ذلّت عدم توانايي در اداره امور خودشان را مي پذيرند و به حاكميت بيگانه بر كشور خودشان صحه مي گذارند و در مقابل ذلت قيموميت سكوت مي كنند؟ يا در مقابل قيموميت و حاكميت بيگانه مي ايستند و مقاومت مي كنند؟ معارضين عراقي هم دقيقاً در همين آزمايش تاريخي و الهي قرار دارند: يا با آمريكايي ها براي به دست آوردن مديريت درجه 3 و 4 سازش مي كنند كه در آن صورت نفرت تاريخ را به دنبال خواهند داشت يا در جهت بسيج مردم براي مبارزه حركت مي كنند. اين دو وضعيتي است كه فراروي مردم عراق و معارضين عراق قرار دارد. يعني هم مردم و همه معارضين عراق در مقابل دو گزينه كاملاً متضاد قرار دارند. نظام سلطه جهاني وقتي خواست فلسطين را اشغال بكند و حتي حاكميت ملت فلسطين بر سرنوشت خودش را نفي بكند و حاكميت فلسطين را در اختيار صهيونيست ها قرار بدهد، همين نقشه اي را دنبال كرد كه امروز در عراق دنبال مي كند؛ يعني بعد از كنفرانس ورساي، بعد از جنگ جهاني دوم، عملاً سران پيروز در جنگ آمدند و اعلام كردند كه ملت فلسطين لياقت اداره امور خودش را ندارد و در سال 1922 فلسطين را تحت قيموميت انگليس در آوردند. ملت فلسطين در آن مقطع زماني، آن چنان كه مي بايست عليه طرح قيموميت مبارزه نكرد و سرنوشت آن اين شد كه شما الان مي بينيد. ملت عراق هم عملاً الان تحت قيموميت آمريكا قرار گرفته و رهبران آمريكا صراحتاً اعلام كرده اند كه ملت عراق لياقت اداره خودش را ندارد. اگر ملت عراق بر اين ننگ و ذلت صحه بگذارد، سرنوشتي همانند سرنوشت فلسطين و سرزمين فلسطين خواهد داشت با توجه به طرح هايي كه دارند، حاكميت بيگانه بر عراق، سال هاي سال در شكل مستقيم و غير مستقيم ادامه خواهد يافت. شايد هم عراق به شكل فدرايتو اداره بشود، شايد هم مسئله فلسطين را بخواهند از طريق عراق حل و فصل كنند، يعني نزديك به 600 ـ 500 هزار آواره فلسطيني را بياورند در عراق اسكان بدهند، به آنها در عراق سرزمين بدهند كه سرنوشت بسيار پيچيده اي را براي مردم عراق، رقم خواهند زد.اما اگر معارضين عراقي و مردم عراق در شرايط كنوني بتوانند با بسيج همگاني به شيوه مبارزه منفي كه ملت هند عليه اشغالگري انگليس انجام دادند يا به شيوه ملت ايران در انقلاب اسلامي عمل بكند، از ابتدا طرح قيموميت را عقيم بگذارند، هم طرح خاورميانه اي آمريكا با مشكل مواجه خواهد شد، هم استراتژي آمريكا در عراق عقيم خواهد ماند و هم ملت عراق مي تواند پس از يك مبارزه مردمي بر سرنوشت خودش حاكم شود و هم حاكميت بر سرنوشت خودش را به دست بياورد.در اين راستا بازيگر ديگر صحنه عراق رهبران عرب هستند. رهبران عرب هم دو گزينه فرا روي خودشان دارند: رهبران عرب زمينه ساز اصلي حمله به عراق هستند؛ يعني با قرار دادن سرزمين خودشان به عنوان پايگاه نظامي براي آمريكا و تبديل آبراهه هاي درياي خودشان به عنوان جولانگاه تردد قواي نظامي بيگانه، عملاً زمينه ساز پيشبرد استراتژي سلطه گرايانه و رويكرد ميليتاريستي آمريكا در منطقه هستند. اگر رهبران عرب به خودشان نيايند آنها هم به مرور زمان به سرنوشتي مثل صدام گرفتار