علم دینی و معنای آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علم دینی و معنای آن - نسخه متنی

خسرو باقری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علم دينى و معناى آن

گفتگو با خسرو باقرى

عصر ما، 7 و 14/8/79

چكيده:

علم تجربى در لايه‏هاى پنهان خود بر بنيانهاى فلسفى و فرهنگى استوار است. در علم دينى پيش‏فرضها از دين اخذ مى‏گردد و بر آن اساس، مفهوم‏سازى و فرضيه‏سازى مى‏شود. در پايان، فرضيه‏ها بايد به آزمون تجربى درآيد و علمى بودن خود را نشان دهد. به اين ترتيب، در تعارض ميان فرضيه‏هاى دينى و غيردينى، هر فرضيه‏اى كه شواهد و قرائن بيشترى داشته باشد، ترجيح دارد. علم دينى از مقصودهاى دين نيست. سؤال از معنادارى «علم دينى‏» ناشى از آن است كه مى‏خواهيم دو حوزه معرفتى متفاوت را، كه به طور مستقل هويتى (يعنى اصول، شيوه‏ها و متدلوژى خاص خود) دارند، در ربط با يكديگر قرار دهيم و طبعا اين سؤال بر مى‏خيزد كه ارتباط آنها با يكديگر براى آنها و بخصوص براى علم چه وضعيتى را به بار خواهد آورد. بويژه آنكه در تاريخ علم، ارتباط ايدئولوژى به معناى عام آن با علم آسيب‏زا بوده است; زيرا ايدئولوژى‏ها معمولا متضمن جزميت‏اند ولى علم تجربى سعى داشته است كه از جزميت‏به دور ماند و تابع شواهد و قرائن خارجى، دگرگونى فرضيه‏ها را پذيرا باشد.

گاهى تصور مى‏شود كه علم دينى علمى است كه مى‏خواهد پشتوانه ادعاهاى علمى خود را از متون دينى استخراج كند; يعنى از نظر محتوايى، زمانى مدعايى پذيرفته شود كه در متون دينى آمده باشد و از نظر روشى نيز متد علمى را از دين به‏دست آورده باشيم. علم دينى به اين مفهوم بى‏معنا يا دورى است و هر چه باشد علم دينى نبوده و حداكثر يك امر دينى است. زيرا گزاره‏هاى علمى داعيه‏هاى موردى و ناظر به عالم واقع هستند و با رجوع به عالم خارج و تجربه‏ورزى مى‏توان صحت محتواى آنها را دريافت. همچنين اينكه يك روش مى‏تواند ما را در شناختن واقعيت‏يارى بكند يا خير بايد در جريان به كارگيرى روش معلوم شود و صرفا به صورت نقلى نمى‏توان درستى يك متدولوژى را اثبات كرد.

اما تعبير ديگرى از علم دينى وجود دارد كه برخلاف ديدگاه اول، بيانگر يك نوع استقلال بين علم و دين است و در عين حال سعى بر توازى ميان اين دو دارد. يعنى قول به اينكه اگر علم به روش خاص خود، در حوزه خاص خود، به نتايجى رسيده است، دين هم پيشاپيش آن نتيجه را گفته و بيان كرده است و اين ما هستيم كه بايد آن نتيجه را در متون دينى پيدا كنيم و آن جمع‏بندى علمى و دينى را متناظر با هم مطرح بكنيم. به اين ترتيب، علم دينى گفتارى است «علمى‏»، تا آنجا كه از علم برخاسته و «دينى‏» است تا آنجا كه در متون دينى مطرح شده است. براى مثال، برخى نظريه فرويد كه شخصيت انسانى را متشكل از سه بخش، ( Super Ego ,Ego ,Id ) مى‏داند به ترتيب بر مفهوم قرآنى از نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه تطبيق كرده‏اند. اما اين نوع تلاش، تلاشى است مخاطره‏آميز. زيرا يافته‏هاى علمى در لايه‏هاى ناپيداى خود بر بنيانهاى فلسفى و فرهنگى استوارند، كه در اين تناظرهاى سطحى معمولا مورد توجه قرار نمى‏گيرد. در اين موارد بايد ديد كه آيا پيش‏فرضهاى دانشمند، با آنچه در انسان‏شناسى دينى و جهان‏شناسى دينى وجود دارد همسويى دارند يا ندارند. اگر همسويى نداشته باشند، اين مقايسه‏ها و مطابقتها دچار نوعى خلط و التقاطهاى نادرست مى‏شود. به هر حال، ما معتقديم كه يك دانشمند براى شناخت واقعيتهاى خارجى بايد پيشاپيش «مفهوم‏سازى‏» كند. اين مفهوم‏سازى گزينشى است و هر كس بر مبناى فلسفى و فرهنگى خود مفهوم‏سازى يا فرضيه‏سازى مى‏كند. البته در مقام دادرسى، ما اين مفاهيم و فرضيات را به آزمون گذاشته و آنها را رد يا اثبات مى‏كنيم، ولى چنان نيست كه همان فرضيات تاييدشده هم نسبت‏به آن مفاهيم و پيش‏زمينه‏ها گسسته شده باشد.

