معنویت و محبت چکیده همه ادیان است نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معنویت و محبت چکیده همه ادیان است - نسخه متنی

مصطفی ملکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معنويت و محبت چكيده همه اديان است

مصطفى ملكيان

آفتاب يزد، 14/9/79

چكيده:

معنويت، نحوه مواجهه انسان با هستى است كه رضايت‏باطن را به دنبال دارد و گوهر اصلى دين است. سه مرتبه معنويت عبارت‏اند از عدل و احسان و محبت. انسانهاى معنوى ويژگى‏هايى دارند كه در راس آنها «خود دوستى‏» قرار دارد.

مراد ما از دين نظام انديشگى است كه اولا، از جهان هستى و موضع انسان نسبت‏به جهان هستى تفسيرى ارائه مى‏دهد، ثانيا، براساس اين تفسير شيوه زندگى خاصى را توصيه مى‏كند و ثالثا، آن تفسير و اين توصيه را در قالب يك سلسله مناسك و شعائر به صورت رمزى و نمادين جلوه‏گر مى‏كند. عبادت، مانند حج، روزه، نماز و... صورت رمزى و نمادين تفسيرى است كه دين از جهان هستى و موضع انسان در آن ارائه كرده است.

معنويت نحوه‏اى از مواجهه با جهان هستى است كه فرآورده‏اش اين است كه حالتهاى نفسانى نامطلوبى مانند غم و اندوه، نااميدى، دلهره و اضطراب، احساس سرگشتگى و سردرگمى، احساس بى‏معنايى و بى‏هدفى و... تا آنجا كه امكان‏پذير است در انسان پديد نمى‏آيد و يا اگر پديد آمده، ناپديد خواهد شد. اين نحوه مواجهه موجب رضايت‏باطن مى‏شود. فراورده معنويت همين رضايت‏باطن است، كه البته اين سازگار است‏با اينكه زندگى آدمى منحصر به دنيا باشد يا زندگى پس از دنيا هم به نظر شخص وجود داشته باشد. اگرچه تا آنجا كه من مى‏دانم، معنويان جهان، عموما به زندگى پس از مرگ، با صور مختلف جاودانگى، معتقدند; يعنى به لحاظ نظرى امكان دارد كه كسى معنوى باشد و در عين حال به يكى از اديان تاريخى جهان متدين نباشد، اما انصاف اين است كه در طول تاريخ اكثر كسانى كه معنوى بوده‏اند، تعلق خاطر به يكى از اديان نهادينه و تاريخى هم داشته‏اند. البته معنويت هسته دين است، نه پوسته آن و از اين حيث مى‏توان گفت كه امكان رسيدن به هسته براى همه كسانى كه فقط تعلق شناسنامه‏اى به دين دارند نبوده و همه آنها به اين حالت نرسيده‏اند و به نظر من نمى‏توانند رسيد; يعنى پديدآمدن مدينه فاضله را ممكن نمى‏دانم، هرچند مطلوب است و هر انسان حق‏طلبى دوست دارد چنين جامعه‏اى پديد آيد، اما خواست ما با آنچه پديد مى‏آيد، متفاوت است.

اما مى‏توان اين سؤال را مطرح كرد كه اگر كسانى در جامعه معنوى باشند، طرز معيشت آنها چه تفاوتى با ديگران دارد؟ به نظر من انسان معنوى در مناسبات اجتماعى‏اش بر اساس سه اصل عدالت، احسان و محبت رفتار مى‏كند. در مدارج پايين‏تر معنويت، انسان با ديگران بر اساس عدالت رفتار مى‏كند، وقتى مدارج معنوى انسان بالا رفت، كارش به احسان منجر مى‏شود و در مرحله سوم به محبت مى‏رسد. عدالت‏يعنى استيفاى حق خود به تمامه و تجاوز نكردن به حق ديگران. احسان يعنى صرف نظر كردن از بخشى از حق خود و اينكه اجازه دهيم اين حق به ديگران معطوف شود. محبت نيز يعنى همان عدالت‏يا احسان ورزيدن، به شرط آن كه با محبت همراه شوند. عدالت و احسان دو امر آبجكتيو (عينى) هستند و در رفتار بيرونى جلوه‏گر مى‏شوند، اما محبت‏يك امر كاملا سابجكتيو (انفسى) است; يعنى يك حالت درونى است.

