طرح معرفتشناسى اسلامى
(تعامل بازسازى ميراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى غرب) گفتوگو با طه جابرالعلوانى
پگاه حوزه، ش 9 و 11 چكيده:
در دو دهه گذشته، در دنياى عرب، جريانى از فكر اسلامى شكل گرفته است كه با عنوان «معرفتشناسى اسلامى» يا «اسلامى كردن معرفت» [ اسلمة المعرفه] معروف شده است. اين گروه از انديشمندان مسلمان با تاسيس «مركز جهانى انديشه اسلامى» و گسترش نمايندگىهاى خود در كشورهاى عربى و غربى، اينك يك جريان فكرى نيرومند را شكل مىدهد كه با فاصله گرفتن از روشنفكران و سنتگرايان، سعى در اجراى طرح تازهاى در نسبت ميان اسلام و تجددگرايى دارد. جابرالعلوانى كه يكى از متفكران اين جريان است. در دو گفتوگوى زير به ويژگىهاى طرح معرفتشناسى اسلامى» اشاره كرده است. از نظر وى، معرفتشناسى اسلامى، عملياتى اجتهادى در امور مربوط به ميراث اسلامى و منابع آن و عملياتى ابداعى در تعامل ميراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى است. بيش از دو قرن است كه دعوتى دوباره به گشايش باب اجتهاد مطرح شده است. اين دعوت را سيد جمال و شيخ محمد عبده آغاز كردهاند. موضع «طرح معرفتشناسى اسلامى» نسبتبه اين دعوت چگونه است؟ سيد جمال و شيخ محمد عبده با انديشه و دعوت خويش، مكتب و يا مكاتبى اصلاحى را شكل دادند تا هويت امت را حفاظت و انديشهاش را نوسازى كنند. اما ما به موضوع اجتهاد و تقليد از زاويهاى مىنگريم كه با خاستگاه نظرى آن دو متفاوت است; هرچند هدف هر دو يكى است. اجتهادى كه بر هر مرد و زن مسلمانى فريضه است، حالتى عقلى و روانى است كه بايد همه نيروهاى انسان را براى انجام وظيفه قرائت هستى و جهان، براى تحقق بخشيدن به هدف حق از آفرينش - كه «آبادانى» است - و نيز انجام وظيفه قرائت وحى و تحقق بخشيدن به «تزكيه» آزاد كند. هرگاه عقل انسانى اين دو قرائت [ قرائت هستى و قرائت وحى] را فراهم آورد، از دايره «عقلانيت عوام» خارج مىشود و از «طبيعت گسسته» فراتر مىرود و از «احساس روانى بزرگ» تعالى مىيابد و بر تحقق اهداف برتر و به تعبير ديگر ارزشهاى حاكم اسلامى - كه توحيد و تزكيه و آبادانى است - توانا مىشود... . به اين ترتيب، اسلام توانسته است مرز مسلمانى را، كه منبع همه انديشهها و معرفتها و هنرهايى است كه فرهنگ اسلامى را شكل داده و تمدن اسلامى بر آن بنا شده است، پىريزى كند. مكتبهاى فقهى اسلامى و توليدات فقهى آنها، يكى از بازتابها و تجليات اين فرد است. انحصار دادن مفهوم اجتهاد در دائره فقهى به وسيله پيشينيان، سبب شد تا دعوتهاى اصلاحى پسينى كه نداى «وجوب اصلاح خرد مسلمان» و تداوم و پويايى و كارآمدى اجتهاد را سر دادند، با بدفهمى بسيار روبهرو شوند و گمان شد با بيان احكام اوضاع فعلى، مشكلات مسلمانان راهحل خود را پيدا خواهند كرد. اين پندار سادهگرايانه، بسيارى از اصلاحگرايان را به ورطه انديشه «مقايسه» و «نزديكسازى» كشاند. بدين معنا كه با تاويل و تفسيرى تازه