رايشنباخ معتقد بود كه در مقام داورى تنها تجربه داورى مى‏كند، ولى در اين سخن جاى تجديدنظر وجود دارد. البته ما نمى‏توانيم تجربه را به عنوان يك روش، كاملا تابع پيش‏فرضهاى دانشمند بكنيم، چون در اين حالت ويژگى بين‏الاذهانى و ينيت‏خود را كاملا از دست مى‏دهد. اما در عين حال ما در مرحله داورى نيز كاملا از پيش‏فرضها و مبانى فراعلمى رها نيستيم; البته تجربه داور است اما تجربه نمى‏تواند در متعلق خود تصرف كند و در داده‏ها تغييراتى ايجاد كند. بالاخره، آنچه از صافى تجربه مى‏گذرد همان پيوندى است كه بين يك مفهوم و پيش‏فرضهايش وجود دارد. صافى تجربه آن قدر ريز نيست كه بتواند پيش‏فرضهاى نظريه ما را بگيرد و لذا آنچه به عنوان علم از اين صافى مى‏گذرد و مقبول واقع مى‏شود، اين رنگها را با خود به همراه دارد.

بنابراين مانعى ندارد كه نظريه‏هاى مختلفى از اين صافى بگذرد و همه هم‏توجيه، ( justified ) شوند; زيرا واقعيت مورد مطالعه آن قدر پيچيده است كه دانشمندان نمى‏توانند به يكباره اين واقعيت را از همه جهات در بند و دام خود بياندازند. به تعبير مولانا، افراد از زاويه‏هاى مختلف به آن نزديك مى‏شوند و به يك معنا همه هم راست مى‏گويند، گو اينكه به يك معنا راست نمى‏گويند، چراكه آنها به واقعيت از جهات مختلف توجه كرده‏اند. بله شايد در پايان حركت علمى بشر بتوانيم واقعيت را در تماميت آن ببينيم و ديگر، نظريه‏هاى رقيب را نداشته باشيم اما اين امر مربوط به آينده است و رنگ پيش‏گويى دارد.

البته عامل ترجيح يك نظريه بر نظريه ديگر به حوزه فلسفه علم مربوط مى‏شود كه ما اصولا چه معيارى را قابل دفاعتر مى‏بينيم: سودمند و كارآمد بودن، مطابقت‏با واقع يا انسجام منطقى را؟ البته خود «بحث از معيارها» بخشى از پيش‏فرضها و مبانى فراعلمى است. عجالتا مى‏توان گفت كه عامل ترجيح، مطابقت‏بيشتر با واقع خواهد بود. چون حقيقت متدرج است، وجود قرائن و شواهد بيشتر براى يك نظريه، حاكى از اين خواهد بود كه آن نظريه نسبت‏به نظريه‏اى كه شواهد كمترى دارد مطابقت و نزديكى بيشترى با واقعيت دارد. البته بحث من اين نيست كه موضع رئاليستى قابل دفاع است‏يا نه؟ ولى به هر حال يك نگاه فى‏الجمله رئاليستى مى‏تواند كماكان قابل دفاع باشد. به اين معنا كه بگوييم واقعيتى در جهان خارج هست و ما مى‏خواهيم و مى‏توانيم آن را بشناسيم. البته نه به صورت يك بار براى هميشه بلكه به صورت تدريجى.

