سیده نفیسه بانوی زهد و عرفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیده نفیسه بانوی زهد و عرفان - نسخه متنی

زهرا کاشانی ها

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3993




بانوان شيعه




سال اول/ شماره2/ زمستان83




سيده نفيسه بانوي زهد و عرفان




زهرا کاشاني­ها*




اهل بيت/ امامزادگان




165-179




چکيده




در نوشتار حاضر، سرگذشت بانويي عارف به رشته تحرير درآمده، آراء عرفاني او به
بوت? نقد و تحليل گذاشته شده و کراماتي از اين بانو نقل گرديده و به هم?
علاقه­مندان عرفان و سير و سلوک، به اجمال معرفي گرديده است.




کليد واژه­ها: سيّده نفيسه ـ عرفان ـ عارف ـ کرامت ـ اسوه ـ زهد ـ تقوا




مقّدمه




قرآن کتاب انسان­سازي است و براي رسيدن به هدف خود، الگوهايي از زنان و مردان
ارائه داده است. مي­توان گفت: برخلاف مکاتب مادي، که از دادن الگو عاجزند، اين
کتاب آسماني سرشار از وجود اسوه­هايي است که مردان و زنان با ايمان
مي­توانند آن­ها را بشناسند و به راه­ و روش­ آن­ها تأسّي جويند. دربا?
پيامبر اکرم صَليَّ­ الله عليه و آله وسلم ايشان را «اسو? حسنه» اي براي هدايت
امّت معرفي مي­کند: (لقد کان لکم في رسولِ­اللهِ اسو? حسن? ٌ*(احزاب:21)




از کساني همچون مريم، مادر عيسي بن عمران عليه­السّلام و آسيه همسرفرعون نيز
در سور? تحريم به نيکي ياد شده و خداوند آن­ها را به عنوان مَثَل و الگو براي
جميع مؤمنان، اعم از زن و مرد، مطرح فرموده؛ همچنين حضرت ابراهيم خليل، موسي و
عيسي عليه­السّلام نيز از کساني­اند که در قرآن مجيد از آن­ها صحبت شده
است.




در اين مقاله، سيّده نفيسه به عنوان يکي از پرورش يافتگان مکتب وحي و موفق در
سير و سلوک عرفاني، معرفي گرديده و بخشي از زندگي و راه و روش و زهد و تقوا و
کرامت او شرح داده شده است.




معرفي




يکي از زناني که به زهد و عبادت و کرامت شهرت دارد سيّده نفيسه، دختر حسن­بن
زيد بن­الحسن بن­علي بن­ابي­طالب عليه­السّلام، است. لقبش «طاهره» و
کريم? الدارين» است.




نفيسه در سال 145 هـ در مکّ? معظّمه متولد شد و 65 سال عمر کرد. او در مدينه رشد و
نمو کرد و در اين مکان شريف، به عبادت پرداخت و زهد را پيشهُ خود قرار داد؛ روزها
روزه بود و شب­ها به عبادت مي­پرداخت و در رکوع و سجود به­سر مي­برد.
زينب، دختر بردار نفيسه، مي­گويد: من چهل سال خدمت عمّه­ام نفيسه را
مي­کردم، ولي هرگز نديدم که شب بخوابد و روز را افطار نمايد.




از کتب تاريخ عرفان برمي­آيد که وي صاحب مال و منال بود و بسيار به مردم رسيدگي
و کمک مي­کرد، بخصوص به افراد بيچاره و زمينگير و بيماران.




نوشته­اند: در طول زندگي­اش، سي­بار به حج خان? خدا مشّرف شد و بيشتر اين
سفرها را با پاي پياده پيمود. ابن خلکان مي­نويسد: او به همراه همسرش، اسحاق
بن­جعفربن صادق عليه­السّلام، به مصر رفت؛ برخي نيز گفته­اند: با پدرش
حسن­بن­زيد به آنجا رفت و قبرش در مصر قرار دارد، ولي اين سخن غيرمشهور است.




اين زن عارف چنان به جلالت شأن و منزلت و مقام شهرت دارد که در مصر، نزد مردم
مشهور است که دعا در کنار قبرش مستجاب است. خانم آن ماري شيمل مي­نويسد: «بعضي
از اعقاب اناث پيامبراکرم صلّي­الله­عليه و آله نظير سيّده نفيسه(م824م/209ق)
از لحاظ فضيلت و تقوا سرآمد دوران خويش بودند. قبر وي در قاهره هنوز هم زيارتگاه
مؤمنان است.