از موضع اسلامى نسبتبه بسيارى از مسائل، كه دستمايه ما در طرد انديشه غربى در قرن نوزدهم اوايل قرن بيستم بود، ارائه دهند تا موضع اسلامى، با مقتضيات عملى و عقلانى غربى هماهنگ شود كه اعتراض عقل عملى و تجربى را نيانگيخت. بهترين نامى كه مىتوان بر اين حالت نهاد «تقليد پيشرفته» است. از اين روست كه تلاشهاى «ريشهيابانه» در اين رويكرد، چندان خلوص نداشته است; زيرا روش - به اصطلاح - عرف فقهاء، روش «تلفيقى» و چه بسا فراتر از تلفيق بوده است; چون مىكوشيده است تا دو سبك تمدنى را كه ريشهها و منابع و فرايند و اهدافى متفاوت داشتهاند، با هم تلفيق كند. البته آثار شهيد محمدباقر صدر و كارهاى سيد قطب در سالهاى پايانى زندگىاش و كارهاى شهيدان شريعتى، مطهرى و اسماعيل فاروقى و امثال آنان تلاشهاى اجتهادى بودهاند كه در قياس با كارهاى پيشينيان و معاصرانشان پيشرفتهتر بودند. با اين مقدمه، طرح معرفتشناسى اسلامى» پيش از هر چيز داراى روشى معرفتشناختى است، اگرچه مقدمات و مراحل و اهداف و ابزارهايى دارد. براى تبيين بيشتر اين موضوع، بايد توجه داشت كه مجموعه علوم معاصر بر سه گونهاند: 1. علوم نقلى يا علوم شرعى،
2. علوم انسانى و اجتماعى،
3. علوم فناورانه و اجرايى و محض. «معرفتشناسى اسلامى» از آن رو كه مسالهاى «روششناختى و معرفتشناختى» است، در پى نوسازى اساسى در گونه نخست است; زيرا اين علوم، معارفى را در بر دارد كه تحت تاثير بسيار دو عامل زمان و مكان است و تجديدنظرهاى مداوم و مستمرى بايد در اين علوم و براساس مبانى روششناختى قرآن مجيد صورت گيرد. اما درباره علوم انسانى و اجتماعى، طرح معرفتشناسى اسلامى معتقد است اين علوم مبتنى بر قرائتيك سويه (قرائت هستى) است و اين منبع بسيارى از مشكلات و بحرانها در اين معارف شده است. از اين رو بايد روشها و نظريات معرفتى اين علوم را تابع روشمندى «جمع بين دو قرائت» (قرائت وحى و قرائت هستى) قرار داد; زيرا اين تنها راه تصحيح مسير آن و پيوند آن با ارزشها و راه برون رو از بحرانهايى است كه اين علوم با نگرش يك بعدى و جزيى. گرفتارش شدهاند. درباره گروه سوم، نظر «معرفتشناسى اسلامى» اين است كه فلسفه اين علوم كه فلسفه علوم انسانى و اجتماعى نيز شده است، فلسفهاى اثباتگراست كه روشى اثباتى و مادى را پديد آورده است. پيشفرض اين روش آن است كه جهان و حركت آن، مجموعه تضاد بين انسان و طبيعت است كه خدا در آن جايى ندارد. تجاهل نسبتبه بعد عينى، فلسفه روشهايش را به ايستائى كشانده است. همه اين سر و صداهاى عمومى و عبث، دايرههاى پايانى - مانند پايان تاريخ، پايان انسان و پايان ... - نشانه همين بحران و فرياد نجاتخواهى است. قرآن مجيد تنها كتاب جهانى است كه امروزه مىتواند انگارهاى روشمند و جايگزين را به بشريت عرضه كند و حالت نوسازى را در سطحى جهانى پديد آورد و به او اين توان را بدهد كه پس از باور يافتن به روشهاى اين علوم، بر نظم معرفتى جهان معاصر اشراف يابد. همين امر