طرح معرفت شناسی اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طرح معرفت شناسی اسلامی - نسخه متنی

طه جابر العلوانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طرح معرفت‏شناسى اسلامى

(تعامل بازسازى ميراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى غرب)

گفت‏وگو با طه جابرالعلوانى

پگاه حوزه، ش 9 و 11

چكيده:

در دو دهه گذشته، در دنياى عرب، جريانى از فكر اسلامى شكل گرفته است كه با عنوان «معرفت‏شناسى اسلامى‏» يا «اسلامى كردن معرفت‏» [ اسلمة المعرفه] معروف شده است. اين گروه از انديشمندان مسلمان با تاسيس «مركز جهانى انديشه اسلامى‏» و گسترش نمايندگى‏هاى خود در كشورهاى عربى و غربى، اينك يك جريان فكرى نيرومند را شكل مى‏دهد كه با فاصله گرفتن از روشنفكران و سنت‏گرايان، سعى در اجراى طرح تازه‏اى در نسبت ميان اسلام و تجددگرايى دارد. جابرالعلوانى كه يكى از متفكران اين جريان است. در دو گفت‏وگوى زير به ويژگى‏هاى طرح معرفت‏شناسى اسلامى‏» اشاره كرده است. از نظر وى، معرفت‏شناسى اسلامى، عملياتى اجتهادى در امور مربوط به ميراث اسلامى و منابع آن و عملياتى ابداعى در تعامل ميراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى است.

بيش از دو قرن است كه دعوتى دوباره به گشايش باب اجتهاد مطرح شده است. اين دعوت را سيد جمال و شيخ محمد عبده آغاز كرده‏اند. موضع «طرح معرفت‏شناسى اسلامى‏» نسبت‏به اين دعوت چگونه است؟

سيد جمال و شيخ محمد عبده با انديشه و دعوت خويش، مكتب و يا مكاتبى اصلاحى را شكل دادند تا هويت امت را حفاظت و انديشه‏اش را نوسازى كنند. اما ما به موضوع اجتهاد و تقليد از زاويه‏اى مى‏نگريم كه با خاستگاه نظرى آن دو متفاوت است; هرچند هدف هر دو يكى است. اجتهادى كه بر هر مرد و زن مسلمانى فريضه است، حالتى عقلى و روانى است كه بايد همه نيروهاى انسان را براى انجام وظيفه قرائت هستى و جهان، براى تحقق بخشيدن به هدف حق از آفرينش - كه «آبادانى‏» است - و نيز انجام وظيفه قرائت وحى و تحقق بخشيدن به «تزكيه‏» آزاد كند. هرگاه عقل انسانى اين دو قرائت [ قرائت هستى و قرائت وحى] را فراهم آورد، از دايره «عقلانيت عوام‏» خارج مى‏شود و از «طبيعت گسسته‏» فراتر مى‏رود و از «احساس روانى بزرگ‏» تعالى مى‏يابد و بر تحقق اهداف برتر و به تعبير ديگر ارزش‏هاى حاكم اسلامى - كه توحيد و تزكيه و آبادانى است - توانا مى‏شود... .

به اين ترتيب، اسلام توانسته است مرز مسلمانى را، كه منبع همه انديشه‏ها و معرفت‏ها و هنرهايى است كه فرهنگ اسلامى را شكل داده و تمدن اسلامى بر آن بنا شده است، پى‏ريزى كند. مكتب‏هاى فقهى اسلامى و توليدات فقهى آن‏ها، يكى از بازتاب‏ها و تجليات اين فرد است. انحصار دادن مفهوم اجتهاد در دائره فقهى به وسيله پيشينيان، سبب شد تا دعوت‏هاى اصلاحى پسينى كه نداى «وجوب اصلاح خرد مسلمان‏» و تداوم و پويايى و كارآمدى اجتهاد را سر دادند، با بدفهمى بسيار روبه‏رو شوند و گمان شد با بيان احكام اوضاع فعلى، مشكلات مسلمانان راه‏حل خود را پيدا خواهند كرد. اين پندار ساده‏گرايانه، بسيارى از اصلاح‏گرايان را به ورطه انديشه «مقايسه‏» و «نزديك‏سازى‏» كشاند. بدين معنا كه با تاويل و تفسيرى تازه از موضع اسلامى نسبت‏به بسيارى از مسائل، كه دست‏مايه ما در طرد انديشه غربى در قرن نوزدهم اوايل قرن بيستم بود، ارائه دهند تا موضع اسلامى، با مقتضيات عملى و عقلانى غربى هماهنگ شود كه اعتراض عقل عملى و تجربى را نيانگيخت. بهترين نامى كه مى‏توان بر اين حالت نهاد «تقليد پيشرفته‏» است. از اين روست كه تلاش‏هاى «ريشه‏يابانه‏» در اين رويكرد، چندان خلوص نداشته است; زيرا روش - به اصطلاح - عرف فقهاء، روش «تلفيقى‏» و چه بسا فراتر از تلفيق بوده است; چون مى‏كوشيده است تا دو سبك تمدنى را كه ريشه‏ها و منابع و فرايند و اهدافى متفاوت داشته‏اند، با هم تلفيق كند.