نفيسه حافظ و مفسّر قرآن بود و از خوف خدا، زياد گريه مي­کرد.




اصل و نسب، همسر و فرزندان




حاج شيخ عبّاس قمي در منتهي­الآمال مي­نويسد: اسحاق­بن جعفر مردي بود اهل
فضل و صلاح و ورع و اجتهاد، و روايت کرده­اند که مردم از او حديث و آثار نقل
مي­نمودند. ابن­کاسب هرگاه از او حديثي نقل مي­کرد، مي­گفت: «حديث کرد
مرا ثق?الرضا اسحق بن جعفرعليه­السّلام»




وي در مورد همسر نفيسه، اسحاق بن جعفر، مي­نويسد: « به اسحاق بن­جعفر منتهي
مي­شود نسب بني­زهره که از خانواد? جليلي بودند در جلّت، و از جمل? ايشان
است ابوالمکارم حمز? بن­زهره حلبي، عالم فاضل جليل، صاحب تصنيفات کثيره در
کلام و امامت و فقه و نحو آن­که از جمله، غني?النزوع الي علم الاصول و الفروع
است، و پدر و جدّش و برادرش عبدالله بن­علي و برادرزاده­اش
محمّدبن­عبدالله از اکابر فقهاء اماميه مي­باشند و بنو زهره، که آي?الله
علّامه حلّي اجاز? کبير? معروفه را براي ايشان نوشته، جماعت بسيار مي­باشند
که همه را به نام و نشان ذکر فرموده و صورت اجازه در مجلّد آخربحار مذکوراست . . .»




گفته شده: بنو زهره در منطق? حلب از هر کس ديگر مشهورترند. و صاحب کتاب
منتهي­الآمال نوشته است «و از ايشان مدرّس مصنّف مجتهد که عين اعيان­ سادات
و نقباء حلب، تصنيفات حسنه و اقوال مشهوره است و از يراي او کتبي است ـ
قدّس­الله روحه و نوّر ضريحه ـ قبرش در حلب، پايين جبل جوشن نزد مشهد سبط حسين
عليه­السّلام است و قبرش معروف است و نوشته شده برآن اسم و نسب او تا امام صادق
عليه­السّلام و تاريخ موت او.»




زهد و تقوا




صاحب کتاب رياحين­الشريعه مي­نويسد: اخبار رسيده از نفيسه و کرامات او در
کتب بسياري شرح داده شده­اند و از آن جمله، در روح و ريحان، صفحه103 و
وفيات­الاعيان ابن­خلکان و . . . شبلنجي در نورالابصار و شيخ محمّد صبان در
اسعاف الراقبين و مقريزي در خطط و غير آن نيز به تفضيل آورده­اند.




ناسخ­التواريخ چنين آورده­است: نفيسه براي دفاع از ستم­ديدگان ديار خود،
به حکّام نامه­اي نوشت و در آن نگاشت: چون سلطنت و امارات يافتيد و بر بلاد
بندگان خدا مستولي شديد، بناي ظلم و عدوان و جور و طغيان گذاشتيد و رزق و روزي
را، که خداي تعالي از نعمت­هاي خود به شما انعام کرد، خاص خود پنداشتيد و فقرا
و زير دستان را از آن محروم ساختيد و ابواب راحت و معيشت را بر روي آن­ها
بستيد، و حال آنکه خوب مي­دانيد تير آه مستمندان در سحرگاهان از هزار جوشن
فولادي مي­گذرد و هرگز به خطا نمي­رود، بخصوص از قلوبي که آن­ها را به درد
آورده­ايد و بدن­هايي که برهنه گذاشته­ايد. هرچه مي­توانيد در ظلم و
طغيان کوتاهي نکنيد! صبر و شکيبايي را ملازم باشيم و پناه به خداي متعال بريم.
زود باشدکه ستم­کاران جزاي اعمال خود را در يابند.




سيّده نفيسه چون نامه را به پايان برد، آن را برداشت و در گذرگاه احمد
بن­طولون ايستاد و فرمود: اي احمد­بن­طولون! وقتي احمد او را شناخت، براي
رعايت حشمت و جلالتش، از مرکب به زير آمد و آن نامه را گرفت و خواند و چون از
مضمون آن مطلّع شد، از جور و ستم منصرف گرديد و بناي عدل و داد نهاد.