خواهند شد؛ يعني شمشير تهديد نظامي آمريكا بالاي سر رهبران عرب، براي تحميل اداره آمريكا بر آنها همچنان باقي خواهد ماند. استراتژي نظام سلطه جهاني، براي جهان اسلام و خاورميانه، عمدتاً حول دو محور اساسي: يكي استحاله اسلام در ابعاد مختلف و دوم پهن كردن رژيم صهيونيستي در كل منطقه، يعني تبديل اسرائيل به غول اقتصادي خاورميانه، براي تسلط اقتصادي بر منطقه، يعني طرح حاكميت اسرائيل بر نيل تا فرات، كه از نظر نظامي شكست خورد و امكان عملي پيدا نكرد. اين بار بر اثر استراتژي خاورميانه اي امريكا حول محور استحاله اسلام و پهن كردن اسرائيل در خاورميانه و رسميت دادن به اسرائيل و تبديل اسرائيل به قدرت اقتصادي با سرمايه صهيونيست ها و تكنولوژي آمريكائي ها، عملاً بتوانند اقتصاد جهان اسلام را توسط صهيونيست ها كنترل و در اختيار بگيرند. اين دو محور اساسي است كه براي آينده جهان اسلام و خاورميانه در استراتژيك منطقه اي آمريكا قرار دارد.چه بايد كرد؟ تنها در دو بعد مي شود عمل كرد: بعد اول افزايش آگاهي توده اي مردم در مجموعه جهان اسلام است و دوم تغيير رفتار در رهبران منطقه كه بايد پايگاه هاي نظامي آمريكا را از منطقه بر چينند. كداميك از كشورهاي غربي و كداميك از مناطق غرب وجود دارد كه اجازه بدهد يك كشور عربي يا يكي از كشورهاي جهان اسلام، در آنجا پايگاه داشته باشد، يا آبراهه دريايي متعلق به غرب را جولانگاه قواي نظامي كشور اسلامي براي حمله به كشور غربي بكند؟ در حالي كه در جهان اسلام چنين وضعيتي متأسفانه وجود دارد. تا مادامي كه اين وضعيت وجود دارد، جهان اسلام در حال تهديد است .از طرف ديگر شما يك نوع هماهنگي و وحدت بدني بين كليه اجزاي مدني در جهان غرب مي بينيد كه اين هماهنگي در جهان اسلام وجود ندارد. يعني در جهان اسلام اگر هنرمندان، ادبا، تجّار، و نويسندگان، روزنامه نگاران، دست اندركاران رسانه هاي ارتباط جمعي و مجموعه نهادهاي صنفي و مدني، بتوانند در يك تشكل هماهنگ با همديگر قرار بگيرند و بتوانند از ميان جهان اسلام و از ملت هاي جهان اسلام دفاع بكنند، آنگاه مي توانيم دورنماي خوبي را در صيانت از جهان اسلام ببينيم؛ اما اگر اين اتفاقاتي كه عرض كردم، نيفتد و همچنان تفرقه و تشتت در بين رهبران جهان اسلام وجود داشته باشد، آنكه بازيگر اصلي است، نظام سلطه گر جهاني است. ساختار عراق بستگي به اين دارد كه اين 3 اتفاقي كه عرض كردم، تحقق پيدا بكند: يكي اينكه معارضين عراق مجموعاً عليه طرح قيموميت خارجي وارد صحنه شوند و بر حق حاكميت عراق بر سرنوشت خود تأكيد بكنند و حاضر نشوند با آمريكايي ها همكاري بكنند. عامل دوم، مردم عراق هستند كه نقش تعيين كننده دارند كه بايد ديد كداميك از اين دو گزينه اي را كه فرا روي آنهاست، انتخاب مي كنند، و سوم مجموعه جهان اسلام است كه اگر بتواند با درس گرفتن از دو جنگي كه بر جهان اسلام عارض شده، وحدت و يكپارچگي خودش را به دست بياورد و در هماهنگي تشكل هاي مدني خودش توفيق يابد، در اين زمينه ما مي توانيم رويكردهاي مثبتي را در تحولات عراق ببينيم. «ادامه دارد»