البته آثار شهيد محمدباقر صدر و كارهاى سيد قطب در سال‏هاى پايانى زندگى‏اش و كارهاى شهيدان شريعتى، مطهرى و اسماعيل فاروقى و امثال آنان تلاش‏هاى اجتهادى بوده‏اند كه در قياس با كارهاى پيشينيان و معاصرانشان پيشرفته‏تر بودند.

با اين مقدمه، طرح معرفت‏شناسى اسلامى‏» پيش از هر چيز داراى روشى معرفت‏شناختى است، اگرچه مقدمات و مراحل و اهداف و ابزارهايى دارد.

براى تبيين بيشتر اين موضوع، بايد توجه داشت كه مجموعه علوم معاصر بر سه گونه‏اند:

1. علوم نقلى يا علوم شرعى،

2. علوم انسانى و اجتماعى،

3. علوم فناورانه و اجرايى و محض. «معرفت‏شناسى اسلامى‏» از آن رو كه مساله‏اى «روش‏شناختى و معرفت‏شناختى‏» است، در پى نوسازى اساسى در گونه نخست است; زيرا اين علوم، معارفى را در بر دارد كه تحت تاثير بسيار دو عامل زمان و مكان است و تجديدنظرهاى مداوم و مستمرى بايد در اين علوم و براساس مبانى روش‏شناختى قرآن مجيد صورت گيرد. اما درباره علوم انسانى و اجتماعى، طرح معرفت‏شناسى اسلامى معتقد است اين علوم مبتنى بر قرائت‏يك سويه (قرائت هستى) است و اين منبع بسيارى از مشكلات و بحران‏ها در اين معارف شده است. از اين رو بايد روش‏ها و نظريات معرفتى اين علوم را تابع روشمندى «جمع بين دو قرائت‏» (قرائت وحى و قرائت هستى) قرار داد; زيرا اين تنها راه تصحيح مسير آن و پيوند آن با ارزش‏ها و راه برون رو از بحران‏هايى است كه اين علوم با نگرش يك بعدى و جزيى. گرفتارش شده‏اند. درباره گروه سوم، نظر «معرفت‏شناسى اسلامى‏» اين است كه فلسفه اين علوم كه فلسفه علوم انسانى و اجتماعى نيز شده است، فلسفه‏اى اثبات‏گراست كه روشى اثباتى و مادى را پديد آورده است. پيش‏فرض اين روش آن است كه جهان و حركت آن، مجموعه تضاد بين انسان و طبيعت است كه خدا در آن جايى ندارد. تجاهل نسبت‏به بعد عينى، فلسفه روش‏هايش را به ايستائى كشانده است. همه اين سر و صداهاى عمومى و عبث، دايره‏هاى پايانى - مانند پايان تاريخ، پايان انسان و پايان ... - نشانه همين بحران و فرياد نجات‏خواهى است.

قرآن مجيد تنها كتاب جهانى است كه امروزه مى‏تواند انگاره‏اى روشمند و جايگزين را به بشريت عرضه كند و حالت نوسازى را در سطحى جهانى پديد آورد و به او اين توان را بدهد كه پس از باور يافتن به روش‏هاى اين علوم، بر نظم معرفتى جهان معاصر اشراف يابد. همين امر نشانه آن است كه «معرفت‏شناسى اسلامى‏» تنها ضرورتى اسلامى نيست، بلكه ضرورتى انسانى و جهانى نيز است. اين طرح، افزون بر تحقيق آنچه گذشت، مى‏كوشد تا بين معرفت و ارزش‏ها و بين معرفت و هدفمندى ارتباط دوباره‏اى برقرار كند.