انسان معنوى در نسبت‏با خودش هم با ساير انسانها تفاوت دارد. وى در عين اينكه خودش را برتر از ديگران نمى‏داند، اما خودش را شديدا دوست دارد. اين نوعى «خوددوستى معنوى‏» است. انسانهاى معنوى براى خودشان بى‏نهايت ارزش قائل‏اند و به همين دليل هميشه مراقب‏اند كه به گونه‏اى زندگى نكنند كه اين «خود» گرانبهايى كه در اختيارشان است، ذره‏اى ضربه ببيند. آنها به دليل همين خوددوستى سعى دارند هميشه خود را ارتقا دهند و به وضع مطلوب‏ترى برسانند. به همين دليل هيچ‏گاه از سير و سلوك درونى خالى نيستند. ويژگى ديگر انسان معنوى اين ا ست كه درد و رنج‏هايى كه در بيرون وجود دارد يا اصلا برايش درد و رنج نيست و يا قابل تحمل است; زيرا كه معنا و آرمان خاصى براى زندگى‏اش دارد و هرگاه احساس كند درد و رنجى او را زودتر به آرمانش مى‏رساند، آن را تحمل مى‏كند. ويژگى ديگر انسان معنوى اين است كه تنها خود را مسؤول سرنوشت‏خود مى‏داند و هرگونه بهانه‏جويى را كنار مى‏گذارد، برخلاف انسان عادى كه همه تقصيرها را به گردن ديگران مى‏اندازد. ويژگى ديگر او اين است كه دستخوش خودبزرگ‏بينى نامعقول نيست و فكر نمى‏كند كه قطب دايره امكان است و همه چيز بر مدار او مى‏چرخد. او مى‏گويد: من براى جهان هيچم، اما براى خودم همه چيز. ديگر اينكه انسان معنوى كمترين مصرف و بيشترين توليد را در جهان پيرامون خود دارد.

به نظر من بزرگ‏ترين كارى كه ما مى‏توانيم در حال حاضر براى خود و جامعه‏مان بكنيم، اين است كه پروژه عقلانيت و معنويت را به طور همزمان پيش ببريم; چرا كه در طول تاريخ جوامعى كه معنويت را به قيمت عقلانيت از دست داده‏اند يا بر عكس، نتوانسته‏اند به آن مناسبات انسانى سالم و رضايت‏باطن برسند.

اگر همه پيروان اديان جهان با صداقت‏به دين خود ملتزم شوند، بى‏شك به يك جا مى‏رسند; زيرا هر يك از اديان به منزله راهى است كه از يك سوى كوه به قله آن منتهى مى‏شود و همه به يك قله مى‏رسند.

اشاره

1. اگر همه، يا اكثر قريب به اتفاق معنويان جهان در طول تاريخ متدين بوده‏اند، آيا اين نظر تقويت نمى‏شود كه معنويت را بايد در دين جست و راه حصول آن همان چيزى است كه اديان نهادينه شده معرفى مى‏كنند؟ به نظر مى‏رسد چنين باشد.

2. پديد آمدن مدينه فاضله از منظر تمام يا اكثر اديان نهادينه شده جهان امرى ممكن و مطلوب است. تقريبا همه اديان جهان دورانى را در انتهاى جهان ترسيم مى‏كنند كه در آن انسانها به معنويتى بالا دست مى‏يابند. معناى مدينه فاضله، البته اين نيست كه وضعى پديد آيد كه هيچ بى‏عدالتى و ظلمى و هيچ تخلفى از قوانين اخلاقى تحقق نيابد. بلكه مدينه فاضله وضعيتى است كه در آن فضليت غالب و حاكم باشد و اكثر انسانها به خوبى‏ها و عدالت رفتار كنند و فضاى حاكم و غالب بر جوامع انسانى فضاى عدل و احسان و محبت‏باشد. چنين مدينه فاضله‏اى، دست‏كم در نظر متدينان به اديان بزرگ جهان هم مطلوب است و هم ممكن.

3. كسى مى‏تواند ادعا كند كه «اگر همه پيروان اديان جهان با صداقت‏به دين خود ملتزم شوند، بى‏شك به يك جا مى‏رسند» كه يا غايت همه اديان را امرى انفسى، (subjective) بداند و يا بر بام هستى نشسته باشد و راهيابى همه اديان موجود (اعم از محرف و غيرمحرف) را به قله‏اى واحد از آن بالا ديده باشد. اگر كسى معتقد باشد كه غايت همه اديان امرى انفسى مانند تحصيل صداقت اخلاقى يا ايثار و از خودگذشتگى و مانند آن است، در اين صورت مى‏تواند ادعا كند كه همه اديان را تجربه كرده و ديده است كه همه آنها مى‏توانند چنين اوصاف و ويژگى‏هايى را در پيروان خودشان به وجود آورند. البته پذيرش اين ادعا مقوله ديگرى است كه براى آن بايد ادله را بررسى كرد. اما اگر غايت اديان يك امر عينى، (objective) متافيزيك مانند قرب الى الله، يا رسيدن به نيروانا و... باشد، چگونه مى‏توان ادعا كرد كه همه اديان راه‏هايى هستند كه به يك قله واحد منتهى مى‏شوند؟ براى چنين ادعايى بايد قدرت پركشيدن به بام هستى را داشت و از آنجا به پايين نظر انداخت. آيا اين كار از ما انسان‏هاى عادى ساخته است؟

/ 1