خردورزىِ جمعىِ مردم ايران در رويكرد انتخابات مجلس ششم
حبيب الله پيمان انديشه جامعه، ش 10 چكيده: ملت ايران در طول تاريخ در برابر بحرانهاى ناشى از نظامهاى سلطه به دو صورت واكنش نشان داده اند: قهرآميز و غيرقهرآميز. خرد جمعى مردم ايران آموخته است كه اگر از طريق مقاومت قهرآميز به اهداف خود نرسد، با تأكيد بر عناصر فرهنگى و نشر توليدات مادى و فرهنگى در هيأت حاكمه رخنه ايجاد كند و با حمايت از اصلاح طلبان در مقابل محافظه كاران، زمينه تغييرات ساختارى را ايجاد كند. با پيروزى مردم در انتخابات مجلس ششم و درهم شكسته شدن مقاومت محافظه كاران، اگر مسير اصلاحات تا تغيير ساختار قدرت ادامه پيدا نكند، زمينه براى ورود به مرحله انقلاب اجتماعى فراهم خواهد شد.در دوره هاى بحرانى كه حيات اجتماعى و هويت ملى ساكنان اين سرزمين در مخاطره قرار مى گيرد و دفاع قهرآميز بى اثر، پرهزينه يا ناممكن مى گردد، مردم ايران به يك رشته تمهيدات و واكنشهاى خردمندانه متوسل مى شوند كه در حافظه جمعى آنان به طور ناخودآگاه ذخيره شده است. بحران، وضعيتى است كه در آن حيات مادى، فكرى، فرهنگى و اجتماعى جامعه تحت فشار فلج كننده، از تحرك، رشد و بالندگى باز مى ايستد و دچار ركود مى گردد و تلاشهاى مقطعى براى اصلاح و احياء آن به نتيجه نمى رسد. اما ملت ايران طى سه هزار سال گذشته، با تكيه بر ميراثى غنى از تجربه فرهنگ سازى و تلاش و مبارزه سخت و طولانى براى بقا، تا كنون بر بحرانهاى سختى غلبه كرده و كشتى استقلال و موجوديت سياسى و فرهنگى خويش را از ميان توفانهاى سخت و امواج پرقدرت و مهلك به سلامت گذرانده است; بحرانهايى نظير حمله اسكندر، اشغال ايران توسط اعراب، حمله مغول و ... .
اشكال و مراحل مقاومت:
واكنش مردم ايران در اين گونه موارد به دو صورت كلى، قهرآميز و غيرقهرآميز، بروز كرده است. مقاومتهاى مسلحانه در برابر استبدادجويى عربها، مغولان و دو استبداد قاجار و پهلوى و يا دفاع در برابر مداخله جويى و تجاوزات دو دولت روس و انگليس و اخيراً عراق، بيانگر آمادگى تاريخى مردم ايران براى پرداختن بهاى اين نوع مبارزه است. دفاع و مبارزه قهرآميز اگر به پيروزى نينجامد، دوران طولانى مبارزه و مقاومت در اشكال فرهنگى، اجتماعى و سياسى آغاز مى شود و آرام و بىوقفه ادامه پيدا مى كند.مراحل مبارزه مسالمت آميز سياسى و فرهنگى: مطالعه نحوه رويارويى مردم ايران با بحرانهاى ناشى از تجاوز و سلطه جويى قدرتهاى بيگانه يا استبداد و ستم حكام داخلى، از وجود يك خرد جمعى پويا و در حال رشد در آنان خبر مى دهد. اين خرد جمعى هرچند متناسب با شرايط و ويژگى هاى هر عصر و ماهيت نيروهاى متجاوز و سلطه جو و اشكال و ابعاد بحرانها، به شيوه هاى متفاوتى بروز مى كند، اما در اصل بر اصول واحدى استقرار است. مراحل اساسى اين مقاومت عبارت اند از:1. ملت پس از يأس از نتايج مقابله قهرآميز به سنگرهاى خود در عرصه هاى مختلف توليد مادى و فرهنگى پناه مى برند و بر شعاير دينى و سنن فرهنگى اصرار مىورزند تا از اضمحلال قطعى حيات اجتماعى، فرهنگى و فيزيكى خود جلوگيرى كنند.2. در مرحله بعد، تهاجم فرهنگى ملت آغاز مى گردد و توليدات و تظاهرات فرهنگى مردم به صورت آشكارترى انتشار مى يابد و از اين طريق، طبقه مسلط را ناگزير از تسليم شدن و پيروى از سنن و شعاير ملى خويش مى كنند و تفكر بسته حاكم را دچار بحران مى سازند. افزايش نظارت و فشار برمردم، سبب خشم و نفرت در اقشار فرودست مى گردد و وضعيت انفجارى در جامعه به وجود مى آيد.