حال سخن در اين است كه با ساختارى كه علم دارد، علم دينى به چه معنايى مى‏تواند موجه باشد؟ من به اين صورت قضيه را مى‏فهمم كه ما بايد از دين در مرحله پيش‏فرضها (هستى‏شناختى، انسان‏شناختى و...) كمك بگيريم. اگر بتوانيم به پيش‏فرضهايى دست‏يابيم كه حاصل خيز باشند و بتوانند به ما در مفهوم‏سازى، فرضيه‏پردازى و يا حتى در اتخاذ روش كاوش علمى كمك بكنند، علم دينى امكان‏پذير است. اما اگر منابع دينى اين‏چنين مساعدتى به ما نمى‏كنند نمى‏توانيم داعيه تاسيس علم دينى داشته باشيم. ما از قبل نمى‏دانيم كه در تمام شاخه‏هاى علمى اعم از فيزيك، شيمى، مكانيك، اقتصاد، جامعه‏شناسى، انسان‏شناسى، روان‏شناسى تاسيس علم دينى ممكن است‏يا خير؟ بسته به اينكه در مجموعه معرفت دينى چه چيزهايى باشد يا نباشد، چه بسا در يك حوزه‏اى بتوانيم علم دينى تاسيس كنيم و در حوزه ديگر نتوانيم. بنابراين بايد مراحل زير را در تاسيس علم دينى انجام دهيم: 1. پيش‏فرضها را از متون دينى استخراج كنيم (پيش‏فرضهاى محتوايى و روش‏شناختى) 2. با اتكا به پيش‏فرضها شروع به مفهوم‏سازى و فرضيه‏سازى كنيم. فرضيه‏پردازى كار عالم است. آن پيش‏زمينه نظرى موجب مى‏شود كه يك جاهايى برويم و يك جاهايى نرويم. يعنى بعضى مفاهيم طرف شما مى‏آيند و هم‏گرايى دارند و بعضى ندارند و به اصطلاح لاكاتوش پازيتيو هيوريستيك يا نگاتيو هيوريستيك اينجا خود را نشان مى‏دهد. 3. گام بعد اين است كه تجربه‏ورزى كنيم و ببينيم واقعيت مورد مطالعه با اين مفاهيم و گزاره‏ها به دام شناخت مى‏افتد يا خير. به هر حال، وقتى كه ما پذيرفتيم كه تجربه به طور كلى (فارغ از ابطال‏پذيرى يا اثبات‏پذيرى يا...) معيار علمى بودن نظريه ماست و يك نوع تعيين‏كنندگى، ( underdetermination ) دارد بايد شواهد فراهم‏آمده از تجربه به ميزان كافى تاييدكننده فرضيه ما باشد.

با اين وصف، علم دينى هم همچون ديگر علوم مى‏تواند در جهان خارج دستكارى بكند و اوضاع را به وفق مرادشان تغيير بدهد. البته ميزان اين دستكارى بستگى به حاصلخيزى پيش‏فرضها دارد. اگر پيش‏فرضهاى عالم به حد كافى گشاده‏دست‏باشد بيشتر اوضاع را نشان مى‏دهد و به همين ميزان در عمل كاربرد آن بيشتر خواهد بود. البته نبايد گمان كنيم كه چون دين آسمانى و درست است پس حتما دين در همه اوضاع كارگشاتر خواهد بود. چون معلوم نيست كه دين بخواهد براى همه ما در منطقه عمل يك راه حل بدهد. به همين جهت‏شكست‏خوردن علم دينى، وهنى به ساحت دين نيست، چون اصلا معلوم نيست كه علم دينى از مقصودهاى دين باشد، ما در واقع اينجا داريم يك استفاده جانبى از دين مى‏كنيم.

