مساله زنان در ايران
عليرضا علوىتبار زنان، ش 65 چكيده:
نوشتار زير حاصل نظرات عليرضا علوىتبار درباره مسائل زنان از ديدگاه روشنفكرى دينى است. وى ضمن آنكه به بررسى پارهاى از مسائل زنان در ايران مىپردازد، انگيزه توجه جريان روشنفكرى دينى به مسائل زنان و اقدامات آنان را در راستاى بهبود بخشيدن به وضعيت زنان تشريح مىنمايد و در جمعبندى نهايى فعاليت روشنفكران دينى در اين حوزه را با توجه به محدوديتهاى موجود در جامعه ايران، تلاشى موفق مىشمارد.يك مساله در درون خود حكايت از وجود تصور ذهنى خاصى از يك واقعيت عينى دارد; تصورى كه از فاصله غيرقابل قبول ميان «آنچه هست» و «آنچه بايد باشد» حكايت مىكند; بنابراين اگر تعداد قابل ملاحظهاى از مردم به وجود چنين مسالهاى باور داشته باشند، آنگاه بايد آن را به رسميتشناخت.از آغاز اين قرن، تحت تاثير انديشهها و ايدئولوژىهاى مدرن و به دليل مقايسه موقعيت زنان ايران با موقعيت زنان در كشورهاى صنعتى، وضع موجود زنان غيرقابل قبول تلقى شد و گرايشى وسيع براى برنامهريزى و سياستگذارى به منظور حل مساله زنان پديد آمد.مسائل زن امروز ايرانى را با نگاهى به نشريات و نوشتههاى مربوط به آن مىتوان چنين فهرست كرد:1. نابرابرى حقوقى ميان زن و مرد;2. نابرابرى فرصتها ميان زن و مرد: اين نابرابرى در چهار مطلوب زندگى اجتماعى جديد، يعنى ثروت، قدرت، منزلت و اطلاعات به چشم مىخورد;3. فقدان نهادهاى مدنى معطوف به دلبستگىهاى زنان. غير از مسائل فوق، ساير مسائلى كه مساله زنان شمرده مىشود، مسائل مشترك ميان زنان و مردان است و حل آنها در گرو حل مسائل عمومى جامعه است.جريان روشنفكرى دينى، از آغاز حركتبه دو دليل بخشى از توجه خويش را معطوف به مساله زنان كرد. اولا به دليل آنكه روشنفكرى دينى با عينك عقل مستقل و نقاد به انسان، جامعه، جهان و دين مىنگريست و روشها و نظامهاى اجتماعى را از اين زاويه ارزيابى مىكرد كه ناگزير به نقد موقعيت زنان در جامعه نيمهسنتى ايران پرداخت. اهميت زنان در پيشبرد يك جنبش اجتماعى گسترده، روشنفكرى دينى را وا مىداشت تا با طرح مسائل زنان و برانگيختن حساسيتهاى آنان در جهتبسيج اجتماعى آنها حركت كند. ثانيا درهمآميختگى سنت و دين در ايران و اين واقعيت كه سنت توجيه خود را در دين جستجو مىكرد، باعث مىشد تا كسانى كه به دنبال ارائه تفسيرى مدرن از دين بودند با حاميان سنت درگير شوند كه بخشى از اين درگيرى در محدودههاى مربوط به زنان به وقوع مىپيوست. به بيان ديگر، روشنفكران دينى در مسير پيشبرد دو پروژه اصلى خود، يعنى «تحقق مدرنيته در جامعه» و «ارائه تفسيرى مدرن از دين» ناگزير به نقد موقعيت موجود زنان مىپرداختند و مىكوشيدند تا افقهاى تازهاى براى جايگزينى ارائه كنند.اگرچه موقعيت و جايگاه اجتماعى زنان در سالهاى پس از پيروزى انقلاب بهطور انكارناپذيرى ارتقا يافته است، اما با وجود اين، مسائل خاص زنان همچنان پابرجاست. روشنفكرى دينى در سالهاى گذشته به عنوان منتقد يا مشاور قدرت، گامهاى زير را براى ارتقاى بيشتر موقعيت زنان و حل مسائل آنها برداشته است:
الف) مقابله با بنيادگرايى دينى:
بنيادگرايى بيشترين دفاع را از نابرابرى حقوقى ميان زن و مرد و كاهش حضور مستقل زنان در عرصه اجتماع انجام داده است. طى سالهاى اخير، روشنفكران دينى اصلىترين و مؤثرترين مقابله را با بنيادگرايى كردهاند.
