با توقعات و روحيات نامطلوب چگونه بايد برخورد كرد؟
البته معلوم است منظور روحيات فاسد و ضداسلامى همسر شما نيست در مقابل روحيات فاسد و نامناسب همسر
بايد ايستادگى كرد اما نه بگونه كه نه تنها از آن اخلاق دست نكشد بلكه به شما هم بدبين شود خاص و
موقعيت سنجى همراه با لطف و محبت مى خواهد. اگر همسرتان احساس كند شما دوست او هستيد، سخن دوستانه
مخصوصا از يك دوست قابل پذيرش است . ولو سخت باشد، اما اگر شخصيت او را در اين راستا ناديده گرفتيد،
نه تنها از اخلاق نامناسب خود دست نمى كشد بلكه نسبت به شما نيز كم علاقه مى شود.
هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد.
هرگاه خواستيد چيزى تقاضا كنيد، نبايد فقط به فكر گرفتن تقاضاى خود باشيد و به هر قيمتى شده آن را
بدست آوريد، اين كار مناسب محيط خانواده نيست بلكه به ميدان جنگ و يا جنگل شبيه تر است .
مثلا شما براى خودتان يا فرزندانتان لباس مى خواهيد، شوهر شما وارد خانه مى شود، بدون در نظر گرفتن
موقعيت ، شروع مى كنيد به در خواست كردن ، و چه بسا كه عكس العمل تند او - گرچه نابجاست - روبرو مى شويد
و دنبال آن ممكن است مسئله ادامه يابد و كم كم عواقب سوء پيدا كند، و با زياد شدن تدريجى كدورتها رشته
محبت پاره مى شود.
ولى يك بانوى عاقل مى داند هنگامى كه هنوز شوهر خستگى كار روزانه را بر دوش مى كشد و براى استراحت به
خانه آمده ، وقت گذاشتن كار ديگرى بر عهده وى نيست ، او بايد صبر كند تا شوهر خستگى بگيرد، سپس با وى
راجع به مسائل مختلف اندكى صحبت كند، چه بسا در امور زندگى دچار مشكلاتى باشد، اعصابش در اثر حادثه
اى كوفته شده باشد، مخارج تازه اى برايش پيش آمده باشد، كه اگر بى حساب و كتاب ، تقاضا كند مسلما جواب
منفى خواهد گرفت ، و اگر موقعيت مناسب بود با نرمى و از روى محبت ، تقاضاى منطقى خود را بنمايد.
اين همسر اشتباه مى كند.
آن همسرانى كه گمان مى كنند اگر با سرسختى و درشتى و به زحمت انداختن همسر خود خواسته خود را تحميل
كرده به دست آورده اند، زيرك و موفق هستند، بسيار در اشتباهند، آنها مثل كسى هستند كه براى خريد قند
به مغازه اى رفته بود، صاحب مغازه كه سنگ ترازوى او از گل پخته بود، مقدارى در ترازو گذاشت ، رفت تا
قند را بياورد.
خريدار كه به خوردن گل عادت داشت ، موقعيت را مغتنم شمرد و شروع كرد مقدارى از آن گل در ترازو را
خوردن ، صاحب مغازه هم متوجه نشد و با آن گلها قند را كشيد و تحويل داد، خريدار بيچاره خوشحال از
اينكه زرنگى كرده و صاحب مغازه را فريب داده و گل او خورده است ، رفت غافل از اينكه كم شدن گل موجب كم
شدن قند او شده است و او به خود ضرر زده است .
آرى ، آن همسرى كه خوشحال است از اينكه با سختى و ايجاد ناراحتى به خواسته خود رسيده ، در حقيقت با
بدست آوردن آن خواسته ، سنگ زيرين زندگى كه همان محبت و علاقه است را به يك يا چند خواسته فروخته است .
محبتى كه شيرين تر از قند است را داده و گل آلوده اى را كه با ناراحتى همراه شده گرفته است .
كيفيت محبت و ابعاد آن در انسان
هر انسانى بر حسب بافت روحى عقائد و ارزشهاى مسلط و يا مهمى كه دارد، مسائل و امورى براى او اهميت مى
يابد و به نسبت شدت و ضعف شكل گيرى روح و فكر او نسبت به امور مختلف ، از خود عكس العمل نشان مى دهد،
انتظار اينكه اگر كسى به چيزى يا انسانى ، علاقه داشت تحت هر شرائط و هر شكلى محبت را حفظ كند، بدون
در نظر گرفتن ارزشهاى مهم و مسلط روحى و فكرى وى ، جاهلانه است .
اينكه انسان به چه چيز بايد اهميت دهد و چه چيزى لايق است كه بيش از هر چيزى محبت انسان را جلب كند و
محبوب انسان شود يك مسئله است ؟ و اينكه دوست و همسر يا پدر و مادر چه چيز را در درجه اول اهميت قرار
مى دهند مسئله ديگرى است ؟
هميشه اينطور نيست كه محبتها بر طبق بايدها باشد، بلكه برعكس در صد كمى از محبتها در آن درجه كه بايد
باشد هست .
مثلا ما مسلمانان معتقديم مسلمان بايد محبتش به خدا و رهبران دينى بيش از محبت او به هر چيز ديگر
باشد، ولى آيا در واقعيت چنين است ؟ هرگز، زيرا محبتى كه بسيارى از ماها نسبت به زن و فرزند و مال و
مقام و غذا و لباس و آرزوهاى خود داريم با محبتى كه به خدا داريم قابل مقايسه نيست ، ما براى بدست
آوردن مسائل غيرالهى با شوق اقدام مى كنيم و تحمل مشقت مى نماييم و انتظارى هم نداريم ، اما همينكه
پاى مخارج الهى و تحمل زحمت براى خدا پيش آيد، قدمها سست مى شود و دستها بخيل مى گردد!
اين نمونه ها نشان مى دهد كه ما در اعتقاد خدا را قبول داريم و به او هم محبت مى ورزيم ، اما نه
بمقدارى كه معتقديم بايد محبت داشت ، درصدى از محبت به خدا و پيامبر و دين را هر مسلمانى دارد، اما به
تناسب حالات روحى افراد و صفاى روح و اخلاق حميده و يا رذيله و مسائل فكر و ارزشهاى ديگر، مقدار اين
محبت فرق مى كند، و به تناسب همان مقدار محبت ، براى دين خرج مى كنند.
مثلا اگر مسلمانى به دين 20 درجه محبت دارد اگر موردى پيش آيد كه به آن 50 درجه علاقه دارد، مثلا علاقه
او به مال بيش از علاقه به دين باشد، مى بينيم كه مسئله دينى را رها مى كند و آن كار خلاف دين را مرتكب
مى شود؟ البته در اين بين مسائل قابل بررسى بسيار است .
منظور اين است كه بدانيم دوستى مراتب دارد، اگر كسى در اثر برخورد با موردى ، نسبت به مسئله اظهار بى
علاقه گى كرد، دليل اين نيست كه مطلقا بى علاقه است بلكه فقط مى فهماند به آن چيز ديگر علاقه بيشترى
دارد.