البته اين خبر قابل تأمّل است؛ چون احمدبن­طولون در سال203 متولّد گرديد و در
سال 270 از دنيا رفت، در حالي که وفات نفيسه در سال208 بوده است. بنابراين، به نظر
مي­رسد مباحثات نفيسه با شخص ديگري غير از وي بوده باشد.




از زينب، دختر بردار سيّده نفيسه، سؤال کردند: غذاي اين بانو چيست؟




در جواب گفت: در هر سه روز، يک بار غذا مي­خورد، و چون به چيزي ميل کند، سبدي
پيش روي او در مصلاي وي آويخته مي­شود. در آن سبد آنچه بخواهد مي­يابد و
نمي­دانم از کجا به او مي­رسد. چون من از اين حال تعجب کردم، به من فرمود:
هرکس در حضرت يزدان استقامت بگيرد، زمام کائنات به دست او و در اختيار اوست.




فيلسوف گران­مايه، ابوعلي­سينا، مي­گويد: هرگاه شنيدي عارفي در مدتي
غيرعادي از خوردن غذا خودداري کرد، در باور کردن آن از خود نرمي نشان ده و آن را
از اصول مشهور طبيعت بشمار.




و در جاي ديگر چنين مي­گويد: هرگاه شنيدي که عارف از عهد? کاري يا تحريکي يا
حرکتي برآمده که از عهد? غير او خارج است، آن را بکلي انکار مکن؛ بسا که در
خط­مشي و قوانين طبيعت به علت آن پي ببري. در شرحي که برکتاب اشارات و تنبيهات
نوشته شده است، شارح مي­نويسد: از ويژگي­هاي عارف آن است که مي­تواند از
عهد? کارهايي برآيد که امثال او نمي­توانند چنان کارهايي انجام دهند، و اين
ويژگي­ عارف نبايد مورد انکار واقع شود؛ بايد در ميان قوانين طبيعت، علت آن را
بيابيم.




همچنين مي­نويسد: هرگاه بشنوي که عارفي از غيب خبر مي­دهد و بشارت يا انذاري
که قبلاً داده است درست درآمده، باور کردن آن براي تو دشوار نباشد؛ زيرا اين امر
در قوانين طبيعت، علل و اسباب معيّني دارد.




نفيسه از بزرگي طبع و کرامت نفس برخوردار بود؛ جز از اموال شوهرش از هيچ­کس
چيزي دريافت نمي­کرد، قرآن را حفظ بود و تفسير آن را مي­دانست و چون قرائت
قرآن مي­کرد، مي­گريست و به خداوند عرض مي­کرد: بار خدايا! زيارت خليل خودت
ابراهيم عليه­السّلام را براي من ميّسر فرماي. پس با شوهرش، اسحاق مؤتمن، به
حج رفت و مرقد شريف خليل الرحمن را زيارت کرد و به مصر مراجعت نمود.




کرامات




از اين بانو کرامات زيادي نقل شده­اند که براي جلوگيري از اطال? کلام، به بعضي
از آن­ها اشاره مي­شود: در جوار ايشان، مردي يهودي زندگي مي­کرد که دختري
زمينگير داشت و آن دختر قادر بر ايستادن نبود. روزي مادرش به او گفت: من به
گرمابه مي­روم و نمي­دانم با تو چه کنم؟ آيا دوست داردي تو را با خودم ببرم؟
دختر گفت: نه، مادر توان اين کار را ندارم. مادرش گفت: به تنهايي صبر مي­کني تا
من مراجعت کنم؟ گفت: نه، نمي­توانم؛ از تنها ماندن وحشت دارم، ولي مادر! مرا
نزد اين زن شريفي که در همسايگي­مان است ببر. مادرش او را نزد سيّده نفيسه برد
و از او خواست قبول کند که دخترش نزد او بماند. سيّده نفيسه اجازه داده که آن
يهودي دختر را بياورد و در کنار خانه­اش بگذارد. آن زن يهودي چنين کرد و رفت.
چون هنگام نماز فرا رسيد، نفيسه آبي براي وضو آورد. چون وضو کرد و از آب وضوي او
بر آن دختر پاشيد، آن دختر عاقبت يافت. وقتي مادرِ دختر و خانواده­اش آمدند،
او با پاي خود نزد آن­­ها رفت. همه تعجب کردند. وقتي ماجرا را از آن دختر
پرسيدند و او بيان کرد، خانواد? او همگي مسلمان شدند. ورود سيّده نفيسه به مصر
در سال193 ه بوده است. وقتي اهل مصر از آمدن او آگاه شدند، به سبب اعتقاد خاصي که
نسبت به او داشتند، زن و مرد به استقبالش شتافتند و ملازم او شدند تا به مصر وارد
گرديد و در سراي جمال­الدين عبدالله بن جصّاص، که از کبار تجّار و صلحاي مردم
آن روزگار بود، سکونت گزيد. او مدتي در آنجا زندگي کرد و مردمان از همه جا به نزد
او مي­آمدند و به او تبّرک مي­جستند. وي پس از چندي، در «منصومه» در «درام»
سکونت گزيد.




