در نوشتار حاضر، سرگذشت بانويي عارف به رشته تحرير درآمده، آراء عرفاني او به بوت? نقد و تحليل گذاشته شده و کراماتي از اين بانو نقل گرديده و به هم? علاقهمندان عرفان و سير و سلوک، به اجمال معرفي گرديده است.
کليد واژهها: سيّده نفيسه ـ عرفان ـ عارف ـ کرامت ـ اسوه ـ زهد ـ تقوا
مقّدمه
قرآن کتاب انسانسازي است و براي رسيدن به هدف خود، الگوهايي از زنان و مردان ارائه داده است. ميتوان گفت: برخلاف مکاتب مادي، که از دادن الگو عاجزند، اين کتاب آسماني سرشار از وجود اسوههايي است که مردان و زنان با ايمان ميتوانند آنها را بشناسند و به راه و روش آنها تأسّي جويند. دربا? پيامبر اکرم صَليَّ الله عليه و آله وسلم ايشان را «اسو? حسنه» اي براي هدايت امّت معرفي ميکند: (لقد کان لکم في رسولِاللهِ اسو? حسن? ٌ*(احزاب:21)
از کساني همچون مريم، مادر عيسي بن عمران عليهالسّلام و آسيه همسرفرعون نيز در سور? تحريم به نيکي ياد شده و خداوند آنها را به عنوان مَثَل و الگو براي جميع مؤمنان، اعم از زن و مرد، مطرح فرموده؛ همچنين حضرت ابراهيم خليل، موسي و عيسي عليهالسّلام نيز از کسانياند که در قرآن مجيد از آنها صحبت شده است.
در اين مقاله، سيّده نفيسه به عنوان يکي از پرورش يافتگان مکتب وحي و موفق در سير و سلوک عرفاني، معرفي گرديده و بخشي از زندگي و راه و روش و زهد و تقوا و کرامت او شرح داده شده است.
معرفي
يکي از زناني که به زهد و عبادت و کرامت شهرت دارد سيّده نفيسه، دختر حسنبن زيد بنالحسن بنعلي بنابيطالب عليهالسّلام، است. لقبش «طاهره» و کريم? الدارين» است.
نفيسه در سال 145 هـ در مکّ? معظّمه متولد شد و 65 سال عمر کرد. او در مدينه رشد و نمو کرد و در اين مکان شريف، به عبادت پرداخت و زهد را پيشهُ خود قرار داد؛ روزها روزه بود و شبها به عبادت ميپرداخت و در رکوع و سجود بهسر ميبرد. زينب، دختر بردار نفيسه، ميگويد: من چهل سال خدمت عمّهام نفيسه را ميکردم، ولي هرگز نديدم که شب بخوابد و روز را افطار نمايد.
از کتب تاريخ عرفان برميآيد که وي صاحب مال و منال بود و بسيار به مردم رسيدگي و کمک ميکرد، بخصوص به افراد بيچاره و زمينگير و بيماران.
نوشتهاند: در طول زندگياش، سيبار به حج خان? خدا مشّرف شد و بيشتر اين سفرها را با پاي پياده پيمود. ابن خلکان مينويسد: او به همراه همسرش، اسحاق بنجعفربن صادق عليهالسّلام، به مصر رفت؛ برخي نيز گفتهاند: با پدرش حسنبنزيد به آنجا رفت و قبرش در مصر قرار دارد، ولي اين سخن غيرمشهور است.
اين زن عارف چنان به جلالت شأن و منزلت و مقام شهرت دارد که در مصر، نزد مردم مشهور است که دعا در کنار قبرش مستجاب است. خانم آن ماري شيمل مينويسد: «بعضي از اعقاب اناث پيامبراکرم صلّياللهعليه و آله نظير سيّده نفيسه(م824م/209ق) از لحاظ فضيلت و تقوا سرآمد دوران خويش بودند. قبر وي در قاهره هنوز هم زيارتگاه مؤمنان است.
نفيسه حافظ و مفسّر قرآن بود و از خوف خدا، زياد گريه ميکرد.
