پرسش از سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرسش از سنت - نسخه متنی

علی اصغر حقدار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرسش از سنت

على اصغر حقدار

انتخاب، 30/4/79

چكيده:

نويسنده مقاله ضمن بررسى معانى سنت در بستر تغييرات تاريخى و فرهنگى، به نشانه‏هاى ظهور و افول سنن اشاره كرده و جايگاه سنت و كارائى آن را در تمدنهاى جديد به بحث پرداخته است.

سنت، ( tradition ) واژه‏اى است كه همچون ديگر مفاهيم، درگذر تاريخ و فرهنگها دچار تغيير شده است.


1. تبار واژگانى سنت / سنت‏گرايى:

پيشينيان از سنت، مجموعه رسوم و باورهايى را اراده مى‏كردند كه قوام‏بخش زندگى و اجتماع بود. شكل‏گيرى جامعه براساس ايده‏هايى بود كه به اقدامات عمومى و فردى جهت مى‏داد و فرهنگ زمانه را پديدار مى‏ساخت. سنتها نشات‏گرفته از آيين خردورزى و ذهنيت دوران خويش بودند و بى‏راه نيست اگر بگوييم كه مردمان در زمان حياتشان در سنتهاى خويش مى‏زيستند. مؤلفه‏هاى اصلى خردورزى سنتى عبارت بودند از: پيروى از عرف و شرع و اخلاق حاكمان، زيست جمعى، اعتقاد به باورهاى غيرقابل چون و چرا، بازتوليد آرمان‏شهرهاى قديمى، وجود اسطوره‏اى سپرى‏شده و بالاخره شيوه توليد ابتدايى و دست‏ساز كه سنت، اين همه را در قالب يك فرهنگ كلى و با اختيار رسانه شعر و سيطره عواطف اظهار مى‏داشت. مراد از سنت در مقابل مدرنيته، دوران سپرى‏شده فرهنگ و علوم متقدمين بود و در برابر آن، از دوران نوپيداى جديد با مؤلفه‏هايش، به «مدرنيته‏» و «عصر مدرن‏» تعبير مى‏كردند. با استخدام واژگان فوكوئى، سنت، صورت‏بندى دانايى، ( episteme ) يك برهه از تاريخ جامعه و دربردارنده كنشهاى غيرگفتمانى و نظامهاى گفتمانى است; پس هرگاه زيست - جهان ( lebenswelt ) آدمى كه مجموعه‏اى از رويكردهاى فرهنگى و تحولات اقتصادى و دگرديسى‏هاى اجتماعى است، دچار تحول شود و ذهن و زبان انسان يك تغيير مبنايى را بپذيرد، با تقابل دو برهه از زمان، انگاره‏ها و عملكردهاى زاينده، جاى خود را به نظام صورت‏بندى دانايى تازه‏اى مى‏دهند. آنجا كه سنتى در تامين ذهنيات و اجتماعيات جامعه از كارايى باز ماند، درجه صفر سنتى با به‏سر آمدن دورانش و شروع سنتى نوين با جايگزينى در اذهان و كنشها آغاز مى‏شود.

2. درجه صفر سنت:

سنتها در سير تاريخى و تحول فرهنگى كاملا از بين نمى‏روند و چكيده يا بخشى از آنها كه استعداد مواجهه واقع‏بينانه با چهره تازه زيست - جهان را دارند، در قالبهاى جديدى به حيات خود ادامه مى‏دهند كه اين دگرگونى‏ها در دو شكل عمده پديدار مى‏شود: الف) رويكردى خردمندانه كه باعث‏باززائى پياپى سنت مى‏شود; ب) رويكردى وارونه كه با پوشش نوين بر ماده‏هاى پيشين، آگاهى كاذب و ايدئولوژيك (به معنى وارونه‏خوانى واقعيتها كه باعث نيرنگ معرفتى ذهن است) را در فرار از حقايق عصرى به ميان مى‏آورد و باعث‏خودفروپاشى سنت مى‏شود. در واقع، آنگاه كه سنت از اجراى نقش فرهنگى و تبيين جايگاه اجتماعى خويش عاجز مى‏ماند، آخرين مرحله حيات خود را در چهره ايدئولوژيك غيركارآمد مى‏آغازد و با كژتابى‏هاى فكرى، حقايق جديد را وارونه مى‏بيند كه در اين صورت ظهور حركتهاى بنيادگرايانه و قوم‏باورى از پاراديمهايى است كه به آنها دست مى‏يازد. در اين عرصه، افكار دچار «اسكيزوفرنى فرهنگى‏» شده، جامعه شاهد خشونت كورى به نام «اعتقاد و وظيفه‏» محول‏شده مى‏گردد.

