ما همه مهاجر هستیم، ما از فرهنگ ها گذر می کنیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ما همه مهاجر هستیم، ما از فرهنگ ها گذر می کنیم - نسخه متنی

داریوش شایگان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ما همه مهاجر هستيم; ما از فرهنگ‏ها گذر مى‏كنيم

گفت‏وگو با داريوش شايگان

آفتاب، ش 3

چكيده:

روشنايى از غرب مى‏آيد عنوان كتاب جديد داريوش شايگان است كه اخيرا به زبان فرانسوى منتشر شده است. «ليبراسيون‏» به همين دليل با وى مصاحبه‏اى انجام داده است كه ترجمه آن را مى‏خوانيد. كتاب و گفت‏وگوى حاضر نشان از گام جديدى در تفكر شايگان دارد. به زعم وى، ما وارد دوره تفسير شده‏ايم، بين خطا و واقعيت ديگر نورى وجود ندارد و هر كس حقيقت را آن طور كه مايل است تفسير مى‏كند. سنت هميشه هسته نژادى دارد. سنت چه هندو و چه اسلامى باشد، سنت‏باقى مى‏ماند. دنياى مدرنيسم به ديگران اجازه مى‏دهد كه زندگى كنند. حتى بعضى محافل مذهبى در ايران اعتقاد دارند كه بايد اسلام را به عنوان يك دين خصوصى كرد; زيرا اسلام به عنوان يك سيستم سياسى پاسخى براى مشغوليت‏هاى فكرى بشر قرن بيست و يكم ندارد.

عنوان كتاب تازه شماروشنايى از غرب مى‏آيد تحريك‏كننده است، موضوع اين كتاب چيست؟

ابتدا، من شرح مى‏دهم كه چرا ما در دوره‏اى زندگى مى‏كنيم كه باورها فرو ريخته‏اند. همه حقايق بزرگ ماوراءالطبيعه با انتقاد مدرنيته، بى‏ارزش شده‏اند: وجود، منطق و حقيقت ديگر از يكديگر متمايز نيستند. بين وجود و نماد، خطا و واقعيت ديگر مرزى وجود ندارد. ما وارد دوره تفسير شده‏ايم. هر كس حقيقت را آن طور كه مايل است تفسير مى‏كند. آنچه جايگزين حقايق بزرگ ماوراءالطبيعه شده است، برقرارى ارتباط به معناى بسيار وسيع آن است. اين نوع ارتباط در همه سطوح زندگى اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى متجلى است. در قلب فرهنگ‏ها، شاهد ظهور پديده چند فرهنگى هستيم. در قلب هويت‏ها، هويت‏هاى چندگانه ظاهر مى‏شوند. ما در مقطعى زندگى مى‏كنيم كه هيچ هويتى - منشا نژادى و دينى آن هرچه باشد - به تنهايى نمى‏تواند به آگاهى گسترش يافته بشر امروز پاسخ دهد، زيرا همه ما به صورت مهاجر در آمده‏ايم. ما از فرهنگ‏ها گذر مى‏كنيم، از يك دوره فرهنگى به يك دوره ديگر مى‏رسيم. ما در فضاهاى موجود در اين جهان گرفتار شده‏ايم. براى شناخت و فلسفه، ما وارد دوره تفسير شده‏ايم، هر كس واقعيت‏ها را بر اساس ارزش‏هاى ذهنى خود تفسير مى‏كند و منطقه‏اى را به وجود مى‏آورد كه من آن را منطقه «اتصال ناهمگونى‏ها» مى‏نامم. در تمام سطوح، آگاهى‏ها با هم برخورد مى‏كنند و رشد مى‏يابند. اما كسى نمى‏داند كه اين آگاهى جمعى چيست. من بيشتر نسبت‏به اين ناهمگونى حساس هستم زيرا در دنيايى زندگى مى‏كنم - ايران - كه همه تضادها با خشونت‏با يكديگر برخورد مى‏كنند: مدرنيته و سنت، تقدس و لائيسيته، فرد و گروه.

شما به جهانى شدن نيز تمايل نشان داده‏ايد...