اصل و نسب، همسر و فرزندان
حاج شيخ عبّاس قمي در منتهيالآمال مينويسد: اسحاقبن جعفر مردي بود اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد، و روايت کردهاند که مردم از او حديث و آثار نقل مينمودند. ابنکاسب هرگاه از او حديثي نقل ميکرد، ميگفت: «حديث کرد مرا ثق?الرضا اسحق بن جعفرعليهالسّلام»
وي در مورد همسر نفيسه، اسحاق بن جعفر، مينويسد: « به اسحاق بنجعفر منتهي ميشود نسب بنيزهره که از خانواد? جليلي بودند در جلّت، و از جمل? ايشان است ابوالمکارم حمز? بنزهره حلبي، عالم فاضل جليل، صاحب تصنيفات کثيره در کلام و امامت و فقه و نحو آنکه از جمله، غني?النزوع الي علم الاصول و الفروع است، و پدر و جدّش و برادرش عبدالله بنعلي و برادرزادهاش محمّدبنعبدالله از اکابر فقهاء اماميه ميباشند و بنو زهره، که آي?الله علّامه حلّي اجاز? کبير? معروفه را براي ايشان نوشته، جماعت بسيار ميباشند که همه را به نام و نشان ذکر فرموده و صورت اجازه در مجلّد آخربحار مذکوراست . . .»
گفته شده: بنو زهره در منطق? حلب از هر کس ديگر مشهورترند. و صاحب کتاب منتهيالآمال نوشته است «و از ايشان مدرّس مصنّف مجتهد که عين اعيان سادات و نقباء حلب، تصنيفات حسنه و اقوال مشهوره است و از يراي او کتبي است ـ قدّسالله روحه و نوّر ضريحه ـ قبرش در حلب، پايين جبل جوشن نزد مشهد سبط حسين عليهالسّلام است و قبرش معروف است و نوشته شده برآن اسم و نسب او تا امام صادق عليهالسّلام و تاريخ موت او.»
زهد و تقوا
صاحب کتاب رياحينالشريعه مينويسد: اخبار رسيده از نفيسه و کرامات او در کتب بسياري شرح داده شدهاند و از آن جمله، در روح و ريحان، صفحه103 و وفياتالاعيان ابنخلکان و . . . شبلنجي در نورالابصار و شيخ محمّد صبان در اسعاف الراقبين و مقريزي در خطط و غير آن نيز به تفضيل آوردهاند.
ناسخالتواريخ چنين آوردهاست: نفيسه براي دفاع از ستمديدگان ديار خود، به حکّام نامهاي نوشت و در آن نگاشت: چون سلطنت و امارات يافتيد و بر بلاد بندگان خدا مستولي شديد، بناي ظلم و عدوان و جور و طغيان گذاشتيد و رزق و روزي را، که خداي تعالي از نعمتهاي خود به شما انعام کرد، خاص خود پنداشتيد و فقرا و زير دستان را از آن محروم ساختيد و ابواب راحت و معيشت را بر روي آنها بستيد، و حال آنکه خوب ميدانيد تير آه مستمندان در سحرگاهان از هزار جوشن فولادي ميگذرد و هرگز به خطا نميرود، بخصوص از قلوبي که آنها را به درد آوردهايد و بدنهايي که برهنه گذاشتهايد. هرچه ميتوانيد در ظلم و طغيان کوتاهي نکنيد! صبر و شکيبايي را ملازم باشيم و پناه به خداي متعال بريم. زود باشدکه ستمکاران جزاي اعمال خود را در يابند.
سيّده نفيسه چون نامه را به پايان برد، آن را برداشت و در گذرگاه احمد بنطولون ايستاد و فرمود: اي احمدبنطولون! وقتي احمد او را شناخت، براي رعايت حشمت و جلالتش، از مرکب به زير آمد و آن نامه را گرفت و خواند و چون از مضمون آن مطلّع شد، از جور و ستم منصرف گرديد و بناي عدل و داد نهاد.