3. سنت‏به چه كار مى‏آيد؟

اگر بر اين انديشه باشيم كه تحول در ذهنيت‏به دنبال بازنگرى در آموزه‏هاى پيشين و لحاظ تغييرات زمانه شكل مى‏گيرد، مى‏توان قائل شد كه هيچ زمان نمى‏توان از انگاره‏هاى سنتى رها بود و نوسازى انديشه در تعامل با واقعيات روز، تنها از رهگذر بازخوانى انتقادى ميراث سنتى و شناخت وضعيت فعلى ميسر خواهد شد كه نخستين قدم دستيابى به مدرنيته‏اى است كه رنگ بومى و نوجويانه دارد; پس گسست از سنت، در تداوم آن امكان‏پذير است و با هر گسستى، شاهد تداوم سنت‏خواهيم بود. اگر سنت در عرصه‏هاى عمومى از كارآمدى بازمانده است، در عرصه فرهنگى و فكرى از پايه‏ها و اركان انديشه‏اى است كه با بازنگرى انتقادى، موجبات تولد فرهنگ جديد را فراهم مى‏آورد; چونان كه در بن‏بست‏سنت در ظهور شهروندى و بروز صنعت مدرن، هيچ بازدهى‏اى بر الگوهاى سنتى مترتب نيست; ولى در برخى از الگوهاى فكر سنتى در حيطه‏هاى وجودى و اخلاقى، پيش‏فرضها و علائق معرفت‏شناختى كارايى براى نوسازى انديشه فراهم است.

4. به سر عقل‏آمدن سنت:

هر زمانى نيازهاى خاص خود را دارد كه تامين‏كننده آنها، بنيانهاى معرفتى و عناصر گفتمانى هستند. پايه‏گذارى آرا براساس عقلانيت عصر، همانا به سر عقل‏آمدن سنت و پشت‏سر گذاشتن مرحله اسطوره‏اى عاطفى است; مثل تمدن يونان عصر هلن و تمدن اسلامى در دوران زرين آن، كه در پاسخگويى به نيازهاى آن زمان شكل گرفته بودند; بنابراين ارائه آموزه‏هاى خردمندانه از يافته‏هاى پيشينى كه جوابگوى نيازهاى عصر حاضرباشند، عقلانى شدن سنت را در جامعه نوين نهادينه مى‏كند.

5 . موقعيت پساسنت:

در فرايند عقلانى شدن سنت مى‏توان به موقعيت پساسنت اشاره كرد كه مهمترين شاخصه‏اش گذر از مراحل شيفتگى و نفرت نسبت‏به گذشته و رسيدن به خودآگاهى فرهنگى است كه در اولين جايگاهش، «پرسش از سنت‏» را در خود جاى داده است.

اشاره

1. نويسنده محترم در مورد اينكه چرا سنت در آخرين مرحله حيات خود در چهره ايدئولوژيك و حركتهاى بنيادگرايانه و خشن ظاهر مى‏شود، هيچ توضيح و دليلى ارائه كرده است. همچنين ادعاى اينكه «اعتقاد و وظيفه‏» موجب خشونت كور هستند نيز ادعايى بى‏دليل است. نمى‏توان حكمى كلى در مورد همه انواع اعتقاد و وظيفه عرضه كرد. پاره‏اى اعتقادات هستند كه به كلى نافى خشونت كورند. همچنين پاره‏اى اعتقادات هستند كه وظيفه عمل بر طريق بصيرت و بينايى را بر پيروان خود مى‏آورند. دادن چنين احكام كلى و يك‏نواختى درباره همه سنتها به نظر نمى‏رسد از سر بصيرت و روشن‏بينى باشد و حداكثر نوعى تقليد از پاره‏اى نويسندگان غربى است، كه احكام واحدى بر همه سنتها روا مى‏دارند و مدينه فاضله آنها دنياى متجدد است.

