حکومت علوی و اندیشه انسان متعالی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت علوی و اندیشه انسان متعالی - نسخه متنی

حسن نقی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکومت علوي و انديش انسان متعالي

حسن نقي زاده

سخن دربار پيوند حکومت و تربيت پيشينهاي بس طولاني دارد و قرنهاست که ارباب علم و خرد و سياست با طرح پرسشهايي در اين باب به گفتوگو نشستهاند که نظامهاي سياسي چه تأثيري بر ساختار شخصيت آدميان دارند و به چه ميزان از نظام تربيتي، تأثير ميپذيرند، شأن فرهنگ و اخلاق مردمان در مجموع نظامهاي حاکم و مسؤوليت دولتمردان در اين مقوله چيست؟

هم فيلسوفان، دانشمندان علم اخلاق و روانشناسان، نقشآفريني «محيط» بر نحو شکلگيري ساختمان باطن و رفتار انسانها را برجسته توصيف نمودهاند و «محيط» را شامل هم شؤون زندگي، بجز خواص ذاتي و فطري انسان دانستهاند که حکومت را هم در برميگيرد. هر چند نمي توان پيدايش خلق و خوها و آداب را به طور کامل مولود و مخلوق نهادهاي سياسي و حاصل تدبير حاکمان يک جامعه دانست، امّا از اين نقش بنيادين غفلت هم نبايد کرد.

تجرب طولاني تاريخي نيز گواه اين حقيقت است که انواع حکومتها، چه ليبرال يا مکتبي يا هر نوع ديگر آن نتوانستهاند در قبالِ فرهنگ و اخلاق مردم، بيتفاوت بمانند.

ابن اثير جزري در تصويري که از وضعيّت عمومي مسلمانان در عصر سه خليف اُموي، وليدبن عبدالملک، سليمانبن عبدالملک و عمربن عبدالعزيز ارائه داده است، چنين مينويسد:

«و کان [وليد] صاحب بناء و اتخاذ المصانع و الضياع و کان الناس يلتقون في زمانه فيسأل بعضهم بعضاً عن البنا، و کان سليمان صاحب طعام و نکاح فکان الناس يسأل بعضهم بعضاً عن النکاح و الطّعام و کان عمربن عبدالعزيز صاحب عبادة و کان الناس يسأل بعضهم بعضاً عن الخير ما وردک الليلة و کم تحفظ من القرآن و کم تصوم من الشهر؟»

وليد اهل ساخت و ساز بود و به کار اراضي و املاک ميپرداخت، مردم به هنگام ديدار با هم، دربار وضعيّت ساختمانهاي خود ميپرسيدند. سليمان به خوراک و مسائل زناشويي همت ميگماشت. مردم نيز در زمان او از زن و خوردني ميپرسيدند و عمربن عبدالعزيز، دلبسته طاعت و عبادت بود. (سخن روز) سؤال مردم از يکديگر آن بود که توفيق عبادت دوشين به چه حد بود، قرآن را چه اندازه از بر کردهاي و چند روز از ماه را روزه گرفتهاي؟

دلنشينتر از اين، رهنمود امام علي عليهالسلام است که ميفرمايد:

«الناس بامرائهم اشبه من آبائهم.»

مردم به فرمانروايان خود مانندهترند تا پدران خود.

بديهي است نقشآفريني اخلاقي فرهنگي دولتها و نظامها، به شاکل فرهنگي و همچنين برنامهريزي و سياستگذاري آنها نيز بستگي دارد و فاکتورهايي چون پويايي و پاياني نظامها هم در اين امر، بينقش نخواهد بود.

در اين مقال، سخن از معدود حاکميتهايي است که گرچه دولت مستعجل بودهاند، امّا خوش درخشيده و آثاري شگرف و در همان حال ماندگار برجاي نهادهاند و زمامداري مولاي تقواپيشگان در اين ميان سرآمد است. کندوکاو بيشتر به منظور درسآموزي و بهرهگيري عملي و برداشتن گامهايي به جلو در جهت دستيابي به حقايق، بويژه در شرايط کنوني ضروري مينمايد و اين نوشته در پي تعقيب چند پرسش در همين زمينه است:

1 ـ مکانت و منزلت فرهنگ و اخلاق در حکومت امام چگونه بود؟

2 ـ هدفهاي اخلاقي و تربيتي نظام علوي، و مشخصات چهر انساني که امام تصوير ميفرمود، چيست؟

3 ـ اميرمؤمنان در جهت تحقق اين آرمان، از چه راهکارهايي سود ميجست و چه شيوههايي اتخاذ فرمود؟

4 ـ هدفمندي فرهنگي حکومت امام چه تأثيري بر ديگر شؤون سياسي از قبيل روابط سياسي، نظامي، اداري، و اقتصادي داشته است؟

5 ـ آيا امام در تحقق بخشيدن آرمانهاي اخلاقي معنوي خود، توفيق يافت؟ اگر نه، دليل ناکامي حضرتش چه بود؟

مکانت و منزلت آرمانهاي اخلاقي در حکومت امام علي عليه السلام

پاسخ اين پرسش که رسالت حکومتها در زمين تعالي اخلاقي و رشد معنوي مردمان چيست؟ به طور عمده در گرو جهانبيني، انسانشناسي و نظام ارزشي پذيرفته شده است. بايد ديد انسان در نظام هستي چگونه تعريف ميشود و غايت وجودي و فلسف حيات او چيست؟ بر اين اساس، ارزشمداري و رسالت فرهنگي، اخلاقي در هر نظام سياسي از باورهاي اصولي و بنيادي آن، تفکيک نميپذيرد.

افلاطون که در باب سياست، ابتدا روي افراد و اشخاص تکيه نميکرد و فقط هيأت اجتماعي را اصل ميشمرد، بعدها در رسالهاي به نام «نواميس» از طريقه اشتراک عدول کرد و وظيف اصلي دولت را تربيت و تعليم دانست.

در سالهاي اولي اقتدار مسيحيت، هر چند قدرت به دو شاخ مادي و معنوي تجزيه شد، امّا در انديش سياسي اين عصر، تعالي معنوي و گسترش اخلاق، جزء وظايف مذهب و روحانيون به حساب ميآمد. اينان به مثابه ناخدايي به شمار ميآمدند که بايد کشتي را سالم به لنگرگاه ميرساندند.

گسترش انديش ماکياوليسم (1527 ـ 1469) اوج تفکّر مادي سياسي، هرگونه رسالت معنوي و اخلاقي را از حکومت گرفت و حفظ قدرت، تنها وجهه همت حاکمان معرفي شد.

هابز (Hobbes) فيلسوف انگليسي که جمل معروف «انسان براي انسان، گرگ است» را بدو منتسب ميدانند، بنياد اخلاق را سود و زيان (مادي) ميدانست و براي مديريت، اصل لازمالاحترامي نميشناخت و تنها به حفظ قدرت براي حکومت ميانديشيد.

در مکتب مارکسيسم نيز با توجّه به ديدگاهي که در باب حکومت و دولت دارد و نظر به نسبيت اخلاق در اين مسلک، و فراتر از همه نگرش مادي صرف آن، سخن از هر گونه رسالت اخلاقي و معنوي بيهوده است.

ميتوان به جد ادعا نمود که صبغه انديشه و عمل انسان معاصر، در شرق و غرب، ضديّت يا بيمهري به آرمانهاي اصيل انسان و غفلت از تعالي دروني و روحي آدميان است و لائيک بودن حکومتها و نظامها نمودار اين وضعيّت ميباشد. اين در حالي است که خود نظامها از روند صعودي جنايت ناشي از تباهي دروني و بياعتقادي و ابتذال فرهنگي رنج ميبرند، و اگر منصفانه بينديشند سالمسازي رواني و بهداشت اخلاقي معنوي، جداي از جنبههاي ملکوتي اخروي آن، کارآمدي دنيوي نيز دارد و ميتواند به تأمين امنيّت اجتماعي، رعايت حقوق مردم و حکومت و وفاي به تعهّدات و... نيز مدد رساند.

اکنون بنگريم مکانت و جايگاه آرمانهاي اخلاقي و تربيت روحي مردم، در حکومت امام علي عليهالسلام چگونه ارزيابي ميشود؟

سياست از منظر امام، تنها متکفّل تنظيم و تنسيق روابط مادي مردم نيست و بازسازي معنوي و متعاليسازي آنان از جنبههاي علمي، اخلاقي و رفتاري، در رديف حقوق و مطالبات مسلّم شهروندان حکومت اسلامي قرار دارد:

«و امّا حقّکم عليّ فتوفير فيئکم عليکم و تعليمکم کيلا تجهلوا و تأديبکم کيما تعلّموا.»

و امّا حق شما بر عهد من آن است که داراييهاي شما را در ميانتان تقسيم کنم و شما را آموزش دهم که جاهل نمانيد و آداب آموزم تا اخلاق و رفتار شايسته را فراگيريد.

ايجاد صلاحيتهاي معنوي و برتر ساختن مناسبات دروني فرهنگي و اجتماعي مردمان در عهدنام مالکاشتر، با عبارتي جامع و فراگير ياد شده است که به رفع کاستيهاي اخلاقي هم نظر دارد:

«... و استصلاح اهلها ...»

امام هدف اصلي قبول زمامداري خود را بازگرداندن نشانههايي به جامعه معرفي ميفرمود که مفهومي جز تحقق منويات اسلام در متن زندگي آدميان نداشت و بازگشت آن به حاکميّت فضليتها بود.

اسو ارزشمداران از اين که مردمان عصر خويش را نسبت به آرمانهاي اخلاقي، بيتفاوت و جامعه را در ورطهاي از ابتذال فرهنگي مييافت، سخت برميآشفت و دردمندانه شکوه مينمود:

«ايّها الناس! انّا قد اصبحنا في دهر عنود و زمن کنود يعدّ فيه المحسن مسيئاً و يزداد الظالم فيه عتوّاً، لاننتفع بما علمنا و لا نسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتي تحلّ بنا.»