نشانه آن است كه «معرفتشناسى اسلامى» تنها ضرورتى اسلامى نيست، بلكه ضرورتى انسانى و جهانى نيز است. اين طرح، افزون بر تحقيق آنچه گذشت، مىكوشد تا بين معرفت و ارزشها و بين معرفت و هدفمندى ارتباط دوبارهاى برقرار كند. علوم انسانى در غرب پيشرفتهاى بزرگى داشته است كه با توجه به تلاقى علم اصول با محورهاى اين علوم در بسيارى از نقاط، به نظر شما ميزان امكان بهكارگيرى دادههاى اين علوم در بازسازى ميراث اسلامى چقدر است. نخستبايد فلسفه اين علوم در غرب و محيط پيدايى اين علوم و الگوهاى معرفتى و ديد كلىاى را كه خاستگاه اين علوم است، بشناسيم. در عين حال بايد به همين ابعاد در ميراث نقلى خود نيز معرفتبيابيم تا بتوانيم نقاط تلاقى و جدايى نظام معرفتى توحيدى و نظام معرفتى ديگران را بشناسيم. معارف اجتماعى و انسانىاى كه از «نگرش كلى» اروپايى برآمده است، معارفى محدود است و به لحاظ ارزشها، معانى و مدركات، منحصر به محسوسات و چارچوب زمانى و مكانى مشخصى است كه با ديدگاه معرفتى اسلامى تعاند و تضاد دارد. يكى از ارزشهايى كه «نظريه اجتماعى غربى» مطرح كرده، اصل «چالش و نزاع» است. چالش و نزاع در نظام معرفتى غربى، امورى عارضى نيستند بلكه دو عنصر اساسى در اين نظامند. ارزشهاى ديگرى مانند «تسلط و سيطره»، «بازدارندگى»، «مشروعيتبينالمللى» همگى ارزشهاى ثابت در «نظام معرفتى غربى» هستند و پس از عصر روشنگرى برآمدند و در قرن نوزدهم رشد كردند. اصول فقه و ديگر علوم و معارف اسلامى از نظريه معرفتىاى سر برآوردند كه به «وحى الهى» به عنوان منبع مهم معرفتى - در كنار طبيعت - ايمان دارد. اين نظريه معرفتى، دو قرائت - وحى و طبيعت (جهان) - را جمع كرده است، اما نظريه معرفتىاى كه خاستگاه معارف اجتماعى غرب است، وحى را نوعى سحر و شعبدهبازى و افسانه ملتها مىداند. به اين ترتيب ايجاد تقارب ميان توليدات اين نظام معرفتى و توليدات نظام معرفتى اسلامى، كارى پيچيده و خطرناك و نيازمند منتقدان پراطلاعى است. هم اكنون سازمان يونسكو، نظام معرفتى غربى را مبنا قرار داده است و از اين رو تعريفى را كه براى معرفتبرگزيده، «هر دانسته قابل حس و تجربه» است... اما آنچه امروز نيازمند آن هستيم، كشف «روشمندى قرآن كريم» در تطبيق نظامهاى معرفتى ديگر و اشراف بر آن است. قرآن مجيد كتابهاى [ آسمانى] پيشين را تصديق كرده است; يعنى آنها را احضار و نقد و تصفيه كرده و سپس در ضمن نظام معرفتى توحيدى و الگوى معرفتى اسلامى گنجانده است. طرح معرفتشناسى اسلامى» در مبناپردازى براى اجتهادى معاصر و پاسخگو به نيازهاى جديد زندگى، چه نقشى مىتواند داشته باشد؟ طرح معرفتشناسى اسلامى در اصل طرحى تجديدگرا و در عين حال اجتهادى است. گامهاى اين روش را به اختصار باز مىگويم:
1. بازخوانى انتقادى ميراث و قرائت معرفتى آن;
2. پيراستن الگوهاى معرفتى آن بر اساس اصول - كه كتاب قرآن به عنوان خاستگاه تصور، عقيده و احكام است و سنت نبوى به عنوان منبع روشنگر و الزامآور;