مناوي صاحب طبقات صوفيه مي­نويسد: «سيّده نفيسه در مصر وارد شد و بعضي کرامات
از وي ظاهر شد که هيچ­کس در مصر برجاي نماند، مگر اين­که به زيارت آن زن با
قدر و جلالت بيامد. امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفّت پناهش ملجأ و مآب
مردمان گرديد و در اين وقت، خواستار شد که به طرف حجاز کوچ کند و در نزد کسان خود
به سر برد. اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعي شدند که در مصر اقامت
فرمايد. سيّده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست. چون مردم مصر اين حال را مشاهده
کردند، اجتماعي عظيم نمودند و به سراي امير مصر انجمن کردند و خبر عزيمت او را
به جانب حجاز معروض داشتند. اين خبر بر حاکم نيز بسي دشوار گشت و نامه و رسولي به
نزد او فرستاد و خواستار شد که از عزيمت خود باز شود. سيّده نفيسه نپذيرفت. ناچار
حاکم خود سوار شد و نزد او آمد و با کمال خضوع و فروتني از او درخواست اقامت کرد.




سيّده نفيسه گفت: من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت کنم، لکن من زني تنها هستم
و مردمان از نزد من ازدحام مي­نمايند و اين مکان، که من در آن سکنا دارم،
نمي­تواند جنجال را تحمّل کند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توش? آخرت باز
مي­دارد.




حاکم گفت: جميع اين مسائل را اصلاح کنم و خاطر شريف شما را از اين امور آسوده
مي­گردانم و به آن­طور که موجب رضايت شماست، مرتّب مي­دارم و سرايي بس
وسيع که در «درب­السباع» دارم به شما بخشيدم و خداي را براي اين حال گواه
گرفتم، و از شما خواستارم که از من بپذيري و در عدم قبول آن مرا شرمسار نفرمايي.




نفيسه گفت: آن سراي را از تو قبول کردم، ولي با اين مردم بسيار که به نزدم
مي­آيند چه کنم؟!




حاکم گفت: ضمانت اين کار نيز بر عهد? من است. دستوري مي­دهم که در هر هفته بيش
از دو روز شما را مشغول نکنند؛ فقط روز يکشنبه و چهارشنبه مردم به ديدار شما
تشرّف حاصل کنند.




سيّده نفيسه قبول کرد و حاکم کاملاً مسرور گرديد و کار بر اين نهج استمرار پيدا
کرد.»




از ديگر کراماتي که دربار? نفيسه نقل شده، حکايت زن سال­خورده­اي است که
چهار دختر داشت که آنان از جمعه­اي تا جمعه­اي ديگر پنبه­ريسي مي­کردند.
جمع? دوم پيرزن نخ­ها را به بازار مي­برد و مي­فروخت و نيمي از بهاي آن را
کتان و نيمي ديگر را طعامي براي قوت ايشان مي­خريد.