مردم! ما در روزگاري بسر ميبريم ستيزنده و ستمکار و زمانهاي ناسپاس که نيکوکار در آن بدکردار به شمار آيد و جفاپيشه در آن سرکشي افزايد، از آنچه دانستيم سود نميبريم و آنچه را نميدانيم نميپرسيم و از بلاي بزرگ نميترسيم، تا بر ما وارد شود.

با وجود اين، او هرگز نوميدانه با فرهنگ زمان خويش روبرو نميگردد و رويکرد مشخص فرهنگي اخلاقي رهبري نظام را به صراحت باز ميگويد:

«... لن يسرع احد قبلي الي دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة کرم، فاسمعوا قولي و عوا منطقي.»

هيچکس پيشتازتر از من در پذيرش دعوت حق، پيوند با خويشان و به جاي آوردن کرامتها نبوده است، پس گفتار مرا بشنويد و منطق مرا فراگيريد.

رويکرد نظام امام علي به اهداف و آرمانهاي اخلاقي و پرورشي چنان بود که سرتاسر عرصههاي فعاليت سياسي و تماس با مردم را در برميگرفت. ميدان جهاد، دکة القضا و اجراي حدود، مسجد و نماز جمعه و جماعت، و خانه و کوچه و بازار همه بستر حکمتآموزي و بازسازي معنوي بود. پررنگ بودن اين خط در ميان خطوط چهر حکومت آن بزرگ را ميتوان از آغاز و انجام اين دوره به روشني بازيافت؛ زيرا نخستين خطب حضرت پس از رسميت يافتن خلافتش، از طرح ارزشهايي چون تعهّد و ميثاق زمامدار، تقوا، عبرتگيري از گذشته، کنترل نفس و تقويت اراد انساني، و لزوم اصلاح نفس، پيشي داشتن در فضيلت و نفي بيبند و باري حکايت دارد.

در واپسين لحظات نيز که به وصيت مينشيند، به تقوا، سامان و نظم، رويگرداني از دنياي فريبنده، حقگويي، ستمسوزي، تکريم و تربيت کودکان بيسرپرست، قرآن محوري، اهتمام به اعمال عبادي، جمعگرايي و بالاخره اجتناب از رفتار خشونتآميزي چون مثله کردنِ قاتلِ سخن ميگويد:

«و لا يمثّل بالرجل، فانّي سمعت رسولالله (صلي الله عليه و آله) يقول: ايّاکم والمثلة ولو بالکلب العقور.»

آن مرد (قاتلم) را مثله نکنيد، زيرا از پيامبر شنيدم که ميفرمود از مثله بپرهيزيد حتي اگر نسبت به سگ آزارنده باشد.

بدين ترتيب، مکانت ترويج فضيلتهاي انساني و پرورش خلقيات رحماني در صدر جدول فعاليتهاي سياسي امام قرار ميگيرد و رسيدن به اهداف انساني و فرهنگي مهمترين هدفها به شمار ميآيد.

سيماي انسان آرماني و آرمان شهر امام

شناخت انسان و جامع نمونه در مکتب رهبران ديني، نيازمند آگاهي از نوع نگرش آنان به جهان، انسان و هدف آفرينش است. از اين منظر، اوج قل تکامل ارزشي انسان که آگاهانه و آزادانه به آن دست يابد در گرو احياي استعدادهاي فطري است که شکفتن آنها، هدف بعثت و جزء مطالبات پيامبران و رهبران ديني از مردم است و امام خود بدان تصريح فرموده است: «ليستأدوهم ميثاق فطرته.»

اين شکوفايي در حقيقت، فاصله ميان انسان، آنچنان که هست با آنچه بايد باشد را نزديک ميسازد.

در اين جا به يادکرد چند علامت که سيماي انسان آرماني از منظر امام را مشخصتر ميسازد، بسنده ميکنيم:

ـ عبوديت و خدامداري؛

ـ معرفت و بصيرت؛

ـ آزادگي و وارستگي؛

ـ سلامت رواني و تعادل قوا؛

ـ جامعيت؛

ـ پويايي مثبت.

عبوديت و خدامداري

عبوديت در اصل، خضوع و تذلّل است. عبادت هم به معناي پرستشآگاهانه و هم اطاعت محض از مبدأ هستي و انجام هر کار مفيدي است که با انگيز پاک خدايي همراه باشد.

عبادت که فلسف زندگي، نردبان قرب، ماي تعالي روان، ورزش نيروي ملکوتي و تران عاشقانه قمريان حريم يار است، ويژگي برتر و مدال انسان آرماني حکومت ديني تلقي ميگردد و همانگونه که قرآن کريم يادآور شده است، استخلاف و تمکين در زمين، يعني قدرت و حاکميّت مقدم عبادت است:

(يعيدونني لايشرکون بيشيئاً)

(نور/55)

در همين راستا امام انگيز حکومتداري را «ما اخذالله علي العلماء» تعهّد ديني و خدامحوري توصيف ميفرمايد:

اين آغاز انجامي دارد که عبارت از امنيّت يافتن بندگان و بسترسازي براي عبادت ميباشد:

«فيأمن المظلومون من عباده.»

وصف عبوديّت، شکوفايي فطرت عشق و پرستش است. اين ويژگي است که آدمي را از لاک طبيعت خويش به در ميآورد و از گل و لاي طبيعت ميرهاند تا سر در خط فرمانِ حقيقتِ مطلق گذارد و بدان مباهات کند و عزّت خويش را در آن بداند:

«الهي کفي بي عزاً ان اکون لک عبداً و کفي بي فخراً ان تکون لي رباً.»

امام به پيروي از کتاب الهي که از وصف عبوديت براي رسول خويش، حتي برتر از رسالت وي ياد ميکند، اين ويژگي را بر امارت خويش نيز مقدم ميدارد، همانگونه که از درس آموختگان مکتب خود، با همين عنوان ياد ميکند؛ آنجا که به مردم مصر مينويسد: «امّا بعد، فقد بعثت اليکم عبداً من عباد الله لاينام ايّام الخوف ...»

امام علي عليه السلام انسانها را با چنان کمالاتي ميخواست که خود در اوج آن کمالات بود. او مؤلفههاي عبوديت خويش را براي خدا چنين وصف فرمود:

«و انّي لمن قوم لاتأخذهم في الله لومة لائم، سيماهم سيما الصّديقين و کلامهم کلام الابرار، عمّار الليل و منار النهار، متمسّکون بحبل القرآن يحيون سنن الله و سنن رسوله و لايستکبرون و لايعلون، و لايغلّون و لايفسدُون. قلوبهم في الجنان و اجسادهم في العمل.»

من از مردمي هستم که در راه خدا توبيخ سرزنشگران، آنان را باز نميدارد. نشان آنان، نشان راستگويان است و سخنشان سخن نيکوکاران. آبادکنندگان شب و راهنمايان روزند. به ريسمان قرآن چنگ ميآويزند، سنتهاي خدا و رسولش را زنده ميدارند و به اجرا درميآورند. گردنکش، برتري طلب، افراطي و تبهکار نميباشند. دلهاي آنان در بهشت و بدنهاشان سرگرم تلاش است. عبوديت در توصيف اميرمؤمنان، اباحيگري، تساهل، تبهکاري، گردنفرازي و روحي استکباري را برنميتابد و در ماهيت، با اين موارد در ستيز است؛ هر چند تفسير جناح مقابل امام، با هم اين آفتها در عمل، دمساز و همساز بود.

معرفت و بصيرت

حکمت و معرفت، گمشد ديگري است که فطرت آدمي آن را طالب است و مؤمن در پي آن، حرکت ميکند مهم اين است که خواست فطرت بدرستي هدايت شود و به علم نافع رسد.

«و وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم.»

گوشهاشان را به دانشي که آنان را سودمند افتد بدارند.

در اين باره که علوم را بر چه اساس بايد طبقهبندي نمود و کدامين معرفت در صدر جدول دانشها قرار دارد، اختلاف نظر وجود دارد.

امّا دانشي که اميرمؤمنان براي آموختن آن اصرار ميورزد، چراغي است که نخست رهروان در پرتو روشنايي آن ابتدا اعماق وجود خويش را بنگرند و در خود حضور يابند و پس از آن به ارزيابي نيروها و شناخت مقدار و منزلت وجودي خويش نايل آيند.

حال اگر انسان از چنان شناختي بيبهره باشد، هر معرفت ديگر برايش سودي نخواهد داشت:

«و کفي بالمرء جهلاً ان لايعرف قدره.»

و در ناداني مرد همين بس که نداند چه کس است.

خودآگاهي مورد نظر به مثابه شناختن حقيقت وجود خويش و آيه بودن و تجلي اسماء و صفات حق بودن است، که توجّه به کرامّت نفس ملکوتي و کليد فتح باب فضايل اخلاقي خواهد بود. پليديها را از آن رو به ساحت نفس ملکوتي ربّاني راهي نيست که با شأن و منزلتش مغايرت دارد:

«العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما يبعدها و يوبقها.»

و ثانياً نگرشي به مجموع هستي است، از عرص عالم محسوسات ميگذرد، ديواره طبيعت را درهم ميريزد، هندس کلي عالم را ميشناسد و محسوس را به معقول، و شهادت را به غيب پيوند ميزند و تا عمق حيات ابدي پيش ميرود و به باطن عالم مينگرد:

«و انّما الدّنيا منتهي بصرالاعمي ... و البصير ينفذها بصره و يعلم انّ الدار ورائها... »

همانا دنيا نهايت ديدگاه کسي است که ديدهاش کور است ... و آن که بيناست نگاهش از دنيا ميگذرد و ميداند که از پس آن، خان آخرت است.