2. در نگره نويسنده محترم «رهسپارى به فراسوى سنت و دستيابى به مدرنيته‏» بدون ارائه هيچ دليلى، به عنوان امرى محتوم و معطوف پذيرفته شده است. راستى چرا بايد از سنت گريخت و به مدرنيته پناه آورد؟! آيا صرف تفوق تكنولوژيك و سلطه بيشتر بشر در مهار طبيعت و بهره‏كشى بيشتر از آن امتيازى براى مدرنتيه است كه بايد سنت را فداى آن كرد؟ پس حساب ارزشهاى انسانى چه مى‏شود؟ جدا افتادگى انسان از مبدا هستنى در دنياى مدرن چه پاسخى مى‏يابد؟ بى‏محتوا شدن زندگى انسان و احساس پوچى و بى‏معنايى بشر متجدد چه چاره‏اى دارد؟ آيا نبايد در گريز از سنت تجديد نظر به عمل آيد؟ البته نويسنده محترم اشاره‏اى گذرا به اين داشته‏اند كه «در برخى الگوهاى فكر سنتى كه حيطه وجودى و گهگاهى حيطه اخلاقى را در بر مى‏گيرد، سنت‏به‏كارما مى‏آيد»، اما چنان‏كه ملاحظه مى‏شود اين اشاره بسيار كوتاه و سهم سنت‏بسيار اندك در نظر گرفته شده است، به طورى كه حتى در حيطه اخلاقى نيز «گهگاهى‏» براى سنت‏سهمى ديده شده است.

3. اينكه مى‏گويند «سنت در عرصه‏هاى عمومى از كارآمدى بازمانده‏» سخنى چندان سنجيده نيست; گمان نمى‏رود كه در دنياى جديد بر استخراج عناصر عقلانى سنت و استنباط وجوه ابزارى آن كارى صورت پذيرفته باشد. بويژه اگر سنتهاى غيرمسيحى را در نظر بياوريم اين نكته بارزتر خواهد شد. خصومت انديشه متجدد با سنت و پشت كردن به آن سبب شده است تا متفكران عصر تجدد هيچ‏گونه تاملى بر كارآمدسازى سنت در عرصه‏هاى عمومى نداشته باشند و اين كارى است كه امكان آن منتفى نيست و انديشمندان مسلمان مى‏توانند بر اساس سنت اسلامى آن را انجام دهند.

4. «بر سر عقل آمدن سنت‏» را همانا پايه‏گذارى آرا بر اساس عقلانيت عصرى مى‏دانند. اين سخن به معناى وحى منزل گرفتن عقلانيت دنياى متجدد و تبديل كردن آن به يك ايدئولوژى نقدناپذير است، كارى كه متاسفانه اغلب روشنفكران جامعه ما در آن ترديدى نكرده‏اند. به نظر مى‏رسد حركت عقلانى اقتضا مى‏كند كه هم سنت مورد بازانديشى قرار گيرد و زوائد و خرافات از آن زدوده شود و هم عقلانيت دنياى متجدد مورد نقادى قرار گيرد. نه اينكه به‏طور يك‏جانبه سنت را صرفا واجد عنصر عاطفى و اسطوره‏اى بدانيم و تجدد را داراى عنصر عقلانيت. چنين قضاوتى حتى با دنياى مسيحيت هم واجد عناصر غيرعقلايى و بعضا ضدعقلانى است، كاملا سازگار نيست، تا چه رسد به سنت عقلانى اسلام.

/ 1