روزي در آن اثنا که از بازار عبور مي­کرد و آن رشته­ها را بر سر داشت، ناگاه
پرند? تيز چنگالي از هوا به زير آمد، رشته­ها را ربود و به هوا برخاست. پيرزن
از اين اتفاق مهيب از خودبيخود گشت، بر زمين افتاد و بي­هوش شد. چون به هوش
آمد، گفت: با دختران يتيمم چه کنم که اکنون در رنج و گرسنگي به سر مي­برند؟! با
خود مي­گفت و مي­گريست. مردم گرد اوجمع شدند و چون حال او را مي­دانستند،
سيّده نفيسه را به او معرفي کردند و گفتند: نزد او برو و از او بخواه دعا کند؛ چه
بسا خداوند از برکت دعايش، مشکل تو را حل نمايد. پيرزن نزد او شتافت و سرگذشت
خود را به عرض او رسانيد و خواستار دعا شد. نفيسه دست به دعا برداشت و اين جملات
را زمزمه نمود: « يا مَن علا فَقدر و ملَک فقَهر جَبَّر مِن اَمَتِکَ هذهِ ما
انکسرَ فِانّها خلقٌکَ و عيِالُکَ. »




اين کلمات را بر زبان آورد و به آن زن گفت: بنشين که خداي تعالي بر هر کاري
تواناست. آن زن بر در سراي نشست و به واسط? گرسنگي فرزندانش قلبش سوزناک بود.
ساعتي نگذشت که ناگاه جماعتي را ديد که بر در سراي نفيسه اجاز? ورود
مي­خواهند. چون داخل شدند و سلام کردند سيّده از حال ايشان پرسيد. عرض کردند:
ما را حکايتي عجيب است. ما مردمي سوداگر هستيم، به دريا سفر کرديم و خداي را بر
عافيت سپاس مي­گذاشتيم، ولي چون نزديک شهر شما رسيديم، کشتي ما سوراخ شد و آب
در کشتي وارد گرديد؛ چندان که مشرف بر غرق شديم و دايم محلي را که آب از آن
مي­جوشيد، مسدود مي­کرديم، ولي فايده­اي نداشت. آب طغيان کرد. به درگاه
حضرت احديّت استغاثه نموديم و به شما توسّل جستيم. در اين اثنا، مرغي را ديديم
که خرقه­اي را که در آن پنبه رشته بود، به سوي ما افکند. آن خرق? رشته را در
شکاف کشتي جاي داديم، آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم. اينک به
نزد تو آمديم و به شکران? خداوند يکتا، پانصد درهم نقره آورده­ايم.




نفيسه چون شنيد، گريه کرد و عرض نمود: «الهي مَا اَرأًََفکَ و اَلطفَکَ
بِعبادِک!» خداوندا، چقدر به بندگانت رأفت و لطف داري!




سپس پيرزن را صدا کرد و به او گفت: رشت? خود را در هر جمعه به چه مبلغي
مي­فروختي؟ پيرزن گفت: بيست درهم.




نفيسه گفت: بشارت باد تو را که ايزدتعالي در ازاي هر يک درهم، بيست و پنج درهم به
تو عوض مرحمت کرده است و قصّه را براي او شرح داد. پيرزن شاد شد، عطا را گرفت و به
سوي فرزندان خود رهسپار گرديد. رياحين الشريعه اين داستان را نقل نموده و سپس
نوشته است که اين ماجرا عيناٌ در زمان حضرت داود پيغمبر عليه­السّلام نيز
اتفاق افتاده است.




همچنين گفته­اند: زني از اهل ذمّه پسرش در ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از
سوز مفارقت فرزند در معبد مي­گرديد و مي­ناليد تا اينکه روزي به شوهر خود
گفت: به من خبر رسيده است که در اين شهر زني است که او را نفيسه بنت­الحسن
گويند. نزد او برو و از فرزند گم شده­مان نزد او سخن بگوي، شايد در حق او دعايي
کند. اگر فرزندم بازگردد، به دين و آيين او ايمان مي­آورم.




آن مرد نزد نفيسه آمد و عرض حال نمود. نفيسه دعا کرد که خداوند فرزندش را به او
بازگرداند. چون شب فرا رسيد، ناگاه ديدند کسي درِ سراي را مي­کوبد. آن زن بيرون
شتافت و فرزند خود را حاضر ديد. گفت: پسرم! چگونگي حال خود را بازگوي.




گفت: مادر! در فلان وقت، بر در ايستاده بودم (و اين همان وقت بود که سيده دعا
فرموده بود) ، صدايي شنيدم که او را هايش کنيد . . . .