اين نگاه که هم از سطح و هم عمقي وسيع برخوردار است، نظام ارزشي را ميتواند دگرگون کند و لذتها و حتي ذائقهها را نو کند.»

حضرت در جاي ديگر، چهر اهل بصيرت را چنين ترسيم ميفرمايد:

«فکانّما قطعوا الدنيا الي الآخرة و هم فيها، فيشاهدوا ماوراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غيوب اهل البرزخ في طول الاقامة فيها و حقّقت القيامة عليهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا حتي کانّهم يرون ما لايري النّاس، و يسمعون ما لايسمعون.»

گويي دنيا را سپري کرده به آخرت درآمده و آنچه از پس دنياست ديدهاند و بر نهان برزخيان آگاهند که چه مدت در آن به سر ميبرند و قيامت وعدههايش را براي آنان محقق داشته و آنان براي مردم دنيا پرده از آن برداشتهاند. گويي ميبينند آن را که مردم نميبينند و ميشنوند آن را که مردم نميشنوند.

ثالثاً دانشي که انسان کامل را با آن وصف ميکند، از مرتب علم حصولي که دانش مدرسه از طريق کتاب و در محضر استاد فن است، به مرتب علم شهودي که علم جان از طريق عمل و مطالع کتاب درون و رياضت نفس با کسب فيض از محضر مرشد کامل (عالم رباني) ارتقا مييابد:

«قد خلع سرابيل الشهوات و تخلّي من الهموم الّا همّاً واحداً انفرد به فخرج من صفة العمي و مشارکة اهل الهوي، و صار من مفاتيح ابواب الهدي و مغاليق ابواب الردي. قد ابصر طريقه و سلک سبيله.»

جامه آرزوهاي دنياوي برون کرده، دل از همه چيز پرداخته و به يک چيز روي آورده، از کوردلان به شمار نِه و پيروان هوي را شريک و يار نميباشد. کليد درهاي هدايت و قفل درهاي هلاکت گرديد، راه خود را به چشم دل ديده و آن راه که خاص اوست رفته است....

و در اين سلوک روحاني سرانجام به سرچشم يقين راه مييابد آن هم نه يقيني که محصول برهان و دليل منطقي، بلکه محصول رؤيت و مشاهد حاق واقع است:

«فهو من اليقين علي مثل ضوء الشمس.»

مرتبه يقين او همانند کسي است که روشنايي آفتاب را دريافته است.

نيز در حکمت 147 در وصف عالمان رباني ميفرمايد:

«... هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا بما استوعره المترفون.»

دانش نور حقيقت بيني را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته و آنچه را نازپروردگان دشوار ديدهاند آسان پذيرفتهاند.

با چنين معرفت و بصيرتي هم راه شناخته ميشود و هم راهزن. هم افراط و هم تفريط، هم مصلحت و هم مفسده، هم دوست و هم دشمن و بدين گونه انسان آرماني، برخوردار از علم هدايت و مفسّر کتاب الهي خواهد شد:

«بهم علم الکتاب و به علموا.»

و خدا با او سخن خواهد گفت.

«و ما برح لله عزّت آلائه في البرهة بعد البرهة، و في ازمان الفترات، عبادنا جاهم في فکرهم و کلّمهم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظة في الابصار و الاسماع...»

و همواره خدا را که بخششهاي او بيشمار است و نعمتهايش بسيار، در پارهاي از روزگار پس از پارهاي ديگر و در دوران فترت، بندگاني است که از راه انديشه با آنان، در راز است و از طريق خرد، دمساز و آنان چراغ هدايت را برافروختند به نور بيداري در ديدهها و گوشها.

مشخص بارز در جامع آرماني امام، حکمت و بصيرت است. پارهاي از مشخصات فرهنگي جامع مطلوب که در ساي دولت کريم مهدي (عج) و در حقيقت، دولت نمون اهل بيت محقق خواهد گرديد، در کلمات مولا ذکر شده که به قسمتي از آنها اشاره ميکنيم:

«... الا و إنّ من ادرکها منّا يسري فيها بسراج منير و يحذو فيها علي مثال الصالحين ليحلّ فيها ربقاً و يعتق فيها رقّاً و يصدع شعباً و يشعب صدعاً.»

هر که از ما آن را دريابد با چراغي روشن در آن راه رود و برجاي پاي صالحان گام نهد تا بند از گردنها بگشايد و از بندگي آزاد نمايد؛ جمع گمراهان را پراکنده گرداند و پريشاني مؤمنان را به جمعيّت کشاند...

در تصويرسازي اين نظام، ويژگيهاي ذيل را ميتوان ملاحظه کرد:

ـ گشوده شدن بند اسارت جهل و زنجيرهاي مرئي و نامرئي: «و يعتق رقّا».

ـ بازگرفتن ابتکار عمل و قدرت برنامهريزي از باندهاي توليد انديش انحرافي: «و يصدع عنها شعباً».

ـ صيقل شدن قلوب و پاکسازي باطن آدميان و گسترش ظرفيت دروني براي تحمل بار سنگين حکومت ديني با هم ابعاد و زواياي آن و پذيرا شدن امر اهل بيت که صعب و مستَصعب است.

ـ شفافيت نگاهها و جلاي ديدهها از رهگذر تفسير و پردهبرداري از مقاصد و معاني گوشنواز قرآن:

«و تجلّي بالتنزيل ابصارهم و يرمي بالتفسير مسامعهم.»

و ديدههاشان به تفسير قرآن که شنوند، چنان که بايد روشن شود.

ـ و بالاخره نوشيدن پيوسته از جام حکمت رباني و سرمست شدن از شهد جانگزاي آن «و يغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح.»

بام و شام، جامهاي حکمت نوشند.

آزادگي و وارستگي

با توجّه به پيشينهاي که مسأل آزادي در انديش غربيها دارد، آنان از اين واژه غالباً رهايي فرد از هم قيدها و از آن جمله الزامات ديني و اخلاقي و برآورده ساختن اميال و غرائز وي را قصد ميکنند. مکتبهاي مادهگرا که انسان را محور وجود خود او ميدانند و فراتر از آن هدف و محوري نميشناسند، از آزادي هم تعريفهايي متناسب با همين انديشه ارائه ميدهند.

در مکتب دين، مبناي آزادي نه وجود تمايلات طبيعي و خواستهاي حيواني، بلکه فطرت حق جوي آدمي است که بايد راه به مقصد برد و استعدادهاي اصيل او شکفتن آغازد و از آن جا که نهال وجود بشر براي گلخان طبيعت آفريده نشده است بايد موانع سر برآوردن از اين مکان را از پيش پاي خود بردارد و موجودي که عرشي است در تعلّق خاکي نفس در بند و گرفتار نماند.

تو را ز کنگره عرش ميدهند صفير به حيرتم که در اين خاکدان چه افتاده است

با توجّه به اين اصل، وارستن از هر قيدي ضروري است، مگر تعلق به اصل مقصد و وابستگي به طريقي که بدان منتهي ميشود: (صراط مستقيم).

همانگونه که استاد مطهري يادآور شدهاند، اين تعلق نه تنها بازدارنده نيست، که ضروري نيز هست و اصلاً تعلق به کمال مطلق، تعبيري ديگر از کمال طلبي و عين رهايي از محدوديت است، امّا بيراهه و کژراهه به مقصد کمال منتهي نميگردد.




  • خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد
    که بستگان کمند تو رستگارانند



  • که بستگان کمند تو رستگارانند
    که بستگان کمند تو رستگارانند



تقابل بين اين آزادي و آزادي لذت نيز از همين رهگذر مشخص ميگردد. در فرهنگ دين، ايمان به خدا قبل از کفر به طاغوت که هر شيء و شخصي غير اوست، محقق نميشود و در حقيقت توحيد اسلام مرکب از دو عنصر نفي و اثبات است. بر اين اساس، تعلق و محبت به هر چه جز اوست، رهزن است، همانگونه که تعلق به خود طبيعي و اسير مطامع و شهوات بودن، رهزن تلقي ميشود.

غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

اميرمؤمنان در پي انساني است که از تعلق دو جهان آزاد و تنها به ماه رخساري تعلق يابد که با مهر او هيچ غمي را اثري بر دل نماند.

تو گويي امام علي عليهالسلام در پهندشت عظيم تاريخ، بانک برآورده است که:

«الاحر يدع هذه اللماظة لاهلها...»

آيا آزادهاي هست که اين نيمخورده را به اهلش واگذارد.

سپس دليل و منطق اين رهايي را که در حقيقت فلسفه آزادي است بيان ميدارد:

«انه ليس لأنفسکم ثمن الّا الجنّة و لا تبيعوها الّا بها.»

جانهاتان را جز بهشت بهايي نيست، خود را جز در قبال آن مفروشيد.

اين منطق است که ريش بردگي اجتماعي ـ سياسي را هم ميخشکاند؛ کافي است درست آن را تفهيم کنند: «ولاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرّاً.»

وقتي آدمي خويشتن را با فديه و کفار اعمال گذشته که رياضت نفس است از چنگال خصم درون رهانيد: «واسرتهم ففدوا انفسهم منها.»، ديگر دست و پنجه نرم کردن با خصم بروني بيمؤونه است، درست به عکس دنيا طلبان و بندگان زرخريد شهوت که قبلاً به اسارت دشمن بيروني هم درآمدهاند: «و لااحرار صدق عند اللقاء».

شما آزادگان راستين به هنگام ديدار با دشمن نميباشيد.

وگرنه آزاده سختي و آساني نميشناسد و از پيش موضع خويش را در برابر ناملايمات مشخص کرده است:

«الحر حرٌّ و ان مسّه الضرّ.»

آزاده، آزاده است گرچه آسيب بيند.

بر اين اساس، امام ميکوشد جامع اسلامي را به سمت و سوي آزادي بکشاند، امّا آزادي دروني، عرفاني و معنوي که تضمين کنند آزاديهاي اجتماعي نيز خواهد بود.

