تفاهم در ميان اديان
ضياء الحسن فاروقى همبستگى، 17/2/1380 چكيده:
در اين مقاله، پس از تاكيد بر ضرورت گفتوگو و تفاهم جوامع مذهبى، مراحل سهگانه نيل به تفاهم ميان اديان طرح شده است كه عبارتاند از: 1. تمايل صادقانه به شناخت ديدگاههاى ساير اديان; 2. احترام متقابل و پرهيز از امور تنشزا كه مانع همزيستى مسالمتآميز مىشوند و 3. سازماندهى و مشاركت در انواع گفتوگوى ميان اديان. در پايان به پارهاى از مبانى عملى اين گفتوگو اشاره شده است. يك جامعه مذهبى براى رسيدن به دنيايى بهتر بايد به دنبال همكارى با سايرين باشد. اوضاع امروزين، زندگى در كنج انزوا را براى جوامع مذهبى عملا ناممكن ساخته است. در گذشته دو جامعه مذهبى عموما مىكوشيدند تا يكديگر را با سلاح عقايد و فرهنگ مغلوب سازند يا آنكه يكديگر را كاملا ناديده بگيرند تا آسيبى به تعصبات دينى - فرهنگىشان وارد نيايد. اما آنچه امروزه دنيا به آنها پيشنهاد مىكند، اين است كه گروههاى همسطح و مساوى زندگى كردن با يكديگر را در جامعهاى با مقياس جهانى بياموزند. البته طرح «تشكيل جامعهاى جهانى و صلحآميز» بدون تمايل صادقانه به همكارى و احترام دوجانبه و اين عقيده كه به عنوان موجود بشرى جملگى در مقابل خداوند برابريم، شكست مىخورد. از آنجا كه تفكرات و اعتقادات ما انگيزههاى ما براى حركتند، آغاز هرگونه اقدامى براى تفاهم گسترده بين اديان بايد الزاما همسطح با شعور بشرى باشد و از اين رو، نخستين گام به سوى تفاهم بين اديان شناخت و بررسى دين ساير ملل است. حقيقت كثرت تجارب دينى بشريت هنگامى واقعا آشكار مىشود كه به مطالعه و بررسى ساير اديان بپردازيم و اين امر تنها زمانى امكان دارد كه سنت دينى ديگران را درست از اين منظر بشناسيم كه يك فرد قادر است موجوديتخود را قبول و تجربه دينى سنتى غير از خود را صادقانه تحسين كند. مرحله نخستبراى مطالعه ساير جوامع دينى، تمايل صادقانه به درك و شناخت ديدگاه ساير ملل است. در اين مرحله، روش پديدارشناسى براى مطالعه ساير اديان توصيه مىشود. مراكز مطالعاتى كه در آنها اديان بزرگ جهانى از منظر پديدارشناسى مورد مطالعه قرار گيرند، مبانى مستحكمى براى تحقيقات در زمينه نيل به تفاهم ميان اديان ايجاد خواهند كرد. مرحله دوم، دعوت به آرامش در خلوت خود و احتراز از پرداختن به پروژههايى است كه ممكن است مزاحم زندگى صلحآميز ما شود. هم اينك تفاهم بين اديان به اين نقطه رسيده است كه از سويى، هركس در درون قلب خود تنها خود را بر صراط مستقيم مىداند و از سوى ديگر، براى حفظ نوعى همزيستى مسالمتآميز، چنين ادعا مىكند كه آنچه مورد اعتقاد ديگران است، اهميت ماهوى چندانى ندارد. چنين امرى كاملا منافقانه است. اگر قرار است اقدامى جهت گشودن باب گفتوگو انجام شود، بر ماست تا براى سنتهاى دينى سايرين، همانند آيين خود، احترام قائل شويم. اين رفتار كه خود را تنها اهل طريق صواب و ممتاز از ديگران بپنداريم، مىتواند موضوع يك بازنگرى در زمينه معارف دينى باشد. در نتيجه، نوشتههاى كتب آسمانى هر يك از اديان جهان به بينشهاى جهانشمول باز مىگردند. در