البته اين خبر قابل تأمّل است؛ چون احمدبنطولون در سال203 متولّد گرديد و در سال 270 از دنيا رفت، در حالي که وفات نفيسه در سال208 بوده است. بنابراين، به نظر ميرسد مباحثات نفيسه با شخص ديگري غير از وي بوده باشد.
در جواب گفت: در هر سه روز، يک بار غذا ميخورد، و چون به چيزي ميل کند، سبدي پيش روي او در مصلاي وي آويخته ميشود. در آن سبد آنچه بخواهد مييابد و نميدانم از کجا به او ميرسد. چون من از اين حال تعجب کردم، به من فرمود: هرکس در حضرت يزدان استقامت بگيرد، زمام کائنات به دست او و در اختيار اوست.
فيلسوف گرانمايه، ابوعليسينا، ميگويد: هرگاه شنيدي عارفي در مدتي غيرعادي از خوردن غذا خودداري کرد، در باور کردن آن از خود نرمي نشان ده و آن را از اصول مشهور طبيعت بشمار.
و در جاي ديگر چنين ميگويد: هرگاه شنيدي که عارف از عهد? کاري يا تحريکي يا حرکتي برآمده که از عهد? غير او خارج است، آن را بکلي انکار مکن؛ بسا که در خطمشي و قوانين طبيعت به علت آن پي ببري. در شرحي که برکتاب اشارات و تنبيهات نوشته شده است، شارح مينويسد: از ويژگيهاي عارف آن است که ميتواند از عهد? کارهايي برآيد که امثال او نميتوانند چنان کارهايي انجام دهند، و اين ويژگي عارف نبايد مورد انکار واقع شود؛ بايد در ميان قوانين طبيعت، علت آن را بيابيم.
همچنين مينويسد: هرگاه بشنوي که عارفي از غيب خبر ميدهد و بشارت يا انذاري که قبلاً داده است درست درآمده، باور کردن آن براي تو دشوار نباشد؛ زيرا اين امر در قوانين طبيعت، علل و اسباب معيّني دارد.
نفيسه از بزرگي طبع و کرامت نفس برخوردار بود؛ جز از اموال شوهرش از هيچکس چيزي دريافت نميکرد، قرآن را حفظ بود و تفسير آن را ميدانست و چون قرائت قرآن ميکرد، ميگريست و به خداوند عرض ميکرد: بار خدايا! زيارت خليل خودت ابراهيم عليهالسّلام را براي من ميّسر فرماي. پس با شوهرش، اسحاق مؤتمن، به حج رفت و مرقد شريف خليل الرحمن را زيارت کرد و به مصر مراجعت نمود.
کرامات
از اين بانو کرامات زيادي نقل شدهاند که براي جلوگيري از اطال? کلام، به بعضي از آنها اشاره ميشود: در جوار ايشان، مردي يهودي زندگي ميکرد که دختري زمينگير داشت و آن دختر قادر بر ايستادن نبود. روزي مادرش به او گفت: من به گرمابه ميروم و نميدانم با تو چه کنم؟ آيا دوست داردي تو را با خودم ببرم؟ دختر گفت: نه، مادر توان اين کار را ندارم. مادرش گفت: به تنهايي صبر ميکني تا من مراجعت کنم؟ گفت: نه، نميتوانم؛ از تنها ماندن وحشت دارم، ولي مادر! مرا نزد اين زن شريفي که در همسايگيمان است ببر. مادرش او را نزد سيّده نفيسه برد و از او خواست قبول کند که دخترش نزد او بماند. سيّده نفيسه اجازه داده که آن يهودي دختر را بياورد و در کنار خانهاش بگذارد. آن زن يهودي چنين کرد و رفت. چون هنگام نماز فرا رسيد، نفيسه آبي براي وضو آورد. چون وضو کرد و از آب وضوي او بر آن دختر پاشيد، آن دختر عاقبت يافت. وقتي مادرِ دختر و خانوادهاش آمدند، او با پاي خود نزد آنها رفت. همه تعجب کردند. وقتي ماجرا را از آن دختر پرسيدند و او بيان کرد، خانواد? او همگي مسلمان شدند. ورود سيّده نفيسه به مصر در سال193 ه بوده است. وقتي اهل مصر از آمدن او آگاه شدند، به سبب اعتقاد خاصي که نسبت به او داشتند، زن و مرد به استقبالش شتافتند و ملازم او شدند تا به مصر وارد گرديد و در سراي جمالالدين عبدالله بن جصّاص، که از کبار تجّار و صلحاي مردم آن روزگار بود، سکونت گزيد. او مدتي در آنجا زندگي کرد و مردمان از همه جا به نزد او ميآمدند و به او تبّرک ميجستند. وي پس از چندي، در «منصومه» در «درام» سکونت گزيد.