سلامت رواني يا تعادل دروني

اميرمؤمنان بر عدالت در عرص زندگي فردي و شخصي به عنوان شاخص برجست کمال تأکيد مينمايد. از نگاه امام، عدالت را بايد از درون آدميان آغاز نمود، همانگونه که طغيان اجتماعي سرمنشأ طغيان دروني دارد. ميان تعادل و سلامت فرد و جامعه نوعي رابط دوسويه برقرار است و هر کدام، ديگري را تحت تأثير قرار ميدهد. استواري قسط در جامعه از سوي حاکمان، دلها را هم به سمت رعايت حقوق اجتماعي سوق ميدهد و حتي در رابط با خويشتن، تنظيم ميکند و گويا کلام حضرت فاطمه در خطب معروفشان به همين نکته اشاره دارد:

«والعدل تنسيقاً للقلوب.»

ممکن است خواص که از روح طمع و خصلت آزمندي برخوردارند، به تحقق عدالت اجتماعي تن ندهند و با استفاده از اهرمهايي باجخواهي کنند، امّا اينان نيز نبايد از ياد برند که روح فرد و جامعه را تنها عدالت است که آرام ميسازد. ظلم و جور کورهراهي است که حتي فزون طلب را هم راضي نميکند. وقتي حريم شکسته شد، ديگر مرزي باقي نخواهد ماند که پاسداشت آن ضروري بنمايد و اندام آماس کرده مستکبر حريص در آن بگنجد:

«و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.»

از سوي ديگر، مصلحان و جامعهسازان اگر فاقد ساماني دروني باشند چگونه قادر خواهند بود کاستيها و بيماريهاي جمعي را علاج کنند؛ از اين رو، امام، ضرورت عدالت دروني و اخلاقي را براي رهبران و زمامداران، ضروري ميبينند:

«... قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفي الهزي عن نفسه.»

عدالت را بر خويشتن لازم ساخته و مصدر و مبناي عدالتش زدودن هوي از نفس است.

سلامت و تعادل دروني در نگاه طبيب حاذق جامع بشري، به مراتب مهمتر از سلامت جسمي است، همانگونه که بيماريهاي روحي را خطرناکتر ميبيند: «و اشدّ من مرض البدن مرض القلب.»

در خطب 213 که ترسيمي زيبا از چهر نوراني انسان کامل است پس از برشمردن اوصافي از شاخصهاي کمال انساني که مربوط به جنبههاي معرفتي، اخلاقي و عملي است، متذکر ميشود:

«فطوبي لذي قلب سليم، اطاع من يهديه و تجنّب من يرديه.»

خوشا حال صاحبِ دل سالم که از راهنمايش، پيروي و از آن که به تباهي ميکشدش، دوري گزيند.

جامعيت

انسان متعالي در مکتب امام، موجودي ناقص و تکساختي و به گفت مولوي، همانند حکايت «فيل در تاريکي» نيست که هر کس بُعدي از ابعاد آن را دريافته باشد:

همچنين هر کس به جزئي ميرسيد فهم آن ميکرد هر جا ميتنيد

بلکه انساني است برخوردار از روح متعالي و جسم سالم، معرفتي عميق، ارادهاي نيرومند، غرايزي تعديل شده با ملکات و فضايل رشد يافته، در ميدان جهادِنفس، تواضع، انعطاف و ترحم همراه با صلابت، که دستي بر قرآن و دستي به شمشير دارد. نگاهي به بيرون و تأمّلي در درون و مشغول به آخرت بيآن که از دنيا غافل شود.

در سيماي نوراني امام علي عليه السلام هم اين فضايل يکجا جمع شده بود که به گفت صفي الدّين اردبيلي:

جمعت في صفاتک الاضداد و لهذا عزّت لک الانداد

آفتاب عالمتاب وجود او بود که تک بُعدي شدن شخصيت درس آموزان را بر نميتابيد و از افراط و تفريطها به اعتدال فراميخواند، اين تصوير جامع را از مواردي، چون خطب 85 ميتوان بخوبي استنتاج و استنباط نمود.

بياني ديگر از آن حضرت در اين مقوله، توصيف و تمجيد يک برادر ديني است که گويا عثمانبن مظعون يا ابوذر غفاري يا مقداد ميباشد:

برازندگيهاي اين برادر، آن بود که دنيا در نظر وي حقير بود و شکمش بر او سلطه نمييافت، نه اهل اشتهاي بيجا و نه شکمباره بود. اندک ولي کارساز و کوبنده سخن ميگفت. ظاهراً ناتوان ديده ميشد، امّا اگر وظيفه اقتضا مينمود چونان شيري خشمناک و ماري پرزهر بود. عنان سکوت، از کف نميداد و شکو بيجا و رازگويي بيمورد نميکرد. به شنيدن مايلتر بود تا به گفتن و بر سر دوراهيها به آن ميانديشيد که از خواهش و تمنّاي نفس دورتر باشد.

پويايي مثبت

انسان آرماني امام، چون خود آن حضرت فعال، تأثيرگذار، رقابتگر و مصلح است.

پويايي و بيقراري انسان آرماني امام اولاً در جهت ساختن فردا و فرجام خويشتن است: «العمل العمل ثم النهاية النهاية.»

ثانياً براي حل مشکل ديگران و رفع نيازهاي آنان: بکوشند حتي اگر درخواستکنندگان در خوابند:

«و يدلجوا في حاجة من هو نائم.»

ثالثاً در دفاع از حقوق شخصي، مصالح جمعي و جلب منافع ملي خويش جدّي و مصمم باشد:

«... و لا يمنع الضيم الذليل و لايدرک الحقّ الا بالجدّ.»

ترسو و ذليل قادر به دفع ظلم و ستم نيست و حق جز در ساي تلاش و کوشش به کف نميآيد.

تقواي ديني نه ترمز راه اين انسان که مراقبت و کنترل در حرکت است، و آخرتگرايي نيز هرگز مانع آبادگري و رونق زندگي مادي و اجتماعي نميگردد.

او به صراحت همانندي زهد و تقواي اسلامي با رهبانيت مسيحي را رد ميکند و در وصف متقين ضمن نامهاي به محمدبن ابيبکر مينويسد:

«فشارکوا اهل الدنيا في دنياهم و لم يشارکهم اهل الدنيا في آخرتهم.»

آنان با دنياگرايان در دنياشان سهيمند، بيآن که اهل دنيا در آخرت با آنان شريک باشند.

اگر از دنيا مذمت ميفرمود، ميخواست تا سکرات نعمت که بدتر از مستي شراب، انسان را به طغيان و عصيان واميداشت، به هشياري، گرايد تا رنگ و بوي فضيلتها را از ياد نبرد و گرنه امام خود در متن زندگي و اصلاح دنياي مردم قرار گرفته بود. داستان آخرتبيني در مکتب امام علي عليهالسلام همان چشم دوختن به قطار شتر به جاي پشم و پشکل است که هرکس صاحب قطار است، پشم و پشکل را هم از کف نميدهد، ولي عکس آن صادق نيست:




  • پشم بگزيني شتر نبود ترا
    ور بود اشتر، چه قسمت پشم را



  • ور بود اشتر، چه قسمت پشم را
    ور بود اشتر، چه قسمت پشم را



اقدامات و راهکارها

ايمان به اهداف متعالي، خود عاليترين پشتوان رهبران ارزشگرا و بهترين رضايت ميباشد، و چنانچه عوامل بيروني مدد کند و شرايط بر وفق مراد باشد، دستيابي به هدف ميسّر خواهد شد.

اسناد برجاي مانده از دوران خلافت امام عليه السلام گواه اين حقيقت است که حضرتش تا حدي که مجال عذر و بهانه را از جامعه بگيرد، پيش رفته است. خود در اين زمينه فرموده است:

«و اعذروا من لاحجّة لکم عليه و انا هو.»

کسي را که شما عليه او حجّت نداريد معذور بداريد و آن کس منم.

و کارنام حکومت خويش را از اين زاويه چنين ميگشايد:

«الم اعمل فيکم بالثقل الاکبر.... و فرشتکم المعروف من قولي و فعلي و أريتکم کرائم الاخلاق من نفسي.»

آيا در بين شما بر طبق امانت بزرگ (قرآن) رفتار نکردم؟... با گفتار و رفتار خويش معروف را در ميانتان نگسترانيدم و اخلاق کريمه را با رفتار و منش خود نشانتان ندادم؟

و در جاي ديگر ميفرمايد:

«قد دارستکم الکتاب و فاتحتکم الحجاج و عرّفتکم ما انکرتم و سوّغتکم ما بحجتم، لوکان الاعمي يلحظ او النائم يستيقظ.»

من کتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم و آنچه نميشناختيد به شما شناساندم و شربتي را که از دهن ميافکنديد، جرعه جرعه به کامتان ريختم. اي کاش کور بينا ميشد و به خواب رفته بيدار ميگرديد.

آن گاه به مقايسه ميان دو نوع «حکومت ارزشگراي خويش با فرصتطلبان شام» ميپردازد:

«واقرب بقوم من الجهل بالله قائدهم معاويه و مؤدّبهم ابن النابغة.»

به خدا تقرب جوي (پناه بر) از جهل مردمي که پيشواي آنان معاويه و مربّي آنان عمروعاص است. آنچه ياد شد، بازگوکنند اجمالي اهتمام امام به فرهنگ و بهسازي اخلاق جامعه بود و تفصيل آن در اين مختصر نميگنجد، با اين حال، ميتوان فهرستوار برخي از کوششهاي امام را ارائه کرد:

برخي از روشهايي که امام از آن سود جسته است، عبارتند از: روش عقلاني تجربي، تقويت گرايشهاي جامعه به مبدأ و معاد، تربيت الگويي، روش تکريم، تفکيک ميان ملکات اخلاقي و بايدهاي رفتاري، تشويق نيکيها و برتر نهادن فضيلتها، گذشت و محبت، موعظه و تذکار، تنبيه و مجازات و بالاخره اقدام در جهت اصلاح محيط.