3. تحقق ارتباط و پيوستبا اين ميراث و پشتسر نهادن دوره گسست از آن، پس از درك فراگير آن; 4. تمييز نهادن بين امور ثابت و متغير با هدف روشن شدن امورى كه استصحاب بردارند از امور موضعى و خاص. نسبتبه علوم اجتماعى معاصر هم كه از دل نگرش غربى به جهان و انسان برآمده و اين علوم را ابزار تفسير همه چيز قرار داده، بايد چنين عملياتى انجام شود، اما چارچوب اين نگرش غربى كه اين علوم و معارف را بر اساس الگوهاى معرفتى و روشهاى مبتنى بر سكولاريسم بنياد نهاده است، «معرفتشناسى اسلامى» مىكوشد تا اين معرفت انسانى و اجتماعى را از خودباختگى نسبتبه روشهاى غربى نجات دهد. نگرش غربى بسيارى از پديدههاى منفى را به بار آورده كه حيات معاصر ما از آن رنج مىبرد. برجستهترين اين پديدهها، تفكيك امور شكلدهنده جهانبينى و چارچوبساز و روشساز، با عجز از تركيب اين امور است. از اين رو دوره «نوگرايى» (مدرنيسم) شاهد روند تفكيك گستردهاى بود كه شامل جهان و زندگى و دين و تاريخ و طبيعت مىشد. پيش از آنكه بتواند چيزى از اين امور تفكيك يافته را با هم تركيب كند، به سرعت وارد مرحله «فرانوگرايى» (پستمدرنيسم) شد تا دامنه اين تفكيك، خود انسان را هم دربرگيرد. زمانى هم كه به فكر تركيب افتادند، همه چيز را از هم گسيخته و غيرقابل تركيب يافتند. مثلا دين - كه حافظه تاريخى به دليل انحراف كليسا، احساس ناخوشى نسبتبه آن داشت - [ در مرحله تفكيك] در خدمت الگوى سكولار قرار گرفت. در نتيجه اگر قرار بود «دين» مورد اطاعت قرار گيرد، بايد به خدمت منافع مردم درمىآمد، به عنوان مثال هم جنسبازان مىتوانستند از داشتن كليساهاى ويژه و روحانيانى از سنخ خودشان بهرهمند شوند; زيرا دين به استخدام وضع موجود زندگى - و نه هدايت و رهبرى و ارشاد آن - در آمده بود. گسيختگى و تفكيك طبيعت و تبديل اجزاى آن به ابزارهاى حمايت از انحراف نيز به انجام رسيده بود. در نتيجه فرد همجنسباز، «منحرف» به شمار نمىآمد، بلكه انسان شمرده مىشد كه با ژنها و ريشههايى كه سازنده شكل و شخصيت او هستند، هماهنگى دارد و اگر قرار باشد كه روند زندگى و رفتارش را تغيير دهيم، بايد در تركيب ژنهاى او دخالت كنيم وگرنه او در انجام هر كارى به حكم اين شيطان نهفته در وجودش (ژن) مجبور است. تفكيك تاريخ هم با تفسير رويدادهاى تاريخى به انگيزههاى غريزى و نيازهاى اقتصادى تفسير شد و از وقايع تاريخى هرآنچه كه قابل اثبات با روشهاى استنادى جديد - مانند كشف آثار يا اسناد و يا جسدهايى كه آن را اثبات كند - نباشد، ناديده گرفته شد. آنگاه نوبتبه خود انسان رسيد كه در مفهوم سكولار، چيزى جز مجموعه از مواد شيميايى به هم پيوسته براى شكلگيرى اين موجود نيست، و مفهوم خانواده و جماعت و امت، همگى افكارى سيال و متغير هستند كه مىتوان ساختاربندى و تعريف دوبارهاى از آن - متناسب بانقشهاى در نظر گرفته شدهاش در چارچوب «الگوى معرفتى سكولار» - ارائه داد. «معرفتشناسى اسلامى» مىكوشد تا الگويى