مناوي صاحب طبقات صوفيه مينويسد: «سيّده نفيسه در مصر وارد شد و بعضي کرامات از وي ظاهر شد که هيچکس در مصر برجاي نماند، مگر اينکه به زيارت آن زن با قدر و جلالت بيامد. امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفّت پناهش ملجأ و مآب مردمان گرديد و در اين وقت، خواستار شد که به طرف حجاز کوچ کند و در نزد کسان خود به سر برد. اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعي شدند که در مصر اقامت فرمايد. سيّده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست. چون مردم مصر اين حال را مشاهده کردند، اجتماعي عظيم نمودند و به سراي امير مصر انجمن کردند و خبر عزيمت او را به جانب حجاز معروض داشتند. اين خبر بر حاکم نيز بسي دشوار گشت و نامه و رسولي به نزد او فرستاد و خواستار شد که از عزيمت خود باز شود. سيّده نفيسه نپذيرفت. ناچار حاکم خود سوار شد و نزد او آمد و با کمال خضوع و فروتني از او درخواست اقامت کرد.
سيّده نفيسه گفت: من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت کنم، لکن من زني تنها هستم و مردمان از نزد من ازدحام مينمايند و اين مکان، که من در آن سکنا دارم، نميتواند جنجال را تحمّل کند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توش? آخرت باز ميدارد.
حاکم گفت: جميع اين مسائل را اصلاح کنم و خاطر شريف شما را از اين امور آسوده ميگردانم و به آنطور که موجب رضايت شماست، مرتّب ميدارم و سرايي بس وسيع که در «دربالسباع» دارم به شما بخشيدم و خداي را براي اين حال گواه گرفتم، و از شما خواستارم که از من بپذيري و در عدم قبول آن مرا شرمسار نفرمايي.
نفيسه گفت: آن سراي را از تو قبول کردم، ولي با اين مردم بسيار که به نزدم ميآيند چه کنم؟!
حاکم گفت: ضمانت اين کار نيز بر عهد? من است. دستوري ميدهم که در هر هفته بيش از دو روز شما را مشغول نکنند؛ فقط روز يکشنبه و چهارشنبه مردم به ديدار شما تشرّف حاصل کنند.
سيّده نفيسه قبول کرد و حاکم کاملاً مسرور گرديد و کار بر اين نهج استمرار پيدا کرد.»
از ديگر کراماتي که دربار? نفيسه نقل شده، حکايت زن سالخوردهاي است که چهار دختر داشت که آنان از جمعهاي تا جمعهاي ديگر پنبهريسي ميکردند. جمع? دوم پيرزن نخها را به بازار ميبرد و ميفروخت و نيمي از بهاي آن را کتان و نيمي ديگر را طعامي براي قوت ايشان ميخريد.