علوم انسانى در غرب پيشرفت‏هاى بزرگى داشته است كه با توجه به تلاقى علم اصول با محورهاى اين علوم در بسيارى از نقاط، به نظر شما ميزان امكان به‏كارگيرى داده‏هاى اين علوم در بازسازى ميراث اسلامى چقدر است.

نخست‏بايد فلسفه اين علوم در غرب و محيط پيدايى اين علوم و الگوهاى معرفتى و ديد كلى‏اى را كه خاستگاه اين علوم است، بشناسيم. در عين حال بايد به همين ابعاد در ميراث نقلى خود نيز معرفت‏بيابيم تا بتوانيم نقاط تلاقى و جدايى نظام معرفتى توحيدى و نظام معرفتى ديگران را بشناسيم. معارف اجتماعى و انسانى‏اى كه از «نگرش كلى‏» اروپايى برآمده است، معارفى محدود است و به لحاظ ارزش‏ها، معانى و مدركات، منحصر به محسوسات و چارچوب زمانى و مكانى مشخصى است كه با ديدگاه معرفتى اسلامى تعاند و تضاد دارد. يكى از ارزش‏هايى كه «نظريه اجتماعى غربى‏» مطرح كرده، اصل «چالش و نزاع‏» است. چالش و نزاع در نظام معرفتى غربى، امورى عارضى نيستند بلكه دو عنصر اساسى در اين نظامند. ارزش‏هاى ديگرى مانند «تسلط و سيطره‏»، «بازدارندگى‏»، «مشروعيت‏بين‏المللى‏» همگى ارزش‏هاى ثابت در «نظام معرفتى غربى‏» هستند و پس از عصر روشنگرى برآمدند و در قرن نوزدهم رشد كردند.

اصول فقه و ديگر علوم و معارف اسلامى از نظريه معرفتى‏اى سر برآوردند كه به «وحى الهى‏» به عنوان منبع مهم معرفتى - در كنار طبيعت - ايمان دارد. اين نظريه معرفتى، دو قرائت - وحى و طبيعت (جهان) - را جمع كرده است، اما نظريه معرفتى‏اى كه خاستگاه معارف اجتماعى غرب است، وحى را نوعى سحر و شعبده‏بازى و افسانه ملت‏ها مى‏داند.

به اين ترتيب ايجاد تقارب ميان توليدات اين نظام معرفتى و توليدات نظام معرفتى اسلامى، كارى پيچيده و خطرناك و نيازمند منتقدان پراطلاعى است. هم اكنون سازمان يونسكو، نظام معرفتى غربى را مبنا قرار داده است و از اين رو تعريفى را كه براى معرفت‏برگزيده، «هر دانسته قابل حس و تجربه‏» است... اما آنچه امروز نيازمند آن هستيم، كشف «روشمندى قرآن كريم‏» در تطبيق نظام‏هاى معرفتى ديگر و اشراف بر آن است. قرآن مجيد كتاب‏هاى [ آسمانى] پيشين را تصديق كرده است; يعنى آنها را احضار و نقد و تصفيه كرده و سپس در ضمن نظام معرفتى توحيدى و الگوى معرفتى اسلامى گنجانده است.

طرح معرفت‏شناسى اسلامى‏» در مبناپردازى براى اجتهادى معاصر و پاسخ‏گو به نيازهاى جديد زندگى، چه نقشى مى‏تواند داشته باشد؟

طرح معرفت‏شناسى اسلامى در اصل طرحى تجديدگرا و در عين حال اجتهادى است. گام‏هاى اين روش را به اختصار باز مى‏گويم:

1. بازخوانى انتقادى ميراث و قرائت معرفتى آن;

2. پيراستن الگوهاى معرفتى آن بر اساس اصول - كه كتاب قرآن به عنوان خاستگاه تصور، عقيده و احكام است و سنت نبوى به عنوان منبع روشن‏گر و الزام‏آور;

3. تحقق ارتباط و پيوست‏با اين ميراث و پشت‏سر نهادن دوره گسست از آن، پس از درك فراگير آن; 4. تمييز نهادن بين امور ثابت و متغير با هدف روشن شدن امورى كه استصحاب بردارند از امور موضعى و خاص.