از طريق جهانى شدن مى‏توان به جهانى شدن فن‏آورى و اقتصادى رسيد، اما همچنين مى‏توان درباره فرهنگ جهانى سخن گفت كه احيا كننده ارزش‏هاى خاصى مانند حقوق بشر، محترم شمردن آزادى‏هاى فردى، جامعه مدنى و جدايى قدرت‏هاست. اين ارزش‏ها كه احياكننده مدرنيته‏اند و اين جهانى شدن غيرقابل بازگشت هستند: خواه چينى باشيد يا هندو و يا مسلمان; شما در اين ارزش‏ها كه ارزش‏هاى بشر مدرن هستند، سهيم هستيد. وقتى مشكل هويت فرهنگى مطرح مى‏شود، بايد هويت دومى را هم به آن افزود. خواه من ايرانى باشم، آلمانى و يا مكزيكى... علاوه بر هويت قومى، مذهبى، فرهنگى، هويت ديگرى هم دارم، يك هويت مدرن، هويتى كه با ديگران در آن سهيم هستم.

اين هويت مدرن موجب وحدت بين انسان‏ها در جهان خواهد شد؟

بله، اين هويت مدرن بر همه ما تحميل شده است، كسى نمى‏تواند آن را در حاشيه قرار دهد، آن را صرفه‏جويى كند و يا با ناخشنودى آن را طرد نمايد. اين هويت‏بخش جدانشدنى از وجود ما شده است. همان طور كه در يك دنياى همزمانى زندگى مى‏كنيم و همان طور كه همه فرهنگ‏ها با هم برخورد مى‏كنند و تركيب مى‏شوند، آنچه همه ما را به هم متصل مى‏كند، مدرنيسم است; زيرا اين آگاهى تنها چيزى است كه مى‏تواند گسترش پيدا كند، در حالى كه تمدن‏هاى ديگر همچنان در خود متمركز هستند. سنت هميشه هسته نژادى دارد و ماهيت و منشا آن اهميت چندانى ندارد. سنت چه هندو و چه اسلامى باشد، سنت‏باقى مى‏ماند. دنياى مدرنيسم به ديگران اجازه مى‏دهد كه زندگى كنند. اين پديده بسيار مهمى است. اگر اين مدرنيته محو شود، جنگ بين نژادها بى‏وقفه ادامه مى‏يابد. اگر هركس شروع كند كه بگويد من مسلمان هستم و شما مسيحى هستيد و شما هندو، اگر هركس تظاهر كند كه حق با اوست، جنگ‏هاى مذهبى و نژادى پيش خواهد آمد. در واقع مدرنيته قوانين بازى را تعيين مى‏كند.

با اين حال، بعضى از اديان جهان‏گرا هستند. به خصوص مسيحيت و اسلام در حدى محدودتر...

ارزش‏هاى جهانى وجود دارند كه همگانى شده‏اند و همه جهان در آن سهيمند و كسى نمى‏تواند از آنها بكاهد. براى مثال، انقلاب دوره نوسنگى ده‏هزار سال پيش شروع شد. اين انقلاب فرهنگ‏هاى عظيم جهانى را پايه‏ريزى كرد. زمانى كه بشر سكنى گرفت و شهرها را ايجاد كرد... هرآنچه بعد از آن انجام شد، شامل همه افراد بشر مى‏شد، شايد تنها استثنا، بوميان استراليا باشند كه در دوره پيش‏سنگى باقى مانده‏اند، يا بعضى از قبايل در آمازون يا آفريقا كه هنوز در آن مرحله هستند. اما فرهنگ‏هاى ديگر همگى اين انقلاب را جذب كرده‏اند. انقلاب صنعتى كه در قرون هيجدهم و نوزدهم آغاز شد، ارزش‏هايى را ايجاد كرد كه همه جهان بايد در آن سهيم شوند. من درباره همه ارزش‏ها صحبت نمى‏كنم. منظورم ارزش‏هاى مربوط به حقوق بشر است، به اين دليل است كه ارزش‏هاى مدرنيته بايد به ارزش‏هاى موجود افزوده شود.

ساير محققان نظر ديگرى دارند. ساموئل هانتينگتون درباره «جنگ تمدن‏ها» سخن مى‏گويد...