روزي در آن اثنا که از بازار عبور ميکرد و آن رشتهها را بر سر داشت، ناگاه پرند? تيز چنگالي از هوا به زير آمد، رشتهها را ربود و به هوا برخاست. پيرزن از اين اتفاق مهيب از خودبيخود گشت، بر زمين افتاد و بيهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: با دختران يتيمم چه کنم که اکنون در رنج و گرسنگي به سر ميبرند؟! با خود ميگفت و ميگريست. مردم گرد اوجمع شدند و چون حال او را ميدانستند، سيّده نفيسه را به او معرفي کردند و گفتند: نزد او برو و از او بخواه دعا کند؛ چه بسا خداوند از برکت دعايش، مشکل تو را حل نمايد. پيرزن نزد او شتافت و سرگذشت خود را به عرض او رسانيد و خواستار دعا شد. نفيسه دست به دعا برداشت و اين جملات را زمزمه نمود: « يا مَن علا فَقدر و ملَک فقَهر جَبَّر مِن اَمَتِکَ هذهِ ما انکسرَ فِانّها خلقٌکَ و عيِالُکَ. »
اين کلمات را بر زبان آورد و به آن زن گفت: بنشين که خداي تعالي بر هر کاري تواناست. آن زن بر در سراي نشست و به واسط? گرسنگي فرزندانش قلبش سوزناک بود. ساعتي نگذشت که ناگاه جماعتي را ديد که بر در سراي نفيسه اجاز? ورود ميخواهند. چون داخل شدند و سلام کردند سيّده از حال ايشان پرسيد. عرض کردند: ما را حکايتي عجيب است. ما مردمي سوداگر هستيم، به دريا سفر کرديم و خداي را بر عافيت سپاس ميگذاشتيم، ولي چون نزديک شهر شما رسيديم، کشتي ما سوراخ شد و آب در کشتي وارد گرديد؛ چندان که مشرف بر غرق شديم و دايم محلي را که آب از آن ميجوشيد، مسدود ميکرديم، ولي فايدهاي نداشت. آب طغيان کرد. به درگاه حضرت احديّت استغاثه نموديم و به شما توسّل جستيم. در اين اثنا، مرغي را ديديم که خرقهاي را که در آن پنبه رشته بود، به سوي ما افکند. آن خرق? رشته را در شکاف کشتي جاي داديم، آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم. اينک به نزد تو آمديم و به شکران? خداوند يکتا، پانصد درهم نقره آوردهايم.
نفيسه چون شنيد، گريه کرد و عرض نمود: «الهي مَا اَرأًََفکَ و اَلطفَکَ بِعبادِک!» خداوندا، چقدر به بندگانت رأفت و لطف داري!
سپس پيرزن را صدا کرد و به او گفت: رشت? خود را در هر جمعه به چه مبلغي ميفروختي؟ پيرزن گفت: بيست درهم.
نفيسه گفت: بشارت باد تو را که ايزدتعالي در ازاي هر يک درهم، بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و قصّه را براي او شرح داد. پيرزن شاد شد، عطا را گرفت و به سوي فرزندان خود رهسپار گرديد. رياحين الشريعه اين داستان را نقل نموده و سپس نوشته است که اين ماجرا عيناٌ در زمان حضرت داود پيغمبر عليهالسّلام نيز اتفاق افتاده است.
همچنين گفتهاند: زني از اهل ذمّه پسرش در ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوز مفارقت فرزند در معبد ميگرديد و ميناليد تا اينکه روزي به شوهر خود گفت: به من خبر رسيده است که در اين شهر زني است که او را نفيسه بنتالحسن گويند. نزد او برو و از فرزند گم شدهمان نزد او سخن بگوي، شايد در حق او دعايي کند. اگر فرزندم بازگردد، به دين و آيين او ايمان ميآورم.
آن مرد نزد نفيسه آمد و عرض حال نمود. نفيسه دعا کرد که خداوند فرزندش را به او بازگرداند. چون شب فرا رسيد، ناگاه ديدند کسي درِ سراي را ميکوبد. آن زن بيرون شتافت و فرزند خود را حاضر ديد. گفت: پسرم! چگونگي حال خود را بازگوي.
گفت: مادر! در فلان وقت، بر در ايستاده بودم (و اين همان وقت بود که سيده دعا فرموده بود) ، صدايي شنيدم که او را هايش کنيد . . . .
