حاکمیت دینی، نواندیشان دینی، جنبش اصلاح طلبی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حاکمیت دینی، نواندیشان دینی، جنبش اصلاح طلبی - نسخه متنی

مصطفی ملکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حاكميت دينى... ، نوانديشان دينى... ، جنبش اصلاح‏طلبى

گفتگو با مصطفى ملكيان

ايران، 13، 19، 26 و 27 /7/1379

چكيده: آقاى ملكيان درباره مضار و منافع حاكميت دينى نسبت‏به ديندارى مردم سخن گفته است. همچنين از مفهوم نوانديشى دينى و مسائل و موضوعات آن، مساله معنويت و جنبش اصلاحات و ارزيابى اين جنبش گفتگو كرده است. به نظر وى حاكميت دينى با دموكراسى قابل جمع نيست، مشكل روشنفكران دينى اين است كه يكديگر را نقد نمى‏كنند و از سلوك معنوى قوى بى‏بهره يا كم‏بهره‏اند. جنبش اصلاحات بايد به طور استراتژيك از خشونت‏بپرهيزد و به معنويت روى آورد.

حاكميت دينى آزمايشگاهى است كه در آن، آموزه‏هاى دينى در معرض آزمايش قرار مى‏گيرند. يكى از آثار حاكميت دينى اين است كه وقتى با مشكلاتى مواجه مى‏شويم به اين فكر مى‏افتيم كه اين مشكل چرا حاصل شد و چرا پيش آمد و براى دفع و رفع آن چه بايد كرد. اين مساله به خودى خود نوعى پويايى در انديشه دينى پديد مى‏آورد. اما يك اثر ديگر حاكميت دينى است كه اين حاكميت هميشه حاكميت‏يك قرائت است. هيچ وقت‏حاكميت همه قرائتها از دين در آن واحد امكان‏پذير نيست. حاكميت دينى اين اثر منفى را مى‏تواند داشته باشد كه جلو پويايى انديشه دينى را بگيرد. به همين دليل است كه كسانى گفته‏اند تنها راه حفظ ديانت مردم، اين است كه هيچ نظام سياسى به نام دين حكومت نكند. به اين تعبير، گويى سكولاريسم گاهى براى نجات ديانت مردم، لازم است. اگر بخواهيد نظام سياسى ايجاد كنيد، نظام سياسى كم يا بيش و دير يا زود، نوعى بى‏مدارايى نسبت‏به ساير قرائتها از خود نشان مى‏دهد.

اين فرض كه قرائتهاى مختلف از دين بر اساس ميزان اقبال مردم و راى آنها به نوبت‏حاكميت پيدا كنند، به لحاظ نظرى محال نيست، ولى در مقام عمل ممكن نيست; زيرا در اين صورت بايد چنين حكومتى يك پايه و اصل مشترك و ثابت داشته باشد، و آن راى مردم است. اگر قرار باشد حكومت كاملا بر اساس راى مردم باشد، معلوم نيست دينى بودن آن به چه چيزى تحقق مى‏پذيرد. بله يك معنا براى حكومت دينى متصور است كه به آن معنا جمع سيال دموكراسى و حكومت دينى ممكن است. البته هيچ‏جا نديده‏ام كه حكومت دينى را به اين معنى بگيرند. اين معنا آن است كه حكومت دينى، مبتنى بر آراى مردم باشد، ولى مردم خودشان متدين باشند، يعنى خواستشان دينى باشد. اين معنا البته مورد نظر كسى نيست و تنها معناى قابل دفاع از حكومت دينى است. چون اين معنا مراد نمى‏شود، من به طور مطلق جمع دموكراسى و حكومت دينى را ناممكن دانستم.

اما جمع ميان دين و دموكراسى ممكن است. زيرا مى‏توان در يك جامعه ديندار، حكومتى دموكراتيك داشت و اين غير از آن است كه حكومت دينى باشد.