روش عقلاني، تجربي

همانگونه که در روانشناسي اجتماعي توصيه ميشود، اطلاعرساني و بهبودبخشي به وضعيت ذهني متربّي بدين منظور است که قدرت تصميمگيري پيدا کند، بدان سان که در دوران مدرسه اعمال ميگردد.

در فرهنگ اسلامي، معرفت صحيح، زيرساز عمل و رفتار مطلوب آدمي است؛ هر چند سبب تام تلقي نميگردد.

پيشواي مؤمنان، به رغم نامساعد بودن فضاي فرهنگي سياسي، کوشيد تا سطح شناخت تودهها را افزايش يابد. پارهاي از اقدامات حضرتش در اين مسير، بدين قرار بود:

الف ـ ترغيب و تشويق به فراگيري و معرفتآموزي

او هم از آفت رکود و عقبگرد زمانهاش در ناحي علمي شکوه و انتقاد ميفرمود: «ولا ننتفع بما علمنا و لانسأل عما جهلنا.»

هم سفره علوم و معارف بيکران خويش را در حد ظرفيتها ميگستراند. علاوه بر آن که مدام بر پرسشگري ترغيب ميکرد و نداي «سلوني قبل ان تفقدوني» سر ميداد.

امام علي عليهالسلام دربار قدرشناسي از عالمانِ وارسته، آداب تعليم و تعلّم، ادب پرسش، کنار نهادن حيا در طلب علم، به نطق درآوردن قرآن، تطبيق سنّت با قرآن، و معيارشناسي حق و باطل. رهنمودهايي گرانسنگ دارد. و اين همه را سهمي در به کارگيري استعدادها و هدايت آنها در جهت متعاليسازي روحيات مردمان است.

ب ـ آموزش، تبيين و تحليل معارف ديني و بويژه تعيين مرزهاي حق و باطل

تعداد 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت را که جزئي از کلِّ رهنمودهاي ارزند امام علي است ميتوان گواه، اين حقيقت يافت. علاوه بر آنچه مستدرکنويسان گردآورده يا مؤلفان کتابهاي روايي عرضه داشتهاند. نمون ذيل از اين گونه است:

«دخلت علي اميرالمؤمنين و هو يجود بنفسه لما ضربه ابنملجم فجزعک لذلک. قال: اتجزع؟ قلت: کيف لا اجزع و انا اراک علي حالک هذه. فقال: الا اعلمک خصال اربع ان انت حفظتهن نِلت بهن النجاة و ان ضيعتهن فاتک الداران، يا بني: لاغني اکبر من العقل، و لافقر مثل الجهل، ولا وحشة اشد من العجب، و لاعيش الذّمن حسن الخلق.»

«بر اميرمؤمنان در حالت احتضار وارد شدم، با ديدن صحنه فرياد برآوردم.

فرمود: بيتابي ميکني؟

گفتم: چگونه قرار گيرم که شما را بدين حال مينگرم.

فرمود: مايل نيستي تو را به چهار خصلت ياد دهم که اگر اين صفات را دارا باشي به نجات و رستگاري ميرسي و اگر از کف دادي، دنيا و آخرت تو از دست رفته است؟ فرزندم هيچ غنا و بينيازي که از عقل برتر باشد، نيست، و تهيدستي چون فقر، وحشتي سختتر از عجب و زيستي گواراتر از خلق خوش وجود ندارد.

ج ـ فرصت دادن براي تجربه کردن

در فضايي که نيازمند تجربه بيشتر براي تصميمگيري بود، هنگامي که صداقت مييافت، فرصت کافي ميداد تا فرد به حقيقت دست يابد. نمون تاريخي ذيل، سند گوياي اين امر است:

در حالي که سپاه کوفه براي نبرد صفين آماده ميشد و اکثريّت مردم دعوت امام را لبيک گفته بودند، ياران ابن مسعود ـ که عبيد سلماني در ميانشان بود و نامش را در زمر کارگزاران حکومت امام نيز آوردهاند ـ در حقانيت نبرد با معاويه ترديد نمودند، پيشنهاد آنان اين بود که ما با شما از کوفه خارج شده، امّا به درون لشکرگاهتان نميآييم تا فرجام کار شما و شاميان را نظارهگر باشيم و بر هر گروهي که مرتکب حرام شده و در حق ديگري ستم روا داشت، بشوريم.

امام فرمود:

«مرحباً و اهلاً، هذا هو الفقه في الدّين و العلم بالسنّة. من لم يرض بهذا فهو جائر خائن».

خوشا حالتان. اين همان دينشناسي و آگاهي بر سنّت است. هرکس بدان خشنود نگردد، ستمگر و خيانتپيشه است.

جمع مزبور پس از آن که دو سپاه در برابر هم اردو زدند بارها ميان آن دو به رفت و آمد و تحقيق پرداخت و دريافت که معاويه در اصرار بر جنگ، هيچ استدلال شنيدني ندارد و بدينگونه امام در منطق بر معاويه چيرگي يافت. سرانجام عبيده سلماني به جمع مدافعان امام پيوست، چنان که پس از آن در نهروان نيز شرکت جست.

د ـ ايجاد تغيير در باورها

گذشته از سير عملي آن بزرگوار که برخي از رفتارها را به محاکمه ميکشيد، در بيان نيز به تصحيح اغلاط و اصلاح باورها ميپرداخت. به عنوان نمونه، به يکي از ياران خود نسبت به پندار غلط وي در مورد مفهوم استغفار خرده ميگيرد، يا مردي که دنيا را در محضرش مذمت ميکند، بر ناپختگي انديشهاش نکوهش ميکند و سپس به تبيين صحيح موضع خويش در آن مسأله ميپردازد. هنگام حرکت به سمت نهروان، اظهارات خرافي مردي را که به دليل محاسبات نجومي خروج ياران را در آن روز، بدشگون ميخواند، سخت درهم ميکوبد، و پذيرش سخنان به اصطلاح علمي او را مستلزم تکذيب قرآن کريم ميداند.

موارد ياد شده نمونههايي از کوششهاي علمي، آموزشي امام براي ارتقاي سطح فرهنگ، معرفت و ارزشمداري فرد و جامعه تحت زعامت حضرتش بود که با جمال تقديم گرديد.

پرورش روح تعلّق به مبدأ و غايت جهان

ايمان به خدا و يقين به معاد گذشته از نقش محوري معرفتي، کليد حل مشکلات اجتماعي و ناهنجاريهاي حيات بشر نيز محسوب ميگردد.

طغيانها ناشي از بزرگ برشمردن خود، طبيعي و مولود فراموشي از خويشتن فطري و انقطاع از موطن اصلي، و در يک کلام، خودفراموشي برخاسته از خدافراموشي است:

(نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون) (حشر/19)

برخي از فيلسوفان مادي در کارآمدي ايمان مذهبي و نقش بنيادي آن در پايان دادن به مشکلات اخلاقي خدشه کردهاند. راسل با طرح اين پرسش که آيا افراد ملحد براي جلوگيري از جنگ (جهاني) تلاش کردهاند يا ملحدان بر اثر آن از کار برکنار شدهاند، ميگويد:

«گروهي از خردمندان خيال ميکنند ايمان به مسيحيت ممکن است از وقوع جنگ جلوگيري نمايد. اين افراد قادر نيستند که از تاريخ درس بگيرند.»

او همچنين ميگويد:

«ايمان، امروز به مراتب بيشتر از گذشته است، امّا در واقع در سلسله عللي که موجب چنين وضع مخاطرهآميزي شده است، اصولاً ربطي به عقايد مذهبي نداشته، بلکه معلول بر علت، تفوق پيدا کرده است.»

چنان که از متون ديني ما برميآيد، مؤمن با حفظ ايمان و لوازم آن مرتکب جرم نميگردد. گرچه مدعيان ايمان و تقوا ممکن است به جنايت آلوده شوند، خواه نام مسلمان بر خود نهند يا مسيحي و... البتّه مؤمنان راستين به حکم ضرورت و به منظور مقابله با فتنه و از بيخ و بن کندن شجر فتنه، دست به سلاح ميبرند، امّا بيشک اين عمل نه تنها مذموم نيست، بلکه پسنديده و در مسير رشد آدمي است.

امام علي عليهالسلام در اوج ايمان خود شاهد گويايي بر اين حقيقت است. او حتي اقاليم سبعه را در قبال ستاندن پوست جوي از دهان مورچهاي نميپذيرد و در حالي که کليد خزاين انبوهي از ثروتهاي عمومي را در دست دارد به پشيزي از آنها رغبت نميکند و راز اين بيمهري را در گرو عشقي برتر ميشناسد که:

هر که را جامه ز عشقي چاک شد او ز حرص و عيب کلي پاک شد

و به تعبير خود حضرت: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم.»

اين صبغه پرورشي است که روح را از هم تعلقها آزاد ميسازد و سرچشمههاي شر و فساد را در اعماق وجود طبيعي آدمي ميخشکاند؛ از اينرو، اين نسخ شفابخش را براي ياران (خاص و عام) ميپيچد و بر تداوم ذکر خدا و حاضر دانستن او در هم مراحل زندگي تأکيد ميفرمايد. نمونههايي که ذيلاً ياد ميشود، تنها بخشي از آموزههاي اخلاقي امام در عهدنام مالک اشتر است:

1 ـ «... و اذا احدث لک ما انت فيه من سلطانک ابهّة او مخيلة فانظر الي عظم ملک الله فوقک و قدرته منک...».

2 ـ «اياک و مساماة الله في عظمته.»

3 ـ «و ليس شيء ادعي الي تغيير نعمةالله و تعجيل نقمته من اقانةٍ علي ظلم...».

