2 - رمز موفقيت مرجع عاليقدر - اخلاق در خانواده و تربیت فرزند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق در خانواده و تربیت فرزند - نسخه متنی

محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 - رمز موفقيت مرجع عاليقدر

حضرت آيت الله نجفى مرعشى قدس سره نسبت به پدر و مادر خويش ‍ هميشه به صورت متواضعانه اداى احترام
ميكرد، حتى در همان دوران نوجوانى اگر مادرش به او مى گفت : برو پدرت را از خواب بيدار كن ، براى وى
مشكل بود كه با صدا زدن ، پدر را از خواب بيدار كند.

از ايشان نقل شده است كه فرمود: در نجف بوديم ، روزى مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن براى صرف نهار
تشريف بياورد، حقير به طبقه بالا رفتم ، ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است ماندم كه چه كنم ،
خدايا امر مادر را اطاعت كنم يا با بيدار كردن ايشان از خواب باعث رنجش خاطر مباركشان شوم ؟ خم شدم ،
لبهايم را كف پاى پدرم گذاشتم و چند بوسه از پاى پدرم برداشتم تا اينكه بر اثر قلقلك پا، از خواب
بيدار شد،
ايشان وقتى اين علاقه و ادب و احترام را از من ديد فرمود: شهاب الدين تو هستى ؟ عرض كردم : بلى آقا
ايشان دو دوستش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: پسرم : خداوند عزت تو را بالا برد و تو را از خادمين
اهل بيت عليه السلام قرار دهد (354)
حضرت آيت الله نجفى مرعشى قدس سره فرمودند: هر چه دارم از بركت دعاى پدر است و بارها مى فرمود: من به
اين مقام و موقعيت نرسيدم مگر به بركت دعاى پدرم (355)

دعا براى مادر و قدر دانى او

زنى بود از اهل عبادت بنام باهيه ، هنگام مرگ عرض كرد: (خدايا) اى ذخيره (و اميد) من اى تكيه گاه من در
زندگى و مرگ ، مرا هنگام مرگ وامگذار (كمكم كن ) و در خانه قبر دچار وحشت مگردان .

پس از فوت او پسرش هر شب و روز جمعه بر سر قبر مادر مى آمد، مقدارى قرآن مى خواند و براى مادر و اهل
قبرستان دعا ميكرد. روزى اين جوان مادرش را در خواب ديد سلام كرد، و عرض كرد: حال شما چطور است ؟ و بر
شما چه مى گذرد؟

باهيه گفت : پسرم ، مرگ داراى سختيها و نگرانيهاست ولى من بحمدالله در جائى هستم كه از سبزه فرش شده و
به حرير آراسته گرديده است .

جوان گفت : مادر آيا حاجتى دارى ؟ مادر گفت : از تو مى خواهم كه از ديدن و زيارت و دعا خواندن و قرائت
قرآن براى ما دست برندارى ، من به آمدن تو در شب و روز جمعه مسرور و خوشحال مى شوم ، پسرم وقتى تو مى
آيى ، اموات به من مى گويند: باهيه پسرت (دارد) مى آيد و من به اين مژده خوشحال مى شوم ، امواتى هم كه در
اطراف من هستند به آمدن تو مسرور مى شوند.

آن جوان گويد: من در هر شب و روز جمعه به زيارت قبر مادرم رفته مقدارى قرآن مى خوانم و اينگونه دعا مى
كنيم :

خداوند وحشت شما (اموات ) را انس و همدم باشد و بر غربت شما ترحم كند و از گناهانتان بگذرد و نيكيهاى
شما را قبول نمايد.

گويد: يك شب در خواب مشاهده كردم جمعيت زيادى به طرف من آمدند! پرسيدم ، شما كيستند و چه حاجتى داريد؟

گفتند: ما اهل قبرستان هستيم ، آمده ايم از تو تشكر كنيم و بخواهيم كه قرائت قرآن و دعا كردن را از ما
قطع نكنى (356)

3 - همنشين موسى عليه السلام در بهشت

گويند: روزى حضرت موسى عليه السلام در مناجات ، از خداوند متعال خواست كه همنشين خود را در بهشت به او
نشان دهد،
جيرئيل عليه السلام نزد موسى عليه السلام آمد و گفت : اى موسى همنشين شما در بهشت فلان مرد قصاب است و
نشانى او را داد.

حضرت موسى عليه السلام به درب مغازه مرد قصاب آمد، ديد جوانى است شبيه شبگردان و مشغول فروختن گوشت
است ، از دور نظاره گر اعمال او شد و كارهاى مرد قصاب را كنترل مى كرد تابيند چه عمل فوق العاده انجام
داده كه چنين استحقاقى پيدا كرده است ؟

همينكه شب شد مرد جوان مقدارى گوشت برداشت و به طرف منزل روانه شد، حضرت موسى عليه السلام نيز به
دنبال او رفت و بدون آنكه خود را معرفى كند از او خواست تايك شب ميهمان او باشد! مرد جوان با آغوش ‍
باز پذيرفت و با كمال ادب مهمان را به درون منزل برد.

حضرت موسى عليه السلام مشاهده كرد كه جوان غذائى تهيه نموده به سراغ پير زنى فرتوت و كهنسال رفت كه
او را درون زنبيلى جاى داده بود، او را بيرون آورد و شستشو داد، لباسهاى او را عوض كرد و با دست خود
غذا در دهان او گذارد، حضرت موسى عليه السلام مشاهده كرد كه اين پيرزن در ميان اين كارها، كلماتى مى
گويد كه براى حضرت موسى عليه السلام نامفهوم بود، بعد از آنكه آن جوان از ميهمان نيز پذيرائى كرده
مشغول خوردن غذا شدند، حضرت موسى عليه السلام پرسيد: اين پيرزن كيست ؟ جوان عرض كرد: مادر من است و
چون توان ندارم كه براى او كنيزى (خدمتكار) تهيه كنم به ناچار خودم كارهايش را انجام مى دهم و به او
خدمت مى كنم .

حضرت پرسيد: كلماتى كه مادرت مى گفت چه بود؟ جوان گفت : هر وقت او را شستشوى مى دهم و غذا به او مى
خورانم مى گويد: خداوند ترا ببخشد و همنشين موسى در درجه او در بهشت قرار دهد،
حضرت موسى عليه السلام در اين هنگام ، خود را معرفى كرد و فرمود: اى جوان ، بر تو مژده باد كه خداوند
متعال دعاى مادرت را مستجاب گردانيد، از خداوند خواسته ام كه همنشين خودم را در بهشت به من نشان دهد
و خداوند متعال هم تو را معرفى كرد، من تمام اعمال تو را كنترل كردم و هيچ عملى نيافتم (كه ترا مستحق
اين مقام كند) مگر اينكه ديدم از مادرت تجليل و احترام كردى و نسبت به او احسان نمودى (357)

/ 96