خود محور بینی اروپایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خود محور بینی اروپایی - نسخه متنی

سمیر امین؛ تژا میرفخرایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خودمحوربينى اروپايى

سمير امين / تژا ميرفخرايى

كتاب ماه علوم اجتماعى، ش 34 - 35

چكيده:

سمير امين اقتصاددان معروف مصرى، رئيس انستيتوى تحقيقاتى سازمان ملل است. نظريه وى در مورد «توسعه ناموزون‏» تاثير زيادى بر محيطهاى روشنفكرى در جهان سوم داشته است ولى با توجه به شرايط جهانى از سوى غربيان مورد استقبال قرار نگرفت. اما نظريه‏پردازان غربى با تز او درباره «خودمحوربينى اروپايى‏» جدى برخورد كرده و به عنوان يك «عكس‏العمل نظرى‏» جهان سومى در مقابل فرايند «جهانى شدن‏» مورد نقد قرار داده‏اند. مقاله حاضر، خلاصه‏اى كوتاه از كتاب سمير امين با همين عنوان، ( Eurocentrism ) است.

خودمحوربينى اروپايى يك پديده فرهنگى است كه در ذهنيت اروپايى متمايزكننده حركت و گذار تاريخى مردم اروپا از ساير نقاط جهان مى‏باشد و شايد به همين دليل نيز بايد آن را فرهنگ ضد«جهان‏گرايى‏» معرفى كرد. خودبينى اروپايى چيزى بيش از نژادپرستى يا بزرگ‏منشى قوى است و به همين دليل بايد به شكل بنيادين مورد نقد قرار گيرد.

اروپائيان دليل توسعه اقتصادى - صنعتى خود را به فرهنگ اروپايى ربط مى‏دهند و عدم توسعه در جوامع جهان سوم را در فرهنگ غيراروپايى مردمان اين سرزمينها جستجو مى‏كنند. با توجه به اينكه جهانى‏گرايى فرايندى اجتناب‏ناپذير است، خودمحوربينى اروپايى يكى از مهمترين موانع حركت نرم اين فرايند است; چراكه اين تفكر بزرگ‏منشانه باعث‏برانگيختن عكس‏العملهاى شديد در مردمان كشورهاى پيرامونى بر ضد فرايند جهانى‏گرايى است. تز «خودمحوربينى اروپايى‏» در راستاى مبارزه با اين ذهنيت اروپايى است.

تز «خودمحوربينى اروپايى‏» معتقد است كه با آنكه اروپائيان ادعا مى‏كنند رشد سرمايه‏دارى به دليل فرهنگ، مذهب و تاريخ مشترك آنان روى داده و تنها در اين كار مى‏توانسته اتفاق بيفتد، در واقع سرمايه‏دارى به مثابه يك شيوه توليد باعث رشد برداشت پروتستانى از مذهب مسيحيت و غالب شدن نگرش علمى و حقيقت‏جويانه بر فرهنگ اروپا شده است. اگر اين شيوه توليد در هر نقطه ديگرى از جهان رشد مى‏كرد به بروز فرايند علمى - فرهنگى كم و بيش مشابهى منجر مى‏گرديد. براى توضيح بيشتر، بايد به تفكيك شيوه توليد «سرمايه‏دارى‏» از آنچه ما آن را شيوه توليد «خراج‏گذارانه‏»، ( Tributary ) ناميده‏ايم، بپردازيم.

نظام سرمايه‏دارى، نظام خراج‏گزارانه: برخلاف نظريه ماركسيسم، شيوه‏هاى مختلف توليدى را در دو شيوه كلان خراج‏گزارانه و سرمايه‏دارى تقسيم مى‏كرد. ماركسيسم از ارائه يك تئورى سياسى و فرهنگى براى توضيح نظامهاى پيش‏سرمايه‏دارى ناتوان است و فرض را بر وجود رابطه‏اى همبسته در ميان همه «پديده‏هاى فرهنگى‏» پيش‏سرمايه‏دارى با «شيوه توليد» آن زمان به مثابه زيربنا قرار داده است. حال آنكه در شيوه توليد «خراج‏گزارانه‏» زيربنا، ايدئولوژى و فرهنگ مى‏باشد و اقتصاد تنها نقشى روبنايى را بازى مى‏كند. يعنى عكس آن چيزى كه در نظام سرمايه‏دارى مشاهده مى‏شود.