4 ـ «... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظنّ بالله.»

5 ـ ثمّ الله الله في الطبقه السفلي... ثمّ اعمل فيهم بالاغدار الي الله سبحانه يوم تلقاه.»

6 ـ ايّاک و الدماء و سفکها بغير حلّها، فانّه ليس شيء ادعي لنقمه... من سفک الدماء بغير حقّها والله سبحانه مبتدئ بالحکم بين العباد.»

تحکيم و تقويت پيوند با خدا، که اميرمؤمنان مردمان را بدان فراميخواند، ترمز و مهار سرکشيهاي نفس از يک سو و مشوق خدمت و شفقت بر خلق از سوي ديگر، و در يک کلام، سامانبخش هم ويرانيهاي دل بشر است که:

«اصل صلاح القلب اشتغاله بذکرالله.»

اساس درستي و شايستگي دل، پرداختن به ياد خداست.

تربيت الگويي

ارائ الگوي عملي در تربيت اخلاقي (چنان که روانشناسان ميگويند) گاه از چنان اثر فزايندهاي برخوردار است که شخص يا جامعه را از ديگر آموزشها بينياز ميکند. البتّه الگو شدن از هر کس ساخته نيست و ويژ آن دسته از مربّياني است که خود در وارستگي سرآمد و ممتاز بوده و از منطق عملي قوي برخوردار و از حرکات و رفتار تناقضآميز به دور باشند.

امام علي عليهالسلام به اعتراف صحابه و تابعين و در دورههاي بعد نزد هم محققان منصف سرآمد خوبان بود. شجر وجودش از بهترين سرزمينها، محل رويش شجر مبارکه نبوت، روييده بود، معده جانش لقمههاي فضيلت و کرامّت اخلاق و علم را از دست با کفايت رسول خدا گرفته و هضم فرموده بود. در مرحل خودسازي و آمادگيِ با نگار به مکتب نرفته، ولي مسألهآموز صد مدرس شده، قدم به قدم همراه و در پي آن بزرگ، تا اوج بالا رفته بود، و از راز و رمز عاشق و معشوق سر درآورده بود و به گفت لسانالغيب:

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حيرتم که بادهفروش از کجا شنيد

و بالاخره محبوب حبيب حق تعالي گرديده بود.

ابن عبّاس در پاسخ اين پرسش که پيامبر کدام فرزند خود را بيشتر دوست ميداشت گفت: علي را.

گفتند: علي که فرزند پيامبر نبود.

گفت: نديدم روزي از پيامبر جدا باشد و هيچ پدري را مهربانتر از رسول خدا دربار علي نديدم.

دعاي جامع و مستجاب رسول خدا را پشت سر خويش داشت که دربارهاش از خداوند چنين خواسته بود:

«اللّهمّ اهد قلبه و اشرح صدره و ثبت لسانه و قه الحرّ و البرد.»

درس آموختگي و فضيلت محوري امام در مقطع جواني و عصر بالندگي اسلام به ظهور پيوست. با وجود اين، ابرهاي تير نفاق و دودهاي غليظ فتنه برخاسته از درون فتنهگران، مانع نورافشاني خورشيد فروزند جمالش گرديد و به ناچار با هدف ترويج ارزشها و نه از سرِ خودستايي و يا عُجب و غرور، به توصيف خود نيز ميپرداخت:

«انّما مثلي بينکم کالسراج في الظلمة ليستضيء به من ولجها.»

همانا ميانتان چونان چراغي در تاريکي ميباشم، تا هر کس در آن (ظلمت) وارد شد، از آن روشنايي گيرد.

امام علي عليهالسلام گاه فضايل خويش را بيان ميداشت تا از رهگذر جلب اذهان عمومي به منش و اخلاق متعالي خويش، قضاوتهاي غيرمنصفان تاريخي را به محاکمه کشد، يا ميزاني فراروي آيندگان نهد تا افراط و تفريطها را با آن بسنجند، يا همتها را برانگيزد و شور و شوقي پديد آورد؛ مردم زبوني و بيتعهّدي خود را با شهامت و وظيفهشناسي او مقايسه کنند و آفت ضعف و فتور را از صحن حيات فردي و اجتماعي بزدايند.

«انت فکن ذاک ان شئت فامّا انا فو الله دون ان اعطي ذاک ضرب بالمشرفيّة تطير منه فراش الهام.»

تو هر چه ميخواهي باش که من نيستم. به خدا پا پس نگذارم تا شمشير مشرفي از نيام برآيد و سر از تن بپرد.

و البته هر جا که ظرفيت تحمل و توان درک برجستگيهاي خويش را نمييافت، به دليل نگراني از انحراف افکار عمومي و انديشههاي غاليان لب فرو ميبست، چنان که از مضمون خطب 173 برميآيد.

اگر آهنگ کلمات زيبا و جملات رسايش در فضاي جامع اسلامي طنين ميافکند و جامعه را به رعايت حريم دين و اجتناب از محرمات الهي فراميخواند، خود نيز به مصداق اين رهنمود که «من نصب نفسه للناس امامّا فليبدأ بتعليم نفسه» از همگان در رعايت آن حريمها پيشتر حرکت ميفرمود. او برخلاف معمول، گذشته از اين که از اعمال و اموال حکمرانان خود حساب ميکشيد، خود نيز با حسابي پاک، آماد محاسبه بود.

«دخلت بلادکم بأشمالي هذه و رحلتي و راحلتي هاهي، فان أنا خرجت من بلادکم بغير ما دخلت فانّني من الخائنين.»

با اين لباسها و اين بار و بنه (که ميدانيد) وارد شهرهاتان شدم. اگر در هنگام خروج افزون بر آن داشتم، از جمل خائنان محسوب خواهم شد.

کيست که بتواند ادعا کند به تمام مقدساتي که از آن دم ميزند، نکته به نکته پايبند است و هرگز پيشتر از عمل خود، سخن نميگويد:

«ايّها الناس انّي والله ما احثکم علي طاعة الا و اسبقکم اليها و لا انهاکم عن معصية الا و اتناهي قبلکم عنها.»

اي مردم، شما را به طاعتي ترغيب نکردم، جز آن که بدان بر شما پيشي گرفتم و از گناهي بازتان نداشتم مگر آن که پيش از شما از آن دوري گزيدم.

مربّي بزرگ انسانيت، زهد و آزادگي و نفي تعلق مادي را در عمل ترويج مينمود. اگر حضور عثمانبن حنيف را بر سفر شبههناکِ اشراف بصره نميپسنديد و کارگزار خويش را به عفت و سداد دعوت ميفرمود، خود نيز در آن حد بود که بتواند به دو قرص نان جوين و دو لباس مندرس بسنده کند. و نفس خويش را رياضت دهد تا در قيامت، ايمن از عذاب محشور گردد:

«هي نفسي اروضها بالتقوي لتاتي آمنة يوم القيامة.»

يکي از صاحبنظران ميگويد: علي فلسف کارل مارکس را نقض کرد، براي اين که علي در کوخ همان طور زندگي کرد که در کاخ و در کاخ همان طور که در کوخ.

البتّه مشخص است که امام کاخنشين نبود، و مقصود او پُست خلافت است. در چنين فضايي بود که هيچ کس نميتوانست، زشتيهاي خود را با بهانههاي واهي و از جمله آلودهدامني زمامدار و دولتمردان عصر خويش توجيه کند.

ابن شهرآشوب در وصف امام مينويسد:

«... و کان جلّي الصفحة، نقيّ الصحيفة، ناصح الجيب، نقيّ الذيل، عفيف المطلب، لم يتدنّس بحطام و لم يتلبّس بآثام.»

چهرهاي تابناک داشت، پاک نهاد، خيرخواه و دامنپاک و عفيف بود، به متاع دنيا آلوده نشد و جام گناه بر تن نکرد.

روش تکريم

تعالي روحي نيازمند برانگيختن احساس عزت و کرامت نفس (خود) است. مکتب انسانگرايي نيز بر تشکيل مفهوم خود نزد فرد تکيه ميکند، امّا «خود» انساني در مکتب خداگرايان، عين ربط به مبدأ و جهان ملکوت است و کرامّت نفس او بر مبناي اتصال به حقيقتي برتر معني مييابد. عنايت به اين اصل، چنان نشاط و انبساطي را در نفس آدمي برميانگيزد که آراستن خود به رشد و فضيلت، ايثار و تقوا را اداي دِين خويش بداند.

«الکريم يري مکارم افعاله ديناً عليه يقضيه.»

در حکومت امام، کرامّت نفس آدميان اهرم بسيار مناسبي براي تحريک و تشويق به سمت و سوي فضيلتهاي فردي و اجتماعي است، نمونهها:

الف ـ اهتمام به موضوع در لابلاي آموزهها و تذکارها

فراواني کاربرد ماده «کرم» (نزديک به 80 مورد) که غالباً مربوط به کرامّت انسان است.

در آموزههاي فوق، ريش رذايل، احساس مذلت و مبناي فضايل، کرامّت آدمي وصف شده است:

«من کرمت عليه نفسه، هانت عليه شهواته.»

هر که خود را بزرگوار ديد شهوتهايش در ديد وي خوار گرديد.

«من هانت عليه نفسه فلا تأمن شرّه.»

آن کس که خويشتن را بيبها دانست، از شر او ايمن مباش.

امام با الهام از کريم سور حجرات، تقوا را بالاترين درج کرم معرفي ميفرمايد: «لاکرم کالتقوي.»

ب ـ تکريم اصحاب و ياران

بجز کساني که به دليل حريمشکني دين نزد امام از سکّه افتاده بودند، عموم جامع اسلامي بويژه مهاجران و انصار را بزرگ ميداشت:

نمونهها:

ـ «لما اراد المسير الي الشام، دعا اليه من کان معه من المهاجرين و الانصار فحمدالله و اثني عليه و قال: امّا بعد، فانکم ميامين الرأي مراجيح الحلم مقاويل الحق مبارکوا الفعل و الامر و قد اردنا المسير الي عدوّنا و عدوّکم، فاشيروا علينا برأيکم، فجعلوا يقومون واحداً بعد واحد...»