نسبت‏به علوم اجتماعى معاصر هم كه از دل نگرش غربى به جهان و انسان برآمده و اين علوم را ابزار تفسير همه چيز قرار داده، بايد چنين عملياتى انجام شود، اما چارچوب اين نگرش غربى كه اين علوم و معارف را بر اساس الگوهاى معرفتى و روش‏هاى مبتنى بر سكولاريسم بنياد نهاده است، «معرفت‏شناسى اسلامى‏» مى‏كوشد تا اين معرفت انسانى و اجتماعى را از خودباختگى نسبت‏به روش‏هاى غربى نجات دهد.

نگرش غربى بسيارى از پديده‏هاى منفى را به بار آورده كه حيات معاصر ما از آن رنج مى‏برد. برجسته‏ترين اين پديده‏ها، تفكيك امور شكل‏دهنده جهان‏بينى و چارچوب‏ساز و روش‏ساز، با عجز از تركيب اين امور است. از اين رو دوره «نوگرايى‏» (مدرنيسم) شاهد روند تفكيك گسترده‏اى بود كه شامل جهان و زندگى و دين و تاريخ و طبيعت مى‏شد. پيش از آنكه بتواند چيزى از اين امور تفكيك يافته را با هم تركيب كند، به سرعت وارد مرحله «فرانوگرايى‏» (پست‏مدرنيسم) شد تا دامنه اين تفكيك، خود انسان را هم دربرگيرد.

زمانى هم كه به فكر تركيب افتادند، همه چيز را از هم گسيخته و غيرقابل تركيب يافتند. مثلا دين - كه حافظه تاريخى به دليل انحراف كليسا، احساس ناخوشى نسبت‏به آن داشت - [ در مرحله تفكيك] در خدمت الگوى سكولار قرار گرفت. در نتيجه اگر قرار بود «دين‏» مورد اطاعت قرار گيرد، بايد به خدمت منافع مردم درمى‏آمد، به عنوان مثال هم جنس‏بازان مى‏توانستند از داشتن كليساهاى ويژه و روحانيانى از سنخ خودشان بهره‏مند شوند; زيرا دين به استخدام وضع موجود زندگى - و نه هدايت و رهبرى و ارشاد آن - در آمده بود. گسيختگى و تفكيك طبيعت و تبديل اجزاى آن به ابزارهاى حمايت از انحراف نيز به انجام رسيده بود. در نتيجه فرد هم‏جنس‏باز، «منحرف‏» به شمار نمى‏آمد، بلكه انسان شمرده مى‏شد كه با ژن‏ها و ريشه‏هايى كه سازنده شكل و شخصيت او هستند، هماهنگى دارد و اگر قرار باشد كه روند زندگى و رفتارش را تغيير دهيم، بايد در تركيب ژن‏هاى او دخالت كنيم وگرنه او در انجام هر كارى به حكم اين شيطان نهفته در وجودش (ژن) مجبور است. تفكيك تاريخ هم با تفسير رويدادهاى تاريخى به انگيزه‏هاى غريزى و نيازهاى اقتصادى تفسير شد و از وقايع تاريخى هرآنچه كه قابل اثبات با روش‏هاى استنادى جديد - مانند كشف آثار يا اسناد و يا جسدهايى كه آن را اثبات كند - نباشد، ناديده گرفته شد. آنگاه نوبت‏به خود انسان رسيد كه در مفهوم سكولار، چيزى جز مجموعه از مواد شيميايى به هم پيوسته براى شكل‏گيرى اين موجود نيست، و مفهوم خانواده و جماعت و امت، همگى افكارى سيال و متغير هستند كه مى‏توان ساختاربندى و تعريف دوباره‏اى از آن - متناسب بانقش‏هاى در نظر گرفته شده‏اش در چارچوب «الگوى معرفتى سكولار» - ارائه داد.

«معرفت‏شناسى اسلامى‏» مى‏كوشد تا الگويى به عنوان جايگزين «الگوى سكولار» ارائه كند، اما اين كار تحقق نخواهد يافت مگر اين كه الگوى جايگزين، رقيبى قدرت‏مند و كارآمد و مشروع و داراى توان تفسيرى مطلوب باشد و در نهاد آن علاوه بر توان نقد و تفكيك، قدرت تركيب و بازسازى و زايش معرفتى و تصحيح روشمند نيز وجود داشته باشد.