به عنوان جايگزين «الگوى سكولار» ارائه كند، اما اين كار تحقق نخواهد يافت مگر اين كه الگوى جايگزين، رقيبى قدرتمند و كارآمد و مشروع و داراى توان تفسيرى مطلوب باشد و در نهاد آن علاوه بر توان نقد و تفكيك، قدرت تركيب و بازسازى و زايش معرفتى و تصحيح روشمند نيز وجود داشته باشد. الگوى معرفتى سكولار از توانايىهاى تفسيرى، انتقادى و توليدى فراوانى برخوردار است. زيرا اين الگوى معرفتى با شعار «علميت و دقت» ارزشها را كنار نهاده و اقدام به بىطرف ساختن آنها نموده است، تا خود در جايگاه سرور مطلقى كه مخالف و معترضى ندارد، باقى بماند. از اين رو ما نيازمند عمليات نوسازى و اجتهادى هستيم كه سلطه قرآن را بر علوم اجتماعى و انسانى و حتى علوم اسلامى موروثى بازگرداند، تا از عناصر مثبت اين علوم بهره گيريم. بنابراين «معرفتشناسى اسلامى» چنان كه من مىفهمم، عملياتى اجتهادى در امور مربوط به ميراث اسلامى و منابع آن و عملياتى ابداعى در تعامل ميراث اسلامى با علوم اجتماعى و انسانى است. اگر اسلامى كردن علوم انسانى ممكن و مقتضاى ضرورتهاى تمدنى است، آيا اسلامى كردن علوم طبيعى ممكن است؟ مساله «اسلامى كردن علوم» جوهرى روششناختى و خاستگاهى معرفتشناختى دارد. بديهى است كه فلسفه علوم طبيعى، علوم اجتماعى را شكل داده و مجراى تاريخىاش را معين كرده است. حتى با نگاهى ساده مىتوان درك كرد كه فلاسفه علوم اجتماعى از پشت علوم طبيعى - و به طور مشخص فيزيك - برآمدهاند. بنابراين در سطح فلسفه و روش، تفاوتى بين علوم اجتماعى و علوم طبيعى نيست و هر دو عميقا محكوم مسلمات فلسفى واحدى هستند. مهمترين اهتمام طرح «معرفتشناسى اسلامى» بايد مصروف سطح فلسفى و روششناختى معرفتباشد. طبعا زمانى كه مقولات اين طرح پذيرفته شود، به صورت خودكار به همه علوم اجتماعى و طبيعى سرايت مىيابد. «معرفتشناسى اسلامى» اگر به سطح فلسفى و روششناختى ارتقا نبايد، همچنان در دايره اجرائات محصور و در جزئيات و ريزهكارىهاى معرفتى غرقه خواهد ماند. گفته مىشود كه علوم و روشهاى تحقيق علمى، ماهيتى بىطرفانه دارد. بنابراين چيزى به نام علم اسلامى و غيراسلامى وجود ندارد; زيرا علم با ايدئولوژى متفاوت است. آنان كه ادعاى بىطرفى علم را مىكنند، خيالپردازانى هستند كه در حاشيه علم به سر مىبرند و هنوز به حقايق و اندرونى آن راه نجستهاند. پژوهشهاى تحليلى گوناگون درباره روشهاى علمى، ثابت كرده است كه اين روشها تا چه اندازه تحت تاثير پژوهشگر هستند. وانگهى سخن خرافى بىطرفى علم مدتهاست كه از سر زبانها افتاده است و پايان عصر نوگرايى (مدرنيسم)، پايان همه اين ادعاها بود. بنابراين اگرما نگرشى را نسبتبه جهان و انسان و حيات ارائه كرديم و فلسفهاى تدوين كرديم كه از خلال آن به ديالكتيك طبيعت و انسان و غيب نگريسيتم و در چارچوب آن، معرفت و مسائل آن را تفسير كرديم، چرا اين كار بايد موضعگيرى بر ضد كسى يا انحراف از روش معرفتى يا ايدئولوژيك يا بحران معرفتخوانده شود.