كتابهاى مقدس آيين هندو، مسيحيت، بودايى، اسلام و ساير اديان جاى پاى تفكرى را مىتوان يافت كه سعى در گنجاندن تمامى بشريت در امتى واحد دارد. چنين نگرشى جهانشمول با تمايل ما مبنى بر تقسيم نوع بشر به گروههاى مختلف مبانيت دارد، ولى از آنجا كه اين اديان بايد به صورت حركتهايى تكرو به حيات خود ادامه داده و توسعه مىيافتند، عملا به طور اجتنابناپذير سهمى از فرقهگرايى در خود داشتند. اگر بنا بود به تجربه دينى اوليه شكلى داده شود و به نسلهاى بعد انتقال يابد، تهيه و گردآورى آداب، رسوم و عقايد دينى ضرورى بود. با اين حال، بايد قبول كرد كه اين جنبه از تاريخ اديان بسيار تاسفآميز است; جنبهاى كه با گذشت زمان امكان داده تا شكل خارجى اديان مهمتر از روح اوليهشان مطرح شود. از آن هنگام كه هدف هر يك از اديان يافتن اصول عقيدتى، آداب و رسوم ويژه شد، ديگر توجهى به عنصر جهانشمولى نداشتند. در ارتباط با اديان بزرگ، گفتوگو به مفهوم گوش فرادادن به يكديگر در زمينه تجربههاى دينى خود است. بدين ترتيب، از يك طرف شناختى مستقيم از نحوهاى كه اديان ظاهرا مختلف تجربه شدهاند، براى ما عايد مىشود و از طرف ديگر، تجربهاى ژرف از وحدت عاملى كه «ويژگى دينى انسان» ناميده مىشود، به دست مىآيد. بنابراين تشويق سازماندهى و مشاركت در انواع گفتوگوى بين اديان، سومين راهكار براى نيل به همزيستى مسالمتآميز بين اديان خواهد بود. علاوه بر جنبههاى نظرى بحث، لازم استبه جنبه عملى نيز بپردازيم. قرآن دو واژه «معروف» و «منكر» را در مقابل يكديگر به كار مىگيرد. «معروف» آن چيزى است كه در همه جا مورد قبول است، مانند حقيقتگويى و «منكر» چيزى است كه هيچجا مورد قبول نيست، مانند دروغبافى. انسان همواره يك انسان است، چه هندو باشد چه بودايى، مسيحى، مسلمان يا ماركسيست. آيا در بعد عملى و در رفتار، بين اصحاب «معروف» از مسيحيان، هندوها، بودايىها يا مسلمانان، نمىتواند گفتوگويى باشد؟ يقينا اين گفتوگو امر ممكنى است و بايد تجربه گردد. وقتى «معروف» براى همه يكسان و مشابه است، پس چه چيز مانع اتحاد ما و كار دستهجمعى براى يك نظم جهانى درستتر، كه از هرگونه بىعدالتى اجتماعى، اقتصادى و سياسى مبرا باشد، مىشود؟ چنين گفتوگويى در نيل به تفاهم ميان اديان مؤثرتر از مباحثات كاملا نظرى است و موجب مىشود دينى كه تا كنون عموما در موضع دفاعى بوده، سرشار از امنيت و پويايى شود. اشاره
1. تاكيد نويسنده محترم بر لزوم تلاش جوامع دينى براى كسب شناختى جامع و واقعنما از ساير اديان و جوامع دينى تاكيدى شايسته و قابل قبول است، هرچند كفايت مطالعات پديدارشناسانه - كه نويسنده آن را مطمئنترين روش مىداند - براى نيل به اين هدف مىتواند مورد ترديد باشند. نويسنده براى نظريهپردازى در باره طرح تفاهم ميان اديان بحثخويش را بر پارهاى مبانى دينشناسانه استوار ساخته است كه خود شديدا محل بحث و نزاعاند. اعتقاد به كثرتگرايى دينى، فرو كاستن حقيقت اديان به انحاى تجربه دينى، خارج كردن آداب و رسوم و حتى اعتقادات دينى از روح اوليه اديان، عدم تفكيك ميان اديان ابراهيمى (مانند