در مورد سيّده نفيسه مي­نويسند: او در خانه­اي که منزل داشت، با دست خود قبرش
را کنده بود و در آن قبر، بسيار، نماز مي­گزارد و يکصد و نود قرآن در آنجا
قرائت کرد و به قولي، هزار و نهصد ختم قرآن در آن قبر قرائت کرد. زينب، دختر
برادرش، مي­گويد: عمّه­ام در اول روز ماه رجب دردمند شد و نامه­اي به همسر
خود، اسحاق مؤتمن ـ که در آن هنگام در مدينه بود- نوشت و او را احضار نمود، و بر
اين حال بود تا اولين جمع? ماه رمضان فرا رسيد. در اين وقت، درد و الم بر وي
مستولي گشت، در حالي که نفيسه روزه بود. پزشکان حاذق به عيادت او آمدند و وقتي از
او خواستند به علت ضعفي که دارد افطارکند، گفت: سخن عجيبي است! سي سال است که از
خداوند عزّوجل مسئلت مي­نمايم که در حالت روزه جان مرا قبض نمايد. اکنون افطار
کنم؟ معاذالله! او افطار نکرد و اين اشعار را خواند:




اصرفوا عنّي طبيبي
و دَعوني و حبيبي




زادَ بي­شوقي اليه
و عزامي في لهيٍب




طالب هتکي في هواه
بين واشٍ و رقيبٍ




لاابالي بقواتٍ
حينَ قد صار نصيبي




ليس من لام بعذلٍ
عنه فيه بمصيبٍ




جسدي راضٍ بسقمي
و جفوني بنحيبٍ.




ترجمه: طبيب را از من دور کنيد. مرا با محبوبم تنها بگذاريد.




شوق من به او افزايش يافته است، به گونه که اراد? مرا مي­سوزاند.




عشق من به او نزد رقيب افشا گرديده و رازم برملا شده است. همه مي­دانند که من
عاشق او هستم.




من به اين (هتک اسرارم) اهميتي نمي­دهم؛ چرا که اين بهره و نصيب من شده است.




در مورد عشق او، هيچ ملامتگري به صواب نرفته است.




جسد من به اين بيماري راضي است و چشم گريانم به آه و ناله­ام راضي است.




زينب مي­گويد: عمّه بدان حال بود تا در ده? دوم ماه رمضان حالت احتضار او رسيد.
شروع به قرائت سور? مبارکه انعام کرد. همچنان تلاوت فرمود تا به اين آيه رسيد
«لهم دارُالسّلامِ عندَ ربّهم» که روحش به آشيان قدس پرکشيد.




شوهرش خواست جناز? او را به مدينه ببرد. مردم نزد امير آمدند و از او خواستند که
از اسحاق بخواهد از اين کار صرف­نظر کند. اسحاق نپذيرفت. اموال بسياري براي او
جمع کردند تا به اين وسيله، او را از کارش منصرف سازند، باز نپذيرفت. مردم آن شهر
و ديار آن شب را در مشقّتي بزرگ به روز آوردند. چون صبح شد به خدمت اسحاق آمدند،
حال او را دگرگون ديدند. علت را پرسيدند. گفت: ديشب رسول خدا را در خواب ديدم که
به من فرمود: اموال ايشان را به ايشان رد نما و سيّده را نزد ايشان دفن کن.




مدفن




سيّده نفيسه را در فراز «درب­السباع» دفن کردند، و آن روز از روزهاي ديدني
روزگار بود. از اطراف و اکناف و بلاد و نواحي، مردمان آمدند، دسته دسته بر وي
نمازگزاردند و پس از اينکه دفن شد، در آن شب، شمع­ها برافروختند و از هر هر
خانه­اي که در مصر بود. صداي گريه شنيده مي­شد و تأسفي عظيم بر وي پديد آمد.
جماعتي از اوليا و صلحا قبرش را زيارت کرده­اند؛ مثل ذوالنّون مصري،
ابي­الحسن دينوري، ابوعلي رودباري، ابوبکر احمدبن نصر دقّاق، حمّال واسطي،
شقران بن عبدالله مغربي، ادريس بن يحيي خولاني، فضل بن فضاله، قاضي بکّار، ابن
قتيبه، اسماعيل مزني و صاحب شافعي که در نورالابصار از آن­ها برده شده­است.




اکنون نيز آرامگاه او محل زيارت مردم از اقصا نقاط دنياست.




آراء عرفاني




يکي از بهترين سخنان عارفانه­اي که از سيّده نفيسه رسيده، شعري است که ذکر شد.
او اين شعر را در نزديکي مرگش سروده است. در اين اشعار، او شوقش به مرگ و در
حقيقت، اشتياق را براي رسيدن به محبوبش، خداوند متعال، ابراز مي­کند و
مي­خواهد که او را رهايش کنند تا به حبيب خود برسد.




اين اشتياق به مرگ همان است که اولياي حق در مناجات­هاي خود با خداي خويش
زمزمه کرده­اند، گويا شهود مي­کرده­اند که مرگ پلي است واسط? رسيدن
آن­ها به معشوق ازلي­شان. همان­گونه که مولي­الموحّدين علي­بن
ابي­طالب عليه­السّلام مي­فرمايد: به خدا سوگند! شوق من به مرگ بيش از
اشتياق طفل به سين? مادر است.




اين بزرگوارن در مرگ چه مي­ديدند که اين طور زبان حال داشتند:




مرگ اگر مرد استگو نزد من آي
تا درآغوشش بگيرم تنگ­ تنگ




و يا عارف رومي در شعري چنين مي­سرايد:




بهروز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد اين جهان باشد




جنازه­ام چو بيني مگو: فراق! فراق! مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد




فرو شدن چو بديدي، برآمدن بنگر غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟




تو را غروب نمايد، ولي شروق بود لحد چو حبس نمايد، خلاص جان باشد




کدام دانه فرو رفت در زمين که نرست؟ چرا به دان? انسانت اين گمان باشد؟




آري، روز مرگ براي اهل الله، روز وصال و ملاقات است، اگر چه به ظاهر فرو شدن است،
ولي در اصل، برآمدن است؛ انسان از طبيعت و ماده نجات يافته، قوس صعودش را آغاز
مي­کند و در فراخناي آن به پرواز در ملکوت و وصل محبوب مشغول مي­گردد.




بدين روي، عرفا و اولياي حق آخر بين بوده­اند و طبيعت نه تنها آن­ها را در
خود اسير نگردانيده، بلکه شاه­پرهاي آن­ها را براي پرواز به سوي ملکوت
قوي­تر و محکم­تر گردانيده و ميل آنان را سوي سما قرار داده است؛ زيرا آنان
به خاطر عرفان و شناختي که دارند، عاقلانه و عارفانه گام برداشته­اند و از اين
رو، توفيق راهشان گرديده و حق تعادلي دستگيرشان شده است.




عاقلان خود نوحه­ها پيشين کنند
جاهلان آخر بر سر مي­زنند




سيّده زينب مصري، محقق و نويسنده، در کتاب خود، نفيسه را از محبّان و
دوست­داران آل­محمد عليهم­السّلام مي­داند و اين شعر را از او در کتاب
خود آورده است:




يا ربَّ اِنّي مؤمنّ بمحمّدٍ
و بِآل بيِت محمّدٍ و بنوالٍ




فبِحقَّهم کُن شافعاً مُنقذاً
مِن فتنِ? الدنيا و شرَّ مآلٍ.




مقريزي در کتاب خود مي­نويسد: چند موضع در مصر به اجابت دعا معروفند؛ يکي قبر
سيّده نفيسه است. و اول کسي که بر قبر سيّده نفيسه بناي عمارت نهاد، عبدالله بن
سري بن حکم، امير مصر، بود و حافظ خليفه در سال532 هـ به تجديد قبّ? آن ضريح و به
سنگ آراستن محراب آن فرمان داد.




در مدح نفيسه اشعار زيادي انتشار کرده­اند؛ از جمله شعري است که در ذيل
مي­آوريم:




يا مَن له في الکون مِن حاج? عليکَ بالسيد? الطاهر?




نفيس? والمصطفي جدُّها
اسرارُها بين الواري ظاهر?




فِي الشرقِ و الغربِ لها شهر? انوارها ساطع? باهر?




کم مِن کرام? لها قد بَدَت و کم مقاماتٍ لها فاخر?




يا حبّذا سيد? شرّفت
بها اراضي مصرُ و القاهر?




بنفسها قد حضرت قبُرها
حالَ حيا? يا لها حافر?




تتلوا کتابَ اللهِ في لحِدها
و هي لِمنَ قد زارها ناظر?




حجَّت ثلاثين علي رِجلها صائم? عَن اَکلها قاصر?




يَسقي بها الغيثُ اذام القري قد أجدَيتُ مِن سجها الماطر?.




ترجمه: اي کسي که در عالم داراي حاجتي هستي! بر تو باد به تمسّک بر خانم پاکيزه
(سيّده نفيسه).




نامش نفيسه و مصطفي صَليَّ­اللهُ­وعليه وآله جدّ اوست. اسرار و رموز او در
همه جا آشکار شده­اند. در شرق و غرب، مشهور است و انواز او روشن و درخشان و
پرتوافکن.




چه بسيار کراماتي که از او ظاهر شده­اند و چه بسيار مقامات افتخارآميز که او
کسب نموده است.




درود و تهنيت و شادباش بر آن زني که سرزمين­هاي مصر و قاهره به او شرافت
يافتند.




در زمان حيات خويش، به دست خود، قبر خويش را حفر نمود و آماده ساخت.




در قبرش قرآن مي­خواند و کسي را که زيارتش کند مي­بيند.




سي مرتبه با پاي پياده به حج رفت، در حالي که روزه بود، و از خوردن کوتاهي
مي­کرد.




باران از او سيراب مي­شود، زماني که مکّه از بارش باران فرو مي­ماند.




پانوشت:




? .پايان صفحه165.




? .پايان صفحه 166.




? . پايان 167.




? .پايان صفحه168.




? .پايان صفحه169.




? .پايان صفحه170.




? .پايان صفحه171.




? .پايان صفحه 172.




? .پايان صفحه 173.




? .پايان صفحه 174.




? .پايان صفحه 175.




? .پايان صفحه 176.




? .پايان صفحه 177.




? .پايان صفحه 178.




? .پايان صفحه179.




1




.ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج5، ص423 .




.ميرزا محمدعلي مدرس، ريحانةالادب، ج2، ص440.




.آن ماري شيمل، ابعاد عرفاني اسلام، ترجمة عبدالرحيم گواهي، ص658.




.احمدبهشتي، زنان قهرمان، چ دوم، 1350، ج1، ص115.




همان.




.شيخ­عباس قمي، منتهي­الآمال، ج2، ص178 و 179/ ذبيح­الله محلاّتي،
رياحين­الشريعه، ج5، ص95.




.شيخ عباسي قمي، پيشين، ج2، ص179.




.ملکتم فاسرفتم فقدّرتم، فقهرتم و خوّلتم فعسفتم، وردّت اليکم الارزاق
فقطّعتم هذا و قدعلمتم اَنّ سهامَ الاسحارِ ناقدةٌ غيرَ محطئهٌ، لاسيّما مِن
قلوبِ اوجعتموها و اجساد اعريتموها، اِعملوا ماشئتم، فانّا مستجيرون، فاظلموا
فاِنّا الي اللهِ المتظلّمونَ، فسيعلمُ الّذينَ ظَلموا ايَّ منقَلبِ
ينقَلبونَ.




.ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط دهم، ص461.




.همان، ص465.




. همان، ص 466.




.سوداگر= تاجر.




.ذبيح­الله محلاتي، پيشين، ج5، ص91.




.شيخ طوسي در رجال خود، اسحاق مؤتمن را از اصحاب امام صادق عليه­السّلام
شمرده است. شيخ مفيد در ارشاد، او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفي کرده
و مردم احاديث و آثار از او نقل مي­کردند و قايل به امامت برادرش موسي بن جعفر
بودند. مامقاني او را توثيق کرده و از پدرش نصّي بر امامت برادرش موسي بن جعفر
روايت کرده و آورده است: او در عصرخود، شبيه­ترين به رسول خدا بوده؛ چنان­که
صاحب عمدة الطالب نيز به آن تصريح کرده است.




.سيدمؤمن شبلنجي، نورالابصار، ص125.




See: Smith Margaret, Ibid, PP.148-150.




.نهج­البلاغه، خطبه پنجم، فيض­الاسلام، ص57.




.جمال­الدين محمدمولوي، غزليات شمس تبريزي.




.السيّده زينب، الدرّالمنثور في طبقات ربّات الخدور، مصر، 1312ق، ص522.




.مقريزي، الخطط، ج5، ح94.




/ 1