وانگهى، نظام خراج‏گزارانه در رابطه پيرامون - مركز نيز بسيار متفاوت از جوامع سرمايه‏دارى است. اگر در جوامع سرمايه‏دارى «مركز» براساس ميزان پيشرفت اقتصادى و توسعه صنعتى تبيين مى‏گردد و «پيرامون‏» براساس عقب‏ماندگى صنعتى و اقتصادى به حاشيه رانده مى‏شود، در نظامهاى خراج‏گزارانه پيش‏سرمايه‏دارى، مركز و پيرامون براساس رشد «بيان ايدئولوژيك‏» و شكل گرفتگى فرهنگى و ايدئولوژيك تعيين مى‏شوند.

مفهوم «از خود بيگانگى‏» يكى ديگر از نقاط افتراق اين دو نظام اجتماعى است. در جامعه سرمايه‏دارى، از خودبيگانگى در رابطه با بازار مشاهده مى‏شود اما در نظام خراج‏گزارانه از خودبيگانگى در رابطه با فرهنگ و مذهب ظهور پيدا مى‏كند كه مى‏توان آن را از خودبيگانگى مذهبى ناميد.

نوع نگرش به مذهب يكى از مهمترين نقاط افتراق اين دو نظام است. برخلاف ماركس وبر كه معتقد بود قرائت پروتستانى اروپائيان از مذهب مسيحيت زمينه را براى رشد سرمايه‏دارى آماده كرده بود، معتقد است كه اين سرمايه‏دارى انقلابى بود كه انقلابى را در تفسير و برداشت از مذهب نيز ارائه كرد كه ثمره آن از سويى پروتستانيسم و از سوى ديگر تحرك بيش از حد جوامع اروپايى در «جستجو براى كشف حقيقت‏» بود. تحركى كه به بسط نگرش علمى در اين جوامع انجاميد.

ريشه‏هاى تاريخى خودمحوربينى اروپايى: فرهنگ و ايدئولوژى يونان كه خراج‏گزارانه بود شديدا تحت تاثير مصر قرار داشت از اين رو، يونان «شرقى‏» است تا غربى و بر اين اساس، با جعل تاريخ و سندسازى سعى دارد ريشه‏هاى خود را به يونان ربط دهد و رابطه متقابل و قوى يونان با شرق را انكار كند تا از اين طريق براى فرهنگ متفاوت خود كه گويا دليل اصلى توسعه اروپا مى‏باشد، «ريشه‏هاى‏» تاريخى پيدا كند.

حال آنكه همه جوامع خراج‏گزارانه، از يونان باستان و قرون وسطاى مسيحى تا ايران و كشورهاى عربى، عليرغم همه تفاوتهاى ظاهرى در عمق داراى مشخصه‏هاى واحدى مى‏باشند. نفوذ فرهنگها در يكديگر از راه‏هاى گوناگون (مثل حمله اسكندر، نفوذ مسيحيت‏به غرب و اتحاد عربى بر اثر گسترش اسلام و...) باعث‏شده بود كه توسعه در سطوح مختلف در ميان اين جوامع قرون وسطايى يكسان شده باشد. عامل مهم در اين ميان «ترانزيت‏» نيروهاى مولده از منطقه‏اى به منطقه ديگر است كه دامنه آن به پيشرفتهاى علمى، تفكرات فلسفى و مذهب و زبان نيز كشيده شد.