الگوى معرفتى سكولار از توانايى‏هاى تفسيرى، انتقادى و توليدى فراوانى برخوردار است. زيرا اين الگوى معرفتى با شعار «علميت و دقت‏» ارزش‏ها را كنار نهاده و اقدام به بى‏طرف ساختن آنها نموده است، تا خود در جايگاه سرور مطلقى كه مخالف و معترضى ندارد، باقى بماند. از اين رو ما نيازمند عمليات نوسازى و اجتهادى هستيم كه سلطه قرآن را بر علوم اجتماعى و انسانى و حتى علوم اسلامى موروثى بازگرداند، تا از عناصر مثبت اين علوم بهره گيريم.

بنابراين «معرفت‏شناسى اسلامى‏» چنان كه من مى‏فهمم، عملياتى اجتهادى در امور مربوط به ميراث اسلامى و منابع آن و عملياتى ابداعى در تعامل ميراث اسلامى با علوم اجتماعى و انسانى است.

اگر اسلامى كردن علوم انسانى ممكن و مقتضاى ضرورت‏هاى تمدنى است، آيا اسلامى كردن علوم طبيعى ممكن است؟

مساله «اسلامى كردن علوم‏» جوهرى روش‏شناختى و خاستگاهى معرفت‏شناختى دارد. بديهى است كه فلسفه علوم طبيعى، علوم اجتماعى را شكل داده و مجراى تاريخى‏اش را معين كرده است. حتى با نگاهى ساده مى‏توان درك كرد كه فلاسفه علوم اجتماعى از پشت علوم طبيعى - و به طور مشخص فيزيك - برآمده‏اند. بنابراين در سطح فلسفه و روش، تفاوتى بين علوم اجتماعى و علوم طبيعى نيست و هر دو عميقا محكوم مسلمات فلسفى واحدى هستند. مهم‏ترين اهتمام طرح «معرفت‏شناسى اسلامى‏» بايد مصروف سطح فلسفى و روش‏شناختى معرفت‏باشد. طبعا زمانى كه مقولات اين طرح پذيرفته شود، به صورت خودكار به همه علوم اجتماعى و طبيعى سرايت مى‏يابد.

«معرفت‏شناسى اسلامى‏» اگر به سطح فلسفى و روش‏شناختى ارتقا نبايد، همچنان در دايره اجرائات محصور و در جزئيات و ريزه‏كارى‏هاى معرفتى غرقه خواهد ماند.

گفته مى‏شود كه علوم و روش‏هاى تحقيق علمى، ماهيتى بى‏طرفانه دارد. بنابراين چيزى به نام علم اسلامى و غيراسلامى وجود ندارد; زيرا علم با ايدئولوژى متفاوت است.

آنان كه ادعاى بى‏طرفى علم را مى‏كنند، خيال‏پردازانى هستند كه در حاشيه علم به سر مى‏برند و هنوز به حقايق و اندرونى آن راه نجسته‏اند. پژوهش‏هاى تحليلى گوناگون درباره روش‏هاى علمى، ثابت كرده است كه اين روش‏ها تا چه اندازه تحت تاثير پژوهش‏گر هستند. وانگهى سخن خرافى بى‏طرفى علم مدت‏هاست كه از سر زبان‏ها افتاده است و پايان عصر نوگرايى (مدرنيسم)، پايان همه اين ادعاها بود. بنابراين اگرما نگرشى را نسبت‏به جهان و انسان و حيات ارائه كرديم و فلسفه‏اى تدوين كرديم كه از خلال آن به ديالكتيك طبيعت و انسان و غيب نگريسيتم و در چارچوب آن، معرفت و مسائل آن را تفسير كرديم، چرا اين كار بايد موضع‏گيرى بر ضد كسى يا انحراف از روش معرفتى يا ايدئولوژيك يا بحران معرفت‏خوانده شود.