من به اين مساله اعتقاد ندارم. من احساس مى‏كنم كه آنها درباره تمدن‏ها چنان سخن مى‏گويند كه گويى تمدن‏ها نماد هويت‏هاى بسته هستند. قضيه چنين نيست. دنيايى كه ماركوپولو در قرن 13 زمانى كه از آسيا، ايران و هند عبور كرد، دنياى امروز نبود. اين تمدن‏ها در عصر خود مى‏چرخند. در آنجا يك تاريخ و تمدن محلى چينى و هندى و... وجود داشته است... دنياها مجزا بوده‏اند. در زمان ما وقتى شما سفر مى‏كنيد، همان دنيا را مشاهده مى‏كنيد. البته با تمدن‏هاى متفاوت در سمت راست و چپ، اما فرهنگ‏هاى سنتى ديگر وجود ندارند. آنها در فاصله «هنوز نه‏» و «ديگر هرگز» قرار دارند. «هنوز نه‏» زيرا مدرنيته در اين فرهنگ‏ها جا گرفته است اما به طور كامل جذب نشده است. «ديگر هرگز»، زيرا سنتى وجود دارد كه فرو مى‏ريزد و ديگر هرگز نمى‏تواند به شكل اصلى باز گردد. همه اين فرهنگ‏هاى بزرگ، سنت‏هاى گذشته، در ميان اين دو قرار دارند. سياست‏خودمختارى، مستقل از اين پديده جهانى وجود ندارد. اين فرهنگ‏ها مانند سرزمين‏هاى موجود و مانند عاداتى درون اين مدرنيته قرار دارند.

به دليل محاسن و معايب...

بله اين تحول همواره يك ماجراجويى دشوار است، زيرا سنت‏يك چتر حفاظتى تامين مى‏كند. اين چتر شما را در برابر خارج پناه مى‏دهد. بنابراين، هر نوع مدرنيته رنج‏آور است; زيرا يك ماجراجويى است. فرويد در يكى از نوشته‏هاى خود گفته است كه آگاهى بشر مدرن با سه شوك مهم متولد شده است; شوك درك جهانى: زمانى كه بشر فهميد مركز دنيا نيست، زمانى كه بشر ريافت‏خورشيد مركز قرار گرفته است; شوك بيولوژيك: زمانى كه پى برد اجداد او خدايان افسانه‏اى پانتئون نيستند و سومين شوك بى‏خبرى است: زمانى كه بشر دريافت منطق او يك جزيره در اقيانوس ناآگاهى است. اين سه چيز، وجدان انسان مدرن را تشكيل داده‏اند. به اين دليل است كه هر نوع پيشرفتى با رنج توام است. سنت اين امتياز را بر مدرنيته دارد كه داراى همه پاسخ‏هاست. وقتى وارد دنياى مدرن مى‏شويد، شما نمى‏دانيد از كجا آمده‏ايد و به كجا مى‏رويد... .

اين نگرانى در كشور شما بسيار محسوس است.

اين مساله هر روز در ايران مطرح است. حتى بعضى از محافل مذهبى كه اغلب با آنها بحث مى‏كنم، اعتقاد دارند كه بايد اسلام را به عنوان يك دين، خصوصى كرد و آن را از هرگونه جنبه عمومى خالى نمود; زيرا اسلام به عنوان يك سيستم سياسى پاسخى براى مشغوليت‏هاى فكرى بشر قرن بيست و يكم ندارد. به اين ترتيب، در برابر مساله دستكارى ژنتيكى بايد معيارهاى اخلاقى در زمينه بيولوژيك ايجاد كرد، زيرا نمى‏دانيم در اين باره چه بايد كرد. اسلام براى بقاى روح و براى تجديد حيات من پاسخ‏هايى دارد. در قرون وسطى، فلاسفه لاتين در پاريس صحبت از حقيقت دوگانه مى‏كردند; چيزى كه در الهيات واقعيت دارد اما در فلسفه درست نيست و بالعكس. ما به طور فزاينده با اين نظام حقيقت دوگانه روبه‏رو مى‏شويم. يك فضاى خصوصى ظهور مى‏كند كه در آن مذهب قرار دارد و يك فضاى عمومى كه بايد به وسيله قدرت‏هاى لائيك اداره شود.

درباره چهره دنياى فردا چه نشانه‏هايى مى‏توانيد به ما ارائه كنيد؟

همان‏طور كه ديده‏ايم، ما به سوى دنيايى پيش مى‏رويم كه به طور فزاينده به هم پيوسته است. در زمينه ادبيات آن چه موجب تعجب من است، اين است كه تمام رمان‏هاى مهم به زبان انگليسى توسط هندى‏ها و آفريقايى‏هاى آمريكايى نوشته شده‏اند. منظورم اين نيست كه آمريكايى‏ها يا فرانسوى‏ها و انگليسى‏ها كتاب نمى‏نويسند، حتى در فرانسه شما پديده امين معطوف و پاتريك شامواز و... را داريد. شما، مراكشى‏ها، الجزايرى‏ها و آفريقايى‏ها را داريد كه به فرانسه مى‏نويسند.