به هنگام عزم حرکت به سوي صفين مهاجران و انصاري را که با او همراه بودند، فراخواند و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: «شما صاحبان انديشه مبارک، بردبارانِ متين، گويندگان حق و درست کرداران جامع ما هستيد. ما خواهان حرکت به سوي دشمن ما و شما هستيم. نظر خود را در اينباره بيان داريد...

ـ نخستين نامهاي که سيّد رضي ذکر کرده است، خطاب امام را به اهل کوفه منعکس ميکند، که از اعمال تکريم در حق آنان حکايت دارد و از آنان به «سنامالعرب» يعني برجستگان و شخصيتهاي نامي عرب ياد ميکند. همانگونه که در ميان خواص نيز وقتي خلوص نيت و صفاي باطن مييافت، از آنان تجليل و تکريم ويژه ميفرمود.

ج ـ مبارزه با سنّتهاي غلط و روشهايي که به هتک حيثيت انساني تودهها ميانجاميد.

نمونه بارز آن برخورد اعتراضآميز امام با دهقانان شهر انبار است که به هنگام ورود حضرتش از مرکبها پياده شده و پيش پاي رهبر خويش ميدويدند. حضرت به آنان نهيب زد که اين چه کاري است که ميکنيد: گفتند: عادتي است که بدان اميران را بزرگ ميداريم، فرمود: به خدا که اميران شما از اين کار سودي نميبرند و شما در دنيا خود را به رنج ميافکنيد و در آخرتتان بدبخت ميگرديد.

و نيز حرببن شرحبيل را که پياده در رکابش به راه افتاده بود، منع فرمود:

«فانّ مشي مثلک مع مثلي فتنة للوالي و مذلّة للمؤمن.»

پياده رفتن چون تويي با چون من، موجب فريفته شدن والي و خواري مؤمن است.

مشخص کردن مرز اَرزشها و تفکيک آداب از اصول اخلاقي

پايايي ارزشها يا دستکم اصول اخلاقي مانع از آن نميگردد که برخي از رفتار يا آداب رفتاري، متغير و نسبي باشند، اگر حدود و مرزها تعيين نشوند، بروز خطر تحجّر يا آفت اباحيگري، جامع اسلامي را تهديد ميکند. تحجّر در جايي است که روح ارزشها درک نشود، فروع بر جاي اصول بنشيند و مهم در جاي اهم.

اباحيگري بر فرضي که حريم اصول ثابت درهم شکند، فضيلت به نام تجدد يا هر عنوان ديگري، قرباني شود.

امير تقواپيشگان در اين مورد نيز گامهاي مبارکي برداشت: مرزبندي ميان اصل ارزشي زهد، و رفتارهاي زاهد مآباني که به اين بهانه ميدان را براي نفوذ و سيطر دشمن خالي ميکنند.

تبيين مرز دنياگرايي و آخرتگرايي، حد نوافل و فرائض، مرز سکوت، و سخن، ارزش تواضع و لزوم رفتار متکبرانه در مواردي از قبيل برخورد زن با مرد بيگانه، حياي مذموم و حياي مشروع، حد مطلوبيت وفاي به عهد و چگونگي برخورد با خيانکاران و موارد ديگري از اين دست که شمار آنها بسيار است.

تشويق نيکيها و برتر نهادن فضيلتها

اگر چه سالک راه پس از جذب، از تشويق و تحسين مردمان بينياز ميشود، امّا در آغاز و در اوان کودکصفتي، محتاج تحريک عواطف، برانگيختن احساس و تشن تحسين و تشويق است. امام ميخواهد، روح خدمت و ايثار اجتماعي را تا بدان حد متعالي سازد که شيفتگان خدمت از ناسپاسي مخدومان احساس دلسردي و يأس نکنند و پاداش را از ديگري نطلبند.

امام در مقام اجرا و عمل، به نيکوپروري توصيه ميکند و هم از يکسانانگاري خدمت و خيانت برحذر ميدارد؛ آن جا که به مالک مينويسد:

«و لا يکوننّ المحسن و المسيء عندک بمنزلة سواء، فانّ في ذلک تزهيداً لأهل الاحسان في الاحسان، و تدريباً لأهل الإسائة علي الاسائة.»

مبادا نيکوکار و بدکار را يکسان انگاري که آن رغبت نيکوکار را در نيکي کم کند و بدکار را به بدي وادارد.

امام علي عليهالسلام به انداز صفاي باطن، حسن نيّت و ميزان خدمت صادقان افراد به آنان بها ميداد و گرچه از سهم بيتالمال چيزي نميافزود، امّا آنان را مورد لطف و رحمت و ارتقاي درجه و حتي محرم راز و طرف مشورت قرار ميداد؛ با امثال مالکاشتر و ابن عباس مشورت مينمود، ابوايوب نزد حضرتش گرامي بود، اصبغ و ابوالاسود به خدمتش راه مييافتند، با کميل راز ميگفت و به رشيد هجري علم منايا آموخت و دربار عمربن حمق دعا کرد. گاه ميشد که از مسجد کوفه بيرون ميآمد و نزد ميثم مينشست و با وي گفتوگو ميفرمود.

با آن که روح تعصب قبيله و نژاد خلفاي پيشين را سوي نوعي اعمال تبعيض در حقوق کشانيده بود، امام درصدد جبران اين حقوق برآمد و به موالي (ايرانيان مسلمان) که از دل و جان کمر به خدمت بسته بودند، رسيدگي کرد:

«روز جمعهاي بر منبر خطبه ميخواند. اشعثبن قيس کندي که از سرداران عرب بود، آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين سرخرويان (ايرانيان) جلو روي تو بر ما غلبه کردهاند و تو جلو اينها را نميگيري؟ سپس در حالي که خشم گرفته بود، گفت: امروز من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است.

امام علي عليهالسلام فرمود: اين شکم گندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت ميکنند و آنها (موالي و ايرانيان) روزهاي گرم به خاطر خدا فعاليت ميکنند. آن گاه از من ميخواهند که آنها را طرد کنم، تا از ستمگران باشم. سوگند به خدا که دانه را شکافت و انسان را آفريد، همچنان که در ابتدا شما ايرانيان را به خاطر اسلام زديد، بعد ايرانيان شما را به خاطر اسلام خواهند زد.

مغيره هميشه در مقايسه ميان امام علي و عمر ميگفت: علي تمايلش و مهربانيش نسبت به موالي بيشتر بود و عمر برعکس، از آنها خوشش نميآمد.

شايد در تعقيب همين سياست بود که امام پس از قتل عثمان و استقرار خلافت ظاهري، با کارگزاران حکومت عثمان يکسان رفتار نکرد و لحن نامههاي حضرتش متفاوت بود.

محبت، صميميت و گذشت

بزرگ مربّي انسان، چنان پيامآوران حق و عدل با مردم ميزيست و دست نوازش بر سرشان ميکشيد و آنان شميم عطر وجودش را از نزديک حس مينمودند. در بياني اين صميميت را چنين وصف فرموده است:

«و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهدي من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذلّ و حلق الضيم.»

با شما به نيکويي به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانيتان کردم و از بندهاي ذلت و حلقههاي ستم رها ساختم.

اصبغبن نباته که از شيفتگان مجذوب اين روحيات ميباشد، در محفلي که معاويه به توصيف امام وادارش نمود، چنين گفت: «رحم الله علياً کان والله فينا کاحدنا يدنينا اذا اتيناه و يجيبنا اذا سألناه و يقرّبنا اذا زرناه و لايحجبنا عنه حاجب.»

خدا علي را رحمت کند. به خدا سوگند ميان ما چونان يکي از ما بود. وقتي بر او وارد ميشديم به ما نزديک ميشد. وقتي از او ميپرسيديم، پاسخمان ميداد. اگر به ديدارش ميرفتيم، ما را مقرّب ميداشت. علي حاجب و درباني نداشت.

زمامدار نمونه، نه تنها نادانهايي را که از سرِ بيخردي، يا به تأثر از تبليغات مسموم دشمن به ساحتش اهانت روا ميداشتند، مؤاخذه نميفرمود، که سران فتنه را نيز پس از شکست و اسارت آنان، بزرگوارانه رها فرمود.

عايشه را محترمانه به مدينه بازگرداند. عبداللهبن زبير را که آشکارا به ساحتش ناروا ميگفت و در واقع جمل گرفتار آمد، آزاد فرمود. سعيدبن عاص، يکي ديگر از حلقههاي زنجير شرارت را در مکه ملاقات فرمود و از کنارش بزرگوارانه گذشت. دستور فرمود، به مجروحان حادث جمل يورش نبرند و اسيران را نکشند.

و بدين سال رفتار کريمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بار ديگر تکرار گرديد.

در ماجراي صفين با آن که ميشد در آغاز و انتها، نامردمان شام را از آب شريف فرات محروم فرمايد و در محاصره قرار دهد، به چنين رفتاري اقدام نفرمود. گرچه انتظار تحول و تغيير موضع باندهاي مخالف و معارض نميرفت، امّا رفتار انساني و محبتآميز امام و گذشتهاي پيدرپي براي قاطب امّت اسلامي بسي درسآموز بود.

موعظه و تذکار

موعظه از کارآمدترين روشهاي قساوتزدايي و شفافيت نفس آدمي به شمار ميآيد. موعظه نيازي است همگاني که هيچ کس حتي بنده مقرب خداوند از آن، بينياز نميگردد.