نوانديشى دينى با دو مشكل مهم مواجه است:

1) يكى مساله نشان دادن ربط ميان عقلانيت و دين است. روشنفكر دينى هم اهل ديانت است و هم اهل تعقل و استدلال;

2) دوم اينكه چگونه مى‏توان معنويت مردم را حفظ و تقويت كرد. در جامعه ما اگر ديانت‏به مخاطره افتد، معنويت هم دستخوش خطر مى‏شود; زيرا در ميان عامه دينداران، معنويت همراه با نوعى تدين همراه است، هرچند شايد براى اندكى از خواص، معنويتى فارغ از دين متصور باشد.

نوانديشان دينى تا كنون كار سلبى كرده‏اند و كار ايجابى چندانى صورت نگرفته است. اين مساله سه دليل دارد:

1) اساسا هر كار ايجابى بر يك يا چند كار سلبى متوقف است. بنابراين در درجه اول بايد كارهاى سلبى انجام شود تا جا براى كار ايجابى باز شود;

2) هنگامى كه نوانديشى دينى با كار سلبى وارد جامعه ما شد، با مخالفتهاى زيادى مواجه شد و كار سلبى او به عنوان يك كار دين‏گريزانه تلقى شد، لذا نوانديشان مجبور شدند به دفاع از دينى بودن خود بپردازند و اين كار مانع كار ايجابى آنان شد;

3) اساسا كار ايجابى مشكلتر است. يكى از جهات مشكلتر بودنش آن است كه كارهاى سلبى فقط با كثرت معلومات و قدرت تفكر بارشان به منزل مى‏رسد، اما كار ايجابى علاوه بر اين دو چيز، به عامل سومى، يعنى نوعى «معنوى زيستن‏» شخص نوانديش، نيازمند است و اين كار بسيار مشكل است.

ما دو گام اساسى بايد برداريم: يكى هرس كردن جنگل انديشه و اصلاح خطاها و ديگرى، غرس گياهان و گلهاى شاداب. اگر كسى نتوانست كار دوم را انجام دهد، معنايش آن نيست كه كار اول را هم نبايد انجام دهد. به همين دليل اگر كسى بتواند خطاى يك انديشه را نشان دهد، حتى اگر دليلى براى آن هم نداشته باشد، به هيچ وجه نبايد او را يك شكاك، شبهه افكن و مخالف خوان تلقى كرد.

روشنفكران دينى يكديگر را نقد نمى‏كنند. سه عامل در اين مساله مؤثر است:

1) اساسا نقد در هيچ بخشى از جامعه ما به طور جدى وجود ندارد;

2) نوانديشى دينى به طور غريزى احساس مى‏كند كه فضا به گونه‏اى غيرعلمى و مسموم است كه اگر قرار باشد همگن و هم‏قطار خود را نقادى كند، آب به آسياب مخالفان مشترك مى‏ريزد و لذا فكر مى‏كند اين نقادى فعلا به صلاح نيست;

3) نقد نيازمند يك معنويت عميق است. اگر كسى ديگرى را نقد كند، بايد منتظر باشد خودش هم از جانب همانها مورد نقد قرار گيرد. بر اساس نوعى قرارداد نانوشته، نقد نمى‏كند تا او را نقد نكنند. روشنفكرى دينى از دو ناحيه مورد هجوم واقع مى‏شود.: يكى از ناحيه روشنفكران غيردينى كه مى‏گويند آنها در ايجاد اين نظام سهم زيادى داشتند و ديگر از ناحيه كسانى كه اين نظام را اداره مى‏كنند كه گمان مى‏كنند روشنفكر دينى ماموريت دارد كه نظام جمهورى اسلامى را ساقط كند، يا تضعيف كند يا مشروعيت و محبوبيت آن را پيش مردم كم كند.

نظام ما روى هم رفته با روشنفكران دينى به مساعدت رفتار نكرده است. نوانديشان دينى دائم زير ذره‏بين هستند و مؤاخذه مى‏شوند، در حالى كه آرا و نظراتشان در طرز اداره كشور اصلا اعمال نمى‏شود.