داستان‏نويسان هندى انگليسى نوعى احساسات بين اين دو بودن را ارائه مى‏كنند و سؤالات تازه‏اى را مطرح مى‏كنند كه براى غربى‏ها ناشناخته است. اين يك حساسيت‏بين اين دو بودن است. مسائل به طور فزاينده جهانى خواهد شد. به اين ترتيبت توجه كنيد كه موفقيت‏سينماى ايران مديون چيست؟ اين موفقيت‏به تكنيك بستگى ندارد، بلكه به حساسيت و حتى نوعى سادگى وابسته است، به چيزهايى كه خيلى ساده هستند، اما در دنياى پيچيده امروز اهميت مى‏يابند.

شما درباره نويسندگان بين اين دو صحبت مى‏كنيد، آيا خود شما يك فيلسوف بين اين دو نيستيد؟

من يك متفكر بين اين دو هستم، زيرا من بين دو چيز زندگى مى‏كنم. من آبى - خاكى هستم. من بين يك دنياى زمينى و آبى زندگى مى‏كنم. زمينى، دنياى واقعى و كنونى است و آبى، تصورات است; زيرا كه آب هميشه كمى محو است... .

اشاره

داريوش شايگان از نويسندگانى است كه در دهه چهل و پنجاه با دفاع از هويت‏شرقى به نقد بنيادين غرب و مدرنيته اروپايى مى‏پرداخت. وى با چرخشى آشكار در دهه شصت (كه بى‏تاثير از برخورد سياسى پس از انقلاب نبود) موضع خويش را ترك گفته و با فرهنگ مدرن بناى آشتى نهاد و باب گفت‏وگوى شرق و غرب را در انديشه خويش گشود. كتاب زير آسمان‏هاى جهان، گوياى اين دوره از تحول فكرى اوست. گفت‏وگوى حاضر نشان مى‏دهد كه شايگان در كتاب اخير خود باز هم گامى فراتر گذاشته و با چشم‏پوشى از سنت‏ها و هويت‏هاى ملى و دينى، تنها نقطه اميد و اتكاى انسان معاصر را در مدرنيسم و فرهنگ جهانى [ !؟] غرب مى‏جويد. البته اگر بتوان اين مصاحبه كوتاه را ملاك داورى و تحليل قرار داد، مى‏توان گفت كه وى هنوز بر موضع مشخصى قرار نيافته و سخنان او نشان از كشاكش ميان سنت و تجدد دارد. اين دودلى و دلهره كه تقريبا در روشنفكران پس از انقلاب اسلامى عموميت‏يافته، ريشه در جاى ديگر دارد. هويت‏هاى ملى و دينى در شكل پيشين آن هرچند از نظر او به تاريخ گراييده و راه شريت‏به مدرنيته و مؤلفه‏هاى آن راهى بى‏بازگشت است، اما او آن‏قدر آگاه است كه دو واقعيت مسلم تاريخ معاصر را هم از ديده دور ندارد: واقعيت «بحران مدرنيته‏» و آرمان‏سوزى بشر مدرن و واقعيت «تولد دوباره‏» فرهنگ‏هاى فراموش شده يا هويت‏هاى اسير در دستگاه استعمار و استحاله غرب جديد. حقيقت آن است كه روشنفكران ما هنوز راهى براى حل اين پارادوكس نگشوده‏اند و در اين راه بيشتر چشم به راه فلسفه‏هاى تفسيرى يا پست‏مدرن هستند تا از آنها رونوشتى براى پاسخ به اين پرسش بيابند. در اينجا بدون ورود در نقد ديدگاه‏هاى شايگان، تنها نظرى كوتاه به پارادوكس‏هاى پنهان در اين گفت‏وگو خواهيم داشت:

1. ايشان در آغاز تاكيد مى‏كند كه «بين خطا و واقعيت ديگر مرزى وجود ندارد... هركس حقيقت را آن طور كه مايل است تفسير مى‏كند» و در جاى ديگر از يك فرهنگ جهانى دفاع مى‏كند كه همه انسان‏ها با هويت‏هاى گوناگون در آن سهيم خواهند شد و اين جهانى شدن ارزش‏هاى مدرنيته را غيرقابل بازگشت توصيف مى‏كند. مى‏توان پرسيد كه اگر «حقيقت‏» ذهنى و نسبى است و هيچ بنيادى در واقعيت ندارد و با منطق عينى نمى‏توان به تفاهم رسيد، ارزش‏هاى مدرنيته بر چه پايه و پيمانه‏اى گسترش يافته و به يك فرهنگ عام و پذيرفته بشرى تبديل مى‏شود. در پاسخ به اين پرسش، در فلسفه معاصر غرب دو گرايش مختلف وجود دارد: گروهى با «منطق معطوف به معرفت‏» در پى يافتن مفاهيم و روش‏هايى هستند كه بتوان بشريت را به پاى ميز منطق و تفاهم كشاند (پوزيتيويست‏ها، پديدار شناسان و اكثر اگزيستانسياليست‏ها هركدام با رويكردى خاص، چنين داعيه‏اى دارند) و گروهى ديگر با ذهنى و نسبى خواندن معيارهاى معرفت‏شناختى و اخلاقى، با ايده «اراده معطوف به قدرت‏» در پى جهانى‏سازى فرهنگ و ارزش‏هاى مدرنيته با بهره‏گيرى از قدرت‏هاى نظامى، سياسى و رسانه‏اى هستند (نيچه‏گرايان و مولود آنان يعنى «فاشيسم‏» بدين سو گرايش دارند.) آقاى شايگان هرچند در مبانى با گروه اخير همدلى كرده است، اما نشان نداده است كه آيا به كليه لوازم اين نظريه نيز تن خواهد داد يا خير؟

2. در جاى ديگر ايشان تصريح كرده است كه «اين هويت‏هاى مدرن بر همه ما تحميل شده است، كسى نمى‏تواند آن را در حاشيه قرار دهد، آن را صرفه‏جويى كند و يا با ناخشنودى آن را طرد نمايد.» بايد گفت كه اگر واقعا «هركس حقيقت را آن طور كه مايل است، تفسير مى‏كند» پس چگونه مى‏توان گفت كه فرهنگ مدرنيته بر ما تحميل شده و خشنودى يا ناخشنودى ما در آن هيچ تاثيرى ندارد. البته اين تناقض را به گونه‏اى مى‏توان حل كرد، همان حقيقتى كه بسيارى از غربيان نيز بر آن صحه گذاشته‏اند: در دوران مدرن، «حقيقت‏» براى غرب و براى جهان پيرامون، دو معنا و مصداق متفاوت داشته است، حقيقت‏براى غرب همان چيزى است كه «خود» تفسير مى‏كند و حقيقت‏براى «ديگران‏» همان چيزى است كه آنان بايد در آيينه غرب جست‏وجو كنند.

3. آقاى شايگان از يك سو اظهار مى‏دارد «تمدن‏هاى ديگر همچنان در خود متمركز هستند. سنت هميشه هسته نژادى دارد و ماهيت و منشا آن اهميت چندانى ندارد» و اضافه مى‏كند كه «اگر اين مدرنيته محو شود، جنگ بين نژادها بى‏وقفه ادامه مى‏يابد». در جاى ديگر، اما، همين تمدن‏ها و فرهنگ‏هاى گذشته را داراى ارزش‏هاى جهانى دانسته و مى‏گويد: «ارزش‏هاى جهانى وجود دارند كه همگانى شده‏اند و همه جهان در آن سهيم‏اند و كسى نمى‏تواند از آنها بكاهد. براى مثال، انقلاب دوره نوسنگى ده‏هزار سال پيش شروع شد. اين انقلاب فرهنگ‏هاى عظيم جهانى را پايه‏ريزى كرد...». راستى اگر مدرنيته داراى ارزش جهانى است كه زندگى مشترك را ممكن مى‏سازد، چرا فرهنگ‏هاى بزرگ جهان نتوانند با همان ارزش‏هاى جهانى خود، به حيات مشترك ادامه دهند و اگر با وجود ارزش‏هاى جهانى مشترك در تمدن‏هاى گذشته همچنان مى‏توان آنان را سنت‏هاى «در خودمتمركز» خواند، با آمدن ارزش‏هاى مدرنيته چه تضمينى است كه چنين روندى كماكان ادامه نيابد؟

جالب اينجاست كه آقاى شايگان در رد نظريه هانتينگتون درباره جنگ تمدن‏ها، وى را متهم مى‏كند كه: «آنها درباره تمدن‏ها چنان سخن مى‏گويند كه گويى تمدن‏ها نماد هويت‏هاى بسته‏اند. قضيه چنين نيست‏».