بررسى

در اين مقاله به خوبى بر نقش مبانى فلسفى و فرهنگى در مفهوم‏سازى و فرضيه‏سازى تاكيد گرديده و نشان داده شده است كه اين مبانى تاثير خود را تا پايان نيز بر نظريه‏هاى علمى خواهد داشت. اما به نظر مى‏رسد براى تبيين درست «علم دينى‏» هنوز نكاتى چند بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

1. ايشان از تبيين ماهيت علم جديد و كاركردهاى آن، به سرعت گذشته‏اند. حال آنكه اين موضوع چالش برانگيزترين مساله در حوزه فلسفه علم در دهه‏هاى اخير بوده است. هرچند نمى‏توان به كلى از موضع واقع‏گرايى، (realism) در علم دست‏شست ولى تاريخ و فلسفه علم جديد گواهى مى‏دهد كه همواره نقش كاركردى و نگرش ابزارگرايانه، (instrumentalism) در منطق علم تجربى غلبه داشته است. آزمون تجربى بر پايه عقلانيت ابزارى بنا شده و در نهايت‏بر قدرت تاثيرگذارى و توان پيشگويى نظريه‏ها تاكيد مى‏ورزد. در چنين فضايى، در تبيين ماهيت علم دينى و علم سكولار، بايد علاوه بر معيارهاى مطابقت، بر نحوه تاثيرگذارى و جهت‏گيرى‏هاى اين دو دسته از علوم نيز انگشت نهاد. به بيان ديگر، طرح مساله‏اى به نام «علم دينى‏» قبل از هر چيز نشان از اين انديشه دارد كه جامعه دينى براى رسيدن به غايات مطلوب خويش، نيازمند ابزارهاى علمى و معرفتى متناسب است و با «علم سكولار» نمى‏توان در دنياى پيچيده امروز جامعه دينى و حاكميت دينى را تحقق بخشيد. بنابراين، در كنار آزمون‏پذيرى فرضيه‏هاى دينى، مهمترين معيار براى ترجيح يك نظريه، نحوه و ميزان تاثيرگذارى آن در جهت اهداف و نيازمندى‏هاى انسان دينى و جامعه دينى است; همين تفاوت در جهت‏گيرى‏هاست كه حتى آزمون‏پذيرى را در مرحله داورى نيز رنگ و بوى دينى و فلسفى مى‏بخشد. اين نكته نياز به بحث‏بيشتر دارد.

2. با آنچه از ماهيت علم جديد گفته شد، معلوم مى‏شود اين سخن كه «معلوم نيست ما بتوانيم در همه شاخه‏هاى علوم، علم دينى تاسيس بكنيم‏» درست نمى‏نمايد. اين نكته را دست كم در خصوص علوم انسانى به جرات مى‏توان گفت كه اصول و ارزشهاى دينى كاملا در شكل‏دهى آنها تاثير دارد و نيازمندى‏ها و اهداف جامعه دينى اين گونه دانشها را كاملا ديگرگونه مى‏سازند. اگر دين براى زيست مادى و معنوى انسان شيوه‏اى خاص ارائه داده است و اگر اين دسته از دانشها متكفل بيان راه‏ها و روشهاى زيست انسانى‏اند، بديهى است كه با پذيرش انگاره‏ها، آرمانها و ارزشهاى دينى، مى‏بايست‏به اقتصاد، جامعه‏شناسى و روان‏شناسى ديگرى متفاوت از دانشهاى موجود، كه بر پيش‏فرضهاى طبيعت‏گرايانه و مادى‏انگارانه استوار است، دست‏يافت. اگر ديروز يا امروز چنين نتيجه‏اى حاصل نيامده است، هرگز به معناى فقدان چنين دانشهايى نيست.

3. اينكه مى‏گويند «معلوم نيست علم دينى از مقصودهاى دين باشد، بلكه استفاده جانبى ما از دين است‏» با توجه به مبانى گوينده و مباحث پيش‏گفته، اندكى عجيب مى‏نمايد. اگر پذيرفته‏ايم كه پيش‏فرضهاى معرفت‏شناختى، انسان‏شناختى و غايت‏شناختى مثلا در فرضيه‏هاى اقتصادى ما مؤثر است و اين علم بيشترين نقش را در معيشت انسان ايفا مى‏كند و اگر معتقديم كه يكى از اهداف عاليه دين، شكل‏دهى و غايت‏بخشى به زيست اجتماعى ماست، چگونه مى‏توان پذيرفت كه دين در اين مرحله حساس عقب‏نشينى نموده و برنامه‏ريزى زندگانى انسان را به علومى واگذار كند كه بر مبانى و غايات غيردينى يا ضددينى مبتنى است!؟

/ 1