امام در کارنامه حکومتي خود بهرهگيري از اين روش را گوشزد فرموده و به اعتراف خود او حق مطلب را به جا آورده است:

«من اندرزهايي را که پيامبران بر امتهايشان ارزاني دارند، بر شما راندم و آنچه را اوصياء به جانشينان پس از خود گويند به شما گفتم. شما را با تازيان موعظه ادب کردم...»

نهجالبلاغه، و کتب روايي گواه اين حقيقت است که موعظههاي امام، گسترده و انبوه، بليغ و نافذ، ولي آميخته با حکمت بود. و مگر دردهايي چون کبر و غرور، تعصب، حرص و دنيازدگي را درماني جز اين بود.

دايره موعظههاي حاکم اسلامي

سطح موعظ امام از مسجد و منبر فراتر رفته و محيط کار را نيز در برميگرفت. امام علي عليه السلام صبحگاهان در بازار کوفه حضور مييافت، تازيانه بر دوش، نقطه به نقطه را زير پاي مينهاد و اصناف را به آسانگيري و همراهي، بردباري و انصاف فراميخواند و از دروغ، سوگند، اجحاف، رباخواري، کمفروشي و تبهکاري برحذر ميداشت. تذکارهاي امام بياثر هم نبود در اينباره نوشتهاند:

«... فکانوا اذا نظروا اليه قد اقبل اليهم، قال: «يا معشر الناس» امسکوا ايديهم و اصغوا اليه بآذانهم و رمقوه باعينهم حتي يفرغ من کلامه فاذا فرغ قالوا السمع و الطاعة يا اميرالمؤمنين.»

وقتي ميديدند که امام به سويشان ميآيد و آواي «اي جماعت» سر ميدهد، دست از کار کشيده، کلامش را با دقت ميشنيدند و ديده به سويش ميدوختند. هنگامي که سخن حضرتش پايان مييافت، ميگفتند: شنيديم و فرمان ميبريم اي اميرالمؤمنين.

روش تنبيه و مجازات

اجراي دقيق حدود و تعزيرات ديني به رغم تبليغات به اصطلاح ضدِ خشونت غوغاسالاران، از مهمترين عوامل بازدارند اجتماعي مؤثر، در پيشگيري از وقوع جرم، فساد و منکرات است.

حکومت امام با آن که رأفت ديني داشت، در اجراي حدود و کيفر متجاوز و تعقيب منحرفان، جدي عمل مينمود، تا آن جا که اين مهم يکي از اهداف استقرار نظام علوي از نگاه آن حضرت بود: «فتقام المعطّلة من حدودک.»

تنها او بود که پيش از تصدي امر زمامداري و در عصر خلافت عثمان توانست حد شرابخواري را بر وليدبن عقبه والي معزول کوفه اجرا کند و جز او کسي اين جرأت را نداشت.

گاه ميشد که مجرم داوطلبانه به محضرش ميشتافت و درخواست اجراي حد سرقت، زنا و مانند آن مينمود.

وقتي دست غلامي را به جرم سرقت قطع فرمود، دشمنانِ امام از اين فرصت براي پيوستن او به صف مخالفان حضرت تلاش کردند، امّا او در تمجيد از امام سخن گفت.

وقتي امام غلام را خواست و دليل تمجيد وي از حضرتش را جويا شد، در پاسخ گفت: «ما قطعتها الا بحق اوجبه الله.»

و امام به معجزهاي دست بريده را به وي بازگرداند.

روش اصلاح محيط

بهسازي معنوي و متعالي سازي روحيات آدميان، بستر مناسب اجتماعي اقتصادي ميطلبد. فضاي تيره و محيط فاسد که در آن بيبندوبارها و اشرار، آزادانه عربده ميکشند، بستر مناسبي نخواهد بود. فضاي آلوده راه تنفس را ميبندد و به ريهها آسيب ميرساند. امام علي عليهالسلام بر سالم سازي کارگزاران خود، که کانون قدرت و اهرم صلاح يا فساد اجتماعي محسوب ميشوند، بيش و پيش از همه تأکيد داشت.

اعمال واليان را زير ذرهّبين به محاسبه ميگذاشت و کارنام فعاليت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آنان را مطالعه ميفرمود، خلافها را گوشزد و نيکيها را تحسين ميکرد. از آن جا که در برنام اصلاحات به دليل درهم تنيدگي ابعادِ اقتصادي، سياسي و فرهنگي ممکن بود پرداختن به رفع نابسامانيها در يکي از شؤون يا اصناف جامعه بخشهاي ديگر را ضايع کند، به ياران دستور ميداد که از اين پيوستگي غفلت نکنند و در اصلاحات خود، جامع بينديشند:

«واعلم ان الرعية طبقات لايصلح بعضها الا ببعض.»

بدان که ملت اصناف گوناگونند که بيهم سامان نمييابند.


. الکامل في التاريخ، (بيروت، دارالصادر)، ج 5، ص 10.

. بحارالانوار.

. محمّدعلي فروغي، سير حکمت در اروپا، (انتشارات کتابفروشي زوار)، ج1، ص 28.

. عميد زنجاني، فقه سياسي، ج1، ص 66.

. Hom, hom, Iupus

. سير حکمت در اروپا، ج2، ص 112.

. نهجالبلاغه، تصحيح عبده، خطب 34.

. همان، نام 53.

. همان، خطب 32.

. همان، خطب 137.

. همان، خطب 16. سيّد رضي تعبير به «لما بويع بالخلافه به» ميکند و شارحان نيز خطبه را نخستين گفتار ميدانند. بنگريد به: شرح ابن ابي الحديد، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، (بيروت)، ج1، ص 275.

. نهجالبلاغه، نام 46.

. همان، خطب 1.

. لسان العرب، (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج9، ص 10، ماد عبد.

. بنگريد به: مرتضي مطهري، سيري در نهجالبلاغه، (انتشارات صدرا)، ص 81.

. ذاريات/ 56.

. نهجالبلاغه، خطب 3.

. همان، خطب 129.

. از دعاي عرف امام حسين عليهالسلام.

. اسراء/1 و آياتي ديگر.

. نهجالبلاغه، نامههاي 1 ـ 50 ـ 51 و 53.

. همان، نام 38.

. همان، خطب 190.

. «الحکمة ضالّة المؤمن». نهجالبلاغه، حکمت 80.

. نهجالبلاغه، خطبه 191.

. همان، خطب 16.

. شرح غرر و درر آمدي، ج2، ص 48.

. نهجالبلاغه، خطب 131.

. اشاره به حکمت 432.

. همان، خطب 220.

. همان، خطب 85.

. همان.

. همان، حکمت، 432.

. همان، خطب 222.

. همان، خطب 150.

. همان، خطب 148.

. بنگريد به: مرتضي مطهري، سيري در نهجالبلاغه، ص 284 ـ 291؛ گفتارهاي معنوي.

. نهجالبلاغه، حکمت 456.

. همان، نام 31.

. همان، خطب 191.

. همان، خطب 95.

. فهرست غرر، ص 59.

. نهجالبلاغه، حکمت 413.

. همان، خطب 15. در اين قسمت از کتاب سيري در نهجالبلاغه، ص 113 ـ 114 استفاده شده است.

. نهجالبلاغه، خطب 85.

. همان، حکمت 388.

. مثنوي، (انتشارات کتابفروشي اسلاميه)، دفتر سوم، ص 34.

. چکيده حکمت 282.

. همان، خطبه 174.

. همان، حکمت 257.

. همان، خطب 29.

. همان، خطب 16.

. همان، نام 27.

. بنگريد به: سيري در نهجالبلاغه، ص 310.

. نهجالبلاغه، خطب 85.

. همان.

. همان، خطب 178.

. همان.

. همان، خطب 32.

. همان، خطب 91.

. سفينة البحار، ج2، ص 232.

. بنگريد به: نصربن مزاحم، وقعة صفّين؛ دينوري، اخبارالطوال، ص 165؛ علياکبر ذاکري، سيماي کارگزاران، ص 235 ـ 234.

. نهجالبلاغه، حکمت 417.

. همان، حکمت 131.

. نهجالبلاغه، خ 77.

. برتراند راسل، سياست و اخلاق، ترجم محمود حيدريان، ص 294.

. نهجالبلاغه، خطب 191.

. همان، نام 53.

. غررالحکم و دررالکلم.

. خطب قاصعه، خطب 190.

. عمادزاده، چهارده معصوم.

. بحارالانوار، ج40، ص 206.

. نهجالبلاغه، خطب 185.

. خطب شقشقيه: «امّا والله لقد تقمصها، و انه ليعلم ان محلّي منها محلّ القطب من الرحي.»

. همان، نام 45، «الا و انّ امامکم قد اکتفي...»

. همان، خطب 34.

. بحارالانوار، ج4، ص 325.

. همان، نام 45.

. همان، خطب 173.

. مرتضي مطهري، انسان کامل، ص 143.

. مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص 302؛ بحارالانوار، ج40، ص 319.

. شرح غرر و درر آمدي، ج7، ص 346.

. نهجالبلاغه، حکمت 441.

. غرر و درر آمدي، ج7.

. نهجالبلاغه، حکمت 113.

. وقعه صفين، ص 92.

. نهجالبلاغه، حکمت 37.

. همان، حکمت 314.

. همان، حکمت 204.

. همان، نام 53.

. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 75 ـ 74.

. بحارالانوار، ج 42، ص 138.

. سفينة البحار، ج2، ماده ولي. ترجمه از شهيد مطهري است؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، ج1، ص 150.

. همان.

. بنگريد به: سيماي کارگزاران.

. نهجالبلاغه، خطب 157.

. بحارالانوار، ج41، ص 15.

. سيّد محسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص 331.

. نهجالبلاغه، خطب 180.

. بحارالانوار، ج41، ص 104.

. همان، ص 105.

. نهجالبلاغه، خ 129.

. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، ص 305 ـ 303.

. مستدرک الوسائل، ج18، ص 33.

. نهجالبلاغه، نام 53.

/ 1