4. با آنكه در اين گفت‏وگو از «در خودمتمركز» بودن فرهنگ‏ها و سنت‏هاى گذشته سخن گفته شده، اما تاكيد كرده است كه «در قلب فرهنگ‏ها، شاهد ظهور پديده چند فرهنگى هستيم. در قلب هويت‏ها، هويت‏هاى چندگانه ظاهر مى‏شود. همه ما به صورت مهاجر درآمده‏ايم. ما از فرهنگ‏ها گذر مى‏كنيم.» بايد ديد كه تعريف ايشان از سنت و هويت چيست كه در همان حال كه بسته و در ستيز با هويت‏هاى ديگر است، همزمان مى‏تواند باب گفت‏وگو را بگشايد، خود دگرگونى‏پذيرد و هويت‏هاى ديگر را نيز متحول سازد. در جامعه‏شناسى تجدد امروز تاكيد مى‏شود كه تجدد و نوگرايى همواره در بطن و متن يك سنت رخ مى‏دهد و بريدگى و مهاجرت كامل از يك متن فرهنگى ناممكن است. پديده چند فرهنگى و تداخل هويت‏ها و سنت‏ها كه ايشان به درستى بر آن تاكيد كرده‏اند، خود نشان از حضور عنصر گفت‏وگو و تعامل در عرصه سنت‏هاى گوناگون دارد و تا پيش از ظهور مدرنيته نيز بارها چنين داد و ستدى در عرصه تمدن‏ها و سنت‏ها رخ داده است.

5 . عجيب است كه ايشان سنت‏ها را سبب جنگ‏هاى نژادى مى‏داند و در مقابل معتقد است كه «مدرنيسم به ديگران اجازه مى‏دهد كه زندگى كنند و اگر اين مدرنيته محو شود، جنگ بين نژادها بى‏وقفه ادامه مى‏يابد». ترديدى نيست كه در تاريخ جنگ‏هاى فراوانى به نام سنت‏يا تعصبات ملى و نژادى رخ داده است، اما بايد پرسيد كه اولا آيا اين جنگ‏ها واقعا ريشه در سنت‏ها داشته يا تنها بهانه‏اى در دست زورمداران و زرپرستان بوده است؟ آيا مگر جنگ‏هاى بسيار بيشترى با اهداف سياسى و اقتصادى در تاريخ بشريت صورت نگرفته است؟ آيا بدين بهانه مى‏توان اقتصاد و سياست را از جامعه حذف كرد و بر آن خط بطلان كشيد؟ ثانيا مدرنيسم در تاريخ كوتاه خود جنگ‏ها و فتنه‏هايى برانگيخته است كه در تاريخ براى آن نظيرى نمى‏توان سراغ گرفت. تاريخ كشورهاى آسيايى و آفريقايى گوياى بدترين نوع نژادپرستى و برده‏دارى و جهان‏خوارگى است كه ريشه در اقتصاد بورژازى و تكنولوژى فزون‏خواه مدرنيسم دارد. جنگ‏هاى خونين در اروپاى قرن نوزدهم و دو جنگ بزرگ جهانى در قرن بيستم همگى از لوازم مدرنيسم غربى بوده است. خوب است آقاى شايگان به ما نشان دهد كه مدرنيسم غربى در دو سده گذشته به كدامين ملت اجازه داده است تا با آموزه‏ها، ارزش‏ها و آرزوهاى خويش زندگى كند، تا ما نشان دهيم كه مدرنيته با پروژه استعمار و استثمار خود چگونه حيات اقتصادى و سياسى ملت‏هاى جهان سوم را به سود منافع گروهى از سرمايه‏داران بين‏المللى به انحصار كشيده است. آرى! مدرنيسم اجازه مى‏دهد كه مردم همان گونه زندگى كنند كه نژاد برتر(!!) اروپايى مى‏پسندد.

/ 1