جنبش اصلاح‏طلبى در كشور ما فراگير است و چهره‏هايى متفاوت در آن حضور دارند. اما خصيصه مشترك آنها اين است كه همگى به مساله مهم «حقوق بشر» التفات جدى دارند. در ارزيابى اين جنبش بايد به چند نكته اشاره كنم:

1) جنبش اصلاحات هم بعد سياسى دارد و هم بعد فرهنگى و نبايد هيچ كدام را فراموش كند، اما در عين حال نبايد به هيچ وجه سياست‏زده شود. مراد من از سياست‏زدگى اين است كه كسى فكر كند تنها مشكل جامعه يا علت‏العلل مشكلات جامعه، رژيم سياسى حاكم بر جامعه است.

هركس اين‏گونه فكر كند، سياست‏زده است. سياست‏زدگى مطلوب نيست; زيرا رژيم سياسى حاكم بر جامعه هيچ‏گاه تنها مشكل يا مهمترين مشكل يا علت‏العلل مشكلات جامعه نيست. به نظر من فرهنگ جامعه است كه مى‏تواند مشكل‏زا يا مشكل‏زدا باشد. آن چيزى كه ام‏الفساد و يا ام‏الصلاح است، فرهنگ است;

2) آرا و نظراتمان بايد از پشتوانه استدلالى قوى برخوردار باشند و اين آرا با عميقترين خواستهاى بشر در تعارض و تضاد نباشند;

3) جنبش اصلاحات نه حق دارد و نه به مصلحت است كه عدم خشونت را به عنوان امرى تاكتيكى اتخاذ كند. خشونت‏ستيزى بايد مبناى استراتژيك براى اصلاح‏طلبان داشته باشد و در نهايت قدرت يا ضعف دست‏به خشونت نزند. گاندى يك نمونه اصلاح‏طلب خشونت‏ستيز است.

4) جنبش اصلاحات در عين اينكه اهداف خارجى خود را دنبال مى‏كند، بايد كاملا در جهت معنوى هم سلوك كند تا بتواند همواره از عدم خشونت دفاع كند. براى گسترش معنويت‏بايد نوعى گشودگى به همه منابعى كه مى‏توانند اين معنويت را تامين كنند داشته باشيم. مجموعه منابع و مآخذى كه مى‏توان از آن كسب معنويت كرد، سه بخش عمده دارد: يكى مجموعه احكام و تعاليم اديان و مذاهب مختلف كه با نظر حق‏طلبانه بايد به آن نگريست و آنچه قابل استفاده است، برگرفت. دوم مجموعه آنچه در آثار و ماثورات عرفان جهان آمده است. سوم، مجموعه علوم و معارفى كه به شناخت انسان پرداخته‏اند مثل بخشى از فلسفه اگزيستانسياليسم يا روان‏شناسى، خصوصا نهضت‏سوم آن.

نقد و بررسى

1. اين نكته كه حاكميت دينى آزمايشگاهى است كه در آن آموزه‏هاى دينى در عمل محك مى‏خورند نكته درستى است. همچنين اين نيز درست است كه حاكميت دينى همواره حاكميت‏يك قرائت از دين است. اما بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه اين نكات در مورد همه انواع حاكميت صادق است و اختصاصى به حاكميت دينى ندارد. هر نوع حاكميتى، حاكميت‏يك ايدئولوژى خاص است و در مقام عمل نيز آزمايشگاه آن ايدئولوژى به حساب مى‏آيد. خواه ايدئولوژى ليبرال باشد يا ماركسيستى يا غير آن.