اسلام) و ساير آيينهاى دينى (مانند آيين بودا و هندو) و... بخشى از اين مبانى را تشكيل مىدهند. اين اصول در منابع گوناگونى مورد بررسى قرار گرفتهاند كه مطالعه آنها مىتواند ارزيابى دقيقترى درباره مبانى مطالعه حاضر فراهم سازد. 2. نويسنده محترم نيل به اهدافى همچون «تفاهم ميان اديان»، «تشكيل جامعهاى جهانى و صلحآميز» و «همزيستى مصالحتآميز اديان» را تلويحا به پذيرش نوعى كثرتگرايى دينى منوط ساخته است. بىترديد اهداف يادشده اهدافى معقول و پسنديدهاند، كه البته دستيابى به آنها چندان هم ساده نيست; اما نكته اين جاست كه پذيرش اين اهداف لزوما منوط به قبول كثرتگرايى دينى نيست; مىتوان در حوزه مباحث نظرى در باب دينشناسى، با كثرتگرايى مخالفت ورزيد و در همان حال، بر پايه پارهاى اصول اعتقادى، اخلاقى و حقوقى، حقوق ساير جوامع مذهبى را به رسميتشناخت و در صحنه روابط عملى، در جهت همزيستى مسالمتآميز و... كوشيد. به تعبير ديگر، به نظر مىرسد كه نويسنده محترم شرط لازم براى دستيابى به اهداف موردبحث را قبول كثرتگرايى دينى و تعدد صراطهاى مستقيم دانسته كه محل تامل است. 3. در خلال مطالب مقاله، نكات فراوانى وجود دارند كه قابل بحث است. براى مثال، نويسنده مدعى است: «نوشتههاى كتب آسمانى هر يك از اديان جهان به بينشهايى جهانشمول بر مىگردند»، ولى هيچ نمونهاى براى اين ادعا نمىآورد. در خصوص اين ادعا اجمالا بايد گفت: اولا ادعاى مزبور به وضوح شامل برخى از اديان (در وضعيت كنونى آن) - مانند يهوديت - نمىشود. (1) ثانيا، مرور كوتاهى بر آيات قرآنى كافى است تا معلوم گردد كه هرچند در قرآن كريم از امت اسلامى سخن رفته، ولى در آيات متعددى نيز بر تكثر امتها و اين مطلب كه هر پيامبرى را امتى است، تاكيد شده است (2) و از اين رو، برخلاف راى نويسنده، «تصميم نوع بشر به گروهها و زيرگروهها» با نگرش كتب آسمانى مباينت ندارد. 4. نويسنده محترم، با اين فرض كه اصل در اديان همانا وحدت نگرش جهانشمول است، پيدايش آداب و رسوم و اعتقادات دينى را ناشى از فرقهگرايى اوليه اديان مىداند كه مقارن با ظهور اديان پديدار گشته است و سپس تصريح مىكند كه اين جنبه از تاريخ اديان بسيار تاسفآميز است. مبناى اين تحليل چندان روشن نيست، ولى آنچه مسلم است، لااقل در پارهاى از اديان وحيانى و برخوردار از متون مقدس، مانند اسلام، آداب و رسوم دينى (شريعت) و باورهاى مذهبى (عقايد) نقشى مهم و اساسى ايفا مىكند، به گونهاى كه نمىتوان ضرورت آنها را صرفا در پارهاى الزامات تاريخى - كه دوران آن به سر آمده است، خلاصه كرد. واقعيت غيرقابل انكار آن است كه بسيارى از اصول اعتقادى و نيز پارهاى از احكام و آموزههاى شريعتى اسلام، با صراحت تمام، در قرآن كريم آمده است. 1) شايد از همينروست كه نويسنده در عبارت زير سخنى از يهوديت نياورده و به راحتى از ذكر آن صرفنظر كرده است: «در كتابهاى مقدس آيين هندو، مسيحيت، بودايى و اسلام و ساير اديان جاى پاى تفكرى را مىتوان يافت كه سعى در گنجاندن تمامى بشريت در امتى واحد دارد.» 2) براى نمونه نك.: مائده: 48 و نحل: 38.