با اين وصف، شكاف بينشى عميقى مابين فلسفه مسيحيت قرون وسطايى متداول در اروپا كه شديدا تحت تاثير فرهنگ اسلامى بوده با فرهنگ غالب اروپايى در زمان رشد سرمايه‏دارى مشاهده مى‏شود. فرهنگ اروپايى قرون وسطا خراج‏گزارانه و در رابطه‏اى تنگاتنگ با شرق قرار داشته است و نمى‏توانسته موتور محرك شيوه توليد سرمايه‏دارى باشد. شيوه توليد سرمايه‏دارى در هنگام شكل‏گيرى و در اطراف درياى آدرياتيك در يك گسست كامل با تاريخ مديترانه‏اى اروپا رشد يافت.

مناسبات سرمايه‏دارى و شكل‏گيرى فرهنگ نوگرايانه علمى: مناسبات سرمايه‏داراى باعث‏شد تا به تدريج‏بار متافيزيكى فرهنگ خراج‏گزارانه كم شود و نگرش علمى جاى آن را بگيرد. در شيوه‏هاى پيش سرمايه‏دارى به دليل آنكه توليدكننده با مصرف شخصى كالاى توليدشده و يا معارضه آن با ساير كالاها به علم اقتصاد براى توضيح فرايند واضح و قابل رؤيتى كه شرح داده شد نياز ندارد. بنابراين براى طبيعى جلوه دادن استثمار به قوانين متافيزيكى و دلايل ايدئولوژيك روى مى‏آورد. اما در نظام سرمايه‏دارى فرايند توليد سرمايه‏دارى فرايند توليد و فروش و تبديل كالا به سرمايه براى توليد بيشتر و... براى همه افراد دست‏اندركار توليد قابل رؤيت نيست. پس بايد فرايند حركت كالا را به وسيله يك علم «عينى و غيرسوگيرانه‏» تبيين نمود و به اين ترتيب سرمايه‏دارى عملا به مقابله با متافيزيك برخاسته و مجبور به تبيين علمى مسائل مى‏گردد و همين موتور محرك فرهنگ سرمايه‏دارى را تشكيل مى‏دهد.

به اين ترتيب مى‏توان نشان داد كه عليرغم نظر ماركس وبر، اين مناسبات سرمايه‏دارى بود كه موجب تفسير پروتستانى از مذهب شد. از همين جا نظريه «عصرى‏» بودن برداشت از مذهب معلوم مى‏شود. مذاهب، سيستمهاى «باز» هستند كه توانسته‏اند خود را با شرايط تاريخى متفاوت، وفق دهند.

دلايل تاكيد بر نظريه‏هاى «خودمحوربينانه‏» در اروپا: اين انديشه در درجه اول و جهت طبيعى جلوه دادن سلطه از نوع عمدتا چپاولگرانه، آن‏گونه كه در حد درمان دريايى است. در مديترانه و حكومتهاى «خراج‏گذار» آن عصر تكامل يافت. ولى بعدها نطفه‏هاى سرمايه‏دارى رشديابنده در كناره‏هاى آتلانتيك با پيوند اين تفكرات به «داستان‏پردازى‏هاى خيالى‏» چون «اصل و نسب يونانى‏» اروپاييان و ربط آن به برترى ذاتى مسيحيت‏بر ساير مذاهب، سعى كرد تا سلطه بر ديگران و استثمار انسانهاى ديگر را به عنوان يك امر ازلى، امرى طبيعى جلوه دهد. خاصيت ذاتى سرمايه‏دارى در تلاش براى بسط بازارهاى خريد و فروش كالاهايش در سرزمينهاى دور است كه از طرفين كسب قدرت سياسى در سرزمينهاى مزبور تسريع مى‏گشت، باعث مى‏شد تا دلايل متافيزيكى چون برترى ذاتى و نژادى براى استيلا بر بازارهاى جهانى به‏كار گرفته شود. برترى نژادى، جغرافيايى و بالاخره فرهنگى و مذهبى همه و همه سازمانهايى براى طبيعى سازى تسلط بر بازارهاى ساير مناطق جهان هستند كه نه تنها باعث‏شده كه حركت تاريخى و تكامل ملل ديگر جهان با موانع اساسى روبرو شود بلكه بزرگترين مانع در جهت «جهان‏گرايى‏» كه فرايندى غيرقابل اجتناب است، نيز محسوب مى‏شود.

نتيجه‏گيرى: شيوه توليد سرمايه‏دارى باعث ايجاد نگرش علمى در جامعه و رشد علومى چون اقتصاد براى درك فرايندهاى پيچيده و غيرمشهور جامعه نوين شد. به دليل اينكه فرهنگ سرمايه‏دارى، باز، متحول و در جستجوى حقيقت است، سرمايه‏دارى فرايند جهانى شدن را براى ادغام بازارها و از بين رفتن موانع براى توليد و فروش كالاها در سطح جهانى آغاز مى‏كند. اما سرمايه‏دارى جهانى قدرت به پايان بردن اين فرايند را ندارد چراكه فرايند رو به تزايد قطبى شدن «مركز - پيرامون‏» نتيجه مستقيم ذهنيت‏خودمحوربينانه اروپايى است. موفقيت «جهانى گرايى‏» به مثابه يك پروژه بزرگ جهانى منوط به حل همين فرايند قطبى شدن است و نظام سرمايه‏دارى جهانى را از نظر تاريخى قادر به حل اين معضل نمى‏بيند و بنابراين توسعه قطعى همه نقاط پيرامونى يعنى جهان سوم را منوط به مبارزه بى‏امان با ذهنيت‏برترى‏طلبانه اروپايى ارزيابى مى‏كند.

نقد و بررسى

1. نظريه «خودمحوريتى اروپايى‏» بويژه از آن رو حايز اهميت است كه از زاويه‏اى متفاوت با نگرش غالب، به تاريخ تمدن غرب مى‏نگرد. بى‏گمان اين نگاه متفاوت مى‏تواند پژوهشگران را در تحليل واقعيت فرهنگ غرب يارى دهد و اندكى آنان را از جاذبه ادبيات مدرنيستى حاكم بر اين حوزه، برهاند و فرصت تفكر و تجديدنظر را بيابد. هرچند عناصر اين نظريه كم و بيش در آراى ديگران نيز يافت مى‏شود، اما در مجموع تز سمير امين به عنوان يك نظريه جديد در تحليل مدرنيته شايان توجه و تامل است. تفاوت تحليل ايشان با تبيين غالب از مدرنيته عبارت است از: انكار ريشه‏هاى فرهنگى و مدرن (سرمايه‏دار) در دورانهاى پيشين در غرب، و شباهت اصولى ميان جامع پيش سرمايه‏دارى در غرب با ساير جوامع، تاثير قاطع اقتصاد سرمايه‏دارى در پديد آمدن دانش جديد، تفكيك ميان ماهيت عام سرمايه‏دارى و سرمايه‏دارى اروپايى كنونى و... . از نكات مهم و مبهمى در انديشه‏هاى سمير امين كه بگذريم به نظر مى‏رسد كه نظريه او با دشوارى‏هايى روبروست و دست‏كم پرسشهايى را بى‏پاسخ مى‏گذارد. با اذعان به اين نكته كه نمى‏توان براساس تلخيص يادشده به نقد كتاب او پرداخت، محورهايى را به اجمال اشاره مى‏كنيم:

1. درست است كه فرهنگ سرمايه‏دارى نوين از جهات گوناگون با فرهنگ قرون وسطايى و فرهنگ باستان متفاوت است، اما استمرار تاريخى اين تمدن را به سادگى نمى‏توان انكار كرد. اين ادعا كه در حاشيه درياى آدرياتيك به يكباره فرهنگى كاملا جديد و نوپيدا به ظهور رسيد، از نظر تاريخ و تمدن‏شناسى چندان ساده نيست.

2. در تشابه نسبى جامعه باستان و قرون وسطاى مسيحى با ساير جوامع نيز سخنى نيست. اما اگر اين مشابه‏سازى تا بدانجا پيش رود كه تفاوتهاى اساسى فرهنگهاى شرق و غرب (براى مثال، فرهنگ يونان باستان با فرهنگ ايران و هندى، تفاوت مسيحيت غربى با اسلام و يهوديت، تفاوت نظام فئوداليته اروپايى با اقتصاد كشاورزى در ساير جوامع آن روزگار و...) انكار شود، چندان منصفانه و محققانه نيست.

3. اينكه بتوان اقتصاد سرمايه‏دارى را به راحتى در هر گوشه جهان تحقق بخشيد، جاى ترديد داد. به نظر مى‏رسد كه سمير امين در تحليل سرمايه‏دارى دقيقا به همان اشتباه ماركسيسم دچار شده است كه سرمايه‏دارى را صرفا به يك پديده اقتصادى تفسير كرده است كه بر هيچ انديشه و مبناى فرهنگى استوار نيست. تجربه سرمايه‏دارى غرب هم نشان داده است كه سرمايه‏دارى علاوه بر عوامل اقتصادى، مولود پاره‏اى شرايط اجتماعى و از همه مهمتر ريشه در جهان‏بينى انسان‏شناسى دارد.

4. اما از همه مهمتر آنكه نظريه ايشان از يك كاستى يا حتى از يك پارادوكس درونى رنج مى‏برد. ايشان از يك سو از اقتصاد سرمايه‏دارى استقبال مى‏كند و آن را سبب حقيقت‏جويى و رشد علمى مى‏شمارد و از سوى ديگر، سخت‏به نظام دوقطبى «مركز - پيرامون‏» در اقتصاد موجود جهانى حمله مى‏كند. ايشان معضله اخير را ناشى از خصلت‏خودمحوربينى اروپايى مى‏داند. اما چنان‏كه بارها گفته‏اند، ايجاد شكاف عميق طبقاتى و برقرارى سلطه استعمارى (آشكار يا پنهان)، جزء جدايى‏ناپذير منطق سرمايه‏دارى نوين است. از اين مقاله معلوم نمى‏شود كه آيا نويسنده تعريف ديگرى از سرمايه‏دارى جديد دارد كه مستلزم دوقطبى شدن نيست، و يا معتقد است كه به جاى اروپا بايد كشورهاى ديگر در مركز اين قطب‏بندى قرار گيرند؟

5 . اين پارادوكس از زاويه ديگر نيز قابل رؤيت است. نويسنده جامعه سرمايه‏دارى را «در جستجوى حقيقت‏» مى‏خواند و كليه تمدنها و فرهنگهاى ديگر را به نگاه «ايدئولوژيك‏» و «از خودبيگانگى‏» متهم مى‏كند. عجيب است، در جامعه‏اى كه حتى به نظر نويسنده. اقتصاد (آن هم اقتصاد سوداگرى سرمايه‏دارى) اصل قرار مى‏گيرد و دين. فرهنگ و اخلاق بايد در خدمت گردش پرشتاب سرمايه باشند، اين نظام به حقيقت‏جويى موسوم مى‏گردد ولى در نظامهايى كه، باز هم به زعم نويسنده، اخلاق و فرهنگ زيربناى آنها را تشكيل مى‏دهد، از علم و حقيقت محروم مى‏مانند. شواهد به خوبى نشان مى‏دهد كه نهيليسم (پوچ‏گرايى)، اليناسيون (از خودبيگانگى) و ايدئولوژى انديشى از محصولات اختصاصى دوران سرمايه‏دارى مدرن است كه در طول تاريخ هيچ نظيرى ندارد.

/ 1