اشاره

آنچه در جريان فكرى معاصر عرب، به عنوان اسلامى كردن معرفت مطرح مى‏شود - چنان كه جابرالعوانى نيز به نيكى اشاره كرده است - گامى فراسوى آن چيزى است كه در دو دهه اخير در جنبش احياى دينى از اقبال لاهورى تا كنون مطرح شده و طبعا تجربه نزديك به دو قرن را در پيش روى دارد. مهمترين ويژگى‏هاى مثبت اين رويكرد عبارت است از:

1. گريز از تقليدگرايى و تقرب به فرهنگ مدرنيته غربى و در عين حال توجه به مشكلات و آسيب‏هاى سنت‏گرايى و خشك‏انديشى;

2. توجه به اهميت و ضرورت اجتهاد بنيادين در سه حوزه منابع وحيانى، ميراث اسلامى و فرهنگ غرب و تاكيد همزمان بر دو عنصر پالايش فرهنگ دينى و نوآورى بر بنيان‏هاى اصيل و ثابت اسلامى;

3. دورى از خام‏انديشى و سطحى نگرى نسبت‏به مدرنيسم و پست‏مدرنيسم و نگاه ژرف و در عين حال معتدل به دستاوردهاى فكرى و فناورانه غرب;

4. از همه مهمتر، پيشرفت طرح «معرفت‏شناسى اسلامى‏» در نقد مبانى و روش‏شناسى علم غربى و پى‏جويى بازسازى علوم انسانى و اجتماعى بر پايه معارف وحيانى است.

مجموعه‏اى از اين عناصر مثبت، سبب شده است كه اين جريان در ميان گرايش‏هاى متنوع در دنياى عرب پايگاهى استوار و قابل اعتنا به دست آورد. اما از مطالعه و پى‏جويى آثار بى‏شمار مركز جهانى انديشه اسلامى، كاستى‏هاى چندى به نظر مى‏رسد كه در اين گفت‏وگو نيز جاى پاى آنها را به خوبى مى‏توان يافت. در اينجا به چند نكته كه به مقاله حاضر بيشتر پيوند مى‏يابد، اشاره مى‏كنيم.

1. اين گروه در نقد مبانى علمى و فرهنگى غرب كامياب‏تر بوده‏اند تا در انداختن طرحى نو در بازسازى دانش‏هاى نوين انسانى و اجتماعى برپايه اصول اسلامى. البته اين كاستى را بايد تا حدودى ناشى از دشوارى كار و محدودبودن حلقه طرفداران اين طرح در جهان اسلام دانست.

2. با آن كه جابرالعلوانى و همفكرانش بارها از جمع ميان قرائت وحى و قرائت هستى سخن گفته‏اند و تركيب اين دو دانش را ضرورى دانسته‏اند، اما تا آنجا كه مى‏دانيم هنوز به لحاظ روش‏شناختى راهى روشن براى اين پيوند ارائه نكرده‏اند. تاسيس اين منطق و روش، اولين و مهمترين گام در پى‏ريزى طرح اسلامى كردن معرفت و دانش نوين دينى است.

3. از مؤلفه‏هاى مهم در انديشه اين گروه، توجه و تفطن به فرق ميان ميراث اسلامى و معارف اسلامى است كه دومى برخاسته از قرآن و سنت نبوى است و اولى به قرائت تاريخى (متاثر از زمان و مكان) از آن منابع وحيانى باز مى‏گردد. با اين حال، دو ابهام اساسى وجود دارد كه بايد برطرف گردد: نخست مرز ميان اين دو مقوله است كه در آثار آقاى جابرالعلوانى و ديگران به روشنى تبيين نشده است. مخصوصا بايد توجه داشت كه معارف و ميراث اسلامى در تاريخ فرهنگ اسلامى در قالب دانش‏هايى چون فقه، فلسفه، اخلاق و... جلوه‏گر شده‏اند و جداسازى عناصر ميراثى از عناصر و حيانى آن كارى دشوار و نيازمند روش‏شناسى دقيق است. دوم آنكه روش پالايش و قرائت نوين از اين منابع و ميراث، چندان روشن نشده است. چنان كه پيداست، نزاع اصلى ميان گرايش‏هاى گوناگون سنتى، نوانديشى، بنيادگرا و... در بين انديشمندان اسلامى معاصر دقيقا در همين نقطه بوده است.

در پايان بايد اذعان نمود كه در جامعه اسلامى ما در دو دهه گذشته، على‏رغم شكل‏گيرى يك نظام دينى و لزوم توجه به بازسازى و نوسازى علوم اجتماعى بر پايه مبانى اسلامى و نيازهاى بومى كشور، اين مباحث‏بنيادين - چنان كه بايسته است - در عرصه فكر و انديشه مطرح نشده و برنامه پژوهشى روشنى در اين زمينه در دستور كار قرار نگرفته است.

/ 1