2. حال آيا حاكميت دينى نمى‏تواند در دل خود پذيرنده انواع گوناگون نظريه‏ها باشد؟ ظاهرا مى‏تواند; زيرا هيچ ملازمه‏اى ميان حاكم‏شدن يك نظريه و عدم مدارا نسبت‏به ساير نظريه‏ها نيست. حتى مى‏توان انحصارگراترين آموزه‏هاى نظرى را به گونه‏اى در نظر گرفت كه در عمل نسبت‏به نظريه‏هاى مخالف اهل مدارا باشد. چنان‏كه تقريبا به اجماع همه عالمان و انديشمندان مسلمان در طول بيش از 1400 سال، پاره‏اى عقايد اصلى اهل كتاب و مجوس باطل است، اما اين امر موجب نشده است كه حاكميت اسلامى، چه در صدر اسلام و چه پس از آن، نسبت‏به اهل كتاب بى‏مدارايى كند و بر آنان تنگ بگيرد يا با خشونت رفتار كند تا از افكار و عقايدشان دست‏بردارند. نظام سياسى اسلام بر پايه اسلام و انديشه‏هاى آن استوار است، اما در دل اين انديشه‏ها توصيه به مدارا با مخالفان ديده مى‏شود و پايه عمل حكمرانان قرار مى‏گيرد. بنابراين حاكم شدن اسلام نه تنها مانع پويايى انديشه‏ها نيست، كه بسترساز پويايى آن نيز هست. البته مى‏توان يك نوع نگاه همراه با تعصب جاهلى را فرض كرد كه به نام اسلام، از احكام آزادى‏بخش آن تخطى كنند، اما امكان وجود چنين برداشتهاى ناصوابى را نبايد به پاى حاكميت دينى به نحو مطلق نوشت. همچنان‏كه نبايد امكان برداشتهاى استبدادگرايانه از دموكراسى (مانند دموكراسى از نوع فاشيستى يا كمونيستى) را به پاى همه انواع آن نوشت.

3. حاكميت اسلام در ايران برپايه برداشت‏يك مجتهد جامع‏الشرايط از دين تحقق يافت. امام خمينى در مواضع گوناگونى، چه پيش از انقلاب، چه در آستانه پيروزى و چه پس از آن، نظريه خودشان را در مورد حكومت اسلامى به صراحت‏بيان كرده‏اند. در نظريه امام خمينى، حاكم اسلامى اسلام‏شناس جامع‏الشرايطى است كه بايد بر پايه احكام اسلام حكمرانى كند و اين مساله دينى بودن اين نظام را تامين مى‏كند. اما در عين حال اين نظام بر پايه نوعى مردم‏سالارى استوار است. از آنجا كه مردم مسلمان‏اند و حاكميت دينى را طلب مى‏كنند، ولى فقيه قدرت و بسط يد پيدا مى‏كند و مى‏تواند حكومت اسلامى را تشكيل دهد و در صورت عدم حضور و خواست مردم، چنين حكومتى تاسيس نمى‏شود. در هيچ جايى از سخنان امام نيامده است كه فقيه مى‏تواند با زور و على‏رغم خواست مردم بر آنها حاكم شود. امام خمينى‏قدس سره، در پاسخ خبرنگارى كه در آستانه پيروزى انقلاب از ايشان پرسيده بود: «دولت پيشنهادى شما چگونه خواهد بود و چه كسى آن را اداره خواهد كرد؟» فرمودند: «راجع به چگونگى دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهورى اسلامى است و چون ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مى‏داند، از اين جهت‏حدس مى‏زنم به پيشنهاد ما راى دهد. ما از طريق رفراندم با ملت‏يك جمهورى اسلامى تشكيل مى‏دهيم و اما شخص، اين تابع آراى مردم است‏» (صحيفه نور، ج 3، ص

33). در جاى ديگر فرمودند: «حكومت اسلامى ما متكى به آراى عمومى خواهد بود.»(صحيفه نور، ج 2، ص

261) جمله مشهور ايشان در روز ورودشان به ايران در بهشت زهرا كه فرمودند: «من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارد، دولت تعيين مى‏كنم‏» و ده‏ها مورد ديگر نشان از اين دارد كه حكومت اسلامى مورد نظر امام خمينى‏قدس سره، حكومتى است كه اساس آن بر پايه راى مردم شكل مى‏گيرد و طبيعتا اين چنين حكومتى مردم‏سالارى كه مقيد به احكام اسلام هم باشد، تنها در صورتى تحقق مى‏پذيرد كه مردم يك كشور مسلمان باشند و حاكميت اسلام را بخواهند، آن‏گونه كه در ايران اتفاق افتاد. حال جاى اين سؤال وجود دارد كه چرا چنين حكومتى را مردم‏سالار ندانيم؟

جناب آقاى ملكيان خودشان در ضمن گفتگو با اشاره‏اى كوتاه مى‏گويند: «بله به يك معنا حكومت دينى متصور است كه به آن معنا جمع ميان دموكراسى و حكومت دينى ممكن است.» معنايى كه ايشان مى‏گويند دقيقا همان چيزى است كه امام‏قدس سره بارها و بارها فرمودند و نظام جمهورى اسلامى نيز بر آن پايه بنيان گذاشته شد. اما عجيب اينجاست كه بلافاصله مى‏گويند: «اما هيچ جا نديده‏ام كه حكومت دينى را به اين معنا بگيرند.... اين معنا البته مورد نظر كسى نيست و تنها معناى قابل دفاع از حكومت دينى است.» بعد هم مى‏گويند: «چون اين معنا مراد نمى‏شود، من به طور مطلق جمع دموكراسى و حكومت دينى را ناممكن دانستم‏». اگر كلام امام‏قدس سره و ساير رهبران فكرى و سياسى اين نظام در اين زمينه حجت نباشد، سخن چه كس ديگرى اعتبار دارد. ممكن است در گوشه و كنار كسانى پيدا شوند كه نظريه‏هاى ديگرى درباره حكومت اسلامى عرضه كرده باشند. اما آنچه بيش از همه گفته و به آن عمل شده است، همان است كه امام فرمودند. رهبر معظم انقلاب نيز بارها در مواضع گوناگون بر مردمى بودن اين نظام تاكيد كرده‏اند. سخنان اخير ايشان درباره مردم‏سالارى اسلامى به ياد همگان است، سخنان اوايل انقلاب نيز همان است. ايشان در يكى از خطبه‏هاى نماز جمعه سال 1362 ويژگى‏هاى حكومت اسلامى را برمى‏شمارند و مى‏گويند اين حكومت از هشت جهت مردمى است: «

1) تكيه بر ايمان و اعتقاد مردم دارد;

2) در جهت منافع مردم برنامه‏ريزى مى‏كند;

3) خطوط كلى آن مورد رضايت و ميل اكثريت قاطع است;

4) مديران و مسؤولان اين حكومت از دل مردم جوشيده‏اند...;

5) اصل حكومت اسلامى، نوع آن حكومت و اركان آن به نظر مردم انتخاب شده است...;

6) در اجراى برنامه‏هاى اين دولت مردم مشاركت جدى دارند...;

7) مردم در همه صحنه‏هاى حساس حاضرند... و

8)... دشمنان مردم و دشمنان دولت‏يكى هستند.» (

1) همچنين در جاى ديگر مى‏گويند: «ما در انقلابمان چند اصل را از اول فهميديم. اسلام به ما اين اصول را تعليم داد و امام حكيم عظيم و فقيه بزرگوارمان بارها اين اصول را به زبانهاى مختلف بيان فرمودند. يكى از اين اصول اين بود كه هر نظامى بر پايه مردم بنيان‏گذارى نشده باشد، ماندنى نيست و اين مردم هستند كه مى‏توانند يك نظامى را به وجود بياورند... پس اگر نظامى مردمى نبود و بر روى دوش مردم و بر پايه اعتقادات و احساسات و خواست و اراده مردم نبود، اين بنا ماندنى نيست.» (

2) اگر اين يك اصل اسلامى باشد كه نظام حكومتى بايد بر پايه آرا و خواسته‏اى مردم شكل بگيرد، و اين اصل نير پايه نظرى و عملى نظام جمهورى اسلامى است، چگونه مى‏توان ادعا كرد كه هيچ‏كس چنين نظرى نداده است؟!

4. جناب آقاى ملكيان به حق مى‏گويند كه نوانديشى دينى تا كنون بيشتر كار سلبى انجام داده است و كار ايجابى قابل ملاحظه‏اى نداشته است. در اين باره مطالب بسيارى وجود دارد كه به جهت رعايت اختصار تنها به ذكر يك نكته اكتفا مى‏كنيم.