اينجاست كه در باره چگونگى غلبه بر بحران و كنترل اوضاع ميان طبقه حاكم شكاف ايجاد مى شود.3. در اين حال، مردم ايران استراتژى ايجاد شكاف در ساخت قدرت و استفاده از تضادهاى درونى طبقه حاكم را پيش مى گيرند. با كاهش قدرت اقتصادىِ حكومت، اقتدار سياسى و نظامى هم سستى مى گيرد و خطر فروپاشى، جناحهايى از حاكميت را در انديشه اصلاح و تعديل سياستها مى اندازد. طبقه حاكم به دو بخش محافظه كار و اصلاح طلب تقسيم مى گردد. اينجاست كه مردم هوشيارانه با سنگر گرفتن در جبهه اصلاح طلبان، تضادها را عمق مى بخشند، جناح خشونت گرا و محافظه كار را تضعيف مى كنند و براى حضور فعالتر خود در عرصه زندگى سياسى و فرهنگى كشور، مجوز قانونى به دست مى آورند.فعال شدن مردم در حمايت از حركت اصلاح طلبى، مقدمه پيدايش و اعتلاى يك جنبش اصيل و مستقل مردمى است. با ظهور جنبش اجتماعى و تعميق و توسعه مطالبات مردمى، اصلاح طلبان نيز خود به دو گروه محافظه كار و راديكال تقسيم مى شوند. راديكالها، از درخواست مردم براى ايجاد تغييرات ساختارى پشتيبانى مى كنند و محافظه كاران سعى در كنترل حركت و محدود كردن مطالبات در چارچوب منافع طبقه حاكم دارند. فرجام جنبش اصلاحى، بستگى به چگونگى عمل اين نيروها و بسيارى عوامل درونى و بيرونى دارد كه محتاج بررسى و تفصيل بيشترى است.از بررسى تحولات گذشته اين نتيجه به دست مى آيد كه اگر در اين مرحله با پيروزى مردم در انتخابات مجلس ششم، مقاومت جناح محافظه كار شكسته نشود و راه اصلاحات تا تحقق خواستهاى منطقى شان هموار نگردد، بحران و نارضايتى ادامه مى يابد و مردم اجباراً به روشهاى مؤثرترى مى انديشند كه نهايتاً زمينه ساز ورود به مرحله انقلاب اجتماعى است.
اشاره
1. نويسنده در آغاز بحث، ديدگاه خود را به صورت يك نظريه عام و تاريخى ارايه كرده است، اما در طى مقاله نه تنها دليل و مدركى بر صحت مدعاى خود نشان نمى دهد، بلكه به تدريج معلوم مى شود كه ايشان يك تحليل سياسى از انتخابات مجلس ششم(اگر نگوييم يك بيانيه سياسى) را در قالب يك قاعده فراگير به خواننده تحويل داده است. از نويسنده محترم كه خود مدتها با منطق ديالكتيك ماركسيستى، عالَم و آدم را به تحليل و نقد مى گرفت(1) و سرانجام شاهد بى پايگى آن همه نظريه پردازى هاى انتزاعى گشت، انتظار مى رود كه چشم بر واقعيت بگشايد تا در يك تار عنكبوتى ديگر گرفتار نيايد. به هر حال، مشكلات نظريه ايشان به اختصار عبارت است از:الف) اين تحليل، ارزش يك «نظريه» را ندارد، چون تقريباً هيچ يك از عناصر آن تعريف عملياتى نشده است: منظور از استبداد و سلطه داخلى يا خارجى چيست؟ اصلاح طلبى و محافظه كارى كه از مفاهيم نوين سياسى است، چگونه بر مناسبات سياسى كهن، قابل اطلاق است؟ جنبش اجتماعى به چه معناست و شاخصهاى عينى آن كدام است؟ و... اين گونه نظريه پردازى هاى كلى در مقابل دلايل نقض و تأييد، بسيار لغزان و گريزان است.ب) نه تنها شواهد تاريخى معتبر آن را تأييد نمى كند، بلكه شواهد بسيار در ابطال آن مى توان نشان داد. براى مثال، در مسأله حمله اعراب به ايران، اين نظريه چگونه قابل تطبيق است؟ منظور از مبارزات قهرآميز اوليه چه حوادثى است؟ اصلاح طلبان و محافظه كاران چه كسانى بودند؟ و سرانجام چگونه مردم ايران فرهنگ خود را بر فرهنگ حاكمان غلبه دادند؟ و... . نمونه هاى نقض ديگر را به حافظه تاريخى خوانندگان حوالت مى دهيم.ج) درستى يا دست كم فايده يك نظريه، در قدرت پيشگويى آن است وگرنه از يك گزارش تاريخى فراتر نمى رود. ايشان از پيشگويى آينده اصلاحات كنونى آشكارا طفره مى رود و تصريح مى كند كه «فرجام جنبش اصلاحى بستگى به چگونگى عمل اين نيروها و بسيارى از عوامل درونى و بيرونى دارد.» اين نتيجه كلى نياز به آن همه فلسفه بافى نداشت.د) در اين مقاله يك تناقض آشكار به چشم مى خورد; چون در آغاز ادعا مى شود كه مردم ايران همواره پس از يأس از مبارزه قهرآميز به مبارزه فرهنگى روى مى آورند ولى در پايان نتيجه مى گيرد كه در صورت نااميدى مردم از پيشرفت اصلاحات به شيوه هاى انقلابى دست خواهند زد.2. برفرض كه نظريه ايشان كاملا درست باشد، مهم اين است كه آيا بر وضعيت كنونى كشور تطبيق مى كند يا خير؟ نويسنده هرچند نظريه خود را براى تحليل وضعيت جمهورى اسلامى ارايه كرده است ولى نشان نمى دهد كه اين نظريه چگونه بر حوادث دو دهه گذشته ايران قابل تطبيق است:اولا; چگونه نظام جمهورى اسلامى را كه بستر همه فداكارى ها، سازندگى ها، فرهنگ پرورى ها و انديشهورزى هاى اين دوره است، با حكومت اسكندر و چنگيز برابر مى داند؟ و آيا ملت مسلمان ايران كه در صحنه هاى جنگ، سازندگى، انتخابات و در تظاهرات ميليونى در دفاع از نظام خود هزينه هاى فراوان داده است، چنين اتهامى را مى بخشد؟ثانياً; ايشان بنا بر نظريه خود، مشخص نكرده است كه مبارزه قهرآميز ملت ايران عليه نظام جمهورى اسلامى در چه دوره اى رخ داده است كه سپس به مبارزه غيرقهرآميز و فرهنگى منتقل شده است. اگر از نظر ايشان، دوم خرداد و حوادث بعدى، مرحله فرهنگىِ مبارزه مردم عليه جمهورى اسلامى است، پس بايد پاسخگو باشند كه «فاز نظامى» آن در چه زمانى اتفاق افتاده است؟ احتمالا منظور ايشان همان مبارزه نيروهاى چپ و منافقين در آغاز پيروزى انقلاب باشد ] ؟![ و شايد هم ايشان و هم رزمانشان از مبارزات مخفيانه ديگرى اطلاع دارند كه ما بى خبريم؟3. اگر نظريه نويسنده از جهان خارج پرده برنمى دارد چه باك، كه از جهان ذهن او و همكارانش خبرها مى دهد. آرى، اين مقاله از مواضع نيروهاى ملى ـ مذهبى در مقابل جمهورى اسلامى پاك پرده برمى دارد و نشان مى دهد كه همراهى آنان با اصلاح طلبان تنها يك تاكتيك سياسى براى براندازى نظام جمهورى اسلامى است. آيا اصلاح طلبان جبهه دوم خرداد با آگاهى از اين مواضع، همچنان با آنان هم پيمان و همراه خواهند بود؟ راستى اگر اينان «خودى» هستند، پس «ناخودى»ها كدام اند؟ آيا همچنان اصرار مى شود كه اين گروه به قانون اساسى و مبانى نظام جمهورى اسلامى پاى بند است؟4. مقاله حاضر يك نكته ديگر را نيز آشكار مى كند: اينكه نيروهاى واقعى انقلاب هرچند با يكديگر در روشها و سازوكارها اختلاف داشته باشند، هرگز از مبانى نظام عدول نخواهند كرد و همين نكته، خشم مخالفان جمهورى اسلامى را برانگيخته است. آثار اين خشم و كينه از مطالعه اصل مقاله بر خوانندگان آشكار خواهد شد.