ب) طراحى ساز و كارهاى نهادين براى پيشرفت زنان:
با تلاش روشنفكران دينى، امروزه در كليه نهادها و سازمانهاى كشور، دستگاههايى براى پيشرفت زنان استقرار يافته است. حاصل اين تلاش مجموعهاى از ساز و كارهاى نهادين بوده است كه برنامهريزى براى توانمندسازى زنان و پشتيبانى و نظارت بر آن را در كشور دنبال مىنموده و امكانى بالقوه براى پيشرفت زنان به حساب مىآيند.ج) طرح و پيشنهاد اصلاحات موردى در قوانين مربوط به زنان:
اگرچه روشنفكرى دينى به دليل عدم حاكميت در دستگاههاى قانونگذارى و قضايى كشور نمىتوانسته اصلاحات بنيادى و اساسى در قوانين مربوط به زنان ايجاد كند، اما تا حد امكان از اقدامات اصلاحى موردى در قوانين مربوط به زنان كه بهبود وضعيت زنان را به دنبال دارد استقبال كرده است. البته موفقيتهاى پيشنهادى روشنفكران دينى فقط با همكارى و همسويى بخشهايى از روحانيت ممكن شده است.د) زمينهسازى و ايجاد انگيزه براى مشاركت زنان در فرايند تصميمگيرى:
در نتيجه فعاليت گسترده روشنفكران دينى در تشويق زنان به اين مشاركت و مقابله با موانع سياسى، فكرى، اجتماعى و فرهنگى آن، مشاركت زنان در حوزه عمومى و مشاركت زنان برگزيده در مجلس شوراى اسلامى، امور اجرايى و پستهاى تصميمگيرى افزايش يافته است.در مجموع، فعاليت روشنفكران دينى در حوزه مسائل زنان با توجه به تنگناها و محدوديتها نمره قابل قبولى خواهد گرفت. اشاره
1. حاصل سخن نويسنده در تعريف «مساله» آن است كه اگر بخش قابل ملاحظهاى از مردم، بين وضعيت موجود و آرمانهاى خود فاصله ببينند، آنگاه بايد وجود آن را به رسميتشناخت. چنانكه پيداست، ايشان بين «مساله ذهنى» و «مساله واقعى» خلط كردهاند. آنجا كه از مسائل زنان ياد مىكنيم، نظر به يك دسته از مشكلات و تنگناهاى واقعى اجتماعى داريم كه تنها با كنكاش علمى قابل بررسى و جستجو است. مسالهشناسى در اين معنا، آسيبشناسى اجتماعى است كه با روش خاص خود بايد مطالعه شود. به صرف اينكه گروهى يا حتى همه مردم نسبتبه يك پديده واقعى اجتماعى تلقى يا احساس خاصى داشته باشند، اين تلقى يا احساس را مبناى يك ديدگاه علمى قرار نمىدهند. ممكن است از نظر يك جامعهشناس يا روانشناس، تلقىهاى مردم يا گروه خاصى، خودش موضوع مطالعه باشد; ولى آنها هرگز مسائل ذهنى مردم را به عنوان يك مساله واقعى به رسميت نمىشناسند. البته اين نكته درست است كه در اكثر رشتههاى علوم انسانى معمولا يك آرمان يا ايدئولوژى خاص، به صورت پيدا يا پنهان، مبناى آسيبشناسى و تجزيه و تحليل قرار مىگيرد و به همين دليل نيز بر جهتدار بودن علوم انسانى تاكيد مىشود; ولى به هر حال در همين رشتهها نيز اين دانشمندان هستند كه با ابزارهاى ويژه خود وضعيت واقعى موجود را با آرمانها و الگوهاى پيشبينى شده مىسنجند و نقاط آسيب و ريشههاى آن را معرفى مىكنند.وانگهى، واژه «تعداد قابل ملاحظهاى» آنقدر گنگ و مبهم است كه در زمان واحد مىتوان گفت كه تعداد قابل ملاحظهاى از زنان وضعيت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ نمىبينند و در مقابل تعداد قابل ملاحظهاى وضعيت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ مىبينند. به راستى در اين صورت ملاك تعيين مساله از غيرمساله كدام است؟ به نظر مىرسد كه ديدگاه نويسنده، در نهايتبه يك نوع ذهنيتگرايى در معيارهاى صدق و كذب و نسبيتگرايى در معيارهاى اخلاقى و ارزشى مىانجامد. 3. نويسنده، همه دستاوردهاى انقلاب اسلامى در ارتقاى شخصيت زن مسلمان را يكجا و بىهيچ درنگى به نفع روشنفكرى دينى مصادره مىكند و يكى از دغدغههاى مهم روشنفكران را در گذشته مسائل زنان مىداند. اين مطلب از جهات گوناگون جاى ترديد دارد:الف. پيش از آقاى علوىتبار، همفكران ايشان در پاسخ به همين نشريه زنان بارها تاكيد كردند كه مساله زنان از اولويتهاى جريان روشنفكرى نبوده است و ادبيات روشنفكرى ما در اين موضوع ناچيز و بسيار كممايه است. (1) مناسب بود كه ايشان به جاى كلىگويى دقيقا نشان مىدادند كه خودشان و همفكرانشان چگونه در اين دستاوردهاى انقلاب نسبتبه زنان سهيم بودهاند. ب. ايشان نيز مانند برخى ديگر، از واژه «روشنفكر دينى» به صورت ابهامآميزى استفاده كرده است و از اين رو ادعاهاى متفاوتى را درباره روشنفكرى مطرح كرده است كه قابل جمع نيست. براى مثال، وى از يك سو روشنفكران دينى را در سالهاى پس از انقلاب فاقد قدرت سياسى مىداند و تنها منتقد و مشاور قدرت مىشمارد و از سوى ديگر، همه خدمات انقلاب اسلامى به جامعه زنان ايرانى را مرهون فعاليت روشنفكران مىشمارد. از ايشان مىپرسيم كه از نظر شما آيا شخصيتهايى چون امام خمينىقدس سره و شهيد مطهرى و نيز پايهگذاران اصلى قانون اساسى و نظام حقوقى و ادارى جمهورى اسلامى نظير شهيد بهشتى، شهيد باهنر و اكثر دولتمردان و قانونگذاران در دورههاى مختلف پس از انقلاب، جزء روشنفكران دينى به شمار مىآيند يا خير؟ بىترديد بيشترين نقش را در اصلاح و بهبود وضعيت زنان پس از انقلاب همين اشخاص برعهده داشتهاند.ج. ايشان به پيروى از برخى از نويسندگان ديگر معتقد است كه در حال حاضر، در جهان اسلام سه جريان بنيادگرايى، سنتگرايى و نوگرايى وجود دارد. در جاى ديگر نشان دادهايم كه انحصار جريانهاى اسلامى در اين سه قسم كاملا اشتباه است و از جمله، متفكران و بنيانگذاران جمهورى اسلامى (نظير حضرت امام، شهيد مطهرى، شهيد بهشتى و...) را در بر نمىگيرد. (2)شايد اشتباه ايشان در اينكه همه دستاوردهاى مثبت انقلاب درباره زنان را به روشنفكران نسبت مىدهد، ناشى از همين تقسيمبندى غلط باشد. 2. در اين گفتار، وضع موجود زنان ايران به دليل مقايسه موقعيت آنان با موقعيت زنان در كشورهاى صنعتى، وضعيتى غيرقابل قبول معرفى گشته و چنين آمده است: «زنان، بويژه زنان نخبه، از وضع موجود زنان ناراضى و خواستار دگرگونىاند.» سؤال اينجاست كه اگر ايشان از نگاه جريان روشنفكرى دينى به تحليل نشسته است، چگونه در ارزيابى خويش ملاك تشخيص وضعيت مقبول يا نامقبول زنان مسلمان را مقايسه موقعيت آنان با موقعيت زنان در كشورهاى صنعتى و مدرن قرار داده است؟ اين نگاه شايد با كلمه «نوانديشى» به نوعى سازگار باشد; اما با جزء دوم كه «دينى بودن» است هيچگونه تناسبى ندارد; چراكه آنچه در غرب و كشورهاى صنعتى بر حوزه مسائل زنان حاكم است، محصول نظام فردمدار و سكولار غرب است كه از ريشه و اساس با مبانى تفكر دينى در تعارض مىباشد. ثانيا ايشان از زنان نخبه چه كسانى را اراده نمودهاند و ملاكشان براى تشخيص نخبگى چيست؟ اگر نخبگى، بهرهمندى از عقلانيت و اطلاعات براى رسيدن به الگوهاى جامعه مدرن معنا شود، شايد بتوان ادعاى ايشان را صحيح دانست; اما اگر آن را به كسب درجات علمى و فضائل معنوى، در پرتو عقل و وحى و تلاش براى نيل به الگوهاى واقعى بندگى و شخصيت راستين انسانى معنا كنيم، هم بايد در مصاديق نخبگى تجديدنظر نماييم و هم در رضايت و نارضايتى زنان مسلمان ايرانى از وضع موجود جاى درنگ فراوان وجود دارد. به هر حال، با پذيرش مشكلات و وجود خلاهايى در وضعيت زنان جامعه اسلامى، اينها را نه در مقايسه با وضعيت نامطلوب زنان در نظام غربى، كه بايد در مقايسه با جايگاه آرمانى زنان در نظام اسلامى تعريف كرد.4. در اين گفتگو دو پروژه اصلى روشنفكرى دينى، «تحقق مدرنيته در جامعه» و «ارائه تفسيرى مدرن از دين» معرفى شده است. چنانكه آقاى عليرضا علوىتبار در مقاله ديگرى نيز اشاره كردهاند، مراد از «تفسير مدرن دين»، ارائه فقهى براساس مقتضيات عصر مدرن و فرهنگ مدرنيته غربى است. (3)سؤال اين است كه چگونه مىتوان دينى را كه ريشههاى اساسى تفكرش با بنمايههاى فرهنگ مدرنيته و مؤلفههاى آن در تعارض آشكار است، با آن فرهنگ جمع كرد و هماهنگ نمود؟ علاوه بر اين، براساس چه ملاك معرفتشناسانه و روششناسانهاى مىتوان همسويى دين با ويژگىهاى سكولاريستى و ليبراليستى نظام صنعتى غرب و دوران مدرن را شاخصه ممتاز روزآمدى و كارآمدى دين دانست؟ آيا دينى كه راز جاودانگى و تعلق به كل تاريخ بشر از جلوههاى اعجاز اوست، نيازمند تابعيت از شرايط برخاسته از فرهنگ و الگوهاى مادى غربى و تغيير و اصلاح براساس آنهاست؟ آيا چنين پندارى اصل شفاف خاتميت را مورد ترديد قرار نمىدهد؟اينكه جناب آقاى علوىتبار فاش مىگويد كه روشنفكران دينى پس از انقلاب به دنبال تحقق مدرنيته در جامعه اسلامى ايران هستند و چون دين و فقاهت را مانع اساسى بر سر نفوذ فرهنگ مدرنيته غربى مىدانند، به تفسير و تاويل مبانى و گزارههاى دينى دستيازيدهاند، نكتهاى درست و اساسى است كه ديگران معمولا از گفتن آن پرهيز مىكنند. تنها يادآورى مىكنيم كه روشنفكران لائيك سالها پيشتر از روشنفكران مسلمان به چنين نتيجهاى رسيده بودند و از اين رو معتقدند كه روشنفكران دينى در ايران، زمينه حاكميتسكولاريسم و ليبراليسم را فراهم مىكنند. (4) 1) براى اين منظور حتى كافى استبه عناوين مقالات ايشان توجه شود: عباس عبدى، «روشنفكرى دينى و مسائل فورىتر از مساله زنان»، زنان، ش 58 ; حسين يوسفى اشكورى، «نوانديشان دينى و كلىگويى درباره زنان»، همان، ش 62 ; مجيد محمدى، «جنسيت، خط قرمز روشنفكران دينى»، همان، ش 58 ; هومن پناهنده، «الهام در تعبير مساله زنان در ايران»، همان، ش 63 ; عمادالدين باقى، «مساله زنان، كدام مساله؟»، همان، ش 57 .2) بازتاب انديشه، ش 4، ص 293) زنان، ش 58 ، ص 374) براى نمونه، رك.: هوشنگ اميراحمدى، «جامعه مدنى در ايران امروز»، ايران فردا، ش 27 و 28 .