4 - بوسه اى بر درب بهشت و صورت حور العين
روايت است كه مردى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من نذر كرده ام كه درب بهشت و
صورت حور العين (زنان بهشتى ) را ببوسم !
حضرت فرمود: برو پاى مادر (به منزله صورت حور العين ) و پيشانى پدرت را (بمنزله در بهشت ) ببوس .
عرض كرد: پدر و مادرم از دنيا رفته اند، فرمود: قبر آنها را ببوس ، عرض كرد: مكان قبر آنها را نمى دانم
(شايد در حادثه اى از بين رفته اند كه در شهر دفن نشده اند و يا در اثر مرور زمان مكان آن مخفى شده است
)،
حضرت فرمود: دو خط روى زمين به صورت دو قبر بكش به نيت قبر پدر و مادر، و سپس آنجا را ببوس (358)
5 - لبخند رضايت سيد الشهداء عليه السلام
شهيد بزرگوار آيت الله دستغيب قدس سره مى فرمايد:
يكى از افراد مورد اعتماد از اهل علم در نجف اشرف از عالم زاهد شيخ حسن مشكور نقل نمود:
در خواب ديدم كه در حرم مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام هستم ، جوان عربى وارد حرم شد، با لبخند به
حضرت سلام كرد، حضرت نيز با لبخند پاسخ داد!
از خواب بيدار شدم ، فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم گوشه اى ايستاده بودم كه ناگاه همان
جوان عرب را كه در خواب ديده بودم مشاهده كردم ! وارد حرم شد و چون مقابل ضريح رسيد با لبخند به آن
حضرت سلام كرد، ولى من حضرت سيد الشهداء عليه السلام را نديدم ، آن جوان را زير نظر داشتم تا وقتى از
حرم بيرون آمد دنبالش رفتم و خواب خود را نقل كردم و پرسيدم چه كرده اى كه امام عليه السلام با لبخند
به تو جواب مى دهد؟
گفت : من پدر و مادر پيرى دارم و در چند فرسخى كربلا ساكن هستيم ، شبهاى جمعه كه براى زيارت مى آئيم ،
يك هفته پدرام را سوار بر الاغ كرده مى آورم و هفته ديگر مادرم را، در يك شب جمعه كه نوبت پدرم بود
وقتى او را سوار كردم ، مادرم گريه كرد و گفت : بايد مرا هم ببرى ، شايد تا هفته ديگر من زنده نباشم .
گفتم : هوا سرد است ، باران مى بارد، مشكل است ، اما مادرم قبول نكرد به ناچار پدرم را سوار كردم و
مادر را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار به حرم مطهر آمديم ، وقتى با آن حال همراه پدر و مادر وارد حرم
شدم ، حضرت سيد الشهداء عليه السلام را ديدم و سلام كردم ، آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جواب مرا
داد، از آن زمان تا به حال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم : حضرت را مى بينم و با تبسم به من جواب مى دهد (359)
6 - بوسيدن جاى پاى پدر
گويند ابراهيم خليل عليه السلام براى ديدار پسرش اسماعيل ، از شام به مكه آمد، اما پسرش در خانه نبود
(در سفر بود) لذا ابراهيم عليه السلام (بدون ديدن پسر) به سوى شام بازگشت ، وقتى كه حضرت اسماعيل از
سفر برگشت ، همسرش آمدن پدرش حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را به او اطلاع داد (طبيعى است كه
اسماعيل از اين جريان بسيار ناراحت گرديده باشد) لذا اسماعيل (كه موفق به زيارت پدر نشده بود براى
اداى احترام به پدر خويش ) جاى پاى پدرش ابراهيم عليه السلام را پيدا كرد و به عنوان احترام پدر، جاى
پاى پدر را بوسيد (360)