اگر روشنفكران تنها به هرس كردن جنگل بپردازند آيا احتمال پيدايش خطر مهمى در كار نيست؟ فرض كنيم جنگل را از تمام زوائد و شاخ و برگهاى بيمار پيراستيم و به جاى آن نيز چيزى نكاشتيم. اين احتمال وجود دارد كه طوفان سهمگينى بوزد و تمام آنچه به صورت كم‏مايه و پراكنده از آن جنگل هرس شده باقى مانده نيز ويران شود. چه كسى مسؤول اين ويرانى خواهد بود؟! آيا نوانديشان دينى، كه تنها به كار سلبى مى‏پردازند، هيچ با خود انديشيده‏اند كه با اين كارشان راه را براى موجهاى شك و الحاد باز مى‏كنند تا به جان افراد كم‏مايه‏تر افتد و آنان را به هلاكت كشاند. آيا وجود همان شاخه‏هاى درهم و برهم بهتر از اين ويرانى نبود؟ در آنجا لااقل اين امكان وجود داشت كه اصلاحاتى تدريجى صورت پذيرد و در ضمن هرس كردن شاخه‏ها، نهالهاى جديد غرس شود و تعادل محيط نيز بر هم نخورد. بى‏شك خود آقاى ملكيان نمونه‏هاى متعددى از جوانان را سراغ دارند كه بر اثر كار سلبى نوانديشان دينى، به كلى گمراه شده‏اند و اينك ديگر همان نوانديشان دينى را نيز قبول ندارند و اگر كار ايجابى كرده بودند چنين فجايعى رخ نمى‏داد يا دست كم كمتر رخ مى‏داد. آيا اين خطر وجود ندارد كه اين نوانديشان جزو كسانى قرار بگيرند كه امير مؤمنان آنان را يكى از دو دسته‏اى دانست كه بدترين آفريده‏ها نزد خدا هستند: «ان ابغض الخلايق الى الله رجلان: رجل وكله الله الى نفسه... مشعوف بكلام بدعة و و دعاء ضلالة... مضل لمن اقتدى به... حمال خطايا غيره....; دشمن‏ترين آفريده‏ها نزد خدا دو فردند، كسى كه خدا او را به حال خود وانهاده و... شيفته سخنان بدعت‏آميز و فتنه‏انگيز است... و هر كس را كه به او اقتدا كند، گمراه مى‏كند... بار گناه ديگران را بر دوش مى‏كشد....» (

3) .در اينجا به هيچ وجه در مورد هدايت و ضلالت افراد سخن نمى‏گوييم، بلكه تنها به خطرى اشاره مى‏كنيم كه در كار سلبى صرف نهفته است و موجب برباد رفتن ايمان افراد ضعيف يا متوسط در ايمان مى‏شود، هرچند خود اين نوانديشان ايمانشان محفوظ بماند.

5. اينكه وجه مشترك طرفداران اصلاحات را توجه به «حقوق بشر» دانستند، نكته خوبى است. اما بايد اين نكته را نيز توضيح داد كه «بشر» در نگاه طرفداران اصلاحات دو نوع تفسير دارد. طرفداران اصلاحات دينى، به مقتضاى تعاليم دينى (

4) بشر را همه افرادى مى‏دانند كه از نسل حضرت آدم‏عليه السلام هستند، هرچند گناهكار باشد، كه آنان نيز از حقوقى برخوردارند. اما طرفداران اصلاحات آمريكايى، بشر را اروپا و آمريكانشينانى مى‏دانند كه ضمن چپاول منابع جهان سوم، بر آنان فخر آقايى و انسانيت مى‏فروشند.

ذكر اين تقسيم‏بندى به هيچ‏وجه به آن معنا نيست كه توهم آن رود كه جناب آقاى ملكيان نظر به چنين افرادى دارند، حاشا و كلا. تنها مى‏خواهيم اين توجه را بدهيم كه نه هركس كه دم از اصلاحات زد واقعا طرفدار حقوق بشر به معناى اول است و نه هر كه چهره برافروخت دلبرى داند.

1) در مكتب جمعه، ص 63، خطبه نماز جمعه مورخ 11/6/62

2) سخن آفتاب، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1368، صص 200 - 199

3) نهج البلاغه، خطبه 17

4) مهربانى با مردم را پوشش دل خود قرار ده، با همه دوست و مهربان باش... زيرا مردم دو دسته‏اند، يا برادر دينى تواند و يا همانند تو در آفرينش‏اند (نهج البلاغه، نامه 53، خطاب به مالك اشتر، معروف به عهدنامه مالك اشتر).

/ 1