در مورد سيّده نفيسه مينويسند: او در خانهاي که منزل داشت، با دست خود قبرش را کنده بود و در آن قبر، بسيار، نماز ميگزارد و يکصد و نود قرآن در آنجا قرائت کرد و به قولي، هزار و نهصد ختم قرآن در آن قبر قرائت کرد. زينب، دختر برادرش، ميگويد: عمّهام در اول روز ماه رجب دردمند شد و نامهاي به همسر خود، اسحاق مؤتمن ـ که در آن هنگام در مدينه بود- نوشت و او را احضار نمود، و بر اين حال بود تا اولين جمع? ماه رمضان فرا رسيد. در اين وقت، درد و الم بر وي مستولي گشت، در حالي که نفيسه روزه بود. پزشکان حاذق به عيادت او آمدند و وقتي از او خواستند به علت ضعفي که دارد افطارکند، گفت: سخن عجيبي است! سي سال است که از خداوند عزّوجل مسئلت مينمايم که در حالت روزه جان مرا قبض نمايد. اکنون افطار کنم؟ معاذالله! او افطار نکرد و اين اشعار را خواند:
اصرفوا عنّي طبيبي و دَعوني و حبيبي
زادَ بيشوقي اليه و عزامي في لهيٍب
طالب هتکي في هواه بين واشٍ و رقيبٍ
لاابالي بقواتٍ حينَ قد صار نصيبي
ليس من لام بعذلٍ عنه فيه بمصيبٍ
جسدي راضٍ بسقمي و جفوني بنحيبٍ.
ترجمه: طبيب را از من دور کنيد. مرا با محبوبم تنها بگذاريد.
شوق من به او افزايش يافته است، به گونه که اراد? مرا ميسوزاند.
عشق من به او نزد رقيب افشا گرديده و رازم برملا شده است. همه ميدانند که من عاشق او هستم.
من به اين (هتک اسرارم) اهميتي نميدهم؛ چرا که اين بهره و نصيب من شده است.
در مورد عشق او، هيچ ملامتگري به صواب نرفته است.
جسد من به اين بيماري راضي است و چشم گريانم به آه و نالهام راضي است.
زينب ميگويد: عمّه بدان حال بود تا در ده? دوم ماه رمضان حالت احتضار او رسيد. شروع به قرائت سور? مبارکه انعام کرد. همچنان تلاوت فرمود تا به اين آيه رسيد «لهم دارُالسّلامِ عندَ ربّهم» که روحش به آشيان قدس پرکشيد.
شوهرش خواست جناز? او را به مدينه ببرد. مردم نزد امير آمدند و از او خواستند که از اسحاق بخواهد از اين کار صرفنظر کند. اسحاق نپذيرفت. اموال بسياري براي او جمع کردند تا به اين وسيله، او را از کارش منصرف سازند، باز نپذيرفت. مردم آن شهر و ديار آن شب را در مشقّتي بزرگ به روز آوردند. چون صبح شد به خدمت اسحاق آمدند، حال او را دگرگون ديدند. علت را پرسيدند. گفت: ديشب رسول خدا را در خواب ديدم که به من فرمود: اموال ايشان را به ايشان رد نما و سيّده را نزد ايشان دفن کن.
مدفن
سيّده نفيسه را در فراز «دربالسباع» دفن کردند، و آن روز از روزهاي ديدني روزگار بود. از اطراف و اکناف و بلاد و نواحي، مردمان آمدند، دسته دسته بر وي نمازگزاردند و پس از اينکه دفن شد، در آن شب، شمعها برافروختند و از هر هر خانهاي که در مصر بود. صداي گريه شنيده ميشد و تأسفي عظيم بر وي پديد آمد. جماعتي از اوليا و صلحا قبرش را زيارت کردهاند؛ مثل ذوالنّون مصري، ابيالحسن دينوري، ابوعلي رودباري، ابوبکر احمدبن نصر دقّاق، حمّال واسطي، شقران بن عبدالله مغربي، ادريس بن يحيي خولاني، فضل بن فضاله، قاضي بکّار، ابن قتيبه، اسماعيل مزني و صاحب شافعي که در نورالابصار از آنها برده شدهاست.
اکنون نيز آرامگاه او محل زيارت مردم از اقصا نقاط دنياست.
آراء عرفاني
يکي از بهترين سخنان عارفانهاي که از سيّده نفيسه رسيده، شعري است که ذکر شد. او اين شعر را در نزديکي مرگش سروده است. در اين اشعار، او شوقش به مرگ و در حقيقت، اشتياق را براي رسيدن به محبوبش، خداوند متعال، ابراز ميکند و ميخواهد که او را رهايش کنند تا به حبيب خود برسد.
اين اشتياق به مرگ همان است که اولياي حق در مناجاتهاي خود با خداي خويش زمزمه کردهاند، گويا شهود ميکردهاند که مرگ پلي است واسط? رسيدن آنها به معشوق ازليشان. همانگونه که موليالموحّدين عليبن ابيطالب عليهالسّلام ميفرمايد: به خدا سوگند! شوق من به مرگ بيش از اشتياق طفل به سين? مادر است.
اين بزرگوارن در مرگ چه ميديدند که اين طور زبان حال داشتند:
مرگ اگر مرد استگو نزد من آي تا درآغوشش بگيرم تنگ تنگ
و يا عارف رومي در شعري چنين ميسرايد:
بهروز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد اين جهان باشد
جنازهام چو بيني مگو: فراق! فراق! مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
فرو شدن چو بديدي، برآمدن بنگر غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟
تو را غروب نمايد، ولي شروق بود لحد چو حبس نمايد، خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمين که نرست؟ چرا به دان? انسانت اين گمان باشد؟
آري، روز مرگ براي اهل الله، روز وصال و ملاقات است، اگر چه به ظاهر فرو شدن است، ولي در اصل، برآمدن است؛ انسان از طبيعت و ماده نجات يافته، قوس صعودش را آغاز ميکند و در فراخناي آن به پرواز در ملکوت و وصل محبوب مشغول ميگردد.
بدين روي، عرفا و اولياي حق آخر بين بودهاند و طبيعت نه تنها آنها را در خود اسير نگردانيده، بلکه شاهپرهاي آنها را براي پرواز به سوي ملکوت قويتر و محکمتر گردانيده و ميل آنان را سوي سما قرار داده است؛ زيرا آنان به خاطر عرفان و شناختي که دارند، عاقلانه و عارفانه گام برداشتهاند و از اين رو، توفيق راهشان گرديده و حق تعادلي دستگيرشان شده است.
عاقلان خود نوحهها پيشين کنند جاهلان آخر بر سر ميزنند
سيّده زينب مصري، محقق و نويسنده، در کتاب خود، نفيسه را از محبّان و دوستداران آلمحمد عليهمالسّلام ميداند و اين شعر را از او در کتاب خود آورده است:
يا ربَّ اِنّي مؤمنّ بمحمّدٍ و بِآل بيِت محمّدٍ و بنوالٍ
فبِحقَّهم کُن شافعاً مُنقذاً مِن فتنِ? الدنيا و شرَّ مآلٍ.
مقريزي در کتاب خود مينويسد: چند موضع در مصر به اجابت دعا معروفند؛ يکي قبر سيّده نفيسه است. و اول کسي که بر قبر سيّده نفيسه بناي عمارت نهاد، عبدالله بن سري بن حکم، امير مصر، بود و حافظ خليفه در سال532 هـ به تجديد قبّ? آن ضريح و به سنگ آراستن محراب آن فرمان داد.
در مدح نفيسه اشعار زيادي انتشار کردهاند؛ از جمله شعري است که در ذيل ميآوريم:
يا مَن له في الکون مِن حاج? عليکَ بالسيد? الطاهر?
نفيس? والمصطفي جدُّها اسرارُها بين الواري ظاهر?
فِي الشرقِ و الغربِ لها شهر? انوارها ساطع? باهر?
کم مِن کرام? لها قد بَدَت و کم مقاماتٍ لها فاخر?
يا حبّذا سيد? شرّفت بها اراضي مصرُ و القاهر?
بنفسها قد حضرت قبُرها حالَ حيا? يا لها حافر?
تتلوا کتابَ اللهِ في لحِدها و هي لِمنَ قد زارها ناظر?
حجَّت ثلاثين علي رِجلها صائم? عَن اَکلها قاصر?
يَسقي بها الغيثُ اذام القري قد أجدَيتُ مِن سجها الماطر?.
ترجمه: اي کسي که در عالم داراي حاجتي هستي! بر تو باد به تمسّک بر خانم پاکيزه (سيّده نفيسه).
نامش نفيسه و مصطفي صَليَّاللهُوعليه وآله جدّ اوست. اسرار و رموز او در همه جا آشکار شدهاند. در شرق و غرب، مشهور است و انواز او روشن و درخشان و پرتوافکن.
چه بسيار کراماتي که از او ظاهر شدهاند و چه بسيار مقامات افتخارآميز که او کسب نموده است.
درود و تهنيت و شادباش بر آن زني که سرزمينهاي مصر و قاهره به او شرافت يافتند.
در زمان حيات خويش، به دست خود، قبر خويش را حفر نمود و آماده ساخت.
در قبرش قرآن ميخواند و کسي را که زيارتش کند ميبيند.
سي مرتبه با پاي پياده به حج رفت، در حالي که روزه بود، و از خوردن کوتاهي ميکرد.
باران از او سيراب ميشود، زماني که مکّه از بارش باران فرو ميماند.
پانوشت:
? .پايان صفحه165.
? .پايان صفحه 166.
? . پايان 167.
? .پايان صفحه168.
? .پايان صفحه169.
? .پايان صفحه170.
? .پايان صفحه171.
? .پايان صفحه 172.
? .پايان صفحه 173.
? .پايان صفحه 174.
? .پايان صفحه 175.
? .پايان صفحه 176.
? .پايان صفحه 177.
? .پايان صفحه 178.
? .پايان صفحه179.
1
.ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج5، ص423 .
.ميرزا محمدعلي مدرس، ريحانةالادب، ج2، ص440.
.آن ماري شيمل، ابعاد عرفاني اسلام، ترجمة عبدالرحيم گواهي، ص658.
.ملکتم فاسرفتم فقدّرتم، فقهرتم و خوّلتم فعسفتم، وردّت اليکم الارزاق فقطّعتم هذا و قدعلمتم اَنّ سهامَ الاسحارِ ناقدةٌ غيرَ محطئهٌ، لاسيّما مِن قلوبِ اوجعتموها و اجساد اعريتموها، اِعملوا ماشئتم، فانّا مستجيرون، فاظلموا فاِنّا الي اللهِ المتظلّمونَ، فسيعلمُ الّذينَ ظَلموا ايَّ منقَلبِ ينقَلبونَ.
.ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط دهم، ص461.
.همان، ص465.
. همان، ص 466.
.سوداگر= تاجر.
.ذبيحالله محلاتي، پيشين، ج5، ص91.
.شيخ طوسي در رجال خود، اسحاق مؤتمن را از اصحاب امام صادق عليهالسّلام شمرده است. شيخ مفيد در ارشاد، او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفي کرده و مردم احاديث و آثار از او نقل ميکردند و قايل به امامت برادرش موسي بن جعفر بودند. مامقاني او را توثيق کرده و از پدرش نصّي بر امامت برادرش موسي بن جعفر روايت کرده و آورده است: او در عصرخود، شبيهترين به رسول خدا بوده؛ چنانکه صاحب عمدة الطالب نيز به آن تصريح کرده است.
.سيدمؤمن شبلنجي، نورالابصار، ص125.
See: Smith Margaret, Ibid, PP.148-150.
.نهجالبلاغه، خطبه پنجم، فيضالاسلام، ص57.
.جمالالدين محمدمولوي، غزليات شمس تبريزي.
.السيّده زينب، الدرّالمنثور في طبقات ربّات